دست نوشتههایی که مانده حاکی از آن است که میدانست شهید میشود اما این موضوع را جز همسرش کسی نمیدانست.
دکتر وحید یحیوی، ۲۱ اسفندماه سال ۹۸، با نتیجه تست مثبت ابتلا به بیماری کرونا در بیمارستان امام حسن(ع) بجنورد بستری شد و پس از مبارزه با این بیماری در ۱۲ فروردین ماه سال ۹۹ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
ساعت ۹ شب در خانهی پر مهر مادر شهید یحیوی در تبریز حضور یافته و چند کلامی با این خانواده گرانقدر هم صحبت شدم.
با مادر شهید وحید یحیوی خانم رقیه یحیوی که همکلام میشوم، در شروع صحبتهای خود با گوشهی چادرش اشکهایش را پاک میکند و این اشکها مجال صحبت کردن را از او میگیرد.
او میگوید: سه بردار بودند ته تغاری خانواده وحید بود، از هر سه آنها راضی هستم، وحید خیلی به قرآن علاقه داشت دو پسر بزرگترم به عنوان واجبات یا هر موقع که سرشان خلوت بود قرآن تلاوت میکردند اما وحید هر روز بعد از نماز صبح با صدای بلند قرآن میخواند و به گونهای که با صوت قرائتش بیدار میشدم، ۲۴ سالش بود که تفسیر المیزان را تمام کرد.
مادر این شهید مدافع سلامت با بیان اینکه وجودش برای خدمت به مردم بود، میگوید: کلاس دوم ابتدایی تصمیم گرفت که پزشک شود من گفتم مثل برادرانت مهندسی بخوان اما در طول زندگی خود، تنها همین حرفم را گوش نکرد.
باور نمیکنم دیگر پیش ما نیست
او با صدای بغض آلودش ادامه میدهد: چهار و نیم سال از نبود او میگذرد اما باز هم باور نمیکنم که دیگر پیشمان نیست. وحید خیلی مودب و بی نهایت مردمدار بود.
او به خاطرهای از فرزندشهیدش اشاره میکند و میگوید: رئیس آزمایشگاه یکی از بیمارستانهای تبریز رفیق وحید بود، او تعریف میکرد که خانوادهام من را با وحید مقایسه میکردند، میگفتند مثل وحید درس بخوانم و رفتار کنم، من هم میگفتم صبر کنید وحید دکتر شود دیگر به ما محل نمیگذارد، ولی فوق تخصص را هم که خواند بازهم همیشه زنگ میزد وباهم قرار میگذاشتیم.
رقیه یحیوی میافزاید: اوایل زندگی وضعیت مالی خوبی داشتیم اما در یک برههای از زندگیمان دستمان تنگ بود با این حال همیشه سپاسگزار خدا بودم، همه با تمسخر میگفتند با این وضعیت باز هم خدا را شکر میکنی؟! اما من میگفتم من هیچ کمبودی ندارم خدارا شکر خانوادهام سالم هستند و این برای من کافی است.
یادگاری به نام تسنیم
او به عکس نوهاش اشاره میکند و ادامه میدهد: از بودن وحید در کنارمان سیر نشدیم، تنها یادگار وحید دختری به اسم تسنیم است که به همراه مادرش به مشهد رفته است، چون مادرش در بیمارستان امام رضا(ع) بجنورد کار میکند.
وحید که ته تغاری خانواده پنج نفره بود از نظر همکاران و خانوادهاش به مانند اسمش در رفتار و اخلاق یگانه بود.
یونس یحیوی بردار شهید یحیوی نیز در ادامه میگوید: وحید چند تا دست نوشته از خودش به یادگار گذاشته که در یکی از دست نوشتههای خود که مربوط به سال ۱۳۷۹ است یعنی بعد از افتتاح کانون قرآن و عترت دانشگاه علوم پزشکی تبریز، از یک خانمی اسم برده بود که من خیلی پیگیر شدم اما همسرش گفت که من قضیه را میدانم و نیازی نیست پیگیری کنی و بگذار همان طور باقی بماند.
او میافزاید: گویا این خانم از دانشجویان علوم پزشکی بوده و به این کانون رفت و آمد داشت و مقید به مسائل حجاب بود ولی خانواده در قید و بند اینگونه مسائل نبودند از وحید راهنمایی خواسته بود که خانوادهام اینجوری هستند چیکار کنم؟ وحید گفته بود که احترام به والدین از اوجب واجبات است.
خوابی که تعبیر شد....
او ادامه میدهد: این خانم در خواب دیده بود که روی تابلوی دفتر کانون قرآن و عترت نوشته شده « شهید وحید یحیوی».
