• شنبه / ۳ شهریور ۱۴۰۳ / ۱۰:۱۷
  • دسته‌بندی: همدان
  • کد خبر: 1403060301067
  • خبرنگار : 50038

زندگی در حاشیه

زندگی در حاشیه

ایسنا/همدان باید برای رساندن چند تا بسته امانتی، خانواده‌های نیازمند را پیدا کنم، همینطور پیش می‌روم و از مغازه دارهای مختلف، سوپرمارکت‌دارها، عابرین پیاده، پیرزن‌ها و پیرمردهایی که پولشان قد نمی‌دهد سفر مشهد و کیش و کربلا بروند و فقط برای اینکه روحیه‌شان تازه شود، عصرها عصا به دست کنار در خانه‌شان روی یک گلیم کهنه می‌نشینند و فقط عابران را نگاه می‌کنند... از همه این‌ها می‌پرسم تا خانواده نیازمند مورد نظرم را به من معرفی کنند...

به گزارش ایسنا، سال‌ها دارم از حکایت کلنگ‌هایی که همچنان در زمین گیر کرده‌اند و یا روبان‌هایی که غیر کارشناسانه بریده شدند و یا از وعده‌های خوشرنگ و لعاب برخی مسئولین که به تاریخ پیوست می‌نویسم، اما حالا می‌خواهم از زندگی آدم‌هایی بگویم که دارند مثل من و شما زیر همین آسمانی صورتشان را با سیلی سرخ می‌کنند و کارشان از زندگی گذشته... آنها دارند فقط زنده مانی می‌کنند!...

زندگی در حاشیه

اینجا انتهای یکی از محلات حاشیه شهر ملایر است؛ منطقه که تا واردش نشوید به وسعتش پی نخواهید برد، سرشار از کوچه پس کوچه‌های تودرتو و خانه‌هایی که حاشیه‌نشین‌ها و افراد بی‌بضاعت یک جورایی سرهم‌بندی کرده‌اند تا فقط سرپناهی داشته باشند تا آنها را از گرمای تابستان و سرمای طاقت فرسای زمستان حفظ کند.

اینجا مثل سایر محله‌های حاشیه شهر، جمعیتش بسیار بیشتر از تصور من و شما و مسئولینی است که متولی خدمات‌دهی به آنها هستند، وقت انتخابات که می‌شود نماینده ستادهای کاندیداها می‌دانند کجا تورشان را پهن کنند چرا که آمار همین محله‌های حاشیه شهر نقش مهمی در سرنوشت انتخابات دارد.

باید برای رساندن چند تا بسته امانتی، خانواده‌های نیازمند را پیدا کنم، همینطور پیش می‌روم و از مغازه دارهای مختلف، سوپرمارکت دارها، عابرین پیاده، پیرزن‌ها و پیرمردهایی که پولشان قد نمی‌دهد سفر مشهد و کیش و کربلا بروند و فقط برای اینکه روحیه‌شان تازه شود، عصرها عصا به دست کنار در خانه‌شان روی یک گلیم کهنه می‌نشینند و فقط عابران را نگاه می‌کنند... از همه این‌ها می‌پرسم تا خانواده نیازمند مورد نظرم را به من معرفی کنند...

گرمای ۴۲ درجه ملایر امانم را بُریده، از طرف دیگر سنگینی بسته‌هایی که باید حمل کنم مزید بر علت شده... همینطور پیش می‌روم و کوچه‌ها را پشت سر می‌گذارم و از مقابل درهای بازِ خانه‌های محقر زیادی عبور می‌کنم...

زندگی در حاشیه

از وضعیت حیاط و در و دیوار و پنجره‌های شکسته گرفته تا خاموشی محض منازل که به‌طور قطع به خاطر که نمی‌توانند هزینه برق را پرداخت کنند، مجبورند فقط شب‌ها لامپ‌ها را روشن کنند، اینجا لاکچری‌ترین میوه‌ای که بچه‌هایشان با ولع و اشتیاق می‌خورند، هندوانه یا خربزه است...

جلوتر که می‌روم درِ خانه‌ای دیگر باز است، ناخواسته چشمم به درون حیاط سوت و کورش می‌افتد؛ پیرزنی ۷۰-۸۰ ساله مشغول خوردن نان و انگور است؛ که به‌طور قطع شامش خواهد بود...

یاد آن همه غذای رنگارنگ می‌افتم که در محلات بالاشهر یا در رستوران‌ها و مجالس جشن و عزا و عروسی، حیف و میل و اصراف می‌شود...

در این خانه‌ها  خیلی‌ها سر بدون شام بر زمین می‌گذارند، شام خیلی‌ها چای شیرین و نصف نان سنگک است، البته بدون پنیر و مخلفاتش... شاید باورتان نشود اینجا شام خیلی‌ها صبحانه است...و البته هستند مرفهین بی‌دردی که ماهیانه بین ۱۵ تا ۲۰ میلیون تومان هزینه نگهداری، آرایشگاه، دامپزشکی و غذای سگ‌شان می‌شود!....

بعد از کلی پرس‌و جو، خانه مقصدم را پیدا می‌کنم، خانه که چه عرض کنم یک خرابه به تمام معنا، صاحبش زن جوانی است حدود ۳۰ ساله که نیمی از دندان‌هایش ریخته، درب آهنی با شیشه‌های شکسته باز می‌شود، یک حیاط دو متری را مشاهده می‌کنید با نرده‌هایی بسیار خطرناک و فرسوده که شما را هدایت می‌کند به سمت یک اتاقک در حال تخریب که محل زندگی سه نفر است.

با کلی سلام و صلوات مجبورم که این پله‌ها را بالا بروم، پله‌ها اصلاً امنیت ندارد، جایی هم برای دست گرفتن نیست، هر لحظه امکان سقوط وجود دارد و من با خودم فکر می‌کنم این خانواده با یک پسر بچه فلج چطور مجبورند در یخ و سرمای زمستان این پله‌های آهنی ناامن را هر روز بارها و بارها طی کنند؟!

زندگی در حاشیه

به بالا که می‌رسم تازه اول ماجراست، یک تخت چوبی فرسوده مثل یک پل کوچک وجود دارد که من باید از روی آن عبور کنم تا به اتاقک در حال تخریب محل زندگی این زن برسم؛ زنی که حالا از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجد ...

هر دوپای پسر نوجوانش را تازه عمل کرده.... بسته را تحویلش می‌دهم، کلی دعا می‌کند و من در گیرودار مشکلات زندگی کمی دلم آرام و قرار می‌گیرد ...

از او سراغ خانواده نیازمند دیگری را می‌گیرم تا بسته مد نظرم را به دستش برسانم و او خوشحال از اینکه می‌تواند به یکی از همسایه‌های فقیرش کمک کند، مرا تا درب منزل آن فرد همراهی می‌کند....

حالا باید دنبال یک خانواده دیگر بگردم، کوچه‌ها را پس از یکی پس از دیگری پشت سر می‌گذارم، اینجا نهایت تفریح ساکنانش دورهمی زن‌ها عصرها درب منازل است، خبری از باشگاه رفتن و قدم زدن در پارک‌ها و کافه گردی و سینما و مسافرت نیست...

آدم‌های این کوچه پس کوچه‌ها با همان درد دل ساده هر روزه شان و پچ پچ‌هایی از سر دلسوزی‌شان روزگار می‌گذرانند.

اوج خوشی برای بچه‌های این کوچه پس کوچه‌ها، گل کوچیک بازی کردن با یک توپ پلاستیکی است؛ برای آنها پول تو جیبی‌های ماهیانه میلیونی، کلاس‌های ورزشی، کلاس‌های فوق برنامه، آموزش زبان طراحی و کامپیوتر و موسیقی، یک رویای بزرگ است که فقط در خواب‌هایشان شاید بر فرض محال رخنه کند...

در خیلی از این خانواده‌ها بیماران مزمن و حادی هستند که به علت نداشتن بیمه درمانی و پول دوا درمان و هزینه‌های گزاف ویزیت پزشکان سال‌هاست درد را به جان می‌خرند و هنوز موفق نشدند به پزشک مراجعه کنند.

پسر بچه‌های این کوچه پس کوچه‌ها تابستان که می‌شود، تازه باید بروند دنبال خرج خانواده هرچند خیلی از آنها در طول سال این کار را با دست فروشی و کارگری انجام می‌دهند؛ مردان کوچکی که زودتر از شناسنامه شان بزرگ شدند و ناجوانمردانه بار سنگین و طاقت فرسای زندگی تلخ و فلاکت بار روی شانه‌های نحیفشان سنگینی می‌کند.

پیرزنی ۷۰ ساله با کفش‌های پاره‌اش کنار در منزلش نشسته، عمامه‌اش را مثل زن‌های دوران قدیم روی سرش بسته و عابران پیاده را رصد می‌کند، برای من که بیگانه این محله هستم دستی تکان می‌دهد و مرا به سمت خودش فرا می‌خواند تا ببیند دنبال چه می‌گردم...

و من می‌روم سراغ " کلانتر محل" تا راهنمایی‌ام کند... با لهجه شیرینش، زنی را نشانم می‌دهد و می‌گوید چقدر دست تنگ هستند و پنج دختر بچه قد و نیم قد دارد...

به در خانه که می‌رسم کوچک‌ترین دختر با چشم‌های رنگی و نازش دلبری می‌کند و با ولع در حال خوردن یک قارچ هندوانه است... تمام عشق او و خواهرهایش، قارچ‌های هندوانه‌ای هست که مادرشان دستشان داده....

امانتی را به آنها می‌سپارم و دستی برای کلانتر محل «پیرزن خانم باجی» تکان می‌دهم و دور می‌شوم....

در راه فکر می‌کنم، فکر می‌کنم و باز هم فکر که چقدر از این محلات حاشیه‌نشین و چقدر از این خانواده‌ها و آدم‌ها و زنان و مردان و کودکان با آبرو در اقصی نقاط این کشور وجود دارد...

پیامبر ۱۵۰۰ سال قبل چه درست و به حق فرمودند که:" فقر مادر همه فسادهاست"... منظورم این نیست که آدم‌های فقیر برای تامین نیازهای سرکوب شده‌شان به فساد کشیده می‌شوند، نه... کلاً «فقر» چیز بدی است، هر نوع کمبود و یا نبود آنچه نیاز داریم در زندگی، آینده آدم را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد، از کمبود محبت و آگاهی و علم و دانش و فقر معرفت و شعور و انسانیت گرفته تا فقر مالی و معنوی و....

خوب می‌دانم شهرداری، اداره بهزیستی کمیته امداد مجمع خیرین سلامت موسسه‌های خیریه‌ مختلف و البته خیرین و نوع دوستان و واقفین بسیاری هستند که شبانه روز در راه رضای خدا برای زدودن آلام نیازمندان جامعه گام برمی‌دارند...

        کمک‌های دولتی برای حمایت از نیازمندان و مناطق حاشیه شهر

شهردار ملایر در رابطه با رسیدگی به مناطق حاشیه شهر گفت: ما در این دوره شروع قوی در بحث ایجاد زیرساخت‌های فرهنگی در سطح شهر داشتیم و در این راستا اقدام به احداث سراهای فرهنگی و هنری در محلات کم برخوردار کردیم که نمونه آن مرکز خدماتی فرهنگی شهید احدی در میدان استاندارد است.

مجید فرجی با بیان اینکه نمونه این پروژه در منطقه مسکن مهر و دژچنار و نقاط دیگر شهر کلید خورده است، افزود: در بحث ساماندهی گلزار شهدای بهشت هاجر و شمس آباد اقدامات ماندگاری صورت گرفت، همچنین ساخت المان شهدای خلبان در حال تکمیل نهایی است و در هفته دفاع مقدس افتتاح می‌شود.

علی خراسانی مدیر کمیته امداد ملایر نیز اظهار کرد: حدود ۲۷۰۰ یتیم و فرزند نیازمند تحت پوشش ابن نهاد هستند و ۱۳ هزار و ۴۰۰ حامی که از این فرزندان حمایت می‌کنند، همچنین در سطح این شهرستان تعداد خانواده تحت حمایت حدود ۸۳۰۰ خانواده هستند.

محمدنبی مالمیر رئیس اداره بهزیستی ملایر نیز در گفت‌و گو با خبرنگار ایسنا با بیان اینکه در حال حاضر ۵۲۰۵ خانوار شامل تک نفره، چند نفره و تعدادی زن سرپرست خانوار تحت پوشش این اداره هستند، گفت: در مجموع ماهیانه ۱۰ میلیارد تومان به عنوان مستمری برای معلولین و زنان سرپرست خانوار در سطح شهرستان واریز می‌شود.

طبق آخرین اعلام مجمع خیرین سلامت ملایر، خیرینی که با مجمع همکاری می‌کنند بیش از ۱۵۰۰ نفر هستند همچنین این مرکز از سال ۱۳۹۳ تا کنون به حدود ۵۶۰ بیمار نیازمند و سخت درمان در ابعاد گوناگون خدمات‌رسانی ویژه داشته است و این روند برای بیماران نیازمندی که به مجمع معرفی می‌شوند، همچنان ادامه دارد...

با همه این تفاسیر و کمک‌ها اما چهره کریه فقر در برخی مناطق حاشیه شهر، روح آدم را آزار می‌دهد...

امیدوارم روزی فرا برسد که هیچ کودکی به خاطر فقر خانواده‌اش خجالت‌زده نشود و طعم گرسنگی و محرومیت و بی‌پولی و... را نچشد.

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha