به گزارش ایسنا، روزنامه هم میهن در تیتر یک خود با این عنوان نوشت:
هر داوری و قضاوتی دربارۀ کارنامه ۱۶سالۀ سلطنت رضاشاه پهلوی (و با احتساب دوران سردارسپهی و رئیسالوزرایی ۲۰ ساله) داشته باشیم در این که پایان سلطنت او تحقیرآمیز بوده کسی تردید ندارد. تدبیر محمدعلی فروغی البته سبب شد با انتقال سلطنت به ولیعهد ۲۲ ساله از شدت این تحقیر کاسته شود و هرچند حسب ظاهر نجات خاندان پهلوی و استمرار سلطنت بود اما هر چه زمان گذشت مشخصتر شد که ذکاءالملک در واقع مانع تجزیه ایران شد زیرا رفتار اشغالگران با کشوری که پادشاه و مجلس و دولت دارد به قاعده متفاوت بود. خاصه وقتی ایران را از بیطرفی خارج ساخت و پای آمریکا را هم به میان آورد و سرانجام ایران پل پیروزی لقب گرفت.
کافی است تصور کنید ایران متحد آلمان میماند و این که با شکست هیتلر چه سرنوشتی در انتظار این سرزمین بود.
تهدید روسها جدیتر از آن بود که رضاشاه تردید کند. وقتی خاطر او از انتقال سلطنت به ولیعهد ۲۲ ساله آسوده شد و از فروغی قول گرفت استعفانامه را که خود فروغی نوشته بود امضا کرد و روانۀ اصفهان شد. فرزند جوان را هم در مجلس همراهی نکرد.
شب قبل را تا صبح نخوابیده بود و مدام قدم میزد. همان شبی که به گفتۀ محمود فروغی در گفتوگو با حبیب لاجوردی- تاریخ شفاهی هاروارد- در رادیو بیبیسی توصیف «شاه بادمجانفروش» هم برای رضاشاه به کار رفت و دانست بازی تمام شده؛ طعنهای به خاطر تصرف املاک با زور. چون بیشترشان زمینهای کشاورزی کشت بادمجان و کدو بودند و این پرسش درگرفت که آخر این زمینها به چه کار پادشاهی میآید که مطابق سنت سلطنت مالک تمام سرزمین است؟
با این همه وقتی شنید قرار نیست انگلیسیها در مقابل روسها از او حمایت کنند به فرمول محمدعلی فروغی فکر کرد و پذیرفت که راهکار او هم جان او را نجات میدهد هم دودمان سلطنت پهلوی را و هم تمامیت ارضی ایران را حفظ میکند.
فروغی هیچگاه نگفت و ننوشت که به انگلیسیها چه گفت و چه شنید و احتمالاً به همین خاطر دفتر خاطرات او در روزهای سوم تا ۲۵ شهریور ۱۳۲۰ سفید است درحالیکه او مرد نوشتن بود و بسیار سرراست و نیکو هم مینوشت و نثری چنان پاکیزه داشت که میتواند در کتابهای درسی بیاید.
البته جز به برادرش ابوالحسنخان: «بدان! که هر کاری میخواهم بکنم به خاطر استقلال ایران است. مردم ایران، امشب به من احتیاج دارند. یک عمر زندگی ما را تأمین کردند و امشب شبی است که باید برای ایران کاری کنم.»
فرمول فروغی این بود: رضاشاه ایران را ترک میکند تا روسها که در راه تهران بودند از برچیدن اساس سلطنت و دستگیری رضاشاه به اتهام بیتوجهی به اخراج کارشناسان آلمانی و همکاری با آلمان نازی منصرف شوند و با منتفی شدن انقراض سلطنت پهلوی پسر ۲۲ ساله و خجالتی به جای پدر بر تخت بنشیند. شاه جوان را البته کسی چندان جدی نمیگرفت و انگار تنها برای دوران گذار گزینۀ مناسبی به نظر میرسید تا سر فرصت تدبیری دیگر بیاندیشند.
رضاشاه شبانه از کاخ سعدآباد به کاخ مرمر آمده بود. همسر و فرزندان را پیشاپیش به اصفهان فرستاده و تنها محمدرضا در تهران - در دربار – بود. هیچ بدرقهای هم در کار نبود. زمان به زیان او در گذر بود. میترسید روسها برسند و تهدید خود را عملی کنند.
انگلیسیها البته به قوای روس با گِله پیغام فرستادند: شاه که دارد داوطلبانه میرود. دیگر از کی میخواهید انتقام بگیرید؟!
در کاخ مرمر تنها محمدعلی فروغی، نخستوزیر و شکوهالملک حاضر بودند. کاروان شاه را ۶ خودرو تشکیل میداد. اولی را خود او سوار شد. سه اتومبیل هم به اثاثیه اختصاص یافت و دو اتومبیل نیز اسکورت میکردند.
آخرین گفتوگوهای رضاشاه با فروغی و قبل از سوار شدن یک بار در خانه او اتفاق افتاد و یک بار روز ۲۵ شهریور در دربار. در خانه قولی بود که دوباره گرفت و در دربار یک توصیه که بر آن تأکید داشت.
قولی که از فروغی گرفت این بود: محمدرضا، شاه شود و نقشه دیگری در کار نباشد. قبلتر در حیاط خانۀ فروغی و قبل از ترک آن با اشاره به نوۀ فروغی - که آن موقع دختربچهای پنجشش ساله و نزد پدربزرگ بسیار عزیز بود و داشت جامۀ او را مرتب میکرد- گفته بود: به جان او قسم بخورید و فروغی دو بار گفت: «به جان نیکی، به جان نیکی». رضاشاه این قسم را که شنید آسودهخاطر شد و در اتومبیل نشست و رفت. اصرار او ناشی از این نگرانی بود که انگلیسیها یا فروغی او را فریب داده باشند و نهتنها محمدرضای جوان بر تخت سلطنت ننشیند که روسها تهران را اشغال و ولیعهد را دستگیر کنند یا فروغی اعلام جمهوری کند و خود رئیسجمهوری شود.
ذکاءالملک اما دوباره تأکید کرد نه انگلیسها صحنه و تهران را به روسها خواهند سپرد و نه او خیانت خواهد کرد. بیمار است و نه به ریاستجمهوری که به پایان عمر میاندیشد. توصیه رضاشاه هم جالب بود: «به هر قیمت مجلس را نگه دارید وگرنه تهران هرج و مرج میشود.»
انگار تازه و البته دیر دریافته بود پارلمان میتواند چه نقش بیبدیلی داشته باشد. او که امثال سیدحسن مدرس و دکتر محمد مصدق را از ادامه نمایندگی بازداشته و یکی را به تبعید فرستاده و همان جا جان او را هم ستانده و دیگری را به حبس انداخته و مجلس را با دخالتهای گسترده از اعتبار و نفوذ انداخته بود، انگار تازه دریافته بود مجلس میتواند چه جایگاه یگانهای داشته باشد و قوام مُلک و ملت و مملکت تنها قائم به شاه نیست و استعفانامه را امضا کرد: «نظر به اینکه من همۀ قوای خود را در این چندساله مصروف امور کشور کرده و ناتوان شدهام حس میکنم که اینک وقت آن رسیده است که یک قوه و بنیۀ جوانتری به کارهای کشور که مراقبت دائم لازم دارد بپردازد و اسباب سعادتورزی ملت را فراهم آورد. بنابراین امر سلطنت را به ولیعهد و جانشین خود تفویض کردم و از کار کناره نمودم. از امروز که بیستوپنجم شهریور ماه ۱۳۲۰ است عموم ملت از کشوری و لشکری ولیعهد و جانشین قانونی مرا باید به سلطنت بشناسند و آنچه از پیروی مصالح نسبت به من میکردند نسبت به ایشان منظور دارند. کاخ مرمر طهران. ۲۵ شهریور ۱۳۲۰».
قرار بود پادشاه جوان فردای آن روز – ۲۶ شهریور- در مجلس شورای ملی سوگند یاد کند ولی بعد صلاح ندیدند تا فردا صبر کنند و همان روز جلسه فوقالعاده تشکیل شد.
روسها در راه بودند و از قشونی که رضاشاه طی ۲۰ سال تقویت و تجهیز کرده بود هم هیچ کاری برنیامد. طی سه روز – ۳ تا ۶ شهریور- فروپاشیدند و مردم هم تنها تماشا میکردند و شگفتآورتر اینکه سربازان سربازخانهها را تخلیه کردند و رفتند و جز چند فقره مقاومت پراکنده در روزهای نخست اشغال خبری منتشر نشد.
تأکید این یادداشت اما چنان که از عنوان هم برمیآید بیشتر بر تحقیر دیکتاتور است: سه نوبت در یک روز.
نخست: در اصفهان. وقتی از او خواستند املاک خود را مصالحه کند. همان املاکی که منشأ بخشی از نارضایتیها شده بود. قوامالملک شیرازی و دکتر محمد سجادی به اصفهان رفتند و املاک به نام محمدرضا شد. شاه جوان البته اندک زمانی بعد املاک را به اموال عمومی بازگرداند در سالهای ۱۳۲۷ و ۱۳۲۸ هم بانک عمران مأموریت یافت بخش باقیمانده نیز به زارعین مسترد شود.
دوم: چمدانهای رضاشاه را در بندرعباس تفتیش کردند تا مبادا جواهرات سلطنتی را با خود برده باشد.
سوم: مدتی منتظر ماند تا کشتی از بصره برسد و با تأخیر کشتی باری آمد و تازه وقتی سوار بر کشتی شد دریافت قرار نیست به هند بروند. هم هند مستعمره بریتانیا بود و هم آفریقای جنوبی. به جای هند او را به جزیره موریس بردند. نهایت کاری که پادشاه جدید ایران بعدتر توانست انجام دهد انتقال پدر به ژوهانسبورگ بود؛ جایی که در آن چشم از جهان بست.
پایان تحقیرآمیز دوران رضاشاه اثری بسیار منفی بر روی شاه جوان باقی گذاشت تا حدی که مراسم تاجگذاری را به زمانی دورتر موکول کرد تا آن خاطره رنگ باخته باشد.
شاید اگر رضاشاه به توصیه روزولت در پاسخ استمداد خود در همان روزهای نخست بعد از اشغال عمل کرده بود گرفتار آن وضعیت تحقیرآمیز نمیشد. خواستِ رئیسجمهوری ایالات متحد روشن و صریح بود: به صف مقابله با هیتلر بپیوندید.
با گذر زمان و برای محمدرضا شاه البته ۲۵ شهریور یک سکه دورو بود. روی اول پایان تحقیرآمیز سلطنت پدر و روی دوم آغاز سلطنت خود او. شاید از این رو بود که مادر شاه – ملکه مادر- که دو روز را در سال بهعنوان نوزایی پهلوی جشن میگرفت (۲۸ مرداد سالروز کودتا علیه دولت ملی و ۹ آبان تولد ولیعهد) مناسبت ۲۵ شهریور را مصداق نوزایی نمیدانست درحالیکه سلطنت منتقل شده بود.
به بهانه شروع سلطنت محمدرضا البته میدانی در تهران ۲۵ شهریور نام گرفت که در پی پیروزی انقلاب ضدسلطنتی به «رضاییها» تغییر کرد تا یادآور ۴ عضو یک خانواده از سازمان مجاهدین خلق باشد که در رژیم شاه کشته شده بودند. نام جدید اما تنها ۳۰ ماه دوام آورد چراکه وقتی این سازمان رو در روی جمهوری اسلامی قرار گرفت -و منافقین خوانده شد و در پی آن نیز حادثه ۷ تیر ۶۰ رقم خورد- نام میدان هم به ۷ تیر تغییر یافت.
حالا هر چند دیگر میدانی به نام ۲۵ شهریور در تهران و هیچ جای دیگر ایران نیست اما از این روز نمیتوان یاد نکرد زیرا ۸۳ سال قبل را به یاد میآورد. تحقیر شاه و تدبیر رئیس الوزرا را.
دومی البته دیگربه غلظت قبل متهم نمیشود چراکه ابتکار او استقلال ایران را تضمین کرد و از زیر چکمۀ روسها که تا قزوین آمده بودند بیرون آورد. کما این که بعد از پایان جنگ حضور نیروهای شوروی در خاک ایران دیگر توجیهی نداشت و یکی از نمایندگانی که به جد پیگیر خروج بود دکتر مصدق بود و بعدتر نیز با تدبیر قوام و شکایت ایران به جامعه ملل و حمایت آمریکا ناچار از ترک ایران شدند.
فروغی نماند تا ثمرات تدبیر خود را ببیند و یگانه پاداشی که گرفت پارهسنگ محمدعلی روشن -از تماشاگران حاضر در مجلس- بود که میپنداشت رئیسالوزرا خیانت کرده است. تحقیر شاه اما در تاریخ ثبت شد و بر تمام کارنامه عمرانی او سایه انداخت.
انتهای پیام
نظرات