در گفتوگوی پیشرو، قدم در جهان نویسندهای میگذاریم که نوشتن برایش از همین جنس بوده است، از جنس کشف گنجهای قیمتی خاک گرفته در مسیرهای پر پیچ و خم تاریخ جنگ، از «شرح آسمان» تا «دستهای بیقرار» و امروز با توجهی خاصتر بر روایتی به نام «بساز نفروشها» که از خواستن، رسیدن و توانستن از دریچهای تازه سخن میگوید.
محمد خسرویراد، نویسنده، منتقد ادبی و پژوهشگر مشهدی در گفتوگو با ایسنا اظهار کرد: من متولد مرداد ماه ۱۳۴۹ در منطقه عیدگاه هستم، منطقهای که خانه پدریام همچنان در آن سرپا و زنده است. آنچه از دوران کودکی در خاطرم مانده است علاقه فراوانم به حضور و فعالیت در کانون پرورش فکری کودکان بود. اشتیاقی که باعث میشد بلافاصله پس از برگشت از مدرسه، کیف خود را به تراس کوچکمان پرتاب کرده و با ذوقی وصفناشدنی، قدم در مسیرش بگذارم. از آن لحظههای پرشتاب و شیرین، شیطنتهای کودکانه و تلاشهای مادرم برای رساندن لقمهای دستپیچ به فرزند گریزپایش، بهروشنی در خاطرهام مانده است.
مربی کانون پرورش فکری کودکان، استعداد نویسندگی مرا کشف کرد
وی ادامه داد: کانون پرورش فکری کودکان شماره ۱ مشهد در آن سالها یکی از جذابترین مکانها برای من بود. جایی که در آن با رضا عطاران تئاتر کار کردم، با مرتضی امیری اسفنقده آشنا شدم و خیلی اتفاقات منحصر بفرد دیگری برایم افتاد. آن وقتها کانون در همه جای ایران به معنای واقعی به پرورش استعدادهای ماندگار میپرداخت و هر چه فیلمساز، قصهنویس و هنرمندی که امروز میشناسم، در آن سالها همراه کانون بود. خودم در آنجا از یک کلاس به کلاس دیگر میرفتم، از تئاتر به فیلمسازی، از فیلمسازی به مجسمهسازی و تا دلتان بخواهد از امکانات و ابزارهای موجود در کانون استفاده میکردم. به خاطر دارم یک دوربین سوپر ۸ در آنجا بود که با آن از نماهای بیرون و بچههایی که مشغول بازی بودند، پلان میگرفتم و چه دنیای زیبایی برایم بود.
خسرویراد افزود: روزی یکی از مربیان کانون که شاهد بازیگوشیهای من بود، برای ترغیب من به مطالعه گفت برای استفاده از ابزارها و امکانات مورد علاقهام در آنجا ابتدا باید یک کتاب بخوانم و بعد از آنکه خلاصه کتاب را برای او تعریف کردم، میتوانم به فعالیتهای مورد علاقهام بپردازم. اینطور بود که من وارد جهان زیبای کتابها شدم. کمصبری کودکانه و اشتیاق فراوان به انجام فعالیتهای عملی باعث شد از هر کتاب فقط به تماشای تصاویرش بسنده کنم و بر اساس آن تصاویر، در ذهن خود داستانی ساخته و آن را برای مربی تعریف کنم اما سرانجام یک روز دست من رو شد. مربی با تعجب فراوان از من پرسید «محمد تو به این خوبی میتوانی قصه تعریف کنی؟ پس چرا قصههایت را نمینویسی؟» و اینطور شد که من اولین قصهام را نوشتم و او آن را به مرکز آفرینشهای ادبی کانون کشور ارسال کرد. حوالی سالهای ۶۰ بود و از همانجا ارتباط مکاتبهای من با نویسندگان کانون همچون محمد رحماندوست آغاز شد.
این نویسنده مشهدی عنوان کرد: به خاطر دارم که قبل از این اتفاقات نیز ذهن من قصه پرداز بود. گاهی در محله و در جریان بازیها و مسابقات فوتبال به فراخور موقعیتها، قصههایی به ذهنم میرسید و برای بچهها تعریف میکردم، آنها هم که تصور نمیکردند اینها نتیجه ذهن خود من باشد، به من میگفتند «چاپی!» یعنی کسی که دارد کپی میکند. خودم هم فکر نمیکردم استعداد خاصی داشته باشم و تصورم این بود که همه مثل من، این مدلی هستند. تا ۱۷ سالگی ارتباطم را با کانون حفظ کردم، پس از آن همهجا به دنبال جلسات نقد کتاب و داستان میگشتم و هرجا که فرصتی دست میداد حاضر میشدم. تا اینکه با جلسات هفتگی گفتوگو و نقد داستان سازمان تبلیغات اسلامی واقع در بلوار مدرس آشنا شدم.
جستجوگری، اهمیت به کیفیت و چالشهای جسمی در نویسندگی
خسرویراد ادامه داد: آن سالها هدف ما قصه نویسان صرفاً چاپ کتاب نبود، بلکه بیشتر این برایمان مهم بود که اگر قصه و یا داستانی از ما چاپ میشد، کیفیت آن طوری باشد که سینه سپر کنیم و بگوییم این داستان من است. به خاطر دارم که یک بار برای فهمیدن نکتهای که برای نوشتن داستانم لازم بود، بلیت گرفتم و به تهران رفتم، آقای محمود دولتآبادی را به سختی پیدا کردم، داستانم را برایش خواندم و پرسشم را مطرح کردم. یا پس از اینکه کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی را مطالعه کردم، با اشتیاق فراوان خودم را به پایتخت رساندم، او را پیدا کرده و داستانم را برایش خواندم که آن هم ماجراهای زیادی دارد. ما به معنای واقعی کلمه در آن سالها که امکانات بسیار کمتر از امروز بود، جستجوگر بودیم و «خوب نوشتن» اولویتمان بود.
وی افزود: اولین باری که داستان من چاپ شد برای خودم بسیار عجیب بود چون منتظرش نبودم. یک روز که برای خرید کتاب به انتشارات امام رفته بودم، از کیوسک مطبوعاتی نزدیک آنجا شماره جدید مجله سوره را که آن زمان شهید آوینی سردبیرش بود خریدم، در فهرست مجله دیدم نوشته قصه «حسین دوغی» از محمد خسروی راد! بعدها فهمیدم که داستان من به همراه داستانهای دیگری از نویسندگان جوان مشهدی جهت بررسی برای چاپ به مجله سوره ارسال و در نهایت انتخاب شده بود. در آن سالها این اتفاق برای یک نویسنده جوان، بسیار خاص، تاثیرگذار و جذاب بود. خاطره چاپ اولین کتاب من هم بسیار شیرین بود، از من خواستند که به حوزه هنری بروم، بیهیچ مقدمهای، جلد طراحی شده کتابم را نشانم دادند، برای چاپ آن با من قرارداد بستند و اتفاقاً همان جا به من پیشنهاد کار شد و اینطور شد که برای زندگی و کار به تهران رفتم.
این نویسنده با اشاره به برخی چالشهای نویسندگی، خاطرنشان کرد: در آن سالها نویسنده شدن، سریع اتفاق نمیافتاد بلکه باید مسیر را قدم به قدم طی میکردی و این با شرایط امروز خیلی متفاوت بود. امروز برخی از نویسندگان فقط به دنبال پیشرفت سریع در این حوزه هستند و ممکن است از اهداف اصلی دور شوند. میان نویسندگان اصطلاحی وجود دارد به نام «جوانمرگی نویسنده» که دقیقا اشارهای به همین مفهوم دارد. علاوه بر این، یک نویسنده نه تنها باید به طور مداوم به تقویت ذهن خود توجه داشته باشد بلکه باید به جسمش هم رسیدگی دقیق و منظم کند، چرا که نوشتن به توانایی جسمی مناسب نیز نیاز دارد. ساعتها، روزها و ماهها نویسندگی یک رمان برای نویسنده فرسایش به دنبال دارد پس بدن نویسنده نیز باید طوری باشد که مانع نوشتنش نشود.
بازگشت به مشهد برای تحقق رویای «نویسنده تمام وقت بودن»
خسرویراد در خصوص رابطه بین نویسندگی و جغرافیا، عنوان کرد: شاید بزرگترین منطقه قصهخیز در کشور همین خراسان بزرگ ما باشد که تا دلت بخواهد در آن شاعر، نویسنده و آدمهای داستانساز وجود دارد؛ حتی مردم هم در زندگی روزمره و گفتوگوهایشان از قصههای متنوعی استفاده میکنند. در یک نوع از دستهبندی ما مفهومی به نام ادبیات اقلیمی داریم، به این معنا که هر اقلیمی ادبیات خاص خود را دارد که متاثر از جغرافیا، اقلیم و سبک خاص زندگی مردم آن منطقه است که بر نویسندگان و شعرای آنجا نیز تاثیر بسیاری میگذارد. من ۲۰ سال در تهران زندگی کردم و در تمام آن مدت به شدت تحت تاثیر این فضا بودم که هر کجا مخصوصاً در حوزه ادبیات وارد میشدم، یک خراسانی در آنجا حضور داشت که اتفاقات هنری خوبی را هم رقم میزد و بنیانگذار و تاثیرگذار برای دیگران نیز بود. اما انگار همه موضوعات درباره پایتخت و کوچه پس کوچههای تهران تعریف میشد و آن شعرا، نویسندگان و هنرمندان مشهدی کمتر از مشهد، حال و هوای استان و مردم آن مینوشتند.
وی ادامه داد: همیشه به این فکر میکردم که ما باید بیشتر از اینها از مکتب خراسان، هنر، اقلیم خاص آن و از مردمان عزیزش بگوییم. این تصمیم من جدی بود و منتظر بودم که از کارهای اداری فارغ شوم تا بتوانم به آن جامه عمل بپوشانم. سرانجام همه چیز زندگی کارمندی و اداری خود را با تمام شرایط خوبش کنار گذاشتم و تصمیم گرفتم به طور خاص فقط نویسنده بمانم و بر آن تمرکز کنم. پس به مشهد برگشتم تا به رویای «نویسنده تمام وقت بودن» خود، جامعه عمل بپوشانم. رمان «نقل گیتی» در مشهد نوشته شد، کتاب «فریاد در تاکستان» هم به زندگی دکتر شیخ، چهره بیبدیل مشهدی اختصاص یافت، «شرح آسمان» روایت زندگی پرهیجان یک خلبان مشهدی شد و رمان نوجوان «دیدگاه» همین جا و درباره داستانهای جاری در همین کوچهپسکوچهها شکل گرفت. میتوان گفت که تقریبا بیشتر فعالیتهای من در این سالهای اخیر درباره این شهر، اقلیم آن و مردمان خوب و عزیزش بوده است.
«بساز نفروشها» قصه توانستن است
این نویسنده مشهدی با اشاره به اینکه در تاریخ شفاهی جنگ، بیشتر از قصههای رزم و رشادت گفته شده و پرداختن به پشت صحنه آن کمی در ادبیات این حوزه مغفول مانده است، اظهار کرد: جای امیدواری است که این روزها مجموعه کتابهای «روایت پیشرفت» تا حدود زیادی به این عرصه وارد شده است. سوژه کتاب «بسازنفروشها» نیز از طرف این مجموعه به من پیشنهاد شد و من پس از یک مکالمه کوتاه با قهرمان اصلی این کتاب، خیلی به آن علاقهمند شده و به شدت از روایت آن استقبال کردم. بساز نفروشها قصه رفع کمبودهایی است که در زمان جنگ امکاناتش را به ما نمیدادند، داستان جوانهایی که اگر در آن زمان همت نمیکردند، بسیاری از دستاوردهای امروز حاصل نشده بود. افرادی که تلاش کردند و امکانات محدود آن زمان را گسترش داده، تکمیل کرده، نقایص آن را برطرف کرده و با خلاقیت، نوآوری و سرسختی خود چیزهایی ساختند که امروز حتی شنیدن و خواندن درباره آنها همه را حیرت زده میکند.
خسرویراد افزود: این کتاب پر از قصههای ریز و درشت درباره آن تلاشها و صحبت درباره ساختنهایی بدون وجود هیچگونه امکانات است. قصه اینکه ما میتوانیم حتی اگر باورش سخت به نظر برسد. نوشتن قصه «علی حمامی» برای من چالشهای زیادی به همراه داشت، با اینکه پیش از آن بارها درباره تاریخ شفاهی جنگ نوشته بودم اما این داستان متفاوت بود. علت اصلی آن هم این بود که باید درباره مباحث مهندسی و تخصصی، داستان میگفتم و بیان مسائل فنی در قالب یک داستان باید به گونهای باشد که برای مخاطب عام جذاب بوده و روایت فنی باعث افت کشش نشود. باید از محاسبات دقیق به شکلی مستند در قالب یک قصه جذاب و دراماتیک میگفتم.
وی ادامه داد: این کتاب ۲ شخصیت اصلی دارد، علی حمامی و برادرش حسن حمامی که البته بخش اعظم کتاب بر پایه خاطرات آقای علی حمامی نوشته شده است. برای پژوهشهای اولیه حدود ۳۰ جلسه مصاحبه و گفتوگو با آقای حمامی انجام دادم، علاوه بر آن با افرادی که با این ۲ برادر نیز در ارتباط بودند هم مصاحبه کردم تا روایتها تکمیل شوند. نگارش کتاب و بازنگریهای آن هم چیزی در حدود یک سال و نیم طول کشید. بخشی از قسمتهای کتاب به قصههای قبل از جنگ آقای حمامی اشاره دارد و آنها نیز بسیار جذاب هستند. برای مثال به خاطرهای اشاره شده مربوط به زمانی که حمامی در مشهد کابینتساز بوده است و توانسته خودش به تنهایی ماشین لباسشویی بسازد که اتفاقا برایش مشتریهایی هم پیدا شده و ماجراهایی خواندنی دارد.
مهمترین ویژگی قهرمان داستان، جستجوگر بودن است
این نویسنده مشهدی با اشاره به اینکه قهرمان داستانش از یک خانواده متوسط وارد جامعه شده و تحصیلات دانشگاهی هم نداشته است، گفت: علی حمامی تا جای ممکن، جستجوگر و خستگی ناپذیر بوده و هست؛ او هیچ پروژهای را حل نشده، رها نکرده است. بعد از جنگ که برای انجام ماموریتی به آلمان رفته بود، از او خواستند تا در آنجا بماند و همه شرایط برای ماندنش را مهیا کنند اما او نماند و به وطن بازگشت. در وطن هم هیچگاه به دنبال تجمیع سوابق جنگ و منفعتهای شخصی خود نرفت و خیلی معمولی زندگی کرد. در این سالها هم ابداعها و ابتکارات زیادی در زمینههای مختلف انجام داده است و همچنان دست به نوآوری و ساختن میزند. برای مثال چندی پیش دستگاه خاصی برای شستشوی فرشهای حرم مقدس رضوی ساخته است. قهرمان بساز نفروش ما از مردم همین سرزمین است و مخاطب این کتاب هم همین مردم هستند و اگر بخواهم بگویم که به لحاظ محتوایی بیشترین تاثیر را برای چه کسانی میتواند داشته باشد، باید به نسل جوان اشاره کنم که با خواندن این روایتها به مفهوم «ما میتوانیم» نزدیکتر میشوند.
