فاصله زیاد خواف و کاشمر تا پایتخت و عدم برخورداری از حداقل امکانات، برای رضاشاه و اطرافیانش بسیار وسوسهانگیز بود تا یکی از مخالفان سر سخت و سازشناپذیر خود را به آنجا تبعید نمایند.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) منطقه خراسان، مدرس نمایندهای بود که وقتی در مجلس حضور نداشت، بیرونقی از جلسات و نمایندگان آن پیدا بود. وکیل مردمی که قناعتش زبانزد خاص و عام بود و جرأت و جسارتش بر پیکر رضاخان لرزه انداخت. سادهزیستیای که سطح زندگیش را از وضعیت عامه مردم پائینتر میبرد.
دائم المراقبهای که حتی ملحفه و بالش زندان را هم به دور افکند و عبا و عمامه خویش را استفاده نمود تا همان هم وبال گردنش نشود. سادهپوشی که پیراهن کرباسی او هنوز هم بزرگی روح و زهد کمنظیرش را به نمایش میگذارد.
وی زمانی که زادگاه خویش سرابه کچو از توابع اردستان استان اصفهان را به مقصد قمشه (شهر رضای فعلی) ترک کرد شاید تصور نمینمود زمانی باید مسیر تهران تا شهرهای دور افتاده و محروم خواف و کاشمر در شرقیترین نقطه کشور را هم بپیماید و پای در مسیری بگذارد که آینده نه چندان دور، محل پروازی برای او به سوی معبود خویش و میعادگاهی برای عشاق درآید.
زمانی اگر تحصیلات حوزوی خویش را در شهر ابر مرد عالم، علی مرتضی (ع) به پایان رساند و هر روز پا در زیارتگاه مولای مومنان مینهاد و جان و دلش را صفا میداد، حال مدفن اوست که زیارتگاه عاشقان عرصه دین و سیاست است؛ آن هم در سرزمین کهن کاشمر.
آیت الله سید حسن مدرس بر حسب نسبنامهای که آیت الله مرعشی نجفی تنظیم نمودهاند از سادات طباطبایی بوده و نسبشان پس از سی و یک پشت به امام حسن مجتبی (ع) میرسد. سید اسماعیل طباطبایی از مشهورترین این خاندان در منطقه زواره و اردستان به شمار میرفت با خدیجه دختری که از طایفه سید سالار زواره بود، ازدواج کرد.
ثمره این پیوند پاک، کودکی بود به نام « سید حسن» بود که در سال 1249 شمسی (1287 هجری قمری) در سرابه کچو از توابع اردستان استان اصفهان دیده به جهان گشود. سید اسماعیل او را از باب تربیت در سن شش سالگی به قمشه هجرت داد زیرا جد سید حسن (میر عبد الباقی) که از زهاد زمانه محسوب می شد در قمشه به تدریس مشغول بود .
پدر آرزو داشت که فرزندش چون خود او مراتب زهد و پاکدامنی و فضیلت و تقوی را نزد بزرگخاندان فرا گیرد. او مقدمات فارسی و عربی را نزد جدش آموخت و از همان ابتدا زندگی ساده و بیآلایشی داشت، چهارده ساله بود که جدش وفات یافت و بر حسب توصیه او برای ادامه تحصیل به اصفهان رفت و مدت 13 سال در حوزه علمیه اصفهان به فرا گرفتن علوم اسلامی مشغول بود.
با پشتکاری تمام صرف و نحو و منطق و بیان را نزد استادانی از جمله مرحوم میرزا عبد العلی هرندی و در محضر آخوند ملا محمد کاشی کتاب شرح لمعه در فقه – حکمت و عرفان را نیز نزد میرزا جهانگیر خان قشقایی آموخت.
بنا به گفته خودش در این مدت 13 سال از محضر بیش از 30 استاد بهره برد. بعد از آن جهت ادامه تحصیل به عتبات عالیات مهاجرت کرد و در نجف در مدرسهای منسوب به صدر سکونت اختیار کرد و با حاج میرزا شیخ حسن علی اصفهانی هم حجره شد.
وی میگوید؛ در درس اکثر علمای آن دیار شرکت نمودهام ولی غالب تحصیلاتم در نجف نزد دو دانشمند پر آوازه، آخوند ملا محمد کاظم خراسانی و آخوند سید کاظم یزدی بود.
