• دوشنبه / ۲۹ مرداد ۱۴۰۳ / ۱۴:۱۲
  • دسته‌بندی: گیلان
  • کد خبر: 1403052919985
  • خبرنگار : 50636

فرهنگی که حافظ طبیعت بود؛

«سیاگالش»، ایزد نگهبان طبیعت

«سیاگالش»، ایزد نگهبان طبیعت

ایسنا/گیلان چوپانان کوه‌نشین گیلان، افسانه‌ای به نام «سیاگالش» دارند که بازمانده و تغییریافته اسطوره «ایزدگوش» است و کارکرد آن حفاظت از طبیعت بود. سیاگالش در شمایل چوپانی با چوخای سیاه رنگ در جنگل زندگی می‌کند، محافظ چهارپایان بوده و مراقب است شکارچیان بیش از حدمجاز و یا در فصل غیرمجاز شکار نکنند. گزارش زیر داستان واره ای از سفر به ییلاق کجید و شنیدن این افسانه از چوپانان منطقه است.

چای تازه دم را که قهوه چی جلوی من گذاشت، فورا سر کشیدم تا کمی گرم شوم. هنوز لباس‌هایم خیس نم باران بود. انگارنه انگار که نیمه مرداد است. «علیجانی»، صاحب قهوه‌خانه روستای کوهستانی «شوئیل» در شهرستان رودسر هشدار می‌داد که در این هوای مه‌آلود، رفتن تا زیارتگاه «سرتربت» خطر کردن است؛ راه طولانی است و جاده خاکی در بالادست، با باران شب گذشته بسیار لغزنده شده.

اما کوه‌های مه گرفته شرق گیلان مرا به خود می‌خواند. از دریاچه روستای صمدآباد که گذشتیم، پیچ‌های جاده تندتر می‌شد و من در تکان‌های شدید ماشین به سرزمین‌های وسیع املش، رانکوه، لنگرود، لاهیجان و تا سرحد تنکابن و چالوس می‌اندیشیدم که همگی تحت سیطره حاکمان محلی موسوم به «کیائیان» قرار داشت و این حکومت مستقل در شرق گیلان تا زمان شاه عباس صفوی ادامه داشت.

«سیاگالش»، ایزد نگهبان طبیعت

جاده پیچ درپیچ کوه‌های رانکوه، ما را به ییلاق «کُجید» رساند. توقف جایز نبود و تا شب نشده باید به زیارتگاه «سرتربت» می‌رسیدم. بالاتر از کجید، یک راه فرعی به روستای «ملکوت» می‌رفت و راه دیگری به «تماجان»، هرچه بالاتر می‌رفتم، مه غلیظ‌تر می‌شد. دیگر مه‌شکن ماشین هم کارساز نبود؛ میان کوه‌های «تماجان» و «اُمام» با جاده های خاکی و فرعی گیج و سرگردان مانده بودم. موتور ماشین خاموش شد و در سکوت جاده‌ای متروک گوش تیز کردم، ولی صدای هیچ جنبنده‌ای شنیده نمی‌شد. آیا گم شده بودم؟ وحشت تنهایی و سرگشتگی در کوه‌های املش به جانم افتاده بود. تا چشم کار می‌کرد، سفیدی بی‌کران ناشی از مه غلیظ بود. اندیشه مرا به بی‌زمانی و بی‌مکانی می‌برد. بادِ ییلاق، لای بوته‌های تُنُک خاردار «کاکوتی» می‌پیچید و بر خوف دشت سفید می‌افزود.

«سیاگالش»، ایزد نگهبان طبیعت

و من در تنهایی، تازه به عمق معنای «سیاگالش» برای چوپانان کوه‌نشین پی بردم. آیا سیاگالشی پیدا می‌شود که راه را نشان دهد؟! از ماشین پیاده می‌شوم، بالای شیب تپه می‌روم. شاید سیاهی چوخای سیاگالش را ببینم. گوش‌هایم یخ کرده است، به معنای واقع از سیاگالش کمک می‌خواستم. از دوردست صدای زنگوله چند بز سکوت کوهستان را شکست و از دور گله‌ای نمایان شد. رسم دیرینه چوپانان این است که زنگوله‌ای به گردن بز گله می‌بندند تا بز که جلوتر حرکت می‌کند، راهنمای گوسفندان باشد و من خوشحال که بالاخره نجات دهنده از راه رسید. حالا صدای گوسفندان و سگ گله را هم می‌شنیدم و با نزدیکتر شدنشان، «گالش» هم دیده می‌شد.(کوه نشینان شرق گیلان به چوپان، گالش می‌گویند.) ولی این گالش چوخای سیاه بر تن نداشت. رد سرمای کوهستان و آفتاب تند تابستان، بر پوست صورت چوپان به یادگار مانده بود. سیاگالش نبود، ولی چوپانی از ییلاق کجید بود. آدرس سرتربت را می‌پرسم، می‌گوید: جاده را اشتباه آمده‌اید و باید به سمت «کشاچک» بروید.

«سیاگالش»، ایزد نگهبان طبیعت

و من پیش از آنکه تمامی گله از جاده عبورکند، فرصت را مغتنم شمردم تا درباره افسانه «سیاگالش» از چوپان بپرسم. روایت اسطوره سیاگالش از دید کوه‌نشین‌های گیلان اندکی با هم تفاوت دارد. اما هرچه هست، باوری بود که قرن‌ها حافظ طبیعت گیلان بوده است.«گالش» در زبان گیلکی شرق گیلان به چوپان‌های کوه‌نشین گفته می‌شود و «سیاگالش» موجودی افسانه‌ای در هیبت انسان و درواقع سمبل ایزد حامی چهارپایان است. سیاگالش در نظر مردم، انسان مهربانی است که تمام حیوانات را دوست دارد و حافظ و نگهبان آنهاست. او نه تنها دوستدار حیوانات است بلکه انسان‌ها را نیز دوست دارد و در مشکلات آنها را یاری می‌دهد. این موجود افسانه‌ای، همواره مراقب چوپان و گله‌ها بوده و مراقب است تا شکارچیان در فصل غیرمجاز و یا بیش از اندازه شکار نکنند. سیاگالش همواره پوستینی سیاه رنگ بر تن دارد. چهره‌اش نادیدنی است اما هر زمان گله‌داری به او نیاز داشته باشد، به کمکش می‌رود. فصل قشلاق که کوچ گله‌داران از ارتفاعات آغاز می‌شود، باز سیاگالش به کمک گله‌داران می‌آید. در میان این مردم کوه‌نشین اگر روزی گوسفندی و یا گاوی ناغافل بمیرد، حتما قهر سیاگالش است و صاحب مال باید در رفتار خود اندیشه کند. لابد با آن حیوان بدرفتاری کرده که سیاگالش او را تنبیه کرده است. زمانی که کوه‌های گیلان پر از گوزن‌های بومی موسوم به «مرال» بود، سیاگالش حامی گوزن‌ها بود. زیرا بیشتر شکارچیان به دلیل گوشت زیاد و مزه لذیذ آن، خواهان شکار گوزن بودند. به همین خاطر گوزن احتیاج به حامی دارد و من در این اندیشه بودم که از وقتی مردم به وجود سیاگالش تردید کردند، نسل گوزن گیلان هم روبه انقراض رفت.

