به گزارش ایسنا، امروز ۱۷ شهریور چهل و ششمین سالروز قتل عام مردم تهران در خیابان و میدان ژاله در سال ۱۳۵۷ است.
جمعیت متراکم مردم حدود ۷:۳۰ صبح در میدان ژاله و خیابانهای منتهی به آن تجمع کردند. یکی از فرماندهان نظامی حاضر در میدان ژاله با بلندگو به مردم اخطار داد: «حکومت نظامی است، چرا تجمع کردهاید؟»
برگزارکننده مراسم ۱۷ شهریور که آیتالله حاج شیخ یحیی نصیری معروف به علامه یحیی نوری از روحانیهای نامدار تهران که در یکی از محلات اطراف میدان ژاله سکونت داشت و امام جماعت یکی از مساجد محلی بود، برای آرام کردن فضا از تجمعکنندگان خواست تا روی زمین بنشینند.
مردم هم به درخواست او لبیک گفتند، اما سربازان فرمانداری نظامی تهران راه عبور و مرور به میدان ژاله را از چهار طرف میدان به روی مردم و خودروهای عبوری بستند. در آن هیاهو ناگهان فرمان آتش و به رگبار بستن مردم بلند شد و دقایقی بعد صدای رگبار مسلسلها بلند شد و اجساد مرد و زن و پیر و جوان کف خیابانهای منتهی به میدان ژاله غرق خون شد.
در مدت چند ثانیه صدها نفر به خاک و خون افتادند. افراد سالم بدنهای مجروحان و اجساد شهدا را از جوی آب و کف خیابانها جمع کرده و تلاش میکردند آنان را به بیمارستانهای اطراف برسانند. اتاقها، راهروها و حیاط بیمارستانها مملو از مجروح و جنازه بود. مردمِ محلی در خانههایشان را به روی تجمعکنندگان باز کردند. هر کس هر چه از لوازم پزشکی، پنبه، پانسمان و ملافه داشت به بیمارستان میآورد.
بر اساس گزارش ساواک، تظاهرات ابتدا از میدان ژاله به خیابانهای شرقی و بعد خیابان های جنوبی شهر از جمله خیابانهای مولوی، میدان خراسان، میدان شوش و میدان راهآهن کشیده شد و در مدت کوتاهی خیابانهای فرحآباد، فردوسی، منوچهری، سعدی شمالی، نظامآباد، لالهزار، نارمک و میدان سپاه صحنه به خون غلطیدن مردم شد و درگیریهای پراکنده خیابانی تا پایان روز ادامه یافت.
خاطره علامه
رهبر و لیدر تجمع مردم در میدان ژاله شخصی به نام آیتالله حاج شیخ یحیی نصیری معروف به علامه یحیی نوری از روحانیهای نامدار تهران بود.
شیخ احمد نوری در قرن سوم هجری زندگی کرد و با تبلیغات دینی اش موفق شد مردم غیر مسلمان زیادی را به اسلام و مکتب شیعه هدایت کند. وی جد اعلای ملا نصیر بن عبداللطیف نوری از علمای قرن سیزدهم هجری است که خاندانش به نصیری و نوری شهرت داشتند. در سال ۱۳۱۱ش خداوند به نوه ملانصیر، پسری داد که نام او را یحیی گذاشت.
یحیی در سال ۱۳۲۳ به قم و سپس به نجف رفت تا به کسب علوم دینی بپردازد. او بعد از فراغت از درس و بحث به تهران مهاجرت کرد و به تدریس، تبلیغ و نگارش آثار علمی پرداخت.
حضرات آیات شیخ محسن احمدی نوری جد مادری شیخ یحیی، حجت کوه کمری، آیت الله بروجردی، سید عبدالهادی شیرازی، شیخ عماد رشتی، شیخ محمدتقی آملی، میرزا باقر آشتیانی، ابوالحسن شعرانی و رفیعی قزوینی در طول آن سالها جزو اساتید به نام ایشان بودند.
شیخ یحیی در سال ۱۳۳۹ از دانشگاه تهران مدرک دکترا گرفت.
این فقیه مجتهد و مجاهد مرحوم نوری دیدی روشن نسبت به قضایای سیاسی و اجتماعی داشت و در مسیر نشر معارف اسلامی و استفاده از نوآوری در این زمینه دارای ابتکاراتی بود.
ایشان در یکی از محلات اطراف میدان ژاله سکونت داشت و امام جماعت یکی از مساجد این محله بود و کتابخانه مسجد را هم اداره میکرد. او در این مسجد شبهای پنجشنبه و صبحهای جمعه جلسات درس و تفسیر قرآن برگزار میکرد.
فصلنامه انقلاب اسلامی در پاییز سال ۱۳۷۸ بعد از ۲۱ سال از واقعه خونین ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ با علامه گفتوگوی مفصلی کرد تا از کم و کیف این واقعه خونین و دلیل تجمع مردم در میدان ژاله و اتفاقات تلخ آن روز مطلع شود.
علامه یحیی نوری خاطراتش از آن روز را اینگونه شرح کرد: «فراموش نمیکنم که در آن ایام که مقارن با ماه مبارک رمضان بود و در شهریور ماه به سر میبردیم، شبها به برگزاری مجالس، اقدام میکردم البته یک جلسه تفسیر هم صبحهای جمعه داشتم و جمعیت بیشماری شرکت میکردند.
چون جمشید آموزگار، نخستوزیر وقت بود، قوای نظامی از تعدی مستقیم به بنده خودداری میکردند. در زمان دولت شریف امامی باز هم ماجرا به همین منوال بود با این تفاوت که نیروهای زیرزمینی وابسته به ساواک به طور مرتب در کار ما دخالت میکردند و به بهانههای مختلف به دفتر کار ما وارد میشدند یا مزاحم کتابخانه میشدند و مسائلی را به وجود میآوردند.
من در سیزدهمین شب از لیالی ماه مبارک رمضان تصمیم گرفتم که راه مناسب برای مقابله با رژیم و توطئههای او را بیابم.
هنوز شعار «آشتی ملی» که از دهان شریف امامی خارج شده بود، عملی نشده بود و میزان جدیت آن روشن نبود. بنده اعلام کردم که از شب دهم ماه مبارک به بعد مجلس در حسینیه برقرار است. جمعیت بلافاصله پس از اطلاع، به محل هجوم آوردند.
در سومین شب برگزاری مجلس بود که یک گروه ضربت که تعداد آنها به ۷۰ نفر میرسید و از همان گروه یک دست و هم قد بود که عرض کردم، به محل فعالیت ما حمله کردند. مقادیری از کاغذهای ما را پاره کردند و پرچم ها را کندند و چند نفر را مضروب ساختند. هدفشان ظاهرا ایجاد بلوا و آشوب بود.
گهگاه از مسجد قبا که محل فعالیت مرحوم بازرگان و شهید مفتح محسوب میشد و مراکزی از این دست، خبر میرسید که این مراکز مورد هجوم عناصر وابسته به ساواک قرار گرفته است. بنده به ناچار به مدت چند شب فعالیتهایم را تعطیل کردم و اعلام کردم تا به وجود آمدن شرایط مساعدتر صبر میکنم.
به شبهای احیا که نزدیک شدیم، مجددا فعالیتها را از سر گرفتیم و سلسله مباحثی را تحت عنوان مسائل حکومت اسلامی برای مردم مطرح کردم. طبعا هر چه بیشتر به تبیین اسلام و نظام پیشرفته و مترقی آن میپرداختیم، جایگاه و پایگاه نظام شاهنشاهی سستتر میشد و انحطاط آن بیشتر خودش را نشان میداد.
خوشبختانه خداوند متعال جرات و شهامت به ما داده بود تا بتوانیم حرفهایمان را بزنیم. البته قاطعیت اصلی از آن حضرت امام (قدس سره) بود که با اعلامیههای متوالی خود، به کالبد جامعه، خون تزریق میکردند. در این میان ما دوستان، همکاران و همفکرانی داشتیم که برخی از آنها در شمار شخصیتهای بزرگ روحانی و گاه از مراجع عظیمالشأن محسوب میشدند و ما با بودن در کنار ایشان، احساس غربت و تنهایی نمیکردیم.
برنامههای ما به همین ترتیب ادامه داشت تا اینکه به شب بیست و هفتم ماه مبارک رمضان رسیدیم. در آن شب هم جمعیت انبوهی از اقصی نقاط شهر و حتی شهرهای اطراف همچون کرج برای استماع سخنرانی گردهم آمده بودند. وقتی جلسه به اتمام رسید و افراد پراکنده شدند تا سراغ وسایل نقلیهشان که در خیابانهای اطراف پارک بود، بروند، موقع عبور از میدان ژاله مشاهده کردند آتش سوزی برپاست. جلوتر که رفتند، دیدند آتش مربوط به خاک ارهای آغشته به بنزینی است که از چند کامیون تخلیه شده و در سطح میدان گسترده شده است.
ظاهرا به محض اینکه جمعیت به میدان رسیده بودند و چهار خیابان منتهی به میدان هم مملو از مردمی شده بود که به خانههایشان میرفتند، ناگهان زیر پایشان آتش میگیرد.
مردم پا به فرار گذاشتند و غلغلهای بر پا شد. یک نفر لباسش آتش گرفته بود، دیگری دچار سوختگی شده بود، دیگری مشکل دیگری داشت. در همین اثناء نیروهای وابسته به ساواک، شروع به تیراندازی کردند و طی آن بین ۹ تا ۱۱ نفر بر حسب اختلاف اقوال، شهید و عده زیادی هم مجروح شدند، ما از تعداد مجروحین حادثه، از طریق تلفن باخبر شدیم، اما در خصوص مقتولین باید عرض کنم که گروهی از آنان به وسیله بستگان و دوستانشان از محوطه بیرون برده شدند. برخی دیگر نیز به مسجد اباذر منتقل شدند و دسته سوم را نیز به بیمارستانی واقع در سه راه غزاله بردند و ۱۱ شهریور مجلس عزا و ختمی برای این شهدا برگزار کردیم که در تاریخ بینظیر بود.
در شب عید فطر وقتی برای سخنرانی برخاستم، برای نخستین بار اعلام کردم که من نام این میدان را میدان «شهدا» میگذارم؛ چه دستگاه حاکمه و شهرداری وابسته به رژیم بپذیرد چه نپذیرد. همین قدر که ملت بپذیرد، کافی است. اینجا بود که مردم به هیجان آمدند و با فریاد «صحیح است – صحیح است» اعلام حمایت کردند. همان شب مردم، حدود ۱۰۰ عدد مقوا تهیه کردند و رویش نوشتند: «میدان شهدا» و به جای تابلوی «میدان ژاله» نصب کردند.
مردم روز پنجشنبه ۱۶ شهریور به خیابانها ریختند. جمعیتی حدود سه میلیون نفر به سمت میدان آزادی (شهیاد سابق) حرکت کردند و برنامه صدور قطعنامه پیش آمد. آنان سرشار از احساس و حماسه بودند و با شور و شوقی که حوادث روزهای قبل در آنها ایجاد کرده بود مثل نماز عید فطر، اخبار شهادت شهدا در خیابان ژاله و اطراف آن و نامگذاری میدان ژاله به نام شهدا توسط حقیر که روزنامهها هم منعکس کردند، راهپیمایی روز پنجشنبه را به انجام رسانیدند و قبل از خداحافظی به یکدیگر میگفتند: «صبح جمعه، میدان شهدا، صبح فردا، میدان شهدا.»
مردمیکه ۱۶ شهریور را به راهپیمایی سپری کرده بودند، با این اعلام، تصور کردند که صبح جمعه هم، برنامه راهپیمایی از میدان شهدا آغاز میشود در حالی که چنین نبود بلکه ما تنها برای جمع شدن مردم و شرکت در جلسۀ صبحگاهی تفسیر و طبق سنتی که طی ۳۰ سال بدان رفتار کرده بودیم، اعلام کردیم: «صبح فردا، میدان شهدا.»
