به گزارش ایسنا، مهرداد خدیر در عصر ایران نوشت: «سریال «پایتخت» با حاشیههای فراوان به پایان رسید اما این گفتار مختصر نه میخواهد به پخش آواز ابراهیم تاتلیس از صداوسیمایی که در آن از استاد آواز ایران یاد نمیشود، بپردازد و نه به حامی مالی سریال و تولیدات هنری سازمان فرهنگی و رسانهای اوج یا بازیها و تکیهکلامها.
اگر سوال شود دردناکترین صحنۀ سریال «پایتخت» چه بود، شاید پاسخ دهید: چرا این قدر این مجموعه را جدی گرفتهاید؟ یک سریال طنز بود و تمام شد و رفت. صحنۀ دردناک کجا بود؟ داعشهای آن هم به خاطر نگاه و انتظار سرمایهگذار است و به هر حال باید فیلمنامه به این سمت و سو میرفت وگرنه چرا باید «اوج» از یک مجموعۀ طنز تلویزیون حمایت کند اگر بار سیاسی یا ایدیولوژیک نداشته باشد؟
«پایتخت» اما صحنۀ واقعی دردناک هم داشت. صحنههای تخریب داعش و کُشتن و ویران کردن و تخریب البته دردناک است اما واقعی نبود و مثل هر فیلم دیگری صحنهسازی و شخصیتپردازی شده است و نمایشی.
صحنۀ واقعی دردناک همان سکانسهایی بود که گفته میشود در جوار کارخانههای متروک فیلمبرداری شده است.
یعنی این که: کاری که داعش با برخی از مناطق تاریخی و فرهنگی سوریه و ترکیه کرد ما و البته چه بسا ناخواسته و آرمانگرایانه با تولید ملی و اقتصادمان کردیم!
نویسندۀ این سطور هنگام تماشای این بخشهای فیلم بلافاصله به یاد کارخانههای متروک و مشخصا کفش ملی افتاد.
سال پیش فرصتی دست داد و پس از سالها دوباره به محوطۀ کفش ملی پا گذاشتم ولی کم مانده بود گریه کنم. چون در دوران کودکی که مدرسه را با شعار «ما میریم به مدرسه / با الفانتن شوهه» شروع میکردیم یک بار ما را به بازدید از همین کارخانه کفش ملی برده بودند. هر چند شیطنتهای کودکانه اجازه نمیداد دقیقا بدانیم قضیه از چه قرار است و بعدها شنیدم و خواندم یکی از خط تولیدها مربوط به صادرات کفش به اتحاد شوروی بوده است.
باری، اکنون از آن کارخانه سولههای خالی بر جای مانده و محوطههایی که بخشی از آن در اختیار یک خودروساز بزرگ است یا در آن زمان بود و شاید بخشی را هنگام تحریر این مطلب بازپس گرفته باشند.
در دو سال اخیر البته صندوق بازنشستگی که مالک مجموعه کفش ملی شده یک مدیر پُر سابقه در صنعت کفش را آورده و قرار است یا قرار بود سرمایهگذاران خارجی در صنعت کفش را بیاورند تا همان همکاری یا مشارکتی که مثلا در ایران خودرو با پژو یا سایپا با کره در حال انجام است در اینجا هم به اجرا گذارند. منتها ظاهرا برای طرف ایتالیایی قابل فهم نبوده که چرا باید آورده ایران را با توجه به قیمت زمین بالا در نظر بگیرند یا با قاچاق کالا چه کنند و داستان تحریمها و بیم تنبیه آمریکا هم کار را با دستاندازهایی رو به رو کرده بود.
جالب این که در خود «پایتخت» هم اشارۀ ظریفی صورت میپذیرد. آنجا که «بهتاش» میگوید: سه برابر «نساجی مازندران» است.
این تصور هم البته برای این نویسنده ایجاد شد که صحنۀ کارخانهها همان صحنههای فیلم «استرداد» است؛ هر چند در این فقره اطمینان قطعی ندارم.
حال باید مشخص شده باشد که چرا این لوکیشن را دردناک توصیف میکنیم و حتی میتوان به داستان دلار هم ربط داد.
وقتی تولید ذلیل و زمینگیر شود سرمایه ها به سمت ارز و طلا می رود و می شود همان که می بینیم.
البته شاید گفته شود محل ضبط کارخانه سیمان شهرری است و در اختیار میراث فرهنگی است و جنبۀ تاریخی پیدا کرده ولی همان هم جنبۀ نمادین دارد...»
انتهای پیام
نظرات