۱۱ سپتامبر زمانی به وقوع پیوست که منازعه فلسطین در انتفاضه الاقصی به سر میبرد. پیش از حادثه ۱۱ سپتامبر رویکرد رژیم صهیونیستی نسبت به انتفاضه ابعاد مختلفی از اقدامات تنبیهی دستهجمعی و آزار و اذیت اعم از محاصره شهرهای فلسطین، کنترل دائمی جادهها و روستاها، منع رفتوآمد میان غزه و کرانه باختری، عدم دسترسی بیماران به مراکز درمانی، ویرانی خانهها، استفاده از مهمات انفجاری علیه تظاهرکنندگان غیرمسلح، قتلهای سیاسی و مواردی از این قبیل را دربرمیگرفت تا جایی که این پرسش مطرح میشد که آیا رژیم صهیونیستی میخواهد شهرهای فلسطین را به طور دائمی اشغال کند، نهادهای خودگردان را برچیند و یاسر عرفات را ترور و یک بار برای همیشه مسئله فلسطین را ببندد؟
با این حال رژیم صهیونیستی پیش از ۱۱ سپتامبر نمیتوانست به چنین مسائلی بیندیشد، زیرا ملاحضات بینالمللی و منطقهای مانند مواضع آمریکا و اروپا یا دولتهای عربستان و مصر مانع از چنین امری میشد. خطوط قرمز عمیق بود اما «آریل شارون» که در اوج ماههای انتفاضه الاقصی به نخستوزیری رژیم صهیونیستی رسیده بود، سعی داشت آرام و تدریجی این خطوط را کمرنگتر کند. از سوی دیگر در جبهه فلسطین آنچنان ایده مبارزه تا آخرین لحظه جنگ و پایان اشغال در ذهن مردم نقش بسته بود که پیش از حادثه ۱۱ سپتامبر هر نوع دعوت به آتشبس از سوی رهبران بدون کسب امتیاز واقعی امکانپذیر نبود.
در این میان رویکرد آمریکا قواعد بازی را بر هم ریخت. آمریکا تا پیش از حادثه ۱۱ سپتامبر رویکردی بیطرفانه نسبت به موضوع داشت و بیشترین نگرانیاش جلوگیری از گسترش تبعات کشمکش اسرائیل و فلسطین و تاثیر منفی آن بر سیاستهای آمریکا در قبال عراق بود. اما به ناگهان جهان تکان خورد و همه چیز زیر سایه حادثه وحشتناک ۱۱ سپتامبر و تلاشهای ادعایی برای نابودسازی تروریسم فروریخت.
بسیج تمام منابع نظامی مالی و سیاسی برای مقابله با تهدید دیرپای تروریسم آنچنان اهمیت یافت که شارون از وضعیت موجود برای تشدید جنایاتش در فلسطین استفاده کرد و عرفات را بنلادن اسرائیل نامید. اینجا بود که اعراب وارد کارزار شده و در پیامی به آمریکا یادآوری کردند که برای مبارزه با تروریسم بینالملل در ابتدا باید به تروریسم دولتی دستپرورده خودش پایان دهد. در پی این فشارها آمریکا تمام تلاش خود را برای رسیدن به آتشبس به کار گرفت، اما به معنای واقعی آتشبس و توافقی در کار نبود، چراکه شارون به جنایات خود ادامه داد و از سوی دیگر سیاست یکجانبهگرایی آمریکا در منطقه و اشغال عراق و افغانستان در پی حادثه ۱۱ سپتامبر، متحد تروریستش، اسرائیل را جسورتر کرد و خطوط قرمز رنگ باخت.
حالا پس از سالها مجددا ۱۱ سپتامبر به نوعی دیگر سراغ فلسطین آمده، چراکه پس از آغاز جنگ غزه، چه از سوی رسانههای غربی و چه سران رژیم صهیونیستی سعی شده که از حمله هفت اکتبر، ۱۱ سپتامبر دیگری ساخته شود تا از این طریق بتوانند جنبه غافلگیرانه حمله را بزرگتر از آنچه هست جلوه بدهند، خودشان را قربانی معرفی کنند و برای انجام وحشیگریهایشان دست باز داشته باشند. به طوریکه پس از عملیات پیروزمندانه هفت اکتبر توسط نیروهای مقاومت، رسانههای غربی برای توصیف این عملیات از اصطلاح «۱۱ سپتامبر اسرائیلی» استفاده کردند و به این طریق برای رژیم صهیونیستی حق دفاع مشروع قائل شدند.
از نظر آنها در طوفانالاقصی همانند ۱۱ سپتامبر شدت حمله آنچنان ویرانی بر جای گذاشته که هیچ کس نمیتوانست خانواده و نزدیکان خود را بیابد و اصابت موشکها به اندازهای غافلگیرانه بوده که در چشم به هم زدنی زندگی عادی صهیونیستها مختل شد. همانطور که بر اثر حادثه یازده سپتامبر نزدیک به سه هزار شهروند آمریکایی جانشان را از دست دادند، تعداد کشته شدگان طوفانالاقصی سرسامآور و کشتار جمعی صورت گرفته است. از این موارد که بگذریم مسئله گروگانها موضوعی جداست. صهیونیستها میخواهند وضعیت را این گونه جلوه دهند که در تاریخ منازعه صد ساله اعراب و اسرائیل، هرگز یک طرف تعداد انبوهی از گروگانهای غیرنظامی را در آن سوی مرزها نگرفته است.
حربه تشبیه عملیات هفتم اکتبر به حادثه ۱۱ سپتامبر شامل سران رژیم صهیونیستی هم میشود. بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر رژیم به حادثه ۱۱ سپتامبر استناد کرد و در خصوص آتشبس گفته است همانطور که پس از بمباران پرل هاربر، یا پس از حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر، ایالات متحده با آتشبس موافقت نکرد، اسرائیل نیز پس از حملات هفت اکتبر با توقف درگیری موافقت نخواهد کرد.
تلاش مضاعف و بیوقفه صهیونیستها برای ارتباط دادن هفت اکتبر به ۱۱ سپتامبر موجب شد تا بازاندیشی نسبت به عاملان این حادثه داشته باشیم و با گذاشتن دو رویداد ۱۱ سپتامبر و هفت اکتبر در دو کفه ترازو به درستی بیندیشیم که تروریست کیست و تروریسم چه معنایی دارد؟
علیرضا مجیدی، تحلیلگر مسائل خاورمیانه در گفتوگو با ایسنا در خصوص عاملان حادثه ۱۱ سپتامبر و خط و مشی آنان، اظهار کرد: در رخداد ۱۱ سپتامبر گروه متهم سازمان القاعده با اندیشه سلفی جهادی بود. تحت تاثیر اقتضائات منطقه و جهان و ظهور داعش نگرش گروههای سلفی جهادی به تحولات جهانی در مقطعی به اوج خود رسید. گروههای سلفی جهادی یا همان تکفیریها حدود ۱۰ سال پیش با ظهور و گسترش القاعده و داعش مورد اقبال قرار گرفت و افزون بر اینها در آفریقا و سوریه دیده شد. دوران اوج این گروه که تمکین نامیده میشود، دورهای است که آنها قادر به قیام به سیف برای شریعت بودند؛ یعنی میتوانستند به زعم خودشان حکومت اسلامی که در شریعت تکفیریشان گنجاده شده را اقامه کنند اما چون انرژی زیادی در بحث داعش از دست دادند، وارد دورهای شدند که اصطلاحا تمهید نامیده میشود. تمهید به معنای تلاش برای بازسازی و زمینهسازی ورود دوباره به مرحله تمکین است.
وی با اشاره به تغییرات در مشی و اندیشه گروههای تکفیری اضافه کرد: یکی از اصول آنها این است که ورود به تعامل با کفار، شیعیان و کسانی که از اسلام خارج شدهاند در حکم شرک به خدا و خروج از دایره توحید است. بنابراین اصل گروه جهادی سلفی نمیتوانست با هیچ گروه دیگری به جز هممسلکهای خودش وارد تعامل شود. روزی داعش این موضوع را به عنوان سند حقانیتش تبلیغ میکرد و مدعی بود چون حکومت سوریه از یک سو در دست یک فرد شیعه است (که نیست) و از سوی دیگر همان طور که کفار غرب در حال جنگ با داعش هستند، سوریه نیز با داعش میجنگد، پس حکومت سوریه از دین خارج شده و جنگ با آن واجب است. اما با تحولات اخیر و پراکنده شدن داعش در حال حاضر از شدت بنیادگرایی کاسته شده و «فقه المصلحه» در ادبیات این گروه تروریستی رایج است. چراکه در ذات فقه المصلحه نوعی واقعگرایی نهفته است که میگوید باید بر حسب مصلحت رفتار کرد.
