به گزارش ایسنا، تقی دژاکام در یادداشتی با این عنوان در کانال تلگرامی خورشید نوشت: محمود حکیمی قصهنویس زبردستی نبود که داستانهایش را بر اساس اصول قصهنویسی و مثلاً فراز و فرود و گرهافکنی و انتظارآفرینی آنچنانی بنویسد، همانطور که مرتضی مطهری هم اینگونه نبود وقتی دو جلد «داستان راستان» را مینوشت. تا حدودی مهدی آذریزدی هم بر اساس قواعد حرفهای به داستاننویسی روی نیاورد هرچند شاید از دو نویسنده فوق بهتر و جذابتر مینوشت، اما هر سه در یک چیز مشترک بودند و آن اینکه آثار آنها به خوبی با مخاطبان بسیار پرشماری ارتباط برقرار میکرد و تا همیشه مضمون نوشتههای کتابهایشان با خوانندگانش همراه میشد.
این سه یک ویژگی مشترک دیگر هم داشتند و به خصوص اینروزها که به نوشتههای افراد مختلف با سلیقههای گوناگون و حتی سنوسالهای غیرهمسان درباره زندهیاد محمود حکیمی نگاه میکنم، میبینم این فقط من نبودم که با نوشتههای حکیمی و آذریزدی کتابخوان شدم؛ تقریباً همه آنها که درباره این مرد نوشتهاند کتابخوانی را با همان کتابهای کوچک و جیبی ارزانقیمت «اشرافزاده قهرمان» و «نقابداران جوان» و «داستانهایی از زندگی امیرکبیر» و «سوگند مقدس» و البته با «قصههای خوب برای بچههای خوب» مهدی آذریزدی جدی گرفتند و به وادی مطالعه افتادند و بعدها کتابهای قطور را جایگزین این کتابهای جیبی کردند. به همین دلیل امثال محمود حکیمی حق زیادی به گردن نسل من و بعد از من دارد. ضمن اینکه حکیمی و آذریزدی نویسندههایی نجیب و بیحاشیه بودند که در هنگامهای که نسل نوجوان و جوان ما در بحران نوشتههای خوب و سالم بسر میبردند، کوشیدند سرشان به کار خودشان گرم باشد و برای این نسل خوراک فکری سالم تولید کنند. آنها دنبال رادیو و تلویزیون و رسانه و تبلیغ و خودنمایی و فضلفروشی و «این منم طاووس علیین شده»گفتن نرفتند و در همان حاشیه و سکوت، کاملاً آتشبهاختیار کار فرهنگی کردند و البته نتیجه افتخارآمیزش را هم دیدند. بله، قبول دارم که اگر این عزیزان داستانهایشان را با رعایت تکنیکهای حرفهای این فن مینوشتند دامنه تأثیرگذاری و نفوذ آنها بسیار بیشتر میشد، اما آنها نشستن و دست روی دست گذاشتن و واویلا گفتن را برنمیتابیدند و باید کاری میکردند و بسمالله گفتند و اقدام کردند و کارهایی کردند کارستان؛ و به همین دلیل نسل ما همیشه وامدار و سپاسگزار این بزرگان نجیب عرصه فرهنگ خود خواهد ماند.
حکیمی اهل مسجد و هیئت بود و بزرگشده #مسجد_لرزاده در خیابان خراسان تهران. خودش میگوید انگیزه اصلی نوشتن درباره موضوعات دینی و شخصیتهای اسلامی، پای منبرهای وعاظ مشهور و مختلفی که در این مسجد میآمدند در او ایجاد شد. در کارنامه او همچنین سالها طلبگی و حضور در تحریریه نشریه #مکتب_اسلام قم به چشم میخورد و همینها بر غنای محتوایی و انتخاب سوژههای مذهبی مناسبی که در آنزمان جای خالی آنها در بین نوجوانان و جوانان احساس میشد تأثیر گذاشته بود تا جایی که برخی از کتابهای او با اقبال بسیار فراوان به تیراژهایی فراتر از ۳۰۰ هزار نسخه هم رسید؛ دقیقاً بهاندازه پرتیراژترین مجله بعد از انقلاب یعنی #کیهان_بچهها در زمان مدیریت زندهیاد #امیرحسین_فردی.
اتفاقاً مرحوم امیرحسین فردی درباره محمود حکیمی گفتنیهای زیادی دارد و از جمله به یک موضوع کمتر توجه شده درباره او اشاره میکند: «یکی از افرادی که جرئت کرد پیش از انقلاب درباره #فلسطین بنویسد یا راجع به آن صحبت کند محمود حکیمی بود. او داستانهایی مینوشت درباره مبارزه و مقاومت با ادبیاتی پرکشش و خواندنی. تأثیر این کتابها در آن زمان از اعلامیه هم بیشتر بود، او کتابها را از قم منتشر میکرد و وقتی کسی از قم کتاب منتشر میکرد مردم میفهمیدند یعنی چه!»
این درست که حکیمی و امثال حکیمی ذاتاً مردان پرکاری در سکوت بودند، اما نقش بسیار بزرگ امثال او در حیات فکری و فرهنگی پنجشش دهه اخیر ایجاب میکرد به امثال او بیشتر بها داده میشد و به بیان دیگر حق او این تنهایی و گوشهنشینی نبود!
محمود حکیمی این نویسنده پرکار و پرتیراژ، دیروز بر دوش دوستانش تشییع و به خاک سپرده شد، اما برای همیشه یاد و نام و انشاءالله راه و مرامش از جمله پرکاری در سکوت و دغدغهمندی و خستگیناپذیری در مسیرهای طولانی هم در توجهات رهروانش باقی بماند. خداوند او را با حضرات معصومین علیهمالسلام محشور کند.
انتهای پیام
نظرات