• پنجشنبه / ۱۹ مهر ۱۴۰۳ / ۰۸:۵۳
  • دسته‌بندی: زنجان
  • کد خبر: 1403071914834
  • منبع : نمایندگی زنجان

گفت‌وگو با راننده زن سرویس زنجان - تهران؛

زن، مادرانگی، تلاش

زن، مادرانگی، تلاش

ایسنا/زنجان کار و تلاش مخصوص یک قشر یا جنس نیست. درآوردن نان حلال کاری است که مردان و زنان با شرافت همیشه به‌دنبال آن هستند

از تاکسی پیاده می‌شوم و به سمت اتوبوس‌های ترمینال می‌روم. هوا خنک و شبی مهتابی است. در خیالات خودم غرق‌ام و در سکوت شب که ابرهای بی‌باران مرا به خود می‌کشانند. آقایی در محوطه داد می‌زند زنجان - تهران، سوار اتوبوس می‌شوم، قرار است برای دیدن نمایشگاهی از زنجان به تهران بروم. به محض بالا رفتن از پله‌ها سلام می‌دهم و با کمال تعجب می‌بینم راننده خانم است. ابتدا جا خورده اما خیلی خوشحال می‌شوم از این‌که خانم‌ها کم‌کم می‌توانند به کارهایی که در جامعه ما مردانه تعریف شده است ورود کنند و در تغییر این دیدگاه موثر باشند. صندلی من ردیف جلوست. کوله کوچکم را کنار پایم می‌گذارم و می‌نشینم، اتوبوس سر ساعت راه می‌افتد. بعد از دقایقی در تاریکی خواستنی نیمه‌شب، زینب زارع‌شهرستانی، فلاسکش را نشان داده و چای تعارفم می‌کند. من هم از خدا خواسته لیوانم را از کوله درمی‌آورم تا برایم چای بریزد و با یک لیوان چای سر صحبت را باز می‌کنم.

از چه زمانی در این خط کار می‌کنید؟

من یک سال است که در این خط‌ کار می‌کنم و بیشتر سرویس شب با من است.

اسمش زینب زارع‌شهرستانی است‌. لهجه‌ای شمالی دارد! فنجان را به لب‌ام نزدیک می‌کنم، چای هنوز داغ و لب‌سوز است.

ادامه می‌دهم: شما اهل شمال‌اید؟

بله، ۱۸ سالم بود که ازدواج کردم، همسرم زنجانی است؛ الان ۳۰ سال است و اینجا زندگی می‌کنم. زنجان و مردمان آرامش را دوست دارم‌.

چطور وارد این حرفه شدید؟

همسرم معلول بود و من پس از مدتی نیاز داشتم کار کنم؛ دوست نداشتم دستم جلوی کسی دراز باشد. از همان زمان به رانندگی روی آوردم؛ چند سالی با تاکسی مسافرکشی می‌کردم اما بچه‌هایم کوچک بودند و چندان نمی‌توانستم دور از خانه باشم‌. به هر ترتیبی هم بیرون از خانه کار می‌کردم و هم از همسرم و دو فرزندم مراقبت می‌کردم؛ شکر خدا با وجود همه سختی‌ها مسیر زندگی را هموار کردم. ولی زندگی روی خوشش را نشانم نداد، همسرم به خاطر فلج از ناحیه پا، هر روز وزنش بالا می‌رفت تا اینکه سکته قلبی کرد و من ماندم و دو بچه، به دور از خانواده؛ چندان حمایتی نداشتم به همین دلیل مصمم‌تر شدم تا برای گذران زندگی و تامین احتیاجات‌مان بیشتر کار کنم. از سال ۷۸ تا ۸۴ با نیسان از کرج به زنجان بار می‌زدم‌. بچه‌ها که بزرگ‌تر شدند راحت‌تر توانستم با ماشین سنگین کار کنم‌.

چایم را که خنک شده، می‌نوشم و فکر می‌کنم، به زنی تنها با دو بچه که هم مادر است و هم پدر، در این دنیای بزرگ چه انگیزه‌ای پشت این همه تاب‌آوری و تلاش است؟

می‌پرسم: بچه‌های‌تان چه می‌کنند؟

پسر بزرگم بورسیه آمریکاست و در رشته آی‌تی مشغول به تحصیل است‌. پسر کوچکم نیز در زنجان دانشجو است؛ این روزها یکی از دلایل ماندم در زنجان پسرم است، می‌خواهم کنارش باشم و تنها نماند. به هر حال نسبت به زمان ما تغییرات زیادی در جامعه رخ داده و دوست ندارم پسرم را تنها بگذارم‌.

وقتی از زندگی مشترکشان تعریف می‌کند لحنش محکم و استوار می‌شود: زندگی‌ کردن با فرد معلول آدم را می‌سازد. بیشتر اوقات‌، من که آدم صبوری نبودم برای اینکه همسرم را با رفتارم ناراحت نکنم از خیلی چیزهایی که دوست داشتم گذشتم؛ همسرم هم برای راحتی من، از خیلی از علاقه‌هایش یا کارهایی که دوست داشت چشم‌پوشی کرد. شاید به ظاهر زندگی زن و شوهری ما مثل دیگران نبود، اما از خیلی‌ها بهتر بود. ما با اینکه گاهی دعوایمان می‌شد، اما خیلی زود با هم آشتی می‌کردیم و نمی‌توانستیم ناراحتی هم را ببینیم، نمی‌دانم می‌توانم حرفم را درست بگویم یا نه، اما تا کسی جای من نباشد نمی‌تواند حرفی را که می‌زنم درک کند. ما عاشق هم بودیم با همین وضعیت. شاید اگر همسر من سالم بود و روی ویلچر نمی‌نشست من هیچ وقت با او ازدواج نمی‌کردم. معلولیت همسرم راهی بود برای قوی کردن من، هزینه‌های زندگی بالا بود، وارد این شغل شدم تا هزینه‌های زندگی را تامین کنم.

نظر بچه‌هایتان در مورد کارتان چیست؟

بچه‌ها مشوقم هستند به خصوص پسر کوچکم که همیشه با این جمله که «مادر من باعث افتخار من است» انگیزه بیشتری می‌دهد که برای ادامه کارم بسیار موثر است.

 دید مردم چگونه است‌؟

بیشتر واکنش‌ها مثبت است، مردم به خصوص خانم‌ها بسیار استقبال می‌کنند، خیلی‌ها خوشحال می‌شوند، خیلی‌ها تشویق می‌کنند، البته تعداد انگشت‌شماری هم هستند که می‌خواهند اذیت کنند، اما به قدری تعدادشان کم است که اصلاً اهمیت نمی‌دهم. خوشبختانه تا الآن هیچ مشکل یا خاطره تلخی نداشته‌ام و با من به‌عنوان یک راننده اتوبوس خانم محترمانه برخورد کرده‌اند. به هر حال در محیط کار و ترمینال کار زنان سخت است چون در این حرفه آقایان حضور پررنگ‌تری دارند. اجازه چندانی به ورود خانم‌ها نمی‌دهند.

وی از فراز و نشیب‌های زندگی‌اش و اینکه قبلاً راننده اتوبوس‌های درون‌شهری بوده می‌گوید و ادامه می‌دهد: به خاطر همین نگاه‌های سنگین، خط کارم را از درون‌شهری به بین‌شهری تغییر داده و یک سالی است به خط زنجان - تهران آمدم‌. اینجا هم سخت است‌. دیدشان به راننده خانم بیشتر به دید یک راننده کمکی و نیمکت‌نشین است اما من بخاطر علاقه‌ام ایستادگی می‌کنم‌.

چایم تمام شده فنجانم را در کوله می‌گذارم و نگاهی به جاده می‌اندازم. صبحگاه است و نزدیک کرج هستیم از آنجا که مثل همیشه توی اتوبوس خوابم نمی‌برد به گفت‌وگو ادامه می‌دهم و می‌پرسم: برنامه روزانه‌تان چگونه است؟ با توجه به رانندگی‌تان در شب‌؟

رانندگی در شب را دوست دارم، قشنگ‌ترین لحظات رانندگی شب است، موقعی است که آدم با خدای خودش تنها می‌شود. به همین دلیل ۹ شب می‌خوابم و ساعت ۳ نیمه شب بیدار می‌شوم چون ساعت حرکت سرویسم ۴ بامداد است‌.

از تحصیلاتش می‌پرسم، می‌گوید: قبل از ازدواج تا پنجم ابتدایی تحصیل کرده بودم و به خاطر داشتن یک خانواده مذهبی، زود ازدواج کردم و بعد از ازدواج هم به خاطر مشکلات زندگی نتوانستم ادامه دهم اما در چند سال اخیر دیپلم گرفتم و بخاطر سفرم به آمریکا برای دیدن پسرم، آموزش انگلیسی را هم شروع کردم و آن را ادامه می‌دهم‌.

 اوقات فراغت هم دارید؟ با چه سرگرم می‌شوید؟

در سال‌های اخیر سنتور یاد گرفتم و گاهی می‌نوازم، موسیقی حس خوبی دارد و آرامم می‌کند.

من همیشه در ذهنم از راننده، تصویر مردی میانسال با موهایی جوگندمی و صدایی کلفت داشتم اما این زن با این صدای آرام و ظاهری ساده، تصورم را عوض کرد. خانم راننده با صدای بسیار آرامش می‌گوید: در کل سختی‌های زندگی را دوست دارم و معتقدم زندگی هر چقدر سخت‌تر باشد آدمی فعالیت و تلاش بیشتری می‌کند و این انگیزه زندگی من است،

می‌پرسم: با این اوصاف، سختی زیادی کشیده‌اید؟

نه، من چندان سختی ندیده‌ام و در اوقات فراغتم به خاطر اینکه به چیز دیگری فکر نکنم خودم را با کار و درس و بچه‌ها مشغول کرده‌ام. البته خانواده شوهرم نیز مرا خیلی دوست دارند، مادر شوهر پیر و بیمارم را نیز پرستاری می‌کنم او تنها مادر شوهرم نیست، او برکت زندگی است و وجودش امید را به زندگی‌مان می‌بخشد. در کل زنجان را خیلی دوست دارم شهری که به خاطر آرامشش زمینه رشد را دارد و دوست دارم در این شهر به رانندگی ادامه دهم اما اگر محیط کار برایم طاقت‌فرسا باشد مجبورم به شمال بروم و آنجا کارم را ادامه دهم، هر چند که امیدوارم این اتفاق نیافتد و در این شهر بمانم.

کم‌کم وارد محوطه ترمینال تهران می‌شویم‌. صبح دل‌انگیزی است و نوید روزی زیبا در پایتخت شلوغ و دودآلود را می‌دهد، از هم صحبتی‌اش تشکر می‌کنم و کوله‌ام را برداشته و قبل از خداحافظی شماره‌اش را می‌گیرم تا اگر سفری شبانه داشتم با خودش هماهنگ شوم‌. به سمت مترو آزادی راه می‌افتم . در فکرم این بار «آزادی» تنها نام یک میدان و یا نام یک خیابان نیست، آزادی پرنده‌ای‌ست در اوج، آزادی زنی ست که با همه مشکلات در نیم شب‌ها اتوبوس می‌راند.

منبع: سایت اداره‌کل راهداری و حمل و نقل جاده‌ای

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha