"مریلین رابینسون 65 ساله آمریکایی متولد سنت پوینت آیداهو و فارغالتحصیل دانشگاههای براون و واشنگتن در رشته زبان انگلیسی است. نخستین رمانش به نام «خانهداری» در سال 1981 به چاپ رسید و جایزه قلم همینگوی را از آن خود کرد و نامزد جایزه پولیتزر شد. «خانهداری» داستان دو خواهری است که میانه قرن بیستم، در آیداهو بزرگ میشوند. بسیاری این اثر را در زمره رمانهای کلاسیک آمریکا میدانند. رابینسون پس از انتشار نخستین رمانش، نوشتن مقالات و نقدهایی را برای هارپرز، پاریس ریویو و نقدنامه نیویورکتایمز آغاز کرد. او همزمان به عنوان نویسنده و استاد میهمان در کالجها و دانشگاههای متعدد از جمله دانشگاه کنت انگلستان، کالج امرست و دانشگاه ماساچوست مشغول به کار بود. "
به گزارش ایسنا به نقل از روزنامه بهار «سرزمین مادری» دومین کتاب مریلین رابینسون است که در سال 1988 آن را نوشته و نگاهی دارد به وضعیت رفاه و آلودگی هستهای در انگلستان. او در این کتاب به آسیبهای شدید محیطی در شمال این کشور میپردازد. «سرزمین مادری» نامزد دریافت جایزه کتاب ملی شد.
«مرگ آدام» مجموعه مقالاتی است که در سال 1998 منتشر کرد و موضوع آن تفکر مدرن است. در سال 2004 دومین رمان خود را به نام «گیلیاد» به چاپ رساند که برنده جایزه پولیتزر، جایزه مجمع منتقدان کتاب ملی و همچنین جایزه امبسادور شد. «گیلیاد» نامههای کشیش مسنی است در آیووا به پسر خردسالش.
کتاب «خانه» سومین رمانی است که مریلین رابینسون نوشته است. این داستان که در سال 2008 به چاپ رسید مانند رمان «گیلیاد» در آیووا اتفاق میافتد و با اینکه ادامهای است بر این داستان اما کتابی مستقل به حساب میآید و مانند رمان قبلی به آموزهها و تناقضات میان باورهای معنوی پدرها و پسرها میپردازد.
«خانه» جوایز کتاب لسآنجلستایمز و اورنج انگلستان را از آن خود کرد و نامزد نهایی جایزه کتاب ملی شد. این کتاب افتخار پرفروشترین کتاب نیویورک تایمز، بهترین کتاب سال واشنگتنپست و لسآنجلستایمز و سانفرانسیسکو کرونیکل را در کارنامه خود دارد. از جمله کارهای غیرداستانی او کتاب «عدم حضور ذهن» است که در سال 2010 چاپ شد و به موضوعات مهمی در تاریخ تفکرات بشر یعنی علم، مذهب و آگاهی میپردازد.
«وقتی بچه بودم کتاب میخواندم» مجموعه مقالاتی است که در سال 2012 از رابینسون به چاپ رسیده و به نقش ایمان در زندگی مدرن، عدم کفایت واقعیت و تضادهای موجود در ذات بشر میپردازد. آثار مریلین رابینسون به زبانهای گوناگون در دنیا ترجمه شده است. در ایران کتاب «خانه» با ترجمه «مرجان محمدی» از طرف «نشر آموت» به چاپ رسیده است.
وقتی از او برای ترجمه آثارش به زبان فارسی اجازه میگرفتم با کمال بزرگواری گفت کرد که شیفته تمدنهای باستانی است و از خواندن تاریخ آنها لذت میبرد و از اینکه رمانهایش راه خود را به زبان فارسی باز کردهاند بسیار خوشحال است.
متن گفتوگو با این نویسنده را در زیر بخوانید:
آنچه بیش از همه در آثارتان به ویژه «خانه» و «گیلیاد» به چشم میخورد نوعی ارتباط مضمونی بین داستان جاری در رمانها و روایات متون مذهبی است. این علاقه و نحوه به کارگیری، از وابستگی مذهبی شما نشأت میگیرد یا از ظرفیت داستانی چنین متونی؟ همچنین به نظر میرسد به جای اینکه رمانتان در خدمت مفاهیم آن روایتها باشد، حکایتها را در خدمت عناصر داستانی (که ممکن است کاملا انسانی باشند) به کار میبرید. آیا با این نظر موافقید؟
مسلما آنقدر به داستانهای انجیل مسلط هستم که آنها در داستان من راه پیدا میکنند. بیشک در مورد داستان روت در کتاب «خانهداری» هم همینطور است. شگفتزده میشدم که خوانندهها کمکم به این اشارات پی میبردند. آن موقع بیشتر به کتاب والدن اثر تورو و کتاب موبی دیک فکر میکردم! ولی در «گیلیاد» و «خانه» تحتتاثیر حکایت پسر گمشده بودم. سالها به این حکایت و نکتههای مهم آن در مورد عشق والدین به فرزندان و البته خیلی نکتههای دیگر فکر میکردم. به نظرم هرچه در مورد خانواده بنویسم تحت تاثیر این نکات خواهد بود، همینطور هر چیزی که در همین راستا با موضوع الهیات بنویسم، از این حکایت تاثیر میگیرد. این حکایت خیلی چیزها را برای من روشن میکند. اما حکایات کتاب مقدس از این بابت تاثیرگذار است که از زوایای متعدد میشود به آنها نگاه کرد و مفاهیمی را بازگو میکنند که فراسوی مرزهای ظاهری داستان است.
شاید مطلع باشید، خوانندگان فارسیزبان ابتدا با کتاب «خانه» شما آشنا شدند، بعد با «گیلیاد». فکر میکنید رعایت نکردن این تقدم و تاخر (با توجه به ارتباط ارگانیکی که این دو اثر با هم دارند) تاثیری در برداشتهایشان هنگام مطالعه داشته باشد؟
من با این امید این دو کتاب را نوشتم که هرکدام خوانش مستقلی داشته باشند. دلم نمیخواست داستان «گیلیاد» را طوری ادامه دهم که این کتاب به اثری ناقص تبدیل شود، طوری که برای تکمیل مفهوم آن خواندن کتاب بعدی ضروری باشد.
اتمسفر رمانهایتان برخی منتقدان کشورمان را به یاد حال و هوای داستانهای «فاکنر» انداخته است. این شباهتهای ظاهری که برخی به دلیل انتخاب برهه زمانی وقوع رویدادهاست، آیا اتفاقی است یا به علاقه شخصی شما به این نویسنده بر میگردد؟
من عاشق «فاکنر» هستم و او را میستایم. رمانهایش را هم اغلب اوقات در دانشگاه درس میدهم. بهار سال آینده هم این کار را ادامه میدهم. تعجبی ندارد که او بر داستانهای من تاثیر گذاشته باشد، با این حال من هیچ وقت آگاهانه نخواستهام کارهایم تحت چنین تاثیری باشند. اما این اثرات به نوعی خود را نمایان میکنند. البته باعث افتخار من است که نوشتههای من را با آثار او مقایسه میکنید.
با وجود برخی شباهتهای ظاهری در فضاسازیها به نظر میرسد شما برخلاف «فاکنر» علاقهای به استفاده از تکنیکهایی چون تداعی معانی ندارید بلکه بیشتر سیر روایت داستانی را با یادآوری خاطرات دنبال میکنید، اینطور نیست؟
من احساس میکنم خاطرات، انباشتن معانی است و تجربه در مقابل آن یا در لابهلای آن نهفته و بیان میشود. هریک از ما به نوعی اسطورههای خاص خودمان را داریم و آنها را با توجه به اهمیت شان روایت میکنیم. در کالوانیسم، که سنت مدهبی من است، تجربه هر انسان، آموزهایست برای او از جانب خدا، یعنی همان الهام که به اصطلاح در حد فهم او فرستاده شده و او باید پذیرای آن باشد و منظور و منشأ مقدس آن را درک کند.
چقدر با ایران و ادبیات ایران آشنایید؟ با شنیدن نام ایران نخستین چیزی که به ذهنتان میرسد، چیست؟
من عاشق عتیقهجات و تاریخ باستانم! ایران را که میشنوم یاد سرزمین پارس میافتم. جای بسی تعجب است که با وجود این همه رسانه فرهنگی که امروزه در آمریکا داریم، اطلاعات مربوط به کشورهای دیگر آنقدر ضعیف و بیمحتواست که مرجع چندانی برای من در دست باقی نمیماند. من در فرانسه و انگلیس زندگی و تدریس کردهام. خبرپراکنی ژورنالیسم در مورد هر دوی این کشورها چنان ضعیف است که واقعا خواندنشان فایدهای ندارد. از این رو نمیخواهم به اخبار و گزارشهای مربوط به کشورهایی که آشنایی مستقیمی با آنها ندارم اعتماد کنم. چیزی که همیشه نبودنش را احساس میکنم حس زندگی واقعی و انسانیت است. کوروش کبیر را به عنوان شخصیتی در تاریخ انجیل میشناسم، شخصیتی کاملا منحصر به فرد در تاریخ بشریت. سرودههای زیبای بسیار زیادی در انجیل وجود دارد، در مورد اینکه چطور او با برگرداندن اسیران به سرزمینهای خودشان شادی آفرید و معابد آنها را از نو بنا کرد. من انسانیت را در آن احساس میکنم؛ هر چند که این واقعه هزارانهزار سال پیش اتفاق افتاده باشد. فکر کردن به آنچه که کوروش انجام داده، اشک به چشمانم میآورد.
از آثار کلاسیک و مدرن فارسی چیزی خواندهاید؟
من ترجمه بسیاری از متون باستانی را خواندهام. اما هیچ اثر مدرنی نخواندهام. متاسفانه باید بگویم ادبیات مدرن را چندان نمیخوانم. من با نوشتههای معاصر چندان سر و کار ندارم مگر آنکه نوشته یکی از دانشجوهایم باشد. زندگیام را پر کردهام از نوشتهها و سخنرانیهای مربوط به الهیات، فلسفه علم، تاریخ آمریکا، موضوعات رایج اجتماعی و حتی خود فلسفه. از همه اینها لذت میبرم ولی این بدان معناست که در قبال داستان مدرن، خواننده ضعیفی هستم. حالا بستگی دارد شما کدام اثر ادبی ایرانی را پیشنهاد کنید!
بسیاری از مردم اهل مطالعه کشورمان نه تنها با آثار نویسندگان بزرگ قدیم و جدید آمریکایی و اروپایی آشنایند، بلکه حتی بهطور دقیق از حساسیتهای خاص فرهنگی مناطق و ایالتهای مختلف کشورهای دیگر در برهههای خاص زمانی آگاهی دارند، مثلا وضعیت سیاهپوستان و عکسالعملهای شخصیتها در رمان «خانه» برایشان کاملا ملموس است. بسیاری از این اطلاعات از راه ترجمه آثار ادبی به اذهان مردم ما راه یافته است. تصور میکنید چرا جاده ادبیات به سوی شرق جادهای یکطرفه است و آنقدر که آثار غربیها به زبانهای آسیایی ترجمه میشود، عکس آن اتفاق نمیافتد؟
فکر کنم این امر تا حدی تحتتاثیر وسعت مناطق انگلیسی زبان در دنیا باشد. بسیاری از نوشتهها بدون نیاز به ترجمه در دسترس بسیاری از خوانندگان قرار میگیرد. فرانسویها احساس میکنند از شمار خوانندگان جهانی کنار گذاشته شدهاند، زیرا تنها اندکی از آثار منتشرشدهشان ترجمهشده است، در حالی که کتابخانههایشان پر است از کتابهایی که از انگلیسی به فرانسه برگردانده شده. حتی نویسندگان جوان فرانسوی برای حل این مشکل به فکر افتادهاند که به زبان انگلیسی بنویسند. در آمریکا چندین نشریه دانشگاهی وجود دارد که هدفشان انتشار آثار ترجمهشده در زمینههایی است که به ما فرصت خواندن آنها را بدهد، اما به نظر میرسد که آنها هرگز مورد توجه قرار نگرفتهاند. در آمریکا فقدان آشنایی بنیادین با امور مهم در فرهنگهای دیگر به چشم میخورد که باعث بسی تاسف است.
شما هم با این نظر موافقید که آشنایی و گفتوگوی فرهنگی بینالملل بیش از اینکه از راه مورخان و سیاستمداران صورت پذیرد از طریق ادبیات و هنر ممکن میشود؟ اگر اینطور است، با توجه به آشنایی بیشتر شرقیها از آثار غربیها آیا فکر نمیکنید مردم این مناطق تصور دقیقتری از فرهنگ و تفکر غرب داشته باشند تا برعکس؟
به نظر میرسد سیاستهای بینالمللی دنیای مدرن همیشه اوضاع را بدتر از آن چیزی کرده است که باید باشد. کاملا موافقم که ادبیات و هنر توانستهاند امکان بیشتری برای ما فراهم آورند تا برای یکدیگر ارزش قائل شویم و نه تنها خشونت را عقب برانیم، بلکه در واقع دریابیم که چهقدر شگفتانگیز است که صداهای بیشماری وجود دارند که همه گواه بر هوش و ذکاوت انسانند. دنیای ما به کوروش دیگری نیاز دارد. هرچند که این سخنی محتاطانه است. بیشتر آثار آمریکایی بسیار ساده و سنتی هستند. نمیدانم تا به حال در آمریکا بودهای یا نه، اما بسیاری از کسانی که از کشورهای دیگر به اینجا میآیند تعجب میکنند که چقدر آمریکا با داستانهایی که در موردش خوانده و فیلمهایی که دیده بودند، تفاوت دارد.
رمان جدیدی در دست نوشتن دارید؟ میدانید، من شخصا دلم برای شخصیتهای داستانهای شما تنگ میشود.
در حدود سه چهارم از رمان جدیدم را به پایان رساندهام. امیدوارم حالا که ترم پایان یافته، بتوانم تمامش کنم. ممنونم که دلت برای شخصیتهای کتابم تنگ شده. خیلی خوشحالم که آنها در ذهن تو خانه کردهاند.
انتهای پیام
نظرات