به گزارش ایسنا، روزنامه شرق نوشت: چند پله را که بالا میآید کمی مینشیند، نفسی تازه میکند و بعد پلههای طبقه بعدی را طی میکند. ریحانه ۱۴ سال دارد با اندامی نحیف که زود خسته میشود، خسته هم بشود به قلبش فشار میآید. همین شش ماه پیش بود که نامش را در فهرست اهدای قلب نوشتند. دو بار هم برای اهدای قلب در بیمارستان بستری شد اما هربار به دلیلی عملش انجام نشد.
ساختمانی که ریحانه در آن زندگی میکند، آسانسور ندارد او آهسته چهار طبقه پله را بالا میآید و نفسش به شماره میافتد. «دکتر گفته نباید زیاد فعالیت داشته باشم. مامان میگوید بازی نکنم تا حالم بد نشود. اوایل خیلی زود خسته میشدم، یادم میآید یک روز که رفتم کلاس زبان خیلی حالم بد شد، کلاسم نزدیک بود اما من خسته شده بودم و نزدیک خانه حالم بد شد. یکی از همسایهها وقتی دید من حالم بد شده است با پدرم تماس گرفت، من را بردند بیمارستان. اما الان بهترم. چندبار از دکترم پرسیدم میشود بروم دوچرخهسواری یا سورتمه اما اجازه نداد؛ برای همین نمیتوانم با دوستانم دوچرخهسواری کنم. قبلاً کلاس کاراته میرفتم، پیشرفت زیادی داشتم و مربیهایم خیلی از من راضیبودند اما بعد از مشکلاتی که برایم پیش آمد، دیگر نتوانستم به ورزش ادامه بدم».
مکث کوتاهی میکند، میگوید: «میدانم برای کسانی که عزیزشان دچار مرگ مغزی میشود، تصمیم سختی است که اعضای بدنش را اهدا کنند اما با این کار آنها میتوانند به فرد دیگری زندگی دوباره ببخشند. من دو بار برای اهدای قلب در بیمارستان بستری شدم، حتی داشتم لباس اتاق عمل تنم میکردم که پرستار گفت عمل کنسل شده است. البته این را هم بگویم کمی از اتاق عمل میترسم». این را که میگوید به نقطهای خیره میشود. وقتی میپرسیم بعدازاینکه عمل پیوند قلب انجام دادی و حالت خوب شد، اولین کاری که انجام میدهی چیست، چشمانش برق میزند و با هیجان میگوید «میروم کلاس کاراته! البته سوار سورتمه هم میشوم. قبلاً یک بار سوار شدم اما الان وقتی بیرون میرویم، فقط از دور دوستانم را تماشا میکنم که سوار سورتمه شدهاند. غذای فستفودی هم میخورم. الان به خاطر بیماری نمیتوانم زیاد غذای فستفودی بخورم. امیدوارم زودتر برایم یک قلب پیدا شود».
مادر ریحانه نگاهی به ریحانه میکند و میگوید: «بعضی وقتها که دخترم خسته میشود، پدرش او را از پلهها بالا میآورد، چندبار خواستیم خانهمان را بهخاطر دخترم جابهجا کنیم اما قیمت خانهها خیلی بالاست». کمی مکث میکند و ادامه میدهد: «دو سال که ریحانه سرما خورد، دکتر به ما گفت صدای اضافهای از قلب او میشنود. از ما خواست او را به دکتر قلب نشان دهیم. فکر نمیکردیم موضوع جدی باشد اما وقتی او را بردیم دکتر قلب، گفتند قلبش سوراخ است و باید عمل شود. چندماه بعد او را عمل کردیم اما بازهم حالش خوب نشد تا اینکه دکترها آبان سال گذشته اسمش را در فهرست پیوند گذاشتند و گفتند حتماً باید پیوند قلب بشود. روزهای سختی بود».
چشمهایش تر میشوند. از روزهایی میگوید که از بیمارستان برای اهدای قلب با آنها تماس گرفتند: «یک بار بهمن پارسال بود، شب با ما تماس گرفتند و گفتند برایش قلب پیدا شده است. همان شب دو دختر کوچکم را به خانه مادرم بردم و با ریحانه و پدرش به بیمارستان رفتیم و دخترم بستری شد. آن شب تا صبح خوابم نبرد، صبح چند آزمایش از دخترم گرفتند و قرار بود او را به اتاق عمل ببرند اما ظهر به ما خبر دادند عمل کنسل شده است و چون فرد دیگری بود که شرایط اورژانسی داشت، قلب را به او پیوند زدند. اوایل اردیبهشت امسال هم برای اهدای قلب با ما تماس گرفتند. ما میهمانی بودیم. آن لحظه خیلی خوشحال شدم، گفتند این بار دیگر دخترم عمل پیوند را انجام میدهد. صبح زود ریحانه را به بیمارستان بردیم. دخترم را همان لحظه بستری کردند و همهچیز آماده بود اما ساعت ۱۱ صبح پرستار به ما گفت عمل کنسل است؛ چون قلب شرایط اهدا را ندارد. خیلی ناراحت شدم. پولی که هزینه کردیم به کنار، هر بار استرس زیادی به ما وارد میشد. بار اول بیش از یک میلیون هزینه بستری شد. بار دوم هم حدود ۷۰۰ هزار تومان بود. وقتی یکی از پزشکان ناراحتی من را دید، به ما گفت کسانی هستند که ۱۰ بار برای پیوند در بیمارستان بستری میشوند و عملشان کنسل میشود؛ شما که دومین بار است».
بر اساس آمار دیماه سال گذشته وزارت بهداشت اعلام کرد حدود ۲۵ هزار نفر در فهرست انتظار اهدای عضو قرار دارند که از این تعداد روزانه حدود ۱۰ نفر بابت نیاز به عضو پیوندی، از دنیا میروند. همچنین سالانه حدود ۱۶ هزار حادثه در کشور اتفاق میافتد و حدود هشت هزار نفر در این حوادث دچار مرگ مغزی میشوند. از این تعداد بین دوهزار و ۵۰۰ تا چهار هزار نفر میتوانند هشت عضو پیوندی و بیش از ۵۰ بافت از بدن خود را به همنوع و هموطنشان اهدا کنند. این در حالی است که برای مثال در سال گذشته فقط ۹۲۶ اهدای عضو در کشور انجام شده است. بیماران مرگ مغزی روی تخت بیمارستان نفس میکشیدند اما با دستگاه.
در قصه اهدای عضو خانوادههای ایثارگری هستند که با گذشتن از اعضای کالبد عزیزانشان، ناامیدی مطلق همنوعان نیازمند به عضوشان را به لحظاتی سرشار از امید تبدیل میکنند و شادی وصفناپذیر این درماندگان را به نظاره مینشینند… تصمیمی دشوار که ارادهای قوی میخواهد و این خانوادهها چه آزمون الهی غریبی را با سربلندی پشت سر میگذارند؛ گویی در آن لحظات عجیب، در اوج وصل هستند.
فاطمه باقری، مادر احمدرضا شاکر یکی از همان افراد ایثارگر است. ۹ بهمن سال ۹۶ ساعت ۱:۴۵ بامداد بود که پسرش در یک سانحه رانندگی دچار مرگ مغزی شد. احمدرضا فقط ۱۸ سال داشت. مادرش درباره آن روزهای سخت میگوید: «بعد از ۲۴ ساعت به ما اعلام کردند پسرم دچار مرگ مغزی شده است. شب آخر وقتی به ملاقات پسرم رفتم، از پرستار درباره مرگ مغزی پرسیدم، او برایم همه چیز را توضیح داد و در آخر من از او پرسیدم شما تا حالا بیمار مرگ مغزی را دیدهاید که به زندگی بازگردد و او در پاسخ کوتاهی گفت نه و من همان لحظه تصمیم خودم را گرفتم. آن شب بسیار با خودم فکر کردم، احمدرضا هفت سال به صورت حرفهای ووشو کار میکرد و چند مدال آورد. سه سال آخر وارد تیم فوتبال شده بود، خیلی زحمت کشیده بود و حیف بود اعضای بدنش زیر خاک برود. واقعاً صحنه سختی بود؛ از یک طرف امیدم ناامید میشد و همه دستگاهها از روی بدن بچهام برداشته میشد و جنازه فرزندم را تحویلم میدادند، از طرف دیگر امید داشتم با رفتن بچهام، چند نفر دیگر به زندگی بازمیگردند. آن شب وقتی به خانه برگشتم، با همسر و دخترم درباره اهدای عضو احمدرضا صحبت کردم؛ چون میدانستم امیدی نیست، نمیتوانستم ببینم بچهام ذرهذره نابود میشود.
دخترم قبول کرد، اما همسرم کمی تردید داشت که او نیز در نهایت با تصمیم ما موافقت کرد. در نهایت، هشت عضو پسرم پیوند زده شدند. من میدانم احمدرضا از این کار ما خوشحال است. خیلی سخت است، اما به آرامش بعدش میارزد؛ چون حس میکنم پسرم زنده است. من در یک شب صاحب هشت فرزند شدم و هشت نفر از بیمارستان نجات پیدا کردند. این هشت نفر هرکدام عزیزانی را دارند که چشمبهراه آنها بودند. تا حالا دو نفر از کسانی را که اعضای پسرم به آنها پیوند شده، ملاقات کردهام. وقتی دختری را که پانکراس فرزندم به بدنش پیوند زده شد، در آغوش میگیرم، احساس میکنم احمدم را به آغوش کشیدهام. آن یکی هم آقایی در کرمانشاه است که کبد پسرم به او پیوند زده شده است و همسرش با من تماس گرفت و گفت شما با این کار جان چهار نفر را نجات دادید. من دو بچه دارم، یک سال تمام در انتظار اهدای کبد بودیم و همسرم ذرهذره پیش چشم ما آب میشد».
نفس عمیقی میکشد و ادامه میدهد: «من و دخترم کارت اهدای عضو داشتیم، اما پسرم کارت اهدای عضو نداشت. شاید خیلیها کارت اهدای عضو داشته باشند، اما جرات این تصمیم را ندارند. من کارت عضو دارم، اما ممکن است اگر زمانی مرگ مغزی شوم، دختر و همسرم قدرت آن را نداشته باشند که اجازه این کار را بدهند؛ چون داشتن این کارتها کافی نیست و اولیایدم باید اجازه این کار را بدهند. شاید اگر خانوادهها بدانند هنگام حیات دوست داریم هنگامی که فوت میکنیم اعضای بدنمان اهدا شود، راحتتر تصمیم بگیرند. خیلیها هستند که کارت اهدای عضو هم دارند، اما اولیایدم قدرت تصمیمگیری ندارند و بعد از اینکه عزیزشان را خاک میکنند، از اینکه اعضای بدنش را اهدا نکردهاند پشیمان میشوند. خدا را شاکر هستم از اینکه اعضای فرزندم را اهدا کردم. از این کار خیلی خوشحالم. آرامشی که الان دارم، به خاطر هشت تکه اعضای احمدرضاست که در بدن چند نفر دیگر کار میکند. حتی یکی از پزشکان از ما پرسید اجازه میدهید بافت قفسه سینه را هم دربیاوریم، من اصلاً نمیدانستم بافت چیست، اما در پاسخ گفتم هرچیزی را که میبینید به فرد دیگری جان دوبارهای میبخشد، تخلیه کنید. بعدها متوجه شدم هریک بافت را برای ۵۰ نفر پیوند میزدند».
محمدمرصاد کریمی کوچکترین فرد در ایران است که یک قلب اهدایی در سینه او میتپد. یک سال و نیم داشت که نفسهایش به شماره افتاد و هر لحظه امکان داشت قلب کوچکش از حرکت بایستد. همان روزها خانوادهاش با ناامیدی نامش را در فهرست انتظار اهدای قلب گذاشتند. حکمت کریمی، پدر محمدمرصاد که حالا نزدیک به شش سال دارد، درباره آنروزهای پراسترس به «شرق» میگوید: «محمدمرصاد چهار ماهش بود که متوجه شدیم ویروسی وارد بدنش شده که ماهیچههای قلبش را تخریب کرده است. پای چپ پسرم به دلیل مشکل مادرزادی کوچکتر از پای دیگرش بود، برای درمان این عارضه به بیمارستان رفته بودیم که متوجه شدیم قلب او نیز دچار مشکل شده است. ویروس را با دارو از بین بردند، اما شدت تخریب زیاد بود و بعد از یک سال، ماهیچههای قلب در نهایت بازسازی نشدند و یک سال و نیمش بود که به فهرست پیوند وارد شد. بعد از یک هفته، یک مورد برای پیوند پیدا شد؛ قلب یک کودک سهساله بود. وقتی دکتر گفت دارودرمانی دیگر جواب نمیدهد و باید پیوند قلب صورت بگیرد، ما ناامید شدیم. ما از عنوان پیوند ترس داشتیم، اما پسرم نفسنفس میزد و ما میدانستیم هر لحظه ممکن است قلب او از کار بیفتد. انتظار نداشتیم برای پسرم قلب پیدا شود. در کمال ناامیدی، یک هفته بعد از اینکه پسرم وارد فهرست انتظار شد، با ما تماس گرفتند و اعلام کردند اهداکننده پیدا شده