اشاره:
سرويس مسائل راهبردي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، به دنبال بررسي موضوع مهندسي فرهنگي، و اهميت هدايت و راهبري ارزشها در اين زمينه به بررسي اين مفهوم ميپردازد.
در اولين بخش از اين مقاله تعاريف مختلف از ارزش و تمايز دو مفهوم ارزش و قضاوت ارزشي مورد بررسي قرار ميگيرد.
ارزش (value)
پيچيدگي مفهوم ارزش:
يكي از مهمترين پديدههايي كه ذهن كاوشگران علوم انساني را به خود جلب ميكند، ارزشها است. هارولد تيتوس(1959) ميگويد: «مساله ارزشها يكي از مهمترين سوالات عصر ماست و شايد بتوان گفت كه مهمترين سوال اين عصر است، چرا كه هنوز يكي از پيچيدهترين مسائلي است كه با آن مواجه هستيم.» (محسنيان راد، 1375).
تشخيص و تعيين ضوابطي كه به كمك آنها بتوان خوب و بد، رفتار اخلاقي از غيراخلاقي، رفتار انساني از غيرانساني را از هم متمايز ساخت و همچنين كيفيت زندگي ما و چگونگي رفتار و مناسبات و روابطي كه با ديگر مردم داريم، به طور مستقيم متاثر از نظام ارزشها و اصول اخلاقياي است كه بدان پايبنديم.
ارزش از نظر معنا بسيار غني و از اينرو بسيار پيچيده است و به دشواري ميتوان آن را تعريف كرد. سي بوگل (1970) نيز در مورد ارزش چنين نظري دارد و مينويسد: «ارزش به عنوان يك بيان عمومي، حالتي غيرقابل تعريف دارد». ادگار برايتمن ميگويد: «برخي از دانشمندان معتقدند كه ارزش غيرقابل تعريف است زيرا خوبي، زيبايي و عشق تجربيات آني و مستقيم هستند، خوب يك خيال و تصور ساده است» ( محسنيان راد، 1375).
تعريف:
واژه آگزيولوژي (Axiology) كه از زبان يوناني به معني «ارزششناسي» گرفته شده براي مطالعه تئوري عمومي ارزش مورد استفاده قرار ميگيرد. اين تئوري شامل منشا و خاستگاه طبيعت، دستهبندي و جايگاه ارزش در جهان ماست. در اينگونه مطالعات، اخلاق به مفهوم مطالعه ارزشها در رفتار انساني، و زيباييشناسي به معناي مطالعهي ارزشها در واقعيت مربوط به زيبايي و هنر از حوزههاي ويژه مطالعه در زمينه مفهوم وسيع ارزشهاست.
بشر دائما خود را در برابر اين سوال يافته است كه چه نوع زندگياي خوب است و چه رفتاري پسنديده و مطلوب بوده و چگونه بايد درباره اعمال ديگران قضاوت كرد و ارزشيابي نظامها و مناسبات اجتماعي و فرهنگي بر مبناي چه معيار و اصولي انجام ميگيرد. در اينجا اين سوال مطرح ميشود كه آيا يك سلسله ارزشها و اصول و مباني اخلاقي ثابتي وجود دارد كه در همه حال بشود بر طبق آنها رفتار كرد. اما قبل از طرح اين سوالات بايد به تعريفهاي مختلفي كه درباره ارزش وجود دارد، پرداخته شود.
ارزش به "شيوهاي از بودن يا عمل اطلاق ميشود كه يك شخص با يك جامعه به عنوان آرمان ميشناسد و افراد يا رفتارهايي را كه بدان نسبت داده ميشوند مطلوب و مشخص ميسازد." ارزشها در نظامي آرماني قرار داشته و به مسائلي عيني و حوادث مربوط نميشود(روشه، 1367).
در فرهنگ فلسفي لالاند چهار معني متفاوت از ارزش ارائه شده است كه يكي از معاني بدين صورت است كه بازگوكننده آن چيزي است كه فرد يا گروهي به آن تمايل و علاقهمندي دارد. مفهوم ديگر آن چيزي را شامل ميشود كه كم و بيش در ميان عدهاي مورد توجه و احترام است. سومين مفهوم وقتي است كه فرد يا گروهي در رسيدن به هدف خود ارضا ميشود. بالاخره مفهوم ديگر ارزش متكي به جنبه اقتصادي است (محسني، 1365). در اين تعاريف كيفيت چيزها مطرح هستند، كيفياتي كه مورد توجه و احترام انسانها هستند و اين تاييد گروهي به علت فايدهاي است كه اين اشياء براي انسانها ارائه ميكنند. در كتاب English and English ارزش چنين تعريف ميشود: «ميزان اهميت منتسب به يك شيء يا فعاليت» (انتظاري، 1379)
براي آشنايي با برخي از تعاريف در زير انواع تعاريف ارزش جمعبندي شده و در نهايت يك تعريف كلي از ارزش ارائه ميشود:
ـ بروس كوئن نويسنده كتاب درآمدي بر جامعه شناسي ميگويد: «ارزشها احساسات ريشهداري هستند كه اعضاي يك جامعه در آنها سهيمند و همين احساسات غالبا اعمال و رفتارهاي اعضاي جامعه را تعيين ميكند.» (كوئن، 1370).
ـ ارزش دلالت دارد بر جهتگيريهاي انتخابي از قبيل علايق، اميال، دلبستگيها، برتريها، وظايف، تعهدات اخلاقي، آرزوها، خواستهها، نيازها، نفرتها، بيزاريها، كششها و جذبهها و بسياري از سوگيريهاي انتخابي (محسنيان راد، 1375).
ـ ارزش عبارت است از ادراكات جمعي از آنچه كه در يك فرهنگ خوب، مطلوب، سودمند و يا بد، نامطلوب و غيرسودمند پنداشته ميشود.(همان منبع)
ـ يانگ (1949) : ارزش عبارت است از تركيبي از ايدهها و نگرشها كه طيفهايي را براي رجحان غرضها و اعمالي كه براي دستيابي به اهداف مورد نظر لازم است در اختيار ما قرار ميدهد. همچنين ظرفيتهاي تمايل و آرزوهاي انسان كه ميان همه اشياء، ايدهها و تجربيات و محتواها توزيع شده است، ارزش نام دارد.
ـ لاپيير (1964): ارزش عبارت است از مفاهيمي كه مطلوب و نامطلوب است.
- پارسونز (1951): ارزش عنصري است از يك سيستم نهادين و در برگيرنده معيار و ملاكي براي گزينش استاندارد از جهتگيريهاي باز و بيپهنه نسبت به موفقيتها. ارزش آن چيزهايي است كه افراد به صورت الزام، عبادت، لذت و ... به آن تمايل دارند و ميخواهند. چيزي ارزش است كه مردم براي ابقاء و يا افزايش آن كوشش كنند.
ـ هورتون (1984): ارزش عبارت است از ايدههايي درباره اينكه آيا تجربيات مهم است يا غيرمهم و يا اينكه آداب و رسوم و حتي فكرها و كنشها صحيح است يا غلط. در يك ديد وسيع هر چيز خوب يا بد يك ارزش است.
- گي روشه معتقد است ارزش شيوهاي از بودن يا عمل است كه يك شخص يا يك جمع آنها را به عنوان آرمان ميشناسند و افراد يا رفتارهايي را كه بدان نسبت داده ميشود مطلوب و مشخص ميسازد.(روشه، 1379).
- در جايي ديگر انديشمندي ديگر ارزش را الگوهاي اجتماعياي ميداند كه در حد پذيرششان توسط گروهي از افراد، مبنايي براي ايجاد انتظارات مشترك و معياري براي هدايت و تنظيم رفتار فراهم ميكنند.
ارزش و قضاوت ارزشي:
همانطور كه توضيح آن رفت، "ارزشها به شيوهاي از عمل كه يك شخص با يك جامعه به عنوان آرمان ميشناسند و افراد يا رفتارهايي را كه بدان نسبت داده ميشود مطلوب و مشخص ميسازد، اطلاق ميشود." ارزشها باورهاي پذيرفته شدهاي هستند كه گرايش و نظر مثبتي نسبت به آن داريم. داشتن تصويري روشن از ارزشها، مبناي كنشهايمان قرار ميگيرد. اما سوالي كه در اينجا مطرح ميشود اين است آيا ارزش و قضاوت ارزشي (ارزشگذاري) با هم متفاوت است، آيا اين دو از هم تفكيك پذيرند يا اينكه هر دو به يك معنا هستند؟ در پاسخ به اين سوالات، نظرات متفاوتي وجود دارد كه آنها را مورد تحليل قرار ميدهيم.
فردريك مك دانلد به وضوح خاطر نشان ميسازد كه تمايز بين ارزش و ارزشگذاري روشن نيست، او مينويسد: «بعضي اوقات بين طرز فكرها و ارزشها يا بين جريانهاي فكري و ارزشيابي تمايزي قائل ميشويم (مك دانلد، 1366).. اين تمايز هميشه روشن نيست و برقراري آن مشكل است.»
دكتر محسني مينويسد: «وقتي قضاوت ارزشي يا ارزشيابي اجتماعي مطرح ميشود عملا با مقايسه ميان بهتر و بدتر سروكار خواهيم داشت.»
در واقع تفكيك دقيقي ميان قضاوت ارزشي و ارزش نميتوان قائل شد ضمن آنكه ممكن است چنين تفكيكي امكانپذير باشد. هارولد تيتوس (1959) در اين مورد مينويسد: «در پاسخ به اين سوال كه ارزش چيست بايد قضاوت واقعي و قضاوت ارزشي (factual Judgment and value judgment) را متمايز كنيم. قضاوت واقعي به اين ترتيب توصيف ميشود كه از مشخصههاي قابل مشاهده «شي» استفاده شود. قضاوت ارزشي بهاي موضوعات را مطرح ميكند(محسنيان راد، 1375).
آبراهام كاپلان (1964) مساله واقعيت و ارزش و يا قضاوت واقعي و قضاوت ارزشي را از طريق تمايز ميان بستر و شالوده تحليل ميكند. او مينويسد: «آيا ارزش داراي بستر است و اگر هست اين بستر چيست؟» در كنار اين سوال، سوال اصلي ديگري مطرح ميكند، در حاليكه هر ارزش شالودهاي دارد، اگر ارزشها داراي بستر نيز هستند تفاوت ميان اين شالوده و آن بستر چيست؟ او جواب را از آخرين سوال شروع ميكند كه تفاوت بستر با شالوده همچون تفاوت باور (Belief) و معرفت و دانش (Knowledge) است. (باور در اينجا مساوي شالوده و دانش مساوي بستر فرض شده است). هر فرد ميتواند بدون دليل و مدرك اعتقاد و باوري داشته باشد. اينجا باور نقش شالوده و دليل و مدرك نقش بستر را ايفا ميكند. ممكن است ارزش وجود داشته باشد بدون اينكه بستر آن مشخص باشد. حال وقتي ميگوييم ارزش اصيل و حقيقي است در واقع به آن بستر اشاره داريم. (همان منبع)
سوال بعدي اين است كه آيا برخي از ارزشها حقيقيتر از بقيه هستند؟ يعني بستر بيشتري براي آنها وجود دارد؟ به اعتقاد فلسفه معاصر دو پاسخ اصلي براي اين سوال وجود دارد: يكي پاسخي است عاطفهگرايانه و ديگري ادراك گرايانه. براي عاطفهگرا هيچ ارزش، بستر و شالوده جدا از هم وجود ندارد. همه ارزشها براي او حقيقي و اصيل است. به اين ترتيب براي عاطفهگرا، منبع سندي خالي است. البته اگر همين عاطفهگرا براي ارزشي اهميتي بيش از ارزش ديگري قائل شود، ميتوان در شناخت بستر ارزش برتر از آن استفاده كرد. براي ادارك گرا، ميان بستر و شالوده تفاوت وجود دارد. وقتي از بستر يك ارزش صحبت ميكند، دنبال دليل و مدرك براي آن است. ما نبايد اين دو ديدگاه را مقابل و متضاد هم قرار دهيم، بلكه بايد آنها را كنار و مكمل يكديگر بدانيم.
كاپلان پس از طرح مساله بستر و شالوده مساله زمينه را مطرح كرده و مينويسد: «هر قضاوت ارزشي وابسته به زمينه است (يخ در تابستان ارزش است و گرما در زمستان). هنگاميكه ميگوييم ارزش خاص، ذاتي است، بايد بپرسيم براي چه كسي و تحت چه شرايطي؟ سه نوع زمينه وجود دارد:
الفـ: زمينه شخصي (Personal context)
بـ: زمينه معيار (Standard context)
پـ: زمينه ايدهآل (Ideal context)
زمينه شخصي وقتي است كه فردي از اينجا و آنجا پي برده كه فلان چيز يك ارزش است و حتي آن را ارزش فطري مطرح ميكند. اين يك ارزش بر اساس زمينه شخصي است. در واقع اين بيشتر يك بيان ارزشي است نه يك قضاوت ارزشي و سهمي از يك ارزيابي است تا يك ارزشيابي.
هرگاه زمينه يك قضاوت ارزشي با زمينه ارزش متفاوت باشد به آن زمينه معيار ميگوييم. مثل اينكه بگوييم اين فيلم خوب است چون فروشش بالا بوده است. در واقع فروش بالا زمينه قضاوت ارزشها بوده كه به آن زمينه معيار ميگوييم.
وقتي از زمينه ايدهآل صحبت ميكنيم، با وسيعترين گستره پيشبيني براي ارزشهاي ذاتي مواجه هستيم. اينجا ديگر نه قضاوت ارزشي داريم و نه بيان ارزشي. به هر حال بايد توجه داشت كه چه در بيان ارزشي و چه قضاوت ارزشي، خواستهها و علايق انسان به طرز اجتناب ناپذيري دخالت دارد. حتي وقتي ميگوييم اين مايع زرد رنگ است، اگر چه گفته ما داراي بستر است و بستر آن نيز ادراكي است و قضاوتي ارزشي است، اما با اينكه بگوييم اين مايع تحت اين شرايط زرد به نظر ميرسد تفاوت دارد. گفته اخير يك قضاوت ارزشي است.
آبراهام كاپلان مساله تفاوت ميان ارزش و ارزشگذاري را در قالب هدف و وسيله مطرح كرده و رابطه آن را با قضاوتهاي ارزشي اينگونه تبيين ميكند. «هر ارزش ميتواند اينگونه مطرح شود كه آيا خودش ارزش است يا به چيز ديگري كه ارزش است وابسته است؟ آيا خودش هدف است يا وسيله است؟ براي عاشق ممكن است يادگاري از معشوق ارزش داشته باشد، آيا يادگاري ارزش است؟ وسيله است يا هدف؟» به چنين موردي ارزش ابزاري (Instrumental value) ميگويند و اين همان است كه كانت آن را قضاياي جزمي (Hypothetical Imperation) ميگويد. اين قضاياي جزمي چنين است كه اگر الف را ميخواهي، ب را انجام بده. چيزي كه ميتوان آن را معني گسترده شناختي (extended cognitive meaning) ناميد، يعني "ب" منتهي خواهد شد به الف.
بنابراين قضاوتهاي ارزشي به معناي واقعي كلمه بايد به امور مطلق مربوط شده و قاطعانه بيان شود. قضاياي جزمي به وسايل لازم براي هدفهاي مشخص معطوف ميشود، در حاليكه امور قاطع فقط داراي وجه نظراست؛ وجه نظراتي كه درستي يا نادرستي آنها را نميتوان دنبال كرد. در واقع بشر[قضاوت كننده] مقياس اندازهگيري است. ما نميتوانيم در لحظهاي شوق يك معتاد به مواد مخدر را احساس كنيم، اما بايد فرض كنيم كه اين شوق وجود دارد. آيا مواد مخدر ارزش است؟ بايد به بشر استناده كنيم كه مقياس اندازهگيري است. هيچ چيز بيش از بشر و آنچه كه او ميتواند انجام دهد براي مطالعه قضاوت ارزشي به كار نميآيد.
در مورد رابطه ارزشهاي ذاتي و ارزشهاي ابزاري نيز همين قضيه مطرح است. دنبال كردن اينكه كدام ارزش ذاتي است و كدام ارزش ابزاري، قضيه رشتههاي كوه را پيش ميآورد. يك كوهنورد به قلهاي صعود ميكند تا بتواند به قلهاي ديگر در پشت آن دست يابد و باز قلهاي ديگر و قلهاي در پشت آن. هميشه وراي هر قله، قلهاي وجود دارد. ما نميتوانيم ارزش ذاتي را زماني كه روي قله نهايي هستيم تجربه كنيم، يعني هدف را عامل شناخت ارزش ذاتي بدانيم. لذت بايد در سفر تجربه شود نه در مقصد سفر. هدف نهايي فقط امري انتزاعي است. اهداف و وسايل به هم مربوطند. ما ارزيابي خود را بر اساس قيمتها انجام ميدهيم. هرچيز گرانتر پر ارزش تر است؛ ضمن آنكه ارزيابي خود را بر اساس رضايت ذاتي از آنچه ميخريم نيز به دست ميآوريم. در واقع اگر بگوييم آيا هدف وسيله را توجيه ميكند مثل اين است كه بگوييم آيا اين كالا قيمت خود را دارد و يا ندارد. جواب تنها ميتواند اين باشد كه بستگي دارد.
ارزشهاي ذاتي وجودي برتر و بالاتر از ارزشهاي ابزاري ندارند اما به وسيله آنها ساخته ميشوند. در زندگي بشر، آنچه در زمان حال اتفاق ميافتد همه چيز است. بايد به بشر استناده كنيم زيرا كه مقياس اندازهگيري اوست. بنابراين ارزشها در نظامي آرماني قرار داشته و به مسائل عيني و حوادث مربوط نميشود، اما قضاوتهاي ارزشي را به كيفيت اشياء با قيمتي كه بدان نسبت ميدهند، ميپردازند.
هر گاه بگوييم كه حوادث خوشايندي صورت ميگيرد چون سبب پيشرفت مذهب يا لامذهبي ميشود به قضاوت ارزشي دست زدهايم. تمايز ديگر بين ارزش و قضاوت ارزشي اين است كه يك قضاوت ارزشي راجع به افراد يا رفتارهايي است كه در پرتو بعضي ارزشها صورت ميگيرد. "بنابراين قضاوت ارزشي قضاوتي است كه از ارزشها الهام ميگيرد." حال كه ارزشها الهام بخش قضاوتها هستند، اين الهام بخشي از ويژگيهاي ارزشهاست كه سبب ساختن مدلهاي اجتماعي ميشود.
جوئل شارون در مورد ارزشها و قضاوتهاي ارزشي ميگويد: قضاوت درباره ديگران نشان ميدهد كه چگونه ارزشها وارد زندگي اجتماعي ما ميشوند، ما ديگران را بر اساس قضاوتهاي ارزشياي كه ميكنيم دوست داريم. «او يك انسان واقعي است»، «او فرد واقعا جاهطلبي است»، «براي من قابل احترام است كه او صريح سخن ميگويد»، «او واقعا زيباست»، «چه مرد خوبي» از نمونههاي قضاوتهاي ارزشي هستند. همچنين بر اساس قضاوتهاي ارزشياي كه انجام ميدهيم از ديگران بدمان ميآيد. عباراتي چون «او آدم نادرستي است»، «او گستاخ است»، «آنها فاسدند، آنها تنبل هستند، آنها وحشي هستند» بيانگر اين نوع از قضاوت هستند. در هر مورد ما معياري ارزشي به وجود ميآوريم و براي قضاوت درباره ديگران از آن استفاده ميكنيم. البته قضاوت كردن تنها دوست داشتن و دوست نداشتن ديگران نيست. قضاوت كردن، تصميم گرفتن درباره اين است كه چه كسي بايد مجازات شود، چه كسي بايد ارتقا داده شود، مرگ چه كسي درخواست ميشود يا چه كسي بايد زندگي سعادتمندانهاي داشته باشد. قضاوت تصميم گرفتنن در اينباره است كه چه كسي بايد تغيير كند و با چه كسي بايد بجنگيم (جوئل شارون، 1382).
هنگامي كه ميپرسيم چرا ديگران نميتوانند مانند ما باشند، پرسشي است كه بر اساس معياري استوار است كه ما به وجود آوردهايم. اين پرسش در اصل يك بيان ارزشي است، بيان اينكه شيوههاي زندگي ما بهتر از شيوههاي زندگي ديگران است و اينكه براي ساختن جهاني بهتر، ديگران بايد همانند ما باشند. همه ما احتمالا گاهي اينگونه قضاوت ميكنيم، بعضي از ما اغلب اينگونه قضاوت ميكنند. "اما قضاوتهاي ارزشي بيان ترجيحات هستند نه واقعيات." هيچ راهي براي اثبات اينكه «پدر من بهتر از پدر شماست» وجود ندارد، مگر اينكه ما مشخص كنيم كه منظور ما از بهتر چيست و به محض اينكه اين كار را بكنيم قضاوت ارزشي كردهايم، كه در واقع فرضي است درباره اينكه چه چيزي در زندگي مرجح است. بسياري از رهبران سياسي، مذهبي و اقتصادي استدلال ميكنند كه ارزشهاي ما صرفا به صورت اجتماعي به وجود نميآيد. آنها (ارزشها) يا از جانب ماوراء طبيعي انتقال مييابند يا فرد آزادانه به آن ميرسد. بسياري استدلال ميكنند كه ارزشهاي ما حقيقي و بديهي هستند و لزومي ندارد كه درصدد اثبات آنها برآييم. سرانجام بسياري استدلال ميكنند كه قضاوت ديگران اهميتي ندارد. در واقع از آنجا كه ارزشهاي ما ارزشهاي درست هستند، كساني كه بر خلاف ارزشهاي ما عمل ميكنند در اشتباه هستند.
اگر بخواهيم از نظر جامعهشناسي انسانها را درك كنيم، عقايد مربوط به ارزشها كه از جانب بسياري از سياستمداران در جامعه سرچشمه ميگيرد بايد به شيوهاي انتقاديتر بررسي شود. براي جامعهشناسان اين انديشهها به مسائل جدي در درون جوامع و ميان جوامع كمك كردهاند. آنها عقايدي نيستند كه لزوما نادرست باشند اما عقايدي هستند كه بايد دقيق مطالعه شوند. در وضعيت موجود آنها بيش از حد، ساده و گمراه كنندهاند. سرانجام آنها باعث ميشوند كه متفكر با يكي از اساسيترين پرسشهاي بشر روياروي شود و سعي كند به آن پاسخ دهد (جوئل شارون، 1382) .
چه زماني ضرورت دارد كه موضعي اتخاذ كرده و دربارهي ديگران قضاوت كنيم و چه زماني بايد از قضاوت باز ايستاده و تفاوتهاي آنها را با خودمان بپذيريم؟ پاسخ دادن به اين پرسش آسان نيست، مگر براي عده بسيار كمي كه هميشه درباره ديگران قضاوت ميكنند و تعداد بسيار كمي كه هرگز قضاوت نميكنند. جوئل شارون در پاسخ به اين سوال كه به طور معمول جامعهشان چگونه با ارزشها برخورد و درباره ديگران قضاوت ميكنند، چهار نكته بيان ميكند:
1ـ ارزشها مانند انديشهها و قواعد فرهنگي هستند؛ ما بايد هميشه به ياد داشته باشيم كه ارزشهاي ما وابسته به زندگي اجتماعي ما هستند. اين بدان معنا نيست كه آنها نادر و كميابند. آنها ترجيحات ما هستند و مردم به علت زندگي اجتماعي خود ياد ميگيرند كه ترجيحات گوناگوني داشته باشند.
2ـ انسانها به اين باور گرايش دارند كه ارزشهاي خود آنها حقيقي و درست هستند. آنها به طور مرتب از ارزشهايشان دفاع ميكنند و اغلب سعي ميكنند كه ديگران را متقاعد سازند كه خوب بودن آنها را در نظر بگيرند. براي مثال من در زندگي اجتماعي خود ياد گرفتهام كه برابري فرصت و آزادي فردي مهم است. هنگامي كه اين ارزشها نقض ميشوند، من خشمگين ميشوم و سعي ميكنم ديگران را متقاعد سازم كه ارزشهايم را باور كنند. همچنين گاهي اوقات كساني را كه خلاف اين ارزشها عمل ميكنند، محكوم ميكنم.
3ـ ارزشها مربوط به ترجيحات هستند و اثبات اينكه ارزشهاي معيني ارزشهاي حقيقي هستند كه همه بايد از آنها پيروي كنند، غيرممكن است. آنها بيان واقعيت نيستند بلكه تعهداتي هستند نسبت به چيزي كه فكر ميكنيم در زندگي بايد باشد. بيشتر ما سخت كوشش ميكنيم كه ارزشها واقعي، مطلق و حقيقي به نظر برسند. اما در نهايت اين امر مربوط به عقيده و تعهد است نه دليل و مدرك. اما براي درك كنش انساني بايد بدانيم كه قضاوتهاي ارزشي هنوز قضاوتهاي ارزشي هستند و واقعيات نيستند كه بتوان آنها را اثبات كرد.
4ـ همه انسانها داراي ارزش هستند و همه انسانها بر پايه آن ارزشها درباره ديگران قضاوت ميكنند. من داراي ارزش هستم و نيز درباره ديگران قضاوت ميكنم. اين ارزشها و قضاوتها به طور اجتماعي ساخته ميشوند. بنابراين من به عنوان عضو گروه بايد اين ارزشها را باور داشته باشم و درباره ديگران قضاوت كنم، من ميخواهم كه چنين كنم. تبعيض جنسي و نژادپرستي از نظر من نادرست است، آنها با ديدگاه من درباره اينكه جهان چگونه بايد باشد در تضاد هستند، ستمگري بر مردم به هر صورتي، با ارزشهايي كه من آنها را درست ميدانم در تضاد است. اينها ارزشهايي هستند كه من تصميم گرفتهام به خاطرشان مبارزه كنم، اينها ارزشهايي هستند كه من از آنها استفاده ميكنم تا درباره كنشهاي ديگران قضاوت كنم و به آنها بگويم كه آنها بايد تغيير كنند.
لزوماً همه ارزشها ما را به قضاوت درباره ديگران وادار نميكنند؛ ما سعي ميكنيم برخي از ارزشها را تنها در مورد زندگي خودمان به كار ببريم و درباره ديگران قضاوت نكنيم زيرا كه آنها را نقض ميكنند. ما به برنامهريزي براي آينده، آموزش رسمي، داشتن خانواده خوب و تلف نكردن وقت اعتقاد داريم. سخت كوشش ميكنيم كه بفهميم كه چرا ديگران ممكن است با اين ارزشها موافق نباشند و اگر موفق شويم درباره آنها قضاوت نميكنيم زيرا ميدانيم كه آنها ارزشهاي ما هستند نه ارزشهاي ديگران. اما بسيار ساده است كه گاهي عقايد، ارزشها، قواعد و كنشهاي ديگران را به جاي آنكه صرفا ويژگيهاي متفاوت با ويژگيهاي خود بدانيم، تهديدي عليه چيزهايي بدانيم كه نسبت به آنها احساس وفاداري ميكنيم.
تدوين: مختار نائيجي
دانشجوي كارشناسي ارشد جامعه شناسي دانشگاه تربيت مدرس تهران
خبرنگار علوم اجتماعي سرويس مسائل راهبردي ايران
ادامه دارد...
نظرات