قدمهای خسته هر کدام از زائران فریادی است از عمق جان که نشان میدهد عشق به حضرت رضا(ع) و اهل بیت(ع) انسان را تا کجا میتواند، بکشاند. پرچمهای یا حسین(ع) و یا رضا(ع) که زائران در دست دارند نیز همچون ستارههایی درخشان در شب تاریک میدرخشند و نمادی از امید و عشق هستند.
در این مسیر دلدادگی و عاشقی افراد زیادی از شهرهای مختلف کشور با یکدیگر همقدم شدهاند و من نیز با کاروانی هم قدم شدم که جوانانی از کرمان و سبزوار با پرچمهایی بر دوششان پیشگام بودند.
در مسیر جاده نیشابور- مشهد زائرین در حرکت هستند، پسرک چرخ کهنه پلاستیکی برادر کوچک خود را بر روی آسفالت داغ جاده میکشد، پیرزنی خمیده با گامهایی خسته به مسیر ادامه میدهد، گویی زیر لب برای خود نوحه میخواند و اشک میریزد.
در ادامه راه در ورودی روستای رباط خاکستری، ایستگاه صلواتی اصلاح مو نظرم را جلب کرد؛ تعدادی جوان در حال کوتاه کردن موی زائران مرد بودند و وقتی که سوال کردم هر کدامشان از شهری خود را به اینجا رسانده بودند.
محمد یکی از آریشگران جوان که از شهرستان فردوس خودش را به این جمع رسانده بود، گفت: یک ماه میشود که در مشهد مشغول به کوتاه کردن موی زائرین هستم و مدتهاست انتطار میکشیدم ایستگاههای بین راهی برپا شوند تا بتوانم با استفاده از مهارتم تنها اندکی از سختی راه زائران را در هنگام پیادهروی در جاده بکاهم.
با کاروان دیگری همراه شدم که از روستای رباط سنگ سه روز است در مسیر دلدادگی گام بر میدارند، خسته هستند و زیر نور سوزان آفتاب صورتهایشان سرخ شده و انگار پاهایشان تاول زده است؛ از حاج علی که حدودا ۷۰ سال سن داشت و در ابتدای کاروان در حرکت بود از سختی راه پرسیدم، لبخندی زد و آرام گفت: تمامش لذت و عشق است.
بعد از اتمام صحبتم با حاج علی چشمم به مادری افتاد که نوزاد شیرخوارهاش را در آغوش گرفته بود به سمتش رفتم تا حال و هوایش را جویا شوم؛ عاطفه حدودا ۳۰ ساله و از بندرعباس آمده است، او ادامه میدهد: از باغچه پیادهروی را شروع کردهام و با اینکه سختی راه بسیار است اما با عشقی که در سینه دارم، حرکت به سوی امام مهربانیها را ادامه میدهم.
جلوتر به تپه سلام رسیدم، شوقی در چشمان تمامی زائرین دیده میشد، گویی زمانی که چشمانشان به بارگاه و حریم دلدادهی خود میخورد، خستگی و سختی راه را فراموش میکنند. صدای کودکان به گوش میرسد، پسرکی نوجوان با گلابپاشی بر روی کودکانی با لباس بلوچی آب میریخت تا کمی از سختی راه آنها کاسته شود و لبخندی بر روی لبهایشان بنشیند. دیدن این اتفاق و منظره من را نیز خوشحال کرد و صورت خندان آنها باعث شد من هم با تمام خستگی که داشتم لبخندی بزنم.
به موکب هلال احمر رسیدم، چادری برای بانوان محیا شده بود، پرده را کنار زدم و وارد شدم. یکی از نیروهای خانم هلال احمر در حال خدمترسانی به خانمی سالمند بود، در حین انجام کارش از او پرسیدم چند سال است که در این مسیر مشغول خدمترسانی است و در پاسخ گفت: هر سال با جمع همسفران خورشید پایگاه هلال احمر جغتای در این مسیر برای خدمترسانی حاضر میشوم و هر کاری که برای زائران از دستم بربیاید انجام میدهم.
او ادامه داد: سال گذشته از امام رضا(ع) سفر کربلا خواستم که چند روز بعد از درخواستم با قرعهکشی هلال احمر راهی کربلا شدم و همین اتفاق دلیلی شد برای حضور دوبارهام.
دختری در کنار چادر هلال احمر مشغول پانسمان تاول پای یکی از زائران بود، پرستار دیگری با روپوش هلال احمر در حال گرفتن فشارخون مردی میانسال بود و فاطمه خانم ۸۰ ساله با عکسی از یک شهید که در دست داشت و در چادر استراحت میکرد، نظرم را جلب کرد.
فاطمه خانم از روستای بخش جغتای آمده است و برای تمام گروههایی که در حال خدمترسانی به زائران هستند با لبی خندان دعای خیر کرد.
در ادامه راه پرچمهای یاحسین(ع) و یا رضا(ع) برافراشته شده بر دستان جوانان به چشم میخورد که وزش باد داغ تابستانی مدام آنها را به حرکت در میآورد؛ در این بین سه جوان را میبینم که پرچم فلسطین را در دست دارند و آرزویشان آزادی قدس و ظهور امام عصر(عج) است تا عالم از ظلم و ستم رها شود.
کلثوم خانم نزدیک به ۶۰ سال سن دارد و با پرچم یا حسین(ع) سه روز در مسیر بوده است، او میگوید ۹ سالی است که از روستای قلعه شیشه در مسیر عاشقی گام برمیدارد و فرج امام زمان(عج) را طلب میکند. او همانطور که به مسیر ادامه میدهد، لبخند میزند و برای جوانان و خادمین در راه دعای خیر میکند.
دعایش برای خادمان در راه من را متوجه خدمترسانی آمبولانسها، موکبداران، پلیسراه و تمامی ارگانها و دستگاههایی کرد که در اینجا برای پذیرایی از مهمانان امام رضا(ع) حاضر بودند و تلاش میکردند به بهترین شکل خدمترسانی انجام شود.
انتهای پیام
نظرات