تبار مدرس و مبارزات سیاسی
مدرس مردی از سلاله پاکان و مبارزی وارسته و نستوه در عصر ظلمت و استبداد، بزرگمردی که اندیشه و عملش پرده زمان و مکان را دریده و از حصر زمان فراتر رفته و مرد روزگاران نام گرفته است. رادمردی که زینت و زیبایی دنیا را با همه گستردگیاش به چشم حقارت نگریست، انسانی که به عنوان شاخصترین نماینده مجلس پس از انقلاب مشروطه در مدت پنج دوره حضور در مجلس توانست نقشی گرانقدر ایفا کند و با درخشش کمنظیرش اسوه مجاهدان خلف شد.
او در صحنه فعالیت سیاسی از هوشیاری و زیرکی خاصی برخوردار بود به همین جهت بود که هیچگاه فریب مکرهای مکاران را نخورد.
بعد از پایان تحصیلات آیت الله مدرس در نجف اشرف و برگشت به اصفهان انقلاب مشروطه تأثیرات خود را در اصفهان نشان میداد در این زمان ظل السلطان حاکم مستبد اصفهان و فرزند ناصرالدین شاه بر کنار شده بود و اقبال الدوله همزمان با استبداد صغیر توسط محمدعلی شاه جهت سرکوبی نیروی آزادیخواهان منسوب شده بود.
آیت الله مدرس در مقابل با همکاری حاج نورالله مسجد شاهی و گروهی دیگر، انجمن ولایتی اصفهان را که آیت الله مدرس نایب رئیس آن بود، تشکیل دادند. با تلاشهای آنان و حمایت مردم، سواران بختیاری به سرکردگی صمصام السلطنه، اقبال الدوله را برداشتند و حکومت اصفهان به صمصام السلطنه واگذار شد که او نیز در حقیقت از نو رسیدگانی بود با کیسهای دهان گشاد که بابت مبارزاتش با مستنبدین از مردم اصفهان غرامت میخواست و آیت الله مدرس با اونیز به مبارزه برخاست.
مخالفت آیت الله مدرس با صمصام السلطنه باعث میشود که سواران بختیاری وی را توقیف و به خارج شهر (تخت فولاد) برند، ولی در اینجا مردم به صحنه میآیند. اصفهان یکپارچه غوغا میشود، بازارها تعطیل میشود و مردم مانند سیل به راه میافتند تا صمصام السلطنه مجبور شود مدرس را با احترام از تبعید یکشبه به شهر بازگرداند.
اینجاست که برای اولینبار مخالفان به شجاعت و درایت مدرس پی میبرند و درمییابند که به آسانی نمیتوان این مجتهد شجاع و مبارز را از میدان به در کرد. از این رو تصمیم به ترور ایشان میگیرند که این اقدام نافرجام میماند و ضاربین توسط طلاب و بازاریان دستگیر شدند ولی آیت الله مدرس چون میدانست این دو جوان آلت دست افراد چپاولگر هستند و با تنبیه این دو، باز مقصرین اصلی آزاد و راحت میگردند، آنها را بخشید.
ستاره محبوس از تبعید تا شهادت
بالاخره 16 مهرماه 1307 پاسی از شب گذشته بود. مأموران نظمیه با فرماندهی«درگاهی» رئیس شهربانی به خانه مدرس ریختند و آن بزرگوار را توقیف و در همان شب به دامغان بردند و از آنجا او را به شهر خواف در خراسان تبعید کردند. زندگی مدرس در خواف سخت و دشوار بود. در نامهای که از خواف به طور پنهانی برای یکی از دوستان خود فرستاد، نوشت؛ «حتی از نظر نان هم در مضیقه هستم و برای خفتن حتی لحافی هم ندارم»
مدرس در اواخر اقامت خود در خواف به سختی ناتوان و ضعیف شده بود. بینایی یکی از چشمانش را از دست داده بود و پشتش خمیده و دردمند شده بود. با این حال مدرس زندگی سخت دوران تبعید را به سازش با ستمکاران ترجیح میداد. در مدت اقامت او در خواف رضاشاه دو بار سپهبد امان الله جهانبانی را به دیدن او فرستاد و به او پیغام داد که اگر از سیاست دست بردارد و فقط به مسائل مذهبی بپردازد، او را آزاد خواهد کرد.
رضاشاه پیشنهاد کرده بود که مدرس سرپرست آستان قدس و حرم امام رضا (ع) شود و یا به عراق برود و آنجا بقیه عمرش را به عبادت و تحصیل علم بپردازد.
مدرس در هر دو بار به سپهبد جهانبانی گفت: «به رضا خان بگویید: اگر من از تبعیدگاه خارج شوم باز همان حسن هستم و شما نیز همان رضا، من تا آخر عمر خود با شما مخالفت خواهم کرد»
اهالی خواف اگر چه پیرو مذهب تسنن بودند، مدرس را بسیار دوست میداشتند. به همین خاطر بود که ماموران رضا شاه او را در خواف به شهادت نرساندند و به کاشمر منتقل نمودند.
سید حسن مدرس پس از 9 سال اسارت در خواف به دنبال اجرای نقشه شیطانی رضا شاه به کاشمر انتقال یافت. دشمن گویا از این غریب تبعیدی و پیکر استخوانی بیش از پیش به وحشت افتاده بود. بدین منظور کمر به قتلش بست. اقتدار نظام (رسد بان اقتداری) رئیس شهربانی کاشمر از اجرای قتل مدرس خودداری میکند و میگوید:«من برای آسایش و امنیت مردم استخدام شدهام، نه برای آدمکشی» سپس شبانه به سوی مشهد حرکت میکند و چند روز بعد در همدان به شهادت میرسد.
به جای او محمود مستوفیان به ریاست شهربانی کاشمر منصوب میشود. دشمن، ماه خدا و ایام روزهداری را برای قتل فرزند مظلوم پیامبر(ص) انتخاب میکند و در غروب 10 آذرماه 1316 مطابق با 27 رمضان 1357هجری قمری با زبان روزه اول به وسیله سم و سپس با پیچیدن عمامه به دور گردنش او را به شهادت رسانیدند و با شهادتش در تاریخ، تولدی تازه یافت و به مردان جاودانی جهان پیوست.
قبری که زیارتگاه شد
خودش گفته بود قبر من هر کجا باشد زیارتگاه خواهد شد و همینگونه هم شد. هرچند حکومت آن زمان نمیخواست قبر شهید مدرس مشخص باشد؛ اما طولی نکشید که مردم بر مزار آقا جمع شدند و قبر آقای شهید، محلی برای نذر و نیاز تبدیل شد و از همان زمان تا کنون نان و ماست نذری مزار آقای شهید حاجات خیلیها را برآورده کرده است.
به گفته یکی از بزرگان کاشمر قبر آقای شهید را مردم ساختند و مردم از همانزمان نان ماست برای رفع گرفتاریهایشان و برآورده شدن حاجاتشان نذر میکردند.
مزار شهید مدرس تا کنون چندین بار بازسازی شده است. با پیروزی انقلاب اسلامی، حضرت امام خمینی(ره) که خود از پیروان صدیق آن بزرگوار بودند و همیشه با احترام خاصی از شهید مدرس یاد میکردند، طی حکمی از تولیت آستان قدس رضوی خواستند مزار شهید مدرس (ره) به شکل آبرومندی ساخته شود و این بنای باشکوه در سال 1368 مورد بهرهبرداری قرار گرفت.
در سال 1373 طی حکم مقام معظم رهبری تولیت آستانه حضرت حسین بن موسی الکاظم (ع) و زیارتگاه شهید آیت الله مدرس (ره) به آستان قدس رضوی واگذار گردید و این ابتدایی برای شکوفایی این قطب فرهنگی استان بود. آرامگاهی که در عین معرفی سیره شهیدی وارسته و مبارز، مرکزی برای فعالیت های فرهنگی و مذهبی شهرستان کاشمر شد.
به همین مناسبت، دهم آذر، روز مجلس یادآور نام و یاد بزرگ پرچمدار جهاد و شهادت و نماینده جاودان ملت، سید حسن مدرس نامگذاری شد. کسی که با اقدامات و خدمات خود نامی جاودان برجای گذاشت و برای همیشه گنجینهای ارزشمند برای تاریخ ایران شد.
انتهای پیام
نظرات