به گزارش ایسنا، به نقل از همشهری، ادبیات عاشورایی، قدمتی دیرینه در ایران دارد. شاعران زیادی در کشور پهناور ایران از فارسیزبان گرفته تا ترک و عرب و گیلک و... از قرنهای گذشته تاکنون برای واقعه بزرگ کربلا و جفاها و مصیبتهایی که به امامحسین(ع) و یارانش رفته، شعر سرودهاند که برخی از آنها ترجیعبند تمام عزاداریها و شورهای حسینی است؛ اشعاری همچون اشعار محتشم کاشانی که چندین نسل را به هم و به آن واقعه بزرگ همچون نخ تسبیح وصل کرده است. برای فهم بیشتر اینکه چگونه این اشعار سروده شده و از دل تاریخ خودش را به ما رسانده است و چرا اخیرا دراین زمینه دچار آفت شدهایم، با افشین علاء یکی از شاعران آیینی به گفتوگو نشستهایم که در ادامه میخوانید:
بخش مهمی از ادبیات ما، با ادبیات آیینی بهویژه واقعه کربلا گره خورده است، شاعران زیادی از قرنهای گذشته تا معاصر در اینباره شعر گفتهاند و اشعار آنها ماندگار هم شده است؛ راز این ماندگاری چیست و چرا با اینکه میلیونها بیت درباره این واقعه سروده شده، اما همچنان بین مردم و مداحان چندین شعر خاص مشهور است و تکرار میشود؟
یکی از ثروتهای بزرگ ما ایرانیان همین آیین مدح، منقبت و تعزیت بزرگان دین است که بسیار ساحت ارجمندی است. هر چه به گذشته برمیگردیم، این آیین باشکوهتر بوده و متأسفانه هر چه به دوران معاصر نزدیکتر میشویم، آفتزدهتر میشود. آیینهای مذهبی بین اقشار فرودست و کمسواد دارای مضامین پخته و ناب بود. پیشترها مردم سراغ ادبیات فارسی و آیینی میرفتند که شامل آثار فاخر و وزین میشد. نماد چنین شعرهایی اشعار محتشم کاشانی و عمان سامانی است. پیشتر حتی در روستاهای دورافتاده وقتی مداحان و ذاکران قصد داشتند که مرثیهسرایی کنند، حتی اگر شعر، شعر چندان قویای هم نبود اصرار بر استواری زبان در آن دیده میشد. طبقات کمدانش و کمسواد هم مراقب این بودند که میخواهند پیرامون موضوعی عظیم و مقدس سخن بگویند و برای مصائب امامحسین(ع) اشک بریزند؛ آنها میدانستند که این ساحت شوخی نیست و با هر قالبی سخن نمیگفتند. بیوضو وارد این عرصه نمیشدند و هر کلامی را به زبان نمیآوردند.
اصلا هر کسی بهخودش اجازه نمیداد وارد سرودن نغمات عاشورایی شود. بنابراین نغمههایی را در این عرصه وارد کردند که از عمق فطرت بشر برمیخاست. بدون اینکه در آن مرثیه حرکات خاصی باشد، جان انسانها را میسوزاند. متأسفانه در سالهای اخیر در کنار آثار مطلوب، پخته و اثرگذار، گرایش عجیبی بین ادبیات عامهپسند و جوانپسند و یا به تعبیر دیگر امروزی وجود دارد که نهتنها کمکی به آیین مدح و منقبت و تعزیت بزرگان دین نمیکند، بلکه تبدیل به آفت شده است.
چه شد که مداحیهای اصیل و بامحتوا که به قول شما جان انسان را میسوزاند، امروز کمتر شنیده میشود و در برخی موارد میبینیم که در این زمینه ضعفهای جدیای هم وجود دارد؟
متأسفانه برخی ازمضامین شعرها سخیف شده است. ملودیها و نغمههایی که برای به شور آوردن جوانان تولید میشود، اگرچه بر آنها تأثیر میگذارد اما بسیاری از آنها سخیف است و در شأن اهلبیت و امام حسین(ع) نیست. وقتی از کوچه و خیابان عبور میکنید اشعار برخی از مداحان که جوانپسندتر است را میشنوید که علاوهبر اینکه خودشان بلند فریاد میکشند، به وسیله دستگاههای صوتی نوین، ضرب صدا را هم بیشتر میکنند. درحالیکه شما با آرامترین لحن ممکن هم میتوانید مضامین عاشورایی را به مخاطب انتقال دهید و ذهن و زبان مخاطب را زیر و رو کنید. یادمان نمیرود، بزرگواری که در حسینیه جماران در ایام محرم خدمت امام میآمد، همان السلامعلیک یا ابا عبدالله(ع) را که میخواند، همه را به گریه میانداخت. ما اینگونه حرکات را نداشتیم. این یک آفت است که مداحی را در کنار ترانههای آنچنانی قرار میدهیم.
این آفتی که دربرخی اشعارعاشورایی و مداحی میبینیم، ریشه در چه چیزیدارد و چگونه باید آن را برطرف کرد؟
قرار بر این بود که مدح، ذکر و نوحهخوانی برای اهلبیت(ع) رونقبخش محافل آیینی و منبر علما و وعاظ باشد. چراکه اینگونه فرصتها مانند ماههای محرم و صفر و ماه مبارک رمضان و سایر اوقات آیینی همیشه در نسلهای پیاپی ما بهانهای بود که دانشمندان، علما، روحانیان و وعاظ، مردم را هم با معارف قرآنی و هم با احادیث آشنا و هم مصائب اهلبیت(ع) را به آنها گوشزد میکردند. چاشنی این منبرها و وعظها و کلاسهای درس که انسانپرور بودند و برای خودشان مکتبی بهشمار میرفتند، نغمات ذاکران و مداحان اهلبیت(ع) بود اما میبینیم که امروز این رویه برعکس شده است. در مناسبتها منبر نیست که حرف اول را میزند، ذکر و مدح و عزاداری است که حرف نخست را میزند. شاید فقط وقتی ما در خردسالی بودیم، آن نسل را دیدیم. نسلی که در ایامی اینچنینی برای رفتن به هیئت، حسینیه و تکیه میگفتند فلانجا، فلان عالم منبر میرود ولی امروز جوانان میگویند فلان مداح آنجا مداحی میکند! حرکاتی هم حین اجرای مداحی انجام میشود که انسان واقعا تعجب میکند که چرا رسانههای ما به ترویج این فضا دامن میزنند. حتی یکبار هم رهبر معظم انقلاب به این موضوع اعتراض کردند.
بخش زیادی از این موضوع را میتوان با تعلیم دادن از همان دوران کودکی حل کرد، یعنی اگر گوش و ذهن کودک و نوجوانمان را با اشعار پرنغز و پرمعنای عاشورایی که در عین حال ساده است، آشنا کنیم، در بزرگسالی او به همان میزان میتواند شعر خوب بگوید و شعر و مداحی خوب بشنود؛ در این حوزه چه باید بکنیم؟
نحوه گفتوگو با بچهها در شعر پیرامون مسائل آیینی ازجمله موضوع عاشورا، مهمترین نکته است. 2موضوع در این بین وجود دارد؛ برخی شاعران بر این عقیدهاند که شعر کودک نباید جنبه تعلیمی داشته باشد؛ یعنی شعر فقط ابزاری باشد برای تلطیف روحیه بچهها و محملی برای ایجاد نشاطشان و ترسیم چشمانداز هستی و دنیا برای آنها. با زبان کودکانه باید جلوههای زیبای هستی، خانواده، مادر، پدر، پدربزرگ، مادربزرگ و هر آنچه در تعامل عادی بین کودک و جهان اطرافش اتفاق میافتد، برایشان به تصویر کشید. من این موضوع را نفی نمیکنم اما در کنارش به آن وجه تعلیمی هم اعتقاد دارم. به گمانم بهترین قالب برای انتقال مفهوم و پیام به مخاطب کودک و نوجوان شعر است؛ چراکه ظرفیتها و ماندگاریای که شعر در ذهن بچهها دارد، دستاویز مناسبی است؛ ازجمله آموزههای آیینی که یک بخش از شعر کودک است. نهاینکه شعر کودک را کاملا در خدمت آموزههای آیینی ببینیم، اما با همان اقتضاهایی که گفتم، یعنی دایره واژگان کودک و نگاه شاعر که باید همافق و همسطح با کودک باشد، شاعر میتواند با همان زاویه به مسائل نگاه کند. هیچ استثنایی هم وجود ندارد مگر خطوط قرمزی که برای همه مشخص است.
این خطوط قرمز چیست؟
خشونت، سیاهی و تلخی که برای بچهها قابل بیان نیست و به روحیه و عواطف آنها لطمه میزند. باید از بیان چنین مواردی پرهیز کرد. اتفاقا بچهها را باید وارد ساحات جدی مفاهیم شعری و معرفتی کرد. بچهها اگر ندانند که در روزگار ما در غزه چه اتفاقی میافتد، شناخت ناقصی نسبت به جامعه جهانی خواهند یافت و این نقصان ادامهدار خواهد بود. ما عنصری به نام تخیل و توهم داریم. توهم خطرناک است. بسیاری در زمینههای فرهنگی، هنری و سیاسی دچار توهم میشوند و آسیبهای جدی به دیگران وارد میکنند. توهم یکی از دلایل آسیبرساندن به بشریت برای همه جوامع است اما تخیل که از مصالح اصلی شعر و شعر بر آن مبتنی است، موهبت محسوب میشود. تخیل به مخاطب قدرت رواداری میآموزد. در انیمیشنها و قصههای بچهها میبینید، خرس، خرگوش، