به گزارش ایسنا، سیدحسن سبزقبا پیش از این ۲ مجموعه غزل «هیچ نگفت» و «حرفی نماند» را نیز چاپ و منتشر کرده است. در مجموعه «تا بود این چنین بود» به گفته خود شاعر حاصل تجربههای زندگی او در شرایط امروز جامعه ایرانی است و در ۳۰ غزل آن بیهیچ کوشش مضاعفی تحت تاثیر جهانی است که در آن زندگی میکند. اکنون و در این مطلب حسین سنگری، شاعر و منتقد ادبی، نگاهی کوتاه به مجموعه غزل «تا بود این چنین بود» سیدحسن سبزقبا انداخته و برای انتشار در اختیار ایسنا گذاشته است:
در نگاه شاعرانه، کوزه تنها یک شیء نیست که در آن آب بریزند، بلکه میتواند عاشق زاری باشد که در بند سر زلف نگاری گرفتار شده است و دسته آن دستی باشد که بر گردن یاری حلقه بسته است. این شیوه نگاهکردن به پدیدهها از نوعی شهود سرچشمه میگیرد که جز با عرقریزی روح نمیتوان بدان دست یافت. در نگاه شهودی پدیدهها صرفا یک ماهیت ندارند که گاه میتوان بینهایت چشمانداز تازه برای آنها تصور کرد آنجا که حضرت معنی، صائب تبریزی، میگوید:
در بند آن مباش که مضمون نمانده است
یک عمر میتوان سخن از زلف یار گفت
به گواه آنچه گفته آمد مجموعه شعر «تا بود این چنین بود» اثر شاعر جوان و آیندهدار، سیدحسن سبزقبا از این شهود شاعرانه بینصیب نیست. نگاه سبزقبا به دنیا نگاهی سراسر کشفهای تازه است. بهتر است بگویم شاعر در جهان زیست نمیکند بلکه جهان در شاعر در حال زیستن است و تفاوت این دو آنجا پدیدار میشود که رابطه شاعر و جهان چنان درهم میتند که انگار شاعر خود جهان است:
شاید از رودی که در سر شوق اقیانوس داشت
قسمت این باشد که مردابی بماند یادگار
(غزل ۱۸)
عصیانگری سبزقبا در فرم و محتوا از نقاط قوت این مجموعه است. استفاده از ردیفهای متنوع اسمی و ساخت و پرداخت مضمونهای تازه سیدحسن را بر بلندای مملکت کلمات مینشاند و او نیز بهسان حکمرانی که مردماش را از خودشان بیشتر میشناسد تلاش میکند حکومت عادلانهای نسبت به کلمات داشته باشد. شایسته است بگوییم که شاعر در این راه بسیار موفق ظاهر شده است.
اگر دقت کنی با هم حسابی مشترک داریم
گناهی کهنه هستیم و عذابی مشترک داریم
(غزل ۲۶)
زاده شدی با هیجانی دروغ
خوش نرسیدی به جهانی دروغ
(غزل ۱۶)
چه سازها که در دلم همیشه لال ماندهاند
کمانچههای بیصدا، سهتارهای یخزده
(غزل ۱۱)
از خنجر دوستان چه گویم
سوزیست به استخوان کماکان
(غزل ۴)
جسارت سبزقبا در ساختارشکنیهای محتوایی در تضاد با هنجارهای فکری جامعه سنتی ستودنی است آنجا که شاعر به لایهای عمیقتر از مذهب قدم میگذارد و میگوید:
بعد از هزار سجده فهمیدهایم تازه
مرزی جداکننده مابین کفر و دین نیست
(غزل ۳۶)
یا آنجا که گلهمندی خود را از زندگی زاهدانه به تصویر میکشد:
قبله عاشق شدن را سجدهها گم کردهاند
تا فقط از عشق، محرابی بماند یادگار
(غزل ۱۸)
اما نکتهای که در سراسر مجموعه «تا بود این چنین بود» سایه میگستراند غمی عاشقانه است؛ غمی نه از آن دست غمهای سانتیمانتال یا رمانتیک سطحی بلکه عمیق و ژرفناک:
خودت غصه و سایهات رنج بود
تمامی سرمایهات رنج بود
(غزل ۱۰)
یا:
سکوت تلخ کافهها به گفتوگو نمیرسد
چقدر خستهام از این قرارهای یخزده
(غزل ۱۱)
«تا بود این چنین بود» سومین دفتر شعر شاعر ۲۳ سالهای است که بلوغ اندیشه او زودتر از سناش اتفاق افتاده است. اگرچه معتقدم که این مجموعه از ۲ مجموعه پیشین او در افقی فراتر قرار دارد اما هنوز گاهی خامیهای مضمونپردازانه نیز در بعضی ابیات وجود دارد که البته نمیتواند به عنوان ضعف تلقی شود. سیدحسن سبزقبا بهرهکشی از واژهها و مضامین را به خوبی میداند و به گواه سه دفتر شعرش در حال تکامل اندیشه و غرق شدن در دنیای ناخودآگاه خود است.
این یادداشت کوتاه اگر چه نتواند تمام ابعاد شعر سیدحسن را به نمایش بگذارد اما در تلاش است که پنجرهای تازه را به مخاطبان شعر نشان دهد؛ پنجرهای که سبزقبا رو به افقی روشن باز کرده است.
من سیدحسن سبزقبا را با هیچ شاعر دیگری مقایسه نمیکنم چراکه او دارای یک شخصیت مستقل شعری است و فقط و فقط باید با خودش مقایسه شود.
چشمبهراه فرداهای روشن در شعر سبزقبا خواهیم ماند که قطعا افقهای تازهای را برای ما پدیدار خواهد کرد؛ آنروز دیر نخواهد بود.
انتهای پیام
نظرات