حدود ساعت ۷:۳۰ صبح ۱۷ شهریور به من خبر دادند میدان شهدا مملو از جمعیت است و مامورین از حرکت آنها جلوگیری میکنند، سمت سه راه ژاله هم راهبندان شده است و خلاصه جمعیت از آن وسط محاصره شدهاند. در آن شرایط سخت حکومت نظامیکه میدان ژاله پر از جمعیت بود، تنی چند از بچههای انتظامات از میدان ژاله آمدند و با نگرانی و هیجان گفتند: «مردم در آنجا از یکدیگر سوال میکنند که آقای نوری کجاست؟ چرا در این مراسم حضور پیدا نمیکند؟ خلاصه عدم حضور شما در آنجا سوال برانگیز شده است.» بنده عرض کردم «بسیار خب هم اینک به میدان شهدا میرویم» گفتند: «وضع خیلی خطرناکی است.» گفتم: اگر خطری هست، باید برای همه باشد. من هم یک نفر از مردم هستم.
ما در قالب یک جمع پنج نفری به سمت میدان شهدا حرکت کردیم منتها هر یک از ما با دیگری چند متر فاصله داشت و قرار گذاشتیم که اگر من که در جلوی افراد حرکت میکردم، تیر خوردم یا دستگیر شدم، افراد خبر را به یکدیگر و سرانجام به دفتر ما منتقل کنند و آنها هم اقدامات لازم را در این خصوص انجام دهند.
شهید مستقیمی به فاصله ۱۰ قدم از من در حال حرکت بود. به فاصلۀ ۳۰ قدم از من مرحوم جمشیدی که او هم مهم بود، حرکت میکرد. ما از طریق کوچه قائن، به ژاله داخل شدیم و بیدرنگ به سمت بانک ملی که قبل از میدان بود، حرکت کردیم. ناگهان در این حال مشاهده کردیم که تمامی مسلسل بهدستانی که در خیابان صف کشیده بودند و اسلحههایشان غیر از تیربارهای متعارف بود، با یک فرمان که از طریق بلندگو به آنها داده شد، مسلسلهایشان را به سمت ما نشانه رفتند.
وقتی این صحنه را که با صدای برخورد پوتینهای سربازان به زمین، همزمان بود، مشاهده کردم برای چند ثانیه به من حالت تزلزل دست داد و به خودم گفتم: «بروم جلو یا بازگردم؟» احساس کردم که برگشتن دیگر صلاح نیست و احتمالا چه جلو بروم چه بازگردم، شلیک خواهند کرد لذا ترجیح دادم که در حال پیشروی تیر بخورم.
در آن حال به یاد این رجز امام حسین(ع) افتادم که: «من قسم خوردهام که پشت به دشمن نکنم.» یادآوری این رجز، چنان شور و حماسه و هیجانی در من ایجاد کرد که به خود گفتم: «هر چه باداباد جلو میروم.» و رفتم و به جمعیت نزدیک و نزدیکتر شدم. آن قدر نزدیک شدم که توانستم چهرۀ برخی از مردم را از زن و مرد، تشخیص دهم.
وقتی به ۳۰ قدمی جمعیت رسیدم، فریاد صلوات مردم همراه با گریه و شور و هیجان آنها به گوشم رسید. این حرکت دسته جمعی مردم وضعیت میدان شهدا را دگرگون کرد و به من، نیروی بیشتری داد و شهامت و قدرت مرا فزونی بخشید. با حرکت دست و سر به مردم سلام دادم و آنها را به آرامش و سکون و نشستن بر کف خیابان دعوت کردم و گفتم: من بلندگویی در اختیار ندارم بنابراین باید سکوت شما بلندگوی من شود تا بتوانم بخشی از مسائل را برای شما بازگو کنم.