است. آن لحظه که به ما گفتند، هم ناراحت بودیم و هم خوشحال؛ حس عجیبی بود؛ از طرفی برای کودکی که مرگ مغزی شده بود، ناراحت بودیم و از طرفی برای تولد دوباره پسرمان خوشحال. پسرم کوچکترین فردی بود که در ایران پیوند اعضا شده است. دکتر به ما گفت تاکنون زیر ۱۵ کیلو عمل پیوند قلب انجام نشده و اگر هم بوده موفقتآمیز نبوده و کودک فوت شده است. به همین دلیل استرس زیادی داشتیم، اما خوشبختانه پسرم تحمل کرد و زنده ماند و در حال حاضر زندگیای عادی دارد. آن روز که ما وارد بیمارستان شدیم، به ما گفتند قبل از عمل نباید چیزی به او بدهیم. او مدام از من و مادرش آب میخواست، اما از اینکه نمیتوانستیم به او آب بدهیم، دلمان کباب شده بود. همه چیز برای عمل آماده بود، ما منتظر بودیم به اتاق عمل برود، اما ساعت چهار بعدازظهر پزشک معالجش وارد اتاق شد و گفت به او آب بدهیم؛ چراکه عمل کنسل شده است و خانواده اهداکننده پشیمان شدهاند. از شنیدن این حرف خیلی ناامید شدیم. همسرم گریه میکرد. میخواستیم از بیمارستان خارج شویم که پزشک وارد اتاق شد و گفت خانواده اهداکننده برای اهدای قلب موافقت کردهاند و فرزندم به اتاق عمل رفت».
مادر محمدمرصاد میگوید: «گاهی دستش را روی سینهاش میگذارد و به دوستان و فامیل میگوید من قلبم را عوض کردم». این را که میگوید، یاد آن روزها میافتد، کمی بغض میکند و ادامه میدهد: «ماه رمضان بود که به ما گفتند پسرم باید پیوند قلب شود.
آن لحظه تمام تنم یخ کرد و پاهایم سست شد و دیگر توانی برای راهرفتن نداشتم. همان روزها نام پسرم وارد فهرست پیوند شد. چند روز بعد از آن با ما تماس گرفتند، اما گفتند خانواده اهداکننده پشیمان شدهاند. چند روز بعد فرد دیگری برای پیوند پیدا شد که برای پیوند به پسر من مناسب نبود تا اینکه در نهایت اهداشونده دیگری پیدا شد. شرایط بسیار سختی بود. من مادرم، درک میکنم خانواده اهداکننده چه حالی دارد. من هرگز راضی نبودم یک خانواده عزادار شود تا محمدمرصاد من نفس بکشد. همین الان هم که درباره آن صحبت میکنم، حالم بد میشود. خانواده اهداکنندگان دل بزرگی دارند. الان هر لبخند پسرم را مدیون آن خانواده هستم. سه سال است پسرم پیوند قلب شده، اما ما هرگز خانواده اهداکننده را ندیدهایم. من آرزو دارم یک بار هم که شده با این خانواده ملاقات کنم یا حتی یک بار تلفنی با آنها صحبت کنم. یکی از بزرگترین آرزوهای من ملاقات با خانواده اهداکننده است. فقط یک بار با آنها صحبت کنم و بگویم این را که پسرم راه میرود و نفس میکشد، مدیون آن خانواده هستم و هم خودم و هم پسرم تا وقتی زندهایم، دستبوس این خانواده هستیم».
ایران در زمینه اهدای عضو جز کشورهای بنام دنیاست، مهدی شادنوش، سرپرست مرکز مدیریت پیوند و امور بیماریهای وزارت بهداشت، دراینباره به «شرق» میگوید: «در حوزه پیوند اعضا در خاورمیانه و غرب آسیا ایران جز کشورهای صاحبنام است و در کل جهان نیز ما جز ۲۳ کشور اول جهان در پیوند ارگانهای مختلف بدن هستیم. ما حتی در برخی حوزههای پیوند عضو رتبه اول جهان را داریم؛ برای مثال بیشترین تعداد پیوند کبد در یک مرکز متعلق به مرکز پیوند شیراز است، در این مرکز سالانه ۷۰۰ عمل پیوند کبد انجام میشود. ما حتی در برخی روشهای پیوند نیز صاحب سبک هستیم؛ برای مثال عمل میکرولاپراسکوپی که توسط دکتر سیمفروش ابداع شده، امروزه بهعنوان یک تکنیک در سایر کشورهای جهان از آن استفاده میشود. ایران در حوزه پیوند اعضا دانش بالایی دارد. هیچ نوع پیوندی نیست که ما نتوانیم در کشور انجام دهیم و همه آنها نیز بهصورت رایگان انجام میشود».
البته به گفته شادنوش این به معنای اهدای عضو خوب نیست، او دراینباره میگوید: «بنا بر استاندارد و شاخص جهانی بهازای ۸۰ میلیون جمعیت کشور باید در شاخص «پیانپی» عدد ۴۰ را داشته باشیم که متأسفانه در سال گذشته که بیشترین اهدا را نسبت به ۱۸ سال گذشته داشتیم، عدد این شاخص ۱۱.۵ بود که این بهدلیل میزان پایین موافقت خانوادهها برای اهدای عضو بیمار مرگ مغزیشان است. باید فرهنگسازی بیشتری در این حوزه شود، رسانهها و تأثیرگذاران اجتماعی با آگاهیدادن به مردم میتوانند نقش مؤثری در این زمینه ایفا کنند. مردم اطلاعات کافی درباره مرگ مغزی ندارند و بسیاری از مردم فکر میکنند کسی که دچار مرگ مغزی شده است، دوباره میتواند به زندگی بازگردد؛ درحالیکه وقتی مرگ مغزی فردی اعلام میشود، به آن معنی است که او دیگر امکان بازگشت به زندگی را ندارد».
سرپرست مرکز مدیریت پیوند و امور بیماریهای وزارت بهداشت در تشریح چگونگی تأیید مرگ مغزی در بیمارستانها میافزاید: «گروهی بهعنوان تأییدکننده مرگ مغزی در دانشگاههای علوم پزشکی کشور وجود دارند که این افراد با حکم وزیر بهداشت در این کمیته منصوب شدهاند؛ وضعیت بیمار مرگ مغزی توسط افراد این گروه که با تخصصهای مختلف و با صلاحیت در آن حضور دارند و جز بهترینها هستند، بررسی میشود و اگر مرگ مغزی بیمار تأیید شود، به این معناست که حتی یک درصد هم امکان بازگشت به حیات این فرد وجود ندارد. بافتهای بدن فردی که دچار مرگ مغزی میشود پس از چند روز فاسد میشود و امکان استفاده از ارگانهای اهدایی او نیز دیگر وجود ندارد».این پزشک در پاسخ به این پرسش که حداکثر تا چه مدت فرصت برای اهدای اعضای بدن کسی که دچار مرگ مغزی شده، وجود دارد، میگوید: «به شرایط و عضو اهدایی بستگی دارد. برخی از ارگانهای بدن در زمان بسیار کوتاهی حتی زیر شش ساعت نیز از بین میروند و امکان اهدای آنها وجود ندارد و برای برخی ارگانهای دیگر تا چند روز فرصت اهدا وجود دارد. امسال تلاش کردیم بهجای جشن نفس در هفته آخر اردیبهشت شهر نفس را داشته باشیم که احتمالاً مردم شاهد فعالیتهای ما در این حوزه در مجامع عمومی مانند مترو، میادین بزرگ و صداوسیما بودند. از طرف دیگر در ماههای گذشته زیرساختهایمان را افزایش دادیم، بهطوریکه در دو ماه گذشته دو قلب از دو استان توسط هواپیمای جت به مراکز پیوند منتقل شد و به بیماران پیوند زده شد و خوشبختانه حال هر دو بیمار خوب است. با تقویت این زیرساختها و کارهایی که در این زمینه انجام میشود، امیدواریم زمینه پیوند بیش از پیش فراهم شود. فقط باید در این زمینه فرهنگسازی بیشتری صورت بگیرد تا اگر خدای نکرده برای فردی حادثهای پیش آمد و دچار مرگ مغزی شد، آمادگی اهدای عضو وجود داشته باشد».
به گفته این مسئول وزارت بهداشت ۲۵ هزار نفر در بخشهای مختلف اهدای عضو در لیست انتظار هستند. روزانه از این تعداد بین ۸ تا ۱۰ نفر بهدلیل اینکه به آنها عضو اهدا نمیشود، جان خود را از دست میدهند. هر فردی که دچار مرگ مغزی میشود تا هشت عضو او را میتوانند اهدا کنند که هریک از اینها میتواند جان یک نفر و به تبع آن جان یک خانواده را نجات دهد.
انتهای پیام
نظرات