• یکشنبه / ۳ خرداد ۱۳۹۴ / ۱۷:۰۷
  • دسته‌بندی: خوزستان
  • کد خبر: 94030301796
  • منبع : نمایندگی خوزستان

/داستان‌های خرمشهر/

نگاه می‌کردُم که از خرمشهر می‌رفتیم...

نگاه می‌کردُم که از خرمشهر می‌رفتیم...

ایسنا/خوزستان "از همسایه‌مون دوربینشه قرض گرفتُم، پسرعاموم یه وانت کرایه کرد، همه فامیل ریختن تو وانت، همی جور که در حال فرار بودیم عکس می‌گرفتُم، دود از سر خرمشهر به هوا می‌رفت، مو تو اوو روز آخر از خرمشهر عکس می‌گرفتُم..."

"از همسایه‌مون دوربینشه قرض گرفتُم، پسرعاموم یه وانت کرایه کرد، همه فامیل ریختن تو وانت، همی جور که در حال فرار بودیم عکس می‌گرفتُم، دود از سر خرمشهر به هوا می‌رفت، مو تو اوو روز آخر از خرمشهر عکس می‌گرفتُم..."

"از روز جمعه‌ای که داشتیم تو خونه فیلم می‌دیدیم و صدای توپخونه از شِلمچه بلند شد تا روزی که زن و بچه‌هایه سوار وانت کردیم و از خرمشهر زدیم بیرون، 40 روز طول کشید. اوو روز 26 سالُم بود، وقتی برگشتُم خرمشهر 40 ساله رد کرده بودُم، حالا 60 سالُمه. اوو موقع اینجا که ما بودیم رو نگرفته بودن، بعد دیدیم دارن شهره می‌گیرن، با وانت رفتیم چوئبده، بعد رفتیم ماهشهر، وسیله خو نبود، آبادان محاصره بود، با هواپیما غذا و سرباز می‌آوردن آبادان و مردم جنگ‌زده رو از آبادان می‌بردن بیرون."

"بردنمون ماهشهر. ایی ور و اوو ور اسکانمون دادن. بعد یه روز خدابیامرز رجایی اومد، بِرامون سخنرانی کرد، گفت اگر اینجا بمونین نمی‌تونیم به شما برسیم. یه دو سه جا در نظر گرفتیم بِراتون، انتخاب کنین کجا می‌خواین برین، از بین اصفهان و مشهد و تهران و کرمان، مو کرمانه انتخاب کردُم، خانوادگی بردنمون کرمان. دیگه اونجا موندیم. مو از بچگی نقاش ساختمونی بودم، سه سال تو دانشگاه کرمان نقاش بودُم. بعد برگشتیم. خونه‌ آقام دیگه نبود، ایی خونه جدیده ایی کنارش ساختیُم، حالا دیگه بچه‌هام نمی‌ذارن نقاشی کنُم، می‌گن کار نکن، سبزی می کارُم، می‌فروشُم به در و همسایه. اینم عاقبت مو."

"اوو اولا که دوربین همسایه‌مون دستُم بود از همه چی خرمشهر عکس می‌گرفتُم، از پل که رد شدیم، وانته نگهداشتُم پریدُم پایین از خرمشهر که همی جور می‌زدنش عکس گرفتم، بعد دستُمه گرفتم به میله وانت سوار شدُم، نگاه می‌کردم که خرمشهره می‌زدن و ما می‌رفتیم."

"از روی کارت شناساییش می‌خونه؛ بنیاد امور مهاجرین جنگ تحمیلی، کارت شناسایی سرپرست خانوار سیداحمد کارم‌نژاد، مونه می‌گه...

محل سکونت قبل از جنگ‌زدگی: خرمشهر...

شهر به شهر آواره می‌گشتیم. ایی شد روزگار مردم اوو شهری که شهرداریش به شهرداری تهران وام می‌داد. شهرداری خرمشهر وضعش خوب بود، بندر خرمشهر 9 تا کشتی داشت، 15-10 تا کشتی هم رو لنگر بود؛ خرمشهر خیلی(از ته دل) خیلی قشنگ بود... بندر هر جا که باشه یه جانی به شهر می‌ده، قشنگش می‌کنه، اوو زمان کشتیای بزرگ باری می‌اومدن اسکله خرمشهر لنگر می‌نداختِن، رونقی بود، ولی چی موند؟"

" 40 روز زیر توپ بودیم، خدا رحم کرد. اسلحه هم نِداشتیم. مردم فقط کوکتل مولوتوف داشتِن. هیشکیم نبود. فقط اهل خرمشهر و نیرو دریایی بودن، بعد کمک اومد. کویت در عرض 4 ساعت سقوط کرد، ولی خرمشهر به ایی کوچیکی و مردمی که هیچی نداشتن، 40 روز مقاومت کردن. همه فکر می‌کنن کل خرمشهر سقوط کرد ولی ایی طور نبود. اینجا که خونه ما بود، محله طویجات، دست ایرانی‌ها موند. اگر از شط عبور می‌کردن پیش می‌رفتن، ولی پل خرمشهر که منهدم شد نتونستن بیان ایی ور. اونا اوو ور شط بودن ما ایی ور. با توپ می‌زدنمون. ما بِرای زن و بچه‌ها سنگر درست کردیم بعد کل مردای خرمشهر و نیروی دریایی و بسیج جایگاهشون شد مسجد جامع."

"به نظر مو مسجد جامع یه زیارتگاهه، پایگاهه، هر چی خوبی بگی همش مسجد جامع اوو روزای ِ خرمشهره. الانم بعضی وقتا که می‌رُم نماز، یاد اوو روزا می‌افتُم."

"یک، دو، سه، چهار تا از بچه‌ها محلمون همین‌جا شهید شدن، سه تا دیگه از بچه‌هامونم مجروح شدن، پاهاشون قطع شد که یکی‌شون آخرش شهید شد."

"مو اوو روزا می‌ترسیدُم بگیرنُم بدنُم دست عراقیا، چون هم تو انقلاب شرکت کرده بودُم هم یه مدت رفته بودُم تو سپاه. اینجا یه آدمایی بودن، ستون پنجم، خبر می‌بردِن بِرای عراق. همونا بعد رفتن عراق فکر کردن حالا چه قدر صدام ازِشون استقبال می‌کنه، رفتن تو بیابونا عراق توی کپرای حصیری جاشون دادن. بعد که صدام سقوط کرد دوباره برگشتن ایران، با خواهش و التماس برگشتن. چون اگر می‌موندن عراق اعدامشون می‌کردن. در عراق خیلی از مردم، انقلاب ایرانه دوست دارن، عراقیا با کسانی که به ایران بدی کردن و با منافقا، بد بودن. اصلا حسن البکر که اوو موقع رییس جمهور عراق بود نمی‌خواست با ایران بجنگه، صدام مجبورش کرد."

ایرانم خو اوو موقع یه جور دیگه شده بود، کلا مردم ایران زمان انقلاب یه جور دیگه شده بودن، نمی‌ترسیدیم...

"تو انقلاب خرمشهر آروم بود، تیراندازی نمی‌شد، ما می‌رفتیم آبادان، چون تِظاهرات آبادان شلوغ بود، بعد می‌رفتیم اهواز. به نظر مو همه مردم ایران سیاسی‌ان. هر ملتی که انقلاب می‌کنه شجاعت پیدا می‌کنه، مثل ویتنام و کوبا؛ ما شجاعت پیدا کرده بودیم. اصلا این از شگردهای انقلابه که مردمه شجاع می‌کنه. خرمشهر هم اوو روزا شجاع شده بود، نمی‌دونم حالا چی..."

تهیه و تنظیم از افسانه باورصاد، خبرنگار ایسنای منطقه خوزستان

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha
avatar
۱۳۹۴-۰۳-۰۳ ۲۰:۲۹

حيف از خرمشهر زيبا...