پس از نصیحت نظامیها و صحبت با مردم حاضر در میدان شهدا با آنان خداحافظی کردم و جمعیت را وادار به حرکت نمودم اما اینگونه نبود که وقتی آنها محوطه را ترک میکنند، خیابان از انسان خالی شود. حکایت آن جمعیت حکایت باران فراوانی بود که پیوسته در حال ریزش در چاله است و اگر یک کاسه آب از چاله برداشته شود بیدرنگ جایش پر میشود. از میدان ژاله هم پیوسته جمعیت خارج میشد اما گروه دیگر جای آنها را میگرفت.
ساعتی بعد خبر دادند که جمعیت زیادی که حدود ۵۰۰۰ نفر برآورد میشد در حال هجوم به سمت دفتر ما هستند که همگی آنها لباس پلنگی به تن و مسلسل به دست داشتند. ناگهان کسی فریاد زد: «آمدند، ریختند.» متعاقبا فریاد فرد مزبور، صدای شلیک گلولههایی را شنیدیم و در پی آن برخورد گلوله به تابلوی «وان یکادی» که سر در خانه زده شده بود خردههای سنگ و کاشی روی زمین ریخت و آنگاه لگدی محکم به در نواخته شد و صدای خشمناکی از ساکنان خانه میخواست تا در را باز کنند. آنها منتظر باز شدن در نماندند و با ضربات ممتد، در را شکستند و وارد شدند و بنده را دستگیر و بعد زندانی کردند.»
درگذشت
علامه نوری هشت سال بعد از این مصاحبه در تاریخ ۲۹ دی ۱۳۸۶ در سن ۷۵ سالگی بدرود حیات گفت. او در روز عاشورای سال ۱۴۲۹ در تهران دار فانی را وداع گفت و پس از تشییع جنازه در تهران و شهرستان نور در کنار مرقد جد اعلای خود شیخ احمد رستمداری نوری دفن شد.
شهدا و مجروحان
میشل فوکو فیلسوف فرانسوی که برای پوشش رویدادهای انقلاب اسلامی ایران در یک روزنامه ایتالیایی در خیابان و میدان ژاله حضور یافته بود تعداد شهداء و مجرحان این حادثه را ۴۰۰۰ نفر اعلام کرد.
پارسونز سفیر وقت انگلیس در ایران تعداد شهدا را صدها نفر ذکر کرد. سولیوان سفیر وقت آمریکا در ایران نیز در گزارشی از شهادت بیش از ۲۰۰ نفر از تظاهرکنندگان در میدان ژاله سخن گفت. جان استمپل یکی از اعضای سفارت آمریکا در ایران از قول منابع پزشکی، تعداد شهدا را بین ۲۰۰ تا ۴۰۰ نفر اعلام کرد. شاپور بختیار نیز مدعی شد: «میتوانم به یقین بگویم تعداد کشته شدگان حداکثر از ۷۰۰ یا ۸۰۰ نفر متجاوز نبوده است.»
اما علیمحمد بشارتی از حاضران و شاهدان واقعه ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ در کتاب «عبور از شط شب» تعداد شهدای این واقعه خونین را حداقل ۱۷۲۳ نفر اعلام کرد و گفت: «۱۷ شهریور تعداد زیادی از جنازهها و افراد مجروح در جوی آب ریخته شده بودند. آمار رسمی که در خصوص تعداد شهدا اعلام کردند خیلی کمتر از تعداد واقعی آنها بود.
رژیم پهلوی تعداد شهدا را ۸۹ و تعداد مجروحین را ۲۵۰ تن اعلام کرد اما من که در بهشت زهرا (س) بودم روی پای یکی از جنازهها عدد ۱۷۲۳ را دیدم. معلوم بود که اینها را از یک کانال رسمی مثلا ساواک عبور داده و جواز دفن گرفته بودند و آن شماره هم شماره مسلسل افرادی بود که از این مسیر گذشته بودند.»
منابع:
بشارتی، محمد علی، ۵۷ سال اسارت، تهران، عروج، چاپ اول، ۱۳۹۰
تصمیم شوم جمعه خونین، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، ۱۳۷۶
دوانی، علی، نهضت روحانیون ایران (ج ۷)، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ دوم، ۱۳۷۷
انتهای پیام
نظرات