از مهمترين حركتهاي سياسي و دانشجويان در تاريخ ايران، اعتراض دانشجويان در 16 آذر 1332 به ورود معاون رييس جمهور آمريكا، نيكسون، به خاك ايران بود. بعد از كودتاي 28 مرداد 1332، رژيم شاه كه توانسته بود با كمك اربابان انگيسي و آمريكايي خود بر اريكه قدرت بازگردد، در صدد برآمد قدرت را بيش از پيش قبضه كند. نيكسون، معاون رييس جمهور وقت آمريكا، آيزنهاور، در آذر 1332 راهي ايران گرديد تا نتيجه كودتايي را كه سازمان جاسوسي آمريكا، سيا، رهبري كرده بود از نزديك مشاهده كند. در اين زمان ملت ايران در حال افسردگي به سر ميبرد و از نفاق و تفرقهاي كه استبداد توانسته بود در ميان ملت ايجاد كند، ناراحت بود. در چنين شرايطي دانشجويان دانشكدههاي فني، حقوق و علوم سياسي، علوم، دندانپزشكي، پزشكي و داروسازي در دانشكدههاي خود، تظاهرات پرشوري عليه رژيم كودتا برپا كردند. روز 15 آذر، تظاهرات به خارج از دانشگاه كشيده شد و مأموران در زد و خورد با دانشجويان، شماري را مجروح و گروهي را دستگير و زنداني كردند.
صبح 16 آذر 1332، گارد براي اولين بار وارد صحن دانشگاه شد تا فرياد مخالفان را در گلو خفه كند. در يكي از كلاسهاي درس دانشكده فني، مأموران گارد با حمله به دانشجويان بيپناه، سه تن از آنان به نامهاي مصطفي بزرگنيا، آذر شريعت رضوي و احمد قندچي را به شهادت ميرسانند.
53 سال از آن واقعه ميگذرد. به خانهاي ميرويم كه گذشتگان و بازماندگانش بخش مهمي از صفحات تاريخ معاصرمان را تشكيل ميدهند، بطوري كه نقاط عطف و حوادث دهههاي اخير، به نحوي با ساكنان اين خانه گره خوردهاند. خبرنگاران خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، به مناسبت 16 آذر به سراغ خانواده دكتر شريعتي رفتند تا "پوران شريعت رضوي" از خاطرات و خصوصيات برادرش، شهيد مهدي (آذر) شريعت رضوي بگويد.
او در گفتوگو با ايسنا از فعاليتهاي سياسي آذر شريعت رضوي در جنبش ملي ميگويد و ميافزايد: «ما در آن دوران در خانه سه دانشجو داشتيم و تقريبا تمامي آنها در جريانات سياسي قرار داشتند اما آذر اين مسائل را بيشتر پيگيري ميكرد. به خاطر دارم آن دوران خانه ما در حوالي حسنآباد بود و نزديك كاخهاي سلطنتي و خانه دكتر مصدق. معمولا تظاهراتهاي گستردهاي در اين مسير صورت ميگرفت ولي چون خودم سياسي نبودم و به اين مسائل هم علاقهاي نداشتم آنچنان پيگيري نميكردم، اما آذر در اين جريانات مدتي هم دستگير شد و در زندان باغ شاه بود.»
شريعت رضوي با اشاره به عدم رضايت پدر از فعاليتهاي سياسي آذر، ادامه ميدهد: «آن زمان در مشهد ساكن بوديم اما برادرم غلامرضا در رشته پزشكي قبول شد و به تهران آمد. بعد از آن نيز مهدي (آذر) به دانشكده فني تهران راه يافت. قبل از آن هم عليمحمد، برادر بزرگم، ليسانس زبان فرانسه قبول شد و او هم راهي تهران شد. سال 32 مهدي در سال دوم تحصيلش بود و هرگاه آن زمان خبرهاي فعاليتهاي سياسي آذر به گوش پدرم ميرسيد، ابراز ناراحتي و نگراني ميكرد و از غلامرضا ميخواست كه بيشتر حواسش به آذر و فعاليتهايش باشد. و هر بار فرصتي ميشد آذر را در اين باره نصيحت ميكرد.»
دكتر پوراندخت شريعت رضوي به كتاب "خاطرات يك پزشك عوضي" تأليف برادرش "دكتر غلامرضا شريعت رضوي" رجوع ميكند و ميگويد: «اين برادرم بيشتر در جريان كارهاي آذر بود. غلامرضا در بخش اول اين كتاب در تشريح ماجراي 16 آذر مينويسد كه: روز 16 آذر مثل هميشه پس از صرف صبحانه هر سه برادر آماده رفتن به دانشگاه شديم. آذر مثل هر روز صبحها زودتر از ما از خانه بيرون ميرفت. حدود ساعت 10:30 خبر رسيد كه دانشكده فني شلوغ شده است و چند دانشجو را از سر كلاس دستگير كردهاند و وضعيت كلاسها بهم خورده است. من بلاتكليف و مضطرب دنبال كسي ميگشتم كه از آذر خبري داشته باشد. تا اينكه دكتر سيد جمال يكي از دوستانم را ديدم و او گفت من از آذر خبري ندارم و ميشنيدم مجروحين را به بيمارستان شماره 2 ارتش بردهاند آنجا برو تا خيالت راحت شود. در بيمارستان دكتر گوشه خودش را به رفقا و آسيستانهاي ارتشي بيمارستان رساند از آنها شنيده بود كه آذر هم جزء شهداست. برگشت و به روي من نياورد، گفت: اسم شهدا را نميدهند ولي ميگويند سه نفر از آنها كشته شدهاند و به مسگرآباد بردهاند. به گورستان رفتيم. سربازان آنجا بودند اما اجازه ورود ندادند. دكتر گوشه با هر زحمتي بود نام آن سه شهيد را از نگهبان پرسيد. فقط يادم هست نام مهدي شريعت رضوي را بردند. شيون و فرياد من و دكتر گوشه سكوت شبانه گورستان را شكافت. ساعت 10 به خانه رسيديم. برادر بزرگم عليمحمد از مرگ آذر باخبر شده بود بسيار گريه كرديم. دكتر گوشه با كمك نامادريام ما را آرام كردند. بعد كه ماجرا را پرسيدم متوجه شديم مهندس شمس ملكآرا مشغول تدريس بوده است كه ناگهان در كلاس باز شده است و دو سرباز مسلح و افسر فرماندهشان وارد كلاس ميشوند و دو دانشجويي را كه آنها را مسخره كرده بودند را ميبرند. استاد كلاس نيز درخواست كرده است كلاس تمام شود و بعد بروند و حرمت كلاس را نگاه دارند ولي آنان كشان كشان آن دو دانشجو را ميبرند و مهندس شمس جريان را به رييس دانشكده اطلاع ميدهد و معترض ميشود. در ادامه نيز دانشجويان شعارهاي مرگ بر شاه سر ميدهند و در مقابل به گفته دكتر عابدي معاون دانشكده فني 68 تير هوايي و زميني شليك ميشود كه يكي از آنها باعث شهادت آذر شد. خون آنها و مجروحين و با آبهاي رادياتور مخلوط شده بود و در سالن جاري شده بود و منظره وحشتناكي را خلق كرده بود.»
همسر دكتر شريعتي به توضيح ابهام تودهاي بودن برادر خويش ميپردازد و ميگويد: «بعضيها عنوان ميكنند كه آذر تودهاي يا كمونيست بوده است در صورتي كه اين نوع قضاوت كاملا غلط است، چراكه جوانان آن زمان معلم و الگوي سياسي نداشتند كه بگوييم تحت تأثير تفكرات و آموختههايشان به اين گروهها ميپيوستند و اين نبود كه بگوييم جوانان فعال و دانشجويان آن زمان با شناخت كامل از تفكرات و ايدههاي احزاب و تفكرات مختلف به آنها ملحق ميشدند. آذر تودهاي نبود و در صورت صحت اين اتهام، او هم نماز ميخواند و هم روزه ميگرفت. و همين دليلي بر بطلان آن است.»
انتهاي پيام
نظرات