به گزارش ایسنا، روزنامه ابتکار در سرمقاله خود نوشت: «این روزها صفحات روزنامهها، گروههای تلگرامی و پستهای توییتری مالامال از خبرهای ناگوار و ناصوابی است که حجم بالایی از رویدادها را به خود اختصاص دادهاند؛ خبرهایی که هر بار با نام و تصویر کودکی تازه اتفاقی هولناک و غیر انسانی را روایت میکنند.
در این سالهای اخیر نامهایی مثل ستایش، آتنا، بنیتا، ابوالفضل و حالا اهورا فراوان به گوش رسیده است. کودکانی که در همان آغاز به پایان رسیدند و از آنها تنها حسرت خانوادهها و ابراز همدردیهای زودگذر باقی ماند.
مسئله اما بر سر چرایی و چگونگی بروز این حوادث نیست که این دست بررسیها، کار کارشناسان و مسئولان امر در حوزههای مرتبط است. ماجرای اصلی بر سر عادی شدن این وقایع، بیتفاوتی، سرسری گذشتن و در یک کلمه «سرشدگی» مردم نسبت به آنهاست. به نظر میرسد گوش جمعی ایرانیها به شنیدن خبرهایی از این دست عادت کرده و هر روز آمادگی دارند تا با حادثه و اتفاقی هولناکتر روبهرو شوند. بیشتر به آن میماند که مردم خود را در سالن سینما میبینند و تصورشان این است چنین رویدادهایی از آنها بسیار دور است. این همه یعنی، «حس همدردی» و در نتیجه تلاش برای «چارهجویی» در قاموس مردم ایران جایی ندارد. انگار مردم ایران که در همین سالهای نه خیلی دور، در غم هم شریک بودند و تجربه تحمل جمعی دردها را داشتند، به کلی دگرگون شدهاند. گویا «روح جمعی» و مفهوم «درد مشترک» فراموش شده و هر کس به «تحمل» دردهایش به تنهایی محکوم است.
در این میان عملکرد رسانههای جمعی هم بسیار ضعیف، نگرانکننده و ناکارآمد است. رسانهها هم در تلاشند تا در برابر این مسائل دامان آلوده نکنند و به آرامی از کنارشان بگذرند؛ چرا که این حوزهها «خطرخیز» است و پرداختن به آنها مخاطرات جدی برای نشریات و رسانهها را به دنبال دارد. شاید حتی موضوع از این هم فراتر رفته باشد و اصحاب رسانهها هم دیگر به شنیدن این خبرها عادت کرده باشند. عادتی خطرناک که «سنسورهای حسی» جامعه را از کار میاندازد که البته تا همین حالا هم به قدر کفایت از کار انداخته است.
باید دانست علیرغم وجود نهادهای فراوان فرهنگی و متولیان متعدد اجتماعی، چه بر سر این جامعه آمده و چرا تا این حد نسبت به بزههای اخلاقی دچار «سرشُدگی» شده است. بخشی از این مسئله را میتوان در نحوه انعکاس و پوشش اخبار این اتفاقها دانست. عدم توجه به «آموزههای اخلاقی» و توجه بیش از حد به امور «قشری» سهم بسیار بزرگی در بروز چنین رویدادهایی دارد. شاید بهتر بود مسئولان و متولیان امر بر خلاف روال معمول و جاری این سالها، به جای برنامهریزیهای حذفی و برخوردهای ناکارآمد خشن، سعی در تقویت «بنمایههای اخلاقی» داشتند. بسیار نیکوتر بود به جای جداسازی «دختران» و «پسران» در مهد کودکها، به بچههای ایران «مهارتهای زندگی» را آموزش میدادند. روشهای مقابله با «متجاوزان» و «متعرضان» را میآموختند و فرصتها را برای «بیماران اخلاقی» به حداقل میرساندند. افسوس بزرگ اینجاست که نهادهای مرتبط با مسئله، در این گونه موارد یا سکوت میکنند یا با «برخوردهای احساسی» و سرشار از «سانتیمانتالیزم» سعی میکنند اصل جریان را در پساپشت این رویکردها پنهان کنند.
حال پرسش اصلی اینجاست که این «نسل» چه «میراثی» برای آیندگان به ودیعه خواهد گذاشت؟ «جامعهای ملتهب»، «اخلاق مضمحل»، «وجدان خاموش» و «بیتفاوتی جمعی»، بیگمان آن میراثی نیست که نسل فعلی از گذشتگان خود به ارث برده است و به یقین آیندگان هم انتظاری فراتر از اینها دارند. «فردای جامعه ایران» بسیار «نگرانکننده» و «تاسفبار» مینماید. جای هیچ شکی نیست که زندگی در ایرانی با این حجم از «بزههای غیر متعارف» بسیار سختتر از شرایط فعلی خواهد بود. نباید فراموش کرد که ایرانِ فردا میراث خوبی برای بچههای امروز نیستند.
«ستایش»، «آتنا»، «بنیتا»، «ابوالفضل»، «اهورا» و... قربانیان معصومی بودند که تا چندی دیگر زیر ورقپارههای تاریخ معاصر گم خواهند شد اما تا دیرتر نشده باید چارهای برای فرزندان «اهورا»های فردا اندیشید.»
انتهای پیام
نظرات