خسرویراد عنوان کرد: خدا را شاکرم که امروز بر اساس نظرسنجیها، مخاطبان این کتاب از نتیجه کار راضی بودهاند. چندی پیش یک رونمایی برای کتاب در مشهد برگزار شد؛ همرزمان آقای حمامی، فنی کاران آن زمان و تنی چند از اهالی دفاع مقدس به این مراسم آمده بودند که برای آنان هم این کتاب بسیار هیجان انگیز و جذاب بود و ذوقی شیرین را درنگاه همه آنها میشد دید. جالب بود که در روز رونمایی دانشآموزان هنرستان فنی هم برای دیدن او و کتاب بساز نفروشها آمده بودند. فضای بسیار خوبی بود، انگار برای خیلیها تجدید خاطره شده بود. کسی از من پرسید درباره فلان داستان هم در کتاب چیزی نوشتهای؟ در پاسخ گفتم بله و برای خواندش باید به سراغ کتاب بروی و تجربه چنین لحظههایی برای خود نویسنده هم خیلی جذاب است.
اگر دوباره به دنیا بیایم باز هم به سراغ نوشتن میروم
وی درباره اینکه چگونه در این مسیر نویسندگی قدم گذاشته است، عنوان کرد: من خیلی عشق رفتن به جبهه داشتم اما در آن سالها سنم طوری نبود که بتوانم بروم. زمانی در تهران با انبوهی از اطلاعات، مصاحبههای پیاده شده و موضوعاتی درباره جنگ روبرو شدم که مغفول مانده بود و باید روی آنها کار میشد. مگر غیر از این است که اساس یک درام را درگیری خیر و شر تشکیل میدهد، پس چرا به این حوزه که پر از این درگیریهاست نپردازیم. دیگر دلم نیامد که درباره این فضا کار نکنم و در دورهای که نویسندگان بیشتر به عقاید روشنفکری میپرداختند و از برچسبهای حکومتی بودن بیم داشتند من به این فکر میکردم که درباره مردمانی بنویسم که اگر از این مرز و بوم دفاع نمیکردند معلوم نبود هر کدام از ما امروز کجا باشیم. اگر این قصهها نوشته نمیشد ما به مرور زمان منابعمان را از دست میدادیم. پس چهطور میتوانستم از سر زدن به قصههای اتفاق افتاده در سرزمین خودم بپرهیزم؟!
خسرویراد اضافه کرد: آن چیزی که ما در دین خودمان به نام توکل میشناسیم، در تمام باورهای این هستی نیز وجود دارد. بر همین اساس من اگر دوباره به دنیا بیایم باز هم به سراغ نوشتن میروم اما این بار با باور و توکلی قویتر. یعنی دیگر هیچ کاری جز نوشتن نمیکنم، نه کار اداری، نه مدیریتی و نه کارمندی. من در اوج پیشرفت کاری همه چیز را رها کردم و سراغ نوشتن رفتم. در کشور ما این کار سخت است اما سرانجام شدنیست. بنابراین بار دیگر هم اگر متولد شوم از همان ابتدا فقط و فقط به صورت حرفهای به نویسندگی خواهم پرداخت و آرزو دارم یک روز تریلوژی مورد علاقهام را بتوانم تکمیل کنم.
وی ادامه داد: تاکنون جلد اول آن را با نام «نقل گیتی منتشر کردهام»، این کتاب اولین رمان من برای بزرگسالان است، برخی از پرسشها و دغدغههای خودم، انتخابهایی میان عشق، وطن و روایت رنجها و لذتهای ناشی از این انتخاب کردن. نگارش ۲ جلد دیگر به لحاظ عدم آمادگی روحی و مالی تاکنون میسر نشده است. حرفهایی دارم که باید درباره آنها بنویسم، گفتوگوهایی درباره مرگ، خدا و چیزهایی دیگر که همچنان در من در تلاطم است.
انتهای پیام
نظرات