یونس یحیوی میگوید: این خانم خوابش را وحید نمیگوید، مدتی از دیدن این خواب میگذرد و طبق دستنوشتههای وحید، همیشه هنگام مراجعه به کانون حالت آشوب داشته است. اما بعدها در خواب یک مرد با عبا و عمامه سبز را میبیند که میگوید «خوابی که دیدی را به طرف بگو اگر خودت نمیتوانی بگویی ما بگوییم»، و پس از این، او خوابش را برای وحید بازگو میکند.
بعد از شهادت وحید که دست نوشتههایش را خواندم دنبال این قضیه را گرفتم، زنگ زدم به همسرش گفت: خواهش میکنم این موضوع را پیگیری نکن من هم ماجرا را میدانم و آن خانم را میشناسم.
او گریههایش را از پشت عینک پاک کرده و بیان میکند: برخی حرفها نمیدانم گفتنش درست است یا نه، در اوج گیری کرونا هیچکس خبر نداشت که وحید مریض هست،من حتی به مادرم نگفتم و خودم بجنورد پیشش بودم.
وحیدی که عاشق امام رضا(ع) بود
او میگوید: هیچ وقت یادم نمیرود ۱۳ فروردین سال ۹۹ پارکها و بوستان اطراف مشهد را بسته بودند تا مردم به سیزده بدر نروند، همان موقع دو بار پیکر وحید را در زیرگذرهای حرم چرخاندم و گفتم تو «عاشق امام رضا بودی».
او در عین حال که بغض راه گلویش را گرفته و بریده بریده حرف میزند، میافزاید: طبق اصول کرونا هر کس هرکجا فوت میشد همان جا دفن میکردند ولی مادرم گفت که من اجازه نمیدهم وحید اینجا بماند با خودم میبرمش.
او ادامه میدهد: وقتی آمدیم هتل، مردی زنگ زد و گفت که من سید جواد حسینی هستم معاون دانشگاه علوم پزشکی مشهد، انگار مادرتان درخواست کرده بودند که پسرشان را به تبریز ببرند، شما کارها را انجام دهید من صبح همه چیز را حل میکنم.
او میگوید: موقع خاکسپاری وحید، تک و تنها همه چیز را حل کردم، برادر بزرگترم آن سر دنیا مانده بود و نمیتوانست بیاید، موقع خاکسپاری همه در حال نماز خواندن بودند، رو کردم به خدا گفتم «اینی که دارند غریبانه برایش نماز میخوانند وحید هست، همانی که نیمه شب با صدای بلند نماز شب میخواند».
او ادامه میدهد: دکتر صومی و دکتر فرخ بخت شادی، برای تسلیت به منزل ما تشریف آورده بودند، دکتر بخت شادی گفت دیشب وحید را در خواب دیدم که در بیمارستان بود و حالش اصلا خوب نبود، گفت آقای دکتر از امشب چشم بزنی تبریزم، مشهدم و هر جا بخواهم میروم؛ دقیقا همان شبی بود که وحید از پیش ما رفته بود.
او با بیان اینکه وحید برادرم بود اما بعد از رفتنش متوجه شدم که ۱۴ سال حوزه علمیه درس خوانده، میافزاید: وحید در مباحث مذهبی با دل و جان حرف میزد جوری که بر دل مینشست.
به پدرم قول داده بود
او با بیان اینکه پدرم به دلیل ابتلا به سرطان فوت کرد، خاطر نشان میکند: یکی از دلایلی که وحید رشته هماتولوژی و انکولوژی را برای دوره فوق تخصص انتخاب کرد این بود که پدرم درگیر بیماری سرطان شده بود و وحید به پدرم هنگام مبارزه با این بیماری قول داده بود تا نهایت تلاش خود را برای کمک صادقانه و خالصانه به بیماران سرطانی انجام دهد. بعد از اینکه خواستیم مطب را جمع کنیم منشی مطب گفت که آقای دکتر بخشی از بیماران را به نیت روح پدرش بدون ریالی هزینه ویزیت میکرد.
او میافزاید: یکی از همکارانش در بیمارستان امام علی(ع) بجنورد میگفت که من شاهدم وحید حقوقی که از بیمارستان میگرفت بیشترش را خرج مریضهای خود میکرد.
او در پایان اشکهایش را زود پاک کرده و نفس عمیقی میکشد و میگوید: نمیدانم حکمت خدا چه بود که وحید را از ما گرفت.
مدافعان سلامت در دوران کرونا، قهرمانانه، از ما خواستند در خانه بمانیم ولی نماندیم، روزها و شبهای قرنطینه ما برای آنها با سختی و کار مضاعف گذشت، آنها شغلشان را با عشق گره زدند تا هموطنانشان سیاه پوش نشوند.
انتهای پیام
نظرات