هرجا که روایت کلی از چگونگی فراهم شدن زیرساختها و پیدایش صنایع در کشور است؛ همچون روز نوشتهای اواخر قاجار و پهلوی، به بیان دغدغۀ نخبگان نوگرا و دولتمردان برای مدرن شدن ایران و آبادی کشور ختم میشود، اما آنچه برای روایت دقیق سرگذشت این کهن بوم نیاز داریم شرح حال و روز مردم کوچه و بازار در روزگار رفته و واکنش آنها به آنچه رخ داده، بهویژه همین نوخواهیهای نوگرایان نخبه، آن هم به زبان همان مردم است. بهعنوان مثال کاشف السلطنه مشهور به پدر چای ایران درباره آب تهران مینویسد: تهران «العطشان بین النهرین» است؛ بین دو رودخانه کرج و جاجرود است، اما آب ناسالم و ناکافی دارد، اما از حال و روز مردم نمیگوید و ما از آنها کم میدانیم و تا جزئیات زندگی روزمره و ناگفتههای به ظاهر کم اهمیت تحولات جامعه را ندانیم، هم اینهایی که منابع رسمی رسم ندارند بگویند، به شناخت واقعی از جامعه ایرانی نمیرسیم.
همین ضرورت، علم تاریخ را به نگارش تاریخ محلی، تاریخ شفاهی و ادبیات را ابتدا به روزنامهنگاری ادبی و بعد به ناداستان سوق داد و روزگار ما روزگار رونق ناداستان است. ناداستان ریشه در تجربیات واقعی و مستند دارد. مستندات هم در یک مرکز و نزد یک نفر و یک طبقه نیست، پراکنده است مابین مردم و سازمانها و نهادهای مردمی و غیر مردمی و بر لب طاقچۀ فراموشی. همه باید از سرگذشت خود روایت کنند تا ما دریابیم بر ما چه رفته است.
کتاب کمحجم و خوشخوان «قصه مردمان چهارباغ» نوشتۀ مهرداد خورسندی، مجموعه ۳۳ ناداستان مستند است از همشهریان دهه ۴۰ اصفهان که کنار هم در این کتاب زندگی میکنند. از میان این همه آدمهای چهارباغ، برخی مانند رحیم پاشنه طلا، سیفزاده خیاط و زنی با کفشهای قرمز، مردم معمولی هستند با سرنوشتی خاص و بعضی نامآوران محلی هستند که در جامعه شهری نامدارند مثل صیرفیانپور، کاروانپور، بخردی، پهلوان جلایی و بعضی همچون سلطانالعلماء، غلامرضا نیکپی، رضا ارحام صدر و امیرقلی امینی در تاریخ فرهنگی کشور نام آشنایند. حالا اینها که گرد هم آمدهاند برای ما از چه میگویند و از کی؟ اینها از اصفهان میگویند و دهه چهل شمسی؛ از تأثیرگذارترین دهههای تاریخ معاصر ایران که بعضی از سیاستگذاریهای این دهه مانند اصلاحات ارضی، تاریخ آینده ایران را تغییر داد و به انقلاب ۱۳۵۷ رساند. این دهه از جمله سالهای درخشان اقتصادی ایران است (نک: داستان توسعه در ایران) در این دهه هنر و ادبیات نیز رونق خاص گرفت. در همین دهه است که برنامه سوم توسعه نوشته و عملیاتی شد و ساختارهای زیربنایی مهمی همچون کارخانه ذوبآهن، سدها و شبکه آبرسانی ساخته شد. بر اصفهان چه گذشت؟
بسیاری از ابزار و امکاناتی که در زندگی روزمره حضورشان بدیهی و عادت شده است، روزگاری نه چندان دور، غریب بود و دور از دست. همین آب شربی که به محض اراده بر روی دست مان جاری میشود و شبکه فاضلاب شهری که دور از چشممان به کارش مشغول است، آمدنشان یک تحول شهری محسوب میشد. آیا اینها را روایت کردهایم؟ آیا میدانیم چه کسانی اینها را وارد زندگی ما کردند و چطور؟ اگر طرح لولهگذاری انتقال آب در بیرجند در سال ۱۳۰۱ را نخستین اقدام برای آبرسانی به شهرها به شیوه جدید بدانیم، چهار دهه طول کشید تا شهر بزرگ و معتبر اصفهان صاحب لوله انتقال آب و شبکه فاضلاب شود.
مهرداد خورسندی با دکتر عبدالمهدی رجایی کتاب مشترکی دارد به نام تاریخ «آب و فاضلاب اصفهان» که اگر نام دیگری داشت، مخاطب زودتر و بهتر متوجه میشد که فقط تاریخچه یک سازمان دولتی نیست بلکه داستان شهر اصفهان است. برخلاف آن کتاب که تاریخ رسمی است، «قصه مردمان چهارباغ» قصۀ ناگفتههایی است از تاریخ شهر. مانند دو داستان پیوسته «نادی پیتی» و «مهدی فروتن» که بخش نگفتنی از روند تسریع در ساخت شبکه فاضلاب است و یا داستان بازدید علمای سنتی و نوگرا از سازمان آب و فاضلاب برای جلوگیری از شایعات مردمی درباره این سازمان تازه تأسیس.
دو روایت به هم پیوسته «زنی با کفشهای قرمز» و «دالان بهشت» در انتهای کتاب، لحن داستانیتری دارند و چند دهه پیش اصفهان را به امروز و سازمان آب و فاضلاب پیوند زده است. کتاب فقط قصه مردمان چهارباغ را نمیگوید، بلکه گوشهای از سرگذشت اصفهان را روایت میکند که بدانیم اصفهان چگونه اصفهان شد؟ و مردمان نامیاش یا کم شناخته شدهاش همچون حسین عمومیان و اکبر میر شمس و... برای اصفهان چه کردند؟ اینها کتاب را خواندنی کرده است و منتظر که مابقی قصهها را بخوانیم.
یادداشت از: محمدرضا رهبری
انتهای پیام
نظرات