به گزارش ایسنا، پنجاه سال پیش در چنین روزهایی حزب رستاخیز تاسیس شد.
استاد دانشگاهی که در این برهه زمانی مورد توجه محمدرضا پهلوی قرار گرفت «ساموئل هانتینگتون» استاد علوم سیاسی دانشگاه هاروارد بود. او که مبدع نظریه «برخورد تمدنها» بود، نظریه «تاسیس احزاب دولتساخته» را نیز مطرح کرده بود که به شدت مورد توجه و اقبال محمدرضا شاه پهلوی قرار گرفت. او هم مانند این نظریهپرداز آمریکایی معتقد بود: «تنها راه ثبات سیاسی در کشورهای در حال توسعه، ایجاد حزب دولتی منضبط است».
سایه این تفکر به زودی چتر خود را بر نظام چند حزبی ایرانِ دهه ۱۳۵۰ باز کرد و نظام تکحزبی به سرکردگی «حزب رستاخیز ایران» را یکهتاز عرصه سیاسی ایران کرد.
موقعیت منحصر به فرد تاج و تخت شاه در کنار لانهگزینی مشاوران سیاسی و مستشاران نظامی آمریکایی در دربار و ساختار سیاسی ایران عصر پهلوی در نهایت کار خودش را کرد و بستر پیاده شدن نظریه ساموئل هانتینگتون را در ایران به وجود آورد. او معتقد بود: «تنها راه ثبات سیاسی در کشورهای در حال توسعه، ایجاد حزب دولتی منضبط است.»

ریشه
محمدرضا پهلوی بعد از ساقط کردن دکتر محمد مصدق از نخستوزیری و دستگیری و اعدام بنیانگذار و هسته مرکزی جمعیت فداییان اسلام کشور را درگیر بحرانها و هرج و مرج اجتماعی و سیاسی گستردهای کرد و از همان زمان بود که با شکلگیری نظام حزبی در ایران موافقت کرد. او در ابتدا معتقد بود نظام حزبی باید تحت کنترل حکومت شکل بگیرد تا کسی دست از پا خطا نکند و بر علیه تاج و تخت نشورد به این منظور دو حزب مردم و ملیون طی سالهای ۱۳۳۶ و ۱۳۳۷ در کشور شکل گرفت.
حزب مردم در اردیبهشت ۱۳۳۶ به دبیرکلی اسدالله عَلَم و با حمایت و حضور چهرههای علمی، سیاسی و حکومتی از جمله پروفسور یحیی عدل، دکتر پرویز ناتل خانلری، دکتر موسی عمید، دکتر حسن ستوده تهرانی و دکتر احمد فرهاد و حزب ملیون در سال ۱۳۳۷ به دبیرکلی منوچهر اقبال نخستوزیر وقت پهلوی و با حضور طیف دیگری از وزرا، نمایندگان مجلس، مقامات وقت و رجال سیاسی از جمله محمود جم، عزالممالک اردلان، حاج سید اسدالله موسوی، دکتر محمدعلی هدایتی، حسام دولتآبادی، محمد حجازی و دکتر شاهکار تأسیس شدند. البته قبل از تاسیس این دو حزب، محسن پزشکپور در سال ۱۳۳۰ حزب پانایرانیست را با تعداد کمتری از شخصیتهای سیاسی و دانشگاهی علاقمند تاسیس کرده بود.
حزب ملیون در پی شدت گرفتن اختلافات سیاسی محمدرضا شاه و اسدالله علم، به کار خود پایان داد و عَلَم خود را برای مدتی از دربار کنار کشید و به سایه رفت.
با افول حزب ملیون، کانون مترقی ایران که تشکلی دانشجویی - سیاسی نوپا و در حال شکلگیری بود در سال ۱۳۴۰ به صورت یک جمعیت سیاسی توسط برخی فارغالتحصیلان دانشگاهی از جمله حسنعلی منصور و امیرعباس هویدا، برخی نمایندگان مجلس و وزرا و رجال دولت به دبیرکلی حسنعلی منصور تاسیس شد. این حزب به دلیل نفوذ گسترده در دستگاهها و ارتباط قوی با دربار و شخص شاه به سرعت پلههای ترقی را طی کرد و مدتی بعد نامش را به «ایران نوین» تغییر داد.
حزب مذکور در بیست و یکمین دوره انتخابات مجلس شورای ملی در سال ۱۳۴۲ شرکت کرد و موفق شد با پیروزی در این انتخابات و ورود حسنعلی منصور و تعداد قابل توجهی از اعضای حزب به مجلس، اکثریت مجلس بیست و یکم را در اختیار بگیرد و خود را به عنوان موثرترین و تشکیلاتیترین حزب ایران معرفی کند.
با ترور حسنعلی منصور در اول بهمن ۱۳۴۳ به دست محمد بخارایی از اعضای جمعیت فداییان اسلام در مقابل مجلس شورای ملی، امیرعباس هویدا دبیرکل حزب شد.
حزب ایرانیان نیز در سال ۱۳۴۹ توسط فضلالله صدر تاسیس شد و در جرگه احزاب اقلیت قرار گرفت.

روی دیگر سکه
با قرصتر و محکمتر شدن قدرت محمدرضا شاه در نظام سیاسی و اجتماعی کشور، افزایش درآمدهای نفتی و اطمینان از حمایتهای نظامی و سیاسی آمریکاییها، رفته رفته دیدگاه و نظرات شاه نسبت به تحزب و نظام تکحزبی تغییر کرد.
او که تا پاییز ۱۳۵۳ معتقد به چند صدایی و نظام چند حزبی البته تحت کنترل نامحسوس دربار بود از زمستان همان سال نغمه نظام تکحزبی تحت مدیریت مستقیم شاه را سر داد. به این منظور در اسفند ۱۳۵۳ پایان عمر حزب «ایران نوین» و «مردم» یا همان دو حزب دولتساخته را اعلام و از ادغام احزاب مذکور در حزب جدیدی به نام «رستاخیز ایران» و جایگزینی این حزب به جای همه احزاب گذشته ایران در ۱۱ اسفند ۱۳۵۳ سخن گفت.
محمدرضا شاه در این تاریخ (۱۱ اسفند ۱۳۵۳) در کاخ نیاوران و در کنفرانسی رادیو و تلویزیونی نظرش را رسما اعلام کرد. طبق این اعلام، تشکیلاتی با جناحهای سیاسی مختلف که کارگران بنیان اصلی آن بودند، تشکیل شد و در کنار آنان زارعین، اساتید دانشگاه، فرهنگیان و دیگران قرار داشتند.
پهلوی دوم، آن روز در جمع رجال سیاسی و خبرنگاران رسانهها درباره جزییات حزب سیاسیش اینگونه سخن گفت: «این چیزی که الان در احزاب سیاسی فعلی قانونی مملکت که ما میخواستیم اینها مواظب همدیگر باشند و با انتقادات صحیح دستگاههای دولتی و مملکتی را هدایت بکنند، در داخل خود تشکیلات خواهیم داشت ولی همه در تحت یک پرچم، در تحت یک فلسفه و با یک تشکیلات بسیار منظم باید منافع این مملکت را در حال و آینده حفظ بکنید.»
اسدالله عَلَم وزیر دربار پهلوی که بعد از پایان دادن به فعالیت حزب ملیون، وزیر دربار شده بود، در خاطرات روز پنجشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۵۴ نوشت: «باز هم صحبت حزب جدید شد. عرض کردم نخستوزیر هم خیلی پکر است. فرمودند چرا؟ عرض کردم آخر حزب ایران نوین ادعای اکثریت قاطع بین مردم ایران داشت و شاید هم حسابهای دیگر، کسی چه میداند. فرمود او البته آدم باهوشی است و مطمئن هستم که میداند هیچ گهی نمیتواند بخورد. ولی یک هزارم هم ممکن بود برای خودش خیالهایی بپروراند.
این اولین دفعه است که این فرمایش را از شاهنشاه میشنوم. حتی فرمودند در داخل این تشکیلات وسیع وقتی فراکسیونهای قوی بودند، البته میتوانند با هم ائتلاف کرده دولت با اکثریت درست کنند.»
او که منتقد سرسخت امیرعباس هویدا بود در مجموعه خاطراتش نوشت: «شاهنشاه واقعا به حق باید متوجه همه جهات باشند. چنان که بلندپروازیها دولت و حزب اکثریت را نقش بر آب کردند. آخر به حزب ایران نوین چه ربطی دارد که در کنگره خود از تمام احزاب پیش رو و پس رو و کمونیست و غیرکمونیست و لیبرال و چنین و چنان دعوت کند؟ شاهنشاه آنچنان هوشیار هستند که حدی بر آن متصور نیست.»
مولودِ شاه
با اعلام تشکیل حزب رستاخیز و تعیین امیرعباس هویدا نخستوزیر وقت پهلوی و رهبر حزب ایران نوین به مدت دو سال به عنوان دبیرکل انتخاب شد و سایر احزاب سیاسی ایران که تا پیش از تولد حزب رستاخیز برای خود سابقه و ساختاری تشکیل داده بودند با سرعتی باور نکردنی تشکلها و احزاب سیاسی خود را منحل کرده و برای عقب نیفتادن از قافله شاه به عضویت حزب «رستاخیز ایران» درآمدند.
محمدرضا شاه در واکنش به مقاومت بخشی از جامعه ایران برای شرکت در انتخابات حزب رستاخیز طی سخنرانیایی گفت: «کسی که وارد این تشکیلات سیاسی نشود و معتقد به سه اصلی که من گفتم نباشد، دو راه برایش وجود دارد یا یک فردی است متعلق به یک تشکیلات غیرقانونی یعنی به اصطلاح خودمان «تودهای». یعنی باز به اصطلاح خودمان و با قدرت اثبات بی وطن.
او جایش یا در زندان ایران است یا اگر بخواهد فردا با کمال میل بدون اخذ حق عوارض، گذرنامه در دستش میخواهد برود چون که ایرانی نیست، غیرقانونی است و قانون هم مجازاتش را معین کرده است. یک کسی که تودهای نباشد و بی وطن هم نباشد ولی به این جریان هم عقیدهای نداشته باشد، او آزاد است، بشرطی که بگوید -بشرطی که علنا و رسما و بدون پرده - بگوید که آقا من با این جریان موافق نیستم ولی ضد وطن هم نیستم. ما به او کاری نداریم.»
وی در واکنش به خبرنگاران منتقد خارجی که نظام تک حزبی را مغایر سخنان قبلیش دانستند، گفت: «آزادی اندیشه. آزادی اندیشه. دموکراسی، دموکراسی. با پنج سال اعتصاب و راهپیمایی های خیابانی پشت سر هم. دموکراسی؟ آزادی؟ این حرفها یعنی چه؟ ما هیچکدام از آنها را نمیخواهیم.»
هنوز ساعاتی از سخنان شاه و تشکیل حزب رستاخیز نگذشته بود که عبدالله ریاضی، رییس مجلس شورای ملی از همه ایرانیان چه آنان که عضو حزبی شده بودند و چه آنان که هنوز به عضویت آن در نیامده بودند، دعوت کرد تا به رستاخیز ایران بپیوندند.
به دنبال او، جعفر شریفامامی، نخستوزیر وقت و رییس مجلس سنا هم اعلام کرد: «رستاخیزی خواهد شد.»
هوشنگ نهاوندی، رییس دانشگاه تهران و مسئول گروه بررسی مسائل انقلاب شاه و ملت نیز همچون شریفامامی آمادگی خود را برای عضویت در این حزب اعلام کرد.
بعد از «حزب ایران نوین» احزاب مردم، ایرانیان و پانایرانیست نیز به دعوت شاه لبیک گفتند و با انحلال احزاب خود به حزب رستاخیز ایران پیوستند.
فضلالله صدر، دبیرکل حزب ایرانیان اعلام کرد که روزنامه ایرانیان ارگان حزبش از شماره آینده ناشر اندیشههای حزب رستاخیز خواهد بود و محسن پزشکپور، دبیرکل حزب پانایرانیست همان شب اول در مصاحبهای پیوستن همه زنان و مردان حزب متبوعش به رستاخیز ایران را اعلام کرد.
اسدالله علم پس از سالها کنارهگیری از فعالیتهای سیاسی از همراهیش با حزب رستاخیز خبر داد.
براساس خاطرات چهرههای سیاسی آن روزگار، صفحات آگهی روزنامهها پر بود از اعلام آمادگی کارمندان فلان سازمان و کارگران و مدیران بهمان کارخانه که «با کمال افتخار» از پیوستن به حزب شاهنشاه آریامهر خبر میدادند. از اتاقهای بازرگانی و شرکتهای سهامی تا ادارات آموزش و پرورش و بانکها و اتحادیهها و حتی کافهچیان و رستورانداران و کارمندان وزارتخانههای امور خارجه و علوم و اطلاعات و بهداری و ...
محمدرضا شاه در کتابش «پاسخ به تاریخ» هم نوشت: «ما معتقد هستیم همه مردم ایران باید برای رسیدن به هدفهای ملی که سعادت و آسایش فرد فرد ما را تأمین خواهد کرد متحد باشند و در یک جهت حرکت کنند، همه کوشش ها باید در راه پیشرفت کشور باشد. نه خنثی کردن تلاش های یکدیگر. در نظام چند حزبی امکان تفرقه و تشتت بسیار است. هر گروه که در حزبی هستند با دیگران بر سر کسب قدرت و به دست گرفتن حکومت ستیز و دعوا دارند. هر گروه میخواهد حرف های خودش را به کرسی بنشاند و در نتیجه اختلافات به وجود میآید. در حالی که در حزب رستاخیز از جنگ گروهی خبری نیست.»
اجبار در عضویت
اما اندکی بعد کار به جایی رسید که شرکت در این حزب سیاسی اجباری شد.
محمدرضا در روز تاسیس حزب گفت: «هر کسی باید جزو این حزب بشود و تکلیف خود را روشن بکند. اگر نشد از ایران خارج شود. اگر نخواستند خارج شوند، جایشان در زندان است، و دولت اعلام نمود برای هر ایرانی که خواستار شرکت در حزب نیست پاسپورت صادر و به خارج فرستاده خواهد شد.»
عملکرد حزب
حزب رستاخیز بعد از تشکیل به واحدی از ساواک که در همه مقدرات کشور دخالت داشت، تبدیل شد. این مسئله حتی در رسانههای اروپایی هم انعکاس داشت. خبرگزاری فرانسه در ۲۵ خرداد ۱۳۳۷ در سرمقالهاش نوشت: «حزب واحد رستاخیز ایران بیمار است، این حزب که پنج سال پیش تأسیس شد هرگز نتوانست خود را در کشور تثبیت کند و آن هم به علت عدم وجود یک برنامه، روش و توسل به چیزهای غیرطبیعی بوده است. رستاخیز که بدون ریشههای مردمی متکی بر محور تبلیغات پادشاهی بوده است به دو جناح تقسیم شد تا بدینوسیله یک رقابت سالم را گسترش دهد لیکن مبارزات به صورت تئوری میان جناح پیشرو (در حقیقت دولتی) و جناح سازنده (ابتکار شخصی) باقی ماند، هماهنگ کنندگان هر دو جناح بدون این که جانشینی برایشان تعیین شود از سمت خود استعفا نمودهاند.
این شاه است که تصمیم گرفته این دمل را بترکاند. وی با یک لحن مخصوص اظهار داشته که «این حزب مسخره است و رهبرانش کاهلند لیکن چون نمیدانم چه حزبی را جانشین آن کنم اجبارا باید آنرا نگاه دارم.»
احزاب واحد مؤثر و کاری، کمتر دموکراتیک هستند، هوشنگ نهاوندی رئیس دفتر شهبانو فرح با لحن کنایهوار اعلام داشت: «حزب رستاخیز هرگز یک حزب فاشیست نبوده ولی شکستش آن را ثابت میکند، شاه از او خواسته علل این شکست را جستجو کند. به نظر میرسد یک رستاخیز تازه به وجود آمده مسئله این است که شاه میخواهد با یک دید تازه در ایران موفق شود و یا چند موفقیت فوری در جهت یک بهبود و یک رفرم مورد آرزو به وسیله رژیمی که از کاستن نارضایتیهای مردم رنج میبرد به دست آورد.»
منابع:
محمدرضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص ۲۰۸
محمدرضا پهلوی، مأموریتی برای وطنم، ص ۱۷۳
ایران بین دو انقلاب، یرواند آبراهامیان، نشر نی، ص۵۴۱ و ۵۴۲
رفیع، جلال. اطلاعات ۸۰ سال. ج اول. ص ۲۹۶. اول اسفند ۱۳۵۳. انتشارات اطلاعات
انتهای پیام
نظرات