• یکشنبه / ۲ خرداد ۱۳۹۵ / ۱۵:۵۵
  • دسته‌بندی: خوزستان
  • کد خبر: 95030200802
  • منبع : نمایندگی خوزستان

چند پرتره خانوادگی از خرمشهر/5

در خرمشهری که شبیه حکایت‌های قدیمی است

در خرمشهری که شبیه حکایت‌های قدیمی است

این خانه آشنا است. چند سال پیش طرف های خرداد که از این خیابان گذشتیم، یک حاجی بود که دم در این خانه، دکه سیگارفروشی داشت. در ایوان نیمه مخروب خانه سبک دهه 50 کوی آریا می‌نشست، سیگار دود می‌کرد سمت آسمان خرمشهر. انگار دود از آتش ته قلبش می‌آمد.

خاله شکیبه، 78 ساله

خاله فارسی را شکسته بسته حرف می‌زند، یک کلمه فارسی می‌گوید و تا آخر جمله را عربی. از همین‌ها می فهمی که چند سال پیش عمل قلب باز داشته، جای زخم عمل که تا گردنش آمده را نشان می‌دهد. جسم و جانی ندارد، ولی چیزی هست که خاله را سر پا نگه داشته است.

آنها 20 سال است که در این خانه تصرفی در بلوار اصلی کوی آریا زندگی می‌کنند، خانواده حاجی و پسرانش و عروس‌ها و نوه ها.

صاحب خانه مرد خوبی بوده، آنها بدون اجاره نشسته بودند، حالا خانه را فروخته‌اند و صاحبخانه جدید می‌گوید باید اجاره بدهند.

جای حاجی روی ایوان است. خاله می‌گوید حاجی فوت شد، دو سال و نیم پیش. اینها را با کمک آیات، نوه کلاس چهارمی اش می‌گوید. تعریف می‌کند: حیف حیف... خاله بغض دارد و می گوید که آنها 60 سال پیش ازدواج کردند، در همین خرمشهر. به قول خودش زمان شاه، حاجی کویت کار می‌کرد، در کارخانه کاغذسازی. انقلاب که شد برگشتند خرمشهر و جنگ که شد رفتند اهواز. همه اینها را با بغض زنانه‌ای می‌گوید که شبیه حکایت‌های عشق و عاشقی‌های قدیمی است.

خاله گردن راست می‌کند، با بغضش این جمله را کامل به فارسی می‌گوید: دکه را به خاطر من فروخت، که عمل کنم...

بعد عبایش را می‌کشد روی صورتش، با دست می‌زند روی پایش و بدون صدا اشکهایش می‌ریزد. می‌گوید که حاجی خیلی آدم خوبی بود، خیلی...

خوبی حاجی چیزی است که من و تو به آن می‌گوییم دوست داشتن و خوبی حاجی، خاله را تمام این 60 سال با قلبی مریض و زخمی عمیق روی سینه‌اش سر پا نگهداشته، حتی حالا که دو سال و نیم است که دیگر نیست.

آیات، کلاس چهارم، دبستان مهدیه خرمشهر

آیات زبر و زرنگ است، خوش سر و زبان است و لهجه بچه‌های خرمشهر را دارد. از آن دختربچه‌هایی است که از همین حالا تکلیفش با زندگی روشن است، خانم است و دو برادر 7،8 ساله‌اش را با تاکید امر به نشستن می‌کند، حالا بگو اسم برادرهایش به سنگینی "کرار" و "قهار" باشد.

توضیح می‌دهد که با پدربزرگ و مادربزرگش و دو عمو و خانواده‌هایشان همگی در همین خانه زندگی می‌کرده‌اند ولی "بعد از پدربزرگ"، عموها جدا شدند.

بابای آیات راننده است و با یک پیمانکار کار می‌کند، و مادرش زن جوانی است که باید یک پسر دیگر هم به دنیا بیاورد.

آیات عدد 60 را برای مادربزرگش به فارسی می‌گوید تا مادربزرگ بگوید که 60 سال پیش ازدواج کرده، شاید برای آیات، 60 فعلا فقط یک عدد باشد ولی در خرمشهری که شبیه حکایت های قدیمی است، حتما آیات سنگینی گذر سالها را امروز و فردا خواهد فهمید.

گزارش از افسانه باورصاد، خبرنگار ایسنای خوزستان

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha