ظاهرش هیچ فرقی با بقیه ندارد، جز نوشتهای که روی بنرِ بزرگ درست کنار جاده نصب شده. با تعجب هنوز محو نوشته ها هستم که صاحب موکب به استقبالمان میآید.
همراه با هم نزدیک سیاه چادرها می رویم و او از فعالیت های موکب برایم می گوید. از اینکه روزانه میزبان هزاران زائر اربعین هستند و برای میزبانی از آنها روزانه دو هزار پرس غذا پخت می کنند.
از ساختِ ساختمان نمازخانه و محلی برای استراحت زوار و اسکانشان می گوید. از ایجاد پارکینگ در آن سوی سیاه چادرها و راه اندازی سرویس بهداشتی و حمام. از اینکه اینجا ۳۰ نفر به زوار خدمات رسانی میکنند.
صحبت هایش را می شنوم اما ذهنم هنوز درگیر نوشتههای روی بنر است، برای همین بدون مقدمه لابلای صحبت هایش می پرسم چرا این موکب را راه انداختید؟
در جواب لبخندی تحویلم میدهد و از ماجرایی میگوید که آغازش به ۴۰۰ سال پیش برمیگردد.
«ما عاشق امام حسینیم، همیشه بودیم و هستیم و این عشق و علاقه ما مربوط به امروز و دیروز نیست» اینها را شهریاری صاحب موکب می گوید و ادامه می دهد: «درست است اقلیت مذهبی هستیم، اما مولای متقیان و فرزندانش را دوست داریم و عاشق آنها هستیم و اسنادی هست که نشان میدهد که این عشق و علاقه و ارادتمان ریشه چندصد ساله دارد.
بر اساس اسنادی که داریم جامعه اهل حق یا همان یارستان صدها سال است که برای امام حسین(ع) عزاداری می کنند و بر اساس همین اسناد حداقل از ۴۰۰ سال پیش مراسم تعزیه و عزاداری در روز عاشورا داشته اند و سال به سال این عزاداری ها گستردهتر شده، تا همین ۱۰ سال پیش...» به اینجای ماجرا که میرسد لحنش یکباره عوض میشود و با حسرت از آیینی برایم میگوید که ۱۰ سال است به دست فراموشی سپرده شدهاست.
بعد هم با همان لبخندی که ظاهرا جز همیشگی چهره اش شده می گوید: یک خدا داریم، رو به یک قبله نماز می خوانیم، با هم روزه می گیریم، یک پیامبر (ص) داریم، حسین (ع) نوه پیامبرمان است چرا نباید دوستش داشته باشیم و از زوارش پذیرایی کنیم؟!
«ما جامعه اهل حق سه زیارتگاه در شهر کرند غرب داریم و در گذشته رسم بر این بود که شیعیان در یکی از روزهای دهه محرم با دستههای زنجیرزنی از مسجد المهدی(عج) شهر به یکی از این زیارتگاهها که عمدتا زیارتگاه «پیرِ بنیامین» بود میآمدند و در آنجا با جامعه اهل حق و در کنار هم عزاداری میکردند.
در مقابل در روز عاشورا جامعه اهل حق هم در پاسخ به این حرکت نمادین و برادرانه، از ساعت هفت صبح از سه زیارتگاه، در قالب هیات های هزار تا دو هزار نفره حرکت خود را با تنبورنوازی و نواختن دهل آغاز کرده و بعد از رسیدن به هم در یک نقطه مشترک شهر، همراه هم به سمت مسجد المهدی(عج) حرکت کرده و در کنار برادران شیعه خود برای امام حسین(ع) عزاداری میکردند. این رسم هرساله ادامه داشت تا همین ۱۰ سال پیش که ایام محرم با زمستان متقارن شد و به دلیل شیبهای سخت شهر کرند و یخبندان حرکت دسته عزاداری مسجد المهدی(عج) متوقف شد و طبیعی هم بود، اما حالا که ایام محرم در فصل گرماست این رسم دوباره برقرار نشده و ما دوست داریم بازهم شاهد برپایی این رسم دیرینه باشیم.
با توجه به این اتفاق هیات امنای زیارتگاههای اهل حق با مشورت بزرگان به این نتیجه رسیدیم حالا که این رسم زیبا و دیرینه به هر دلیل مغفول مانده و فراموش شده، برای نشان دادن عشق و ارادتمان به امام حسین(ع)، برای زوار ایشان موکب بزنیم و از زوارشان پذیرایی کنیم و این شد که این موکب را برپا کردیم.»
به اینجای کلام که میرسد با لبخندی و با غرور و افتخاری که در چشمهایش موج میزند، با حرکت دست من را به تماشای دوباره سیاه چادرها دعوت میکند و فارغ از جا و مکانی که در آن حضور دارم، هنوز ذهنم جایی میان مسجد المهدی(عج) و زیارتگاه پیرِبنیامین در رفتوآمد است. مسیری که یکی با زنجیر و دیگری با تنبور عشقشان را به امام حسین(ع) نشان میدادند. مسیری که ۱۰ سال است به فراموشی سپرده شدهاست.
... اوایل صبح است که دوباره به جاده می زنیم و این بار سراغ موکب دیگری می رویم که دوباره یادم می آورد عشق حسین (ع) نه مرز می شناسد و نه نژاد و نه دین و آیین...
از همین دور بازهم بنر بزرگی که نام و نشان صاحبان موکب را آشکار می کند توجهم را جلب می کند، نوشته ها اینبار نشان میدهند که بازهم عشقِ حسین (ع) اقلیت مذهبی دیگری را در این گرمای طاقت فرساد پای کار آورده که برای زوارش موکب برپا کرده و از آنها پذیرایی کنند...
هوا بیش از حد گرم است و ترجیح می دهم در خنکای چادری که برپا کرده اند از انگیزه صاحبان موکب با خبر شوم
ورودی موکب مرد مسنی شلنگ آب دست گرفته و با آبپاشی مقابل موکب سعی دارد گرد و خاک را از چادر زوار دور کند، سراغ صاحب موکب را که می گیرم، همانطور که مشغول آبپاشی است با لبخندی می گوید: خودم هستم...
تعجم را که می بیند می گوید: پسرهایم دیشب تا دیروقت کار کردند خسته بودند الان خوابند، من هم دارم موکب را آماده می کنم و بعد هم با دست به داخل دعوتمان می کند و اصرار می کند که در این هوای گرم به صرف یک شربت خنک مهمانمان کند
بعد از کمی استراحت در فضای خنک موکب گپ و گفت را آغاز می کنیم و اول از همه سراغ فعالیت های موکب را می گیرم تا مقدمه ای باشد که بتوانم سوال بزرگی که در ذهنم شکل گرفته را از او بپرسم
جواب سوالهایم را در حالی می دهد که لحظه ای لبخند از چهره اش جدا نمی شود و با هیجان از میزبانی روزانه حداقل 400 زائر می گوید، اینکه در کنار نهار و شام، همراه پسرهایش برای پذیرایی از آنها «بژی» (نوعی شیرینی محلی کُردی) هم درست می کند
صحبت از فعالیت های موکب که به پایان می رسد با کمی تعلل سوال اصلی ام را می پرسم، اینکه چرا اهل تسنن باید برای زوار امام حسین (ع) موکب برپا کنند و او خیلی قاطعانه در جوابم با طرح یک سوال تمام معادلات ذهنم را به هم می ریزد: «مگر با هم فرقی داریم؟»
بعد هم گوشیاش را در آورده و روایتی از پیامبر (ص) را نشانم میدهد و خودش بلند بلند آن را برایم میخواند: «پیامبر (ص) فرمودند حسن (ع) و حسین (ع) فرزندان من هستند، هرکس من را دوست دارد باید فرزندان من را هم دوست داشته باشد…» اینها را که میگوید: نگاهش را از گوشی گرفته و دوباره با قاطعیت میگوید به نظر من هرکس حسین (ع) را دوست نداشته باشد پیامبر (ص) را هم دوست ندارد.
بعد هم با اشارهای به فضای موکب میکند و میگوید: عشق حسین (ع) همه ما را زیریک پرچم جمع کرده، پرچمی که خیلیها پای آن جان دادهاند و ما هم باید این پرچم را به هر قیمتی حفظ کنیم و برای همین این موکب را برپا کردهام که پسران من هم که یکی دهه هفتادی و دیگری دهه هشتادی است در آینده این راه را ادامه دهند و این پرچم را حفظ کنند.
ادبیات و صلابت گفتارش به حدی است که دهانم را برای گفتن هر سوال دیگری میبندد و من به این فکر میکنم که عشق امام حسین (ع) چه چیزی در میان خود دارد که بعد از ۱۴۰۰ سال هر فردی با هر نژاد و دین و آیینی را به خود جذب میکند.
کمی بالاتر از موکب انصار الرسول (ص) اهل تسنن، بنر موکب الحسین (ع) بخش قلعه شاهین و شلوغی آن توجهم را جلب میکند. پیرمردی دم ورودی موکب تخم مرغهای پختهای که روی یک سینی بزرگ چیده شدهاند را همراه نان و نمک دست زوار میدهد.
میخواهم چند عکس و تصویر از این صحنه بگیرم که با لبخند رویش را سمت دوربین گوشی گرفته و با لهجه شیرینی که دارد میگوید «خوشتیپ میافتم عکس بگیرها» و من به او اطمینان میدهم که با همان چفیه دور گردن و شلوار کُردی نماد زیبایی از مرد کُرد است.
عکسها و تصاویر که به پایان میرسد سراغ صاحب موکب را میگیرم که مردی با شنیدن این حرف در حالی که خسته از جابجایی اقلام موکب، عرق پیشانی را با چفیه دور گردن پاک میکند نزدیکمان میشود و میگوید: بفرمایید من هستم.
معرفی که میکنم و سراغ فعالیتهای موکب و نحوه برپایی آن را که میگیرم، میگوید: ما از اهالی بخش قلعه شاهین هستیم که ۳۳ روستا دارد و همگی شیعه هستیم. این موکب را هم همه با هم برپا کردهایم و بعد در حالی که ابتدا و انتهای موکب را با دست نشانم میدهد میگوید اینجا بزرگترین موکب مردمی غرب استان است و روزانه از هفت تا ۱۰ هزار زائر پذیرایی میکنیم.
تعجم را که میبیند میگوید: اینجا ۱۰۰ نفر از اهالی روستاهای بخش قلعه شاهین خدماترسانی میکنند و برای همین حجم کار و خدماترسانی مان بالاست.
اینکه اهالی ۳۳ روستا در کنار هم یک موکب برپا کردهاند برایم جالب است و وقتی از نحوه راه اندازی موکب پرس و جو میکنم میگوید: بخش قلعه شاهین در مسیر تردد زوار قرار دارد و برای همین تقریبا هفت سال پیش بود که هیات امنای مسجد تصمیم گرفتیم حالا که در مسیر هستیم، برای میزبانی از زوار موکبی برپا کنیم.
بعد هم در حالی که دوباره با چفیه مشغول پاک کردن دانههای عرق از سر و گردن میشود با قاطعیت میگوید: پرچم امام حسین (ع) نباید روی زمین بماند برای همین باید از زائرانی که در این مسیر حرکت میکنند پذیرایی کنیم. … هر سه موکب فاصله چندانی از هم ندارند و به نظرم همین فاصله اندک هم با وجود عشق مشترکی که در دل همه آنها موج میزند عملا بیمعنی است.
گرمای هوای طاقت فرسات و مجالی نمیدهد که سراغ موکبهای دیگر برویم، موکبهایی که هرکدام داستان و حکایتی در دل خود دارند.
انتهای پیام
نظرات