این تحلیلگر مسائل خاورمیانه ادامه داد: تغییر چشمگیر دیگر جهادگرایان سلفی در القاعده رخ داده است. اکثر تابعان القاعده تحت رهبری بنلادن معتقد بودند باید در آمریکا عملیات انجام داد. اما در فاصلهای کمتر از یک دهه با رشد ابومصعب زرقاوی در عراق و در ساحت فکری افرادی مانند ابومحمد المقدسی قاعده فکری «تقدم عدو القریب علی العدو البعید» یعنی باید اول با دشمن نزدیک جنگید و بعد از آن سراغ دشمن دور رفت در دهه دوم میلادی به اوج خود رسید و هنوز هم ماندگار است. حتی جنگ غزه باعث نشده این نگاه میان تکفیریها تغییر کند.
مجیدی با اشاره به تغییر نقش آمریکا در منطقه بر فعالیت تروریستها افزود: از طرف دیگر پس از ۱۱ سپتامبر ایالات متحده گمان میکرد که خودش راسا توان نظامسازی دارد و به همین دلیل عراق و افغانستان را اشغال کرد و نظام جدیدی تشکیل داد و سپس عنوان خاورمیانه جدید مطرح شد. زمانی که در جنگ ۳۳ روزه رژیم صهیونیستی به لبنان حمله کرد، کاندولیزا رایس، وزیر وقت امور خارجه آمریکا صراحتا گفت این جنگ درد زایمان تولد خاورمیانه جدید است اما بعدها آمریکا به این نتیجه رسید که چنین توانی را برای نظامسازی در خاورمیانه ندارد. در نتیجه انرژی عظیمی به سمت گروههای تکفیری هدایت شد ولی تلاش آنها هم به شکست انجامید. در حال حاضر مسئله فلسطین همان انرژی تشکیل نظام جدید در جهان اسلام را متراکم میکند. در این مرتبه جهان تحت تاثیر تجربه داعش اولویتهای متفاوتی دارد و حکومتهای عربی هم به شدت به آنچه افراطگرایی میخوانند، حساس شدهاند اما در چنین بستری که تجربه گروههای تکفیری شکست خورده و مسئله کلیدی فلسطین در بطن امت اسلام مطرح است، مستعد چه فضایی در سالهای آتی هستیم؟
آیا ۱۱ سپتامبر با ۷ اکتبر قابل قیاس است؟
وی در رابطه با قیاس حمله ۱۱ سپتامبر با هفت اکتبر عنوان کرد: بعد از ۱۱ سپتامبر آمریکا مستقیما کشورهای اسلامی را اشغال کرد و حکومتهای آنها را ساقط و حکومتی جایگزین کرد. این جایگزینی حکومتها مشابه با تجاوز رژیم صهیونیستی به نوار غزه است. اما با این تفاوت عمده که آمریکا نظام خودکامه بدون پایگاه مردمی را سرنگون کرد ولی این بار براوردهایی که خود تشکیلات خودگردان ارائه داده، چیز دیگری را نشان میدهد. یعنی نهتنها در غزه بلکه در کرانه باختری هم حماس پایگاه مردمی دارد.
این تحلیلگر مسائل خاورمیانه ادامه داد: دوما افغانستان و عراق توسط آمریکا اشغال و بخش زیادی از مردمش مبارزه با اشغالگر را در دستور کار قرار دادند، اما هیچ کدام نگران امنیت وجودی کشورشان نبودند، یعنی یک عراقی در سال ۲۰۰۳ نگران نبود عراق از صفحه روزگار محو شود. همه میدانستند یک نظام مردمسالار ولو در هر سطحی برپا خواهد شد. اما در غزه مهمترین وجه تمایز این است که اهالی غزه به هیچ وجه مطمئن نیستند درصورت جنگ و اشغالگری اسرائیل چیزی به نام غزه یا فلسطین باقی بماند.
مجیدی اضافه کرد: علاوهبر این، آمریکا در کشورهایی که اشغال کرد به سمت نظامسازی روی آورد و برای نظامسازی به نخبگان همان کشور رجوع کرد مثلا در عراق شورای حکمرانی تشکیل شد که مقدمهای برای نوشتن قانون اساسی جدید بود اما الآن سوال این است که فردای پس از جنگ، رژیم صهیونیستی قصد دارد چه مدل حکمرانی را در غزه بر پا کند؟ آیا مناطق جدید به مناطق اشغالی ملحق میشود؟ یا نوعی حکومت دستنشانده فلسطینی ایجاد میکند؟
وی با اشاره به مهمترین تفاوت دو واقعه ۱۱ سپتامبر و طوفانالاقصی، گفت: مهمترین تفاوت این است که رژیم اسرائیل حتی اگر به فرض محال از حالت دوم پیروی کند، باز هم هیچ وقت به سمت مردمسالاری نمیرود. بلکه مزدوران محلی را به کار میگیرد تا تحت عنوان کمیتههای محلی حکومت اداری تشکیل بدهند. آن هم فقط اداری و نه نظامی و امنیتی. به خاطر همین حتی دولت خودگردان جناح راست اسرائیلی را تحمل نمیکند.
این تحلیلگر مسائل خاورمیانه متقابلا جنایات رژیم صهیونیستی را نمونه بارز تروریسم دولتی دانست و اظهار کرد: دولتی واجد تروریسم دولتی است که اولا در قبال تعهدات پیشین خودش مسئولیتپذیر نباشد و آنها را زیر پا بگذارد و دوما در زمان استفاده از ارتش قوانین جنگی را نقض کند. در هر دو مورد رژیم صهیونیستی مصداق بارز است. اما با این وجود از حالا به بعد رابطه کشورهایی که تاکنون با رژیم صهیونیستی خوب بوده به لحاظ سیاسی چندان تغییری نخواهد داشت. زیرا عوامل اصلی قدرت رژیم تغییری نکرده است.
مجیدی با اشاره به اینکه از نظر جوزف نای، اندیشمند سیاسی امریکایی، بخش مهمی از قدرت کشورها به قدرت نرم آنان معطوف است، اضافه کرد: قدرت نرم همان اقبال عمومی کشورهای دیگر نسبت به کشور نفوذگر است. پس بنابر واقعیت موجود کنونی که رژیم صهیونیستی در فضای رشد شبکههای اجتماعی و شکسته شدن هیمنه ابررسانههای سابق نفوذ خودش را از دست داده، در فرایند میانمدت و بلندمدت شاهد تاثیر جنایات رژیم صهیونیستی بر سیاست کشورهای دوست صهیونیستها خواهیم بود البته اگر آن کشورها دموکراتیک باشند.
مجیدی عنوان کرد: اساسا یکی از مهمترین عوامل جذب تودههای مسلمان به گروههای تروریستی و تکفیری حس تحقیر تاریخی است که در وجود آنهاست. چندین عامل محرک حس تلخ تحقیر در برخی تودههای مسلمان است. بالاترین و موثرترین عامل فلسطین است. در حال حاضر پس از سرکوب و جنایات در غزه این حس تحقیر میان امت اسلام در حال تشدید شدن است و مطالبه عزت بیشتر میشود اما به جای فعال شدن تکفیریها شاهد پوستاندازی همزمان در حوزه تئوریک و جنبشهای اجتماعی خواهیم بود به شکلی که بخشی از جریانات اسلامی با اولویت مبارزه با اسرائیل و پشتیبان اصلی آن آمریکا ظهور میکنند.
تاکنون رژیم صهیونیستی برای مقابله با مقاومت فلسطین به هر شیوهای ولو برچسب تروریسم زدن متوسل شده، اما در حقیقت طوفانالاقصی حس تحقیر، انگیزه انتقام و مقاومت سخت در راه آرمان فلسطین را به خوبی به نمایش گذاشت. رفتار صهیونیستها با مردم فلسطین در طی جنگها به ویژه جنگ اخیر غزه از آنان افرادی ساخته که خواهان احقاق حقوق بشر هستند، در حالیکه از هر نوع حقوق بشردوستانهای سلب شدهاند. نهتنها رفتارهای رژیم بلکه تحولات اخیر منطقه خاورمیانه، رویگردانی اعراب از آرمان فلسطین و تلاشهای بیوقفه رژیم صهیونیستی برای صلح با اعراب در قالب پیمان ابراهیم، ایجاد نشستهای متعدد به منظور حل مسئله فلسطین بدون حضور خود فلسطینیها و شناسایی و به مشروعیت شناختن رژیمی که سرزمین فلسطینیها را غصب کرده، همگی حکایت از فراموش شدن ملت مبارز فلسطین دارد. طوفانالاقصی نتیجه روند رشد توانمندی، روحیه مبارز و انتقام سخت فلسطینیها از سالها تحقیر بود که به بهای فنای بقایشان هم که شده از آن دست نخواهند کشید.
انتهای پیام
نظرات