«سیاگالش»، ایزد نگهبان طبیعت

گالش کجید، افسانه سیاگالش را اینگونه روایت کرد: «روزی یک شکارچی خواست به شکار گوزن برود، در میان جنگل گوزن نری را دید، تعقیبش کرد و چون نزدیک رسید، تیری شلیک کرد. تیر به گوزن ماده‌ای خورد و گوزن نر گریخت. شکارچی ناراحت شد و گوشه‌ای خوابید. وقتی بیدار شد شب شده بود خواست به خانه برود که دید آن اطراف کلبه‌ای است و مردی در آن زندگی می‌کند. جلو رفت و پرسید می‌ توانم امشب را پیش شما بمانم؟ مرد تعارف کرد و برای شام کاسه‌ای شیر برای او آورد. شکارچی دید داخل شیر لکه های خون است، ‌وقتی علت را پرسید، مرد گفت بی‌انصاف تو امروز گوزن ماده مرا که تازه زاییده بود، تیر زدی و زخمی کردی. شکارچی تعجب کرد و گفت ولی گوزن را که نمی‌شود دوشید. شاید با تله آن را گرفته باشید! مرد به شکارچی گفت بیا و از پنجره نگاه کن. شکارچی از پنجره نگاه کرد و دید محوطه پر از گوزن است. شکارچی پرسید این همه گوزن را از کجا آورده‌ای و مرد پاسخ داد، من نگهبان اینها هستم و تو باید بدانی که نباید، شکار بی‌موقع کنی صبر کن تا وقت شکار برسد، خودشان در تیررس تو قرار می‌گیرند. شکارچی فردا عازم خانه می‌شود و دیگر پی شکار نمی‌رود. آن مرد سیاگالش و نگهبان حیوانات بود.»

«سیاگالش»، ایزد نگهبان طبیعت

من از بالای کوه‌های املش ناظر بودم که صف منظم گوسفندان، به دنبال بزهای گله به سمت دره «اُمام» می‌روند و سگ گله با جثه نه چندان بزرگش جلوی ما ایستاده بود تا آخرین بره هم در میان مه گم شد و گالش کجید مرا با افسانه سیاگالش جا گذاشت و من در مسیر راه، به یادم آمد که گالشی از ییلاق‌های «خورتای» شهرستان لاهیجان هم تعریف کرده بود؛ «اگر شکارچی یک گوزن را شکار می‌کرد، شاخ آن را بر دیوار بقعه و امامزاده نصب می‌کرد و پاره‌ای از گوشت شکار را به نیازمندان می‌بخشید تا مورد خشم سیاگالش قرار نگیرد.»

«سیاگالش» در فرهنگ مردم گیلان، سمبل ایزد حامی چهارپایان است. او به هیات چوپانی با چوخای سیاه و در نظر مردم، انسانی مهربان است که تمام حیوانات را دوست دارد و حافظ و نگهبان آنهاست. او نه تنها دوستدار حیوانات است بلکه انسان‌ها را نیز دوست دارد و در مشکلات، آنها را یاری می‌دهد. این موجودی افسانه‌ای، همواره مراقب چوپان و گله‌هایش هست و مراقب شکارچیان که مبادا در فصل غیرمجاز شکار کنند و یا بیش از اندازه شکار کنند. سیاگالش همواره پوستینی سیاه رنگ بر تن دارد. چهره‌اش نادیدنی است اما هر زمان گله‌داری به او نیاز داشته باشد، به کمکش می‌رود. فصل قشلاق که کوچ گله‌داران از ارتفاعات آغاز می‌شود، باز سیاگالش به کمک گله‌داران می‌آید. در میان این مردم کوه‌نشین اگر روزی گوسفندی و یا گاوی ناغافل بمیرد، حتما قهر سیاگالش است و صاحب مال، باید در رفتار خود اندیشه کند، لابد با آن حیوان بدرفتاری کرده که سیاگالش او را تنبیه کرده است.

از وقتی اسطوره سیاگالش در فرهنگ ما کمرنگ شد، شاهد آسیب به جنگل و حیوانات و قهر گاه و بیگاه طبیعت هستیم.

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha
avatar
۱۴۰۳-۰۵-۳۱ ۱۴:۲۱

سلام و خسته نباشید خدمت شما دوست گرامی که این سفر رو تا انتهای داستان سیاه گالش طی کردی ...این مسافرت عالی بود لذت بردم از این جملاتی که بکار بردید..چون من اهل شرق گیلانم و خوب میفهمم از این داستان....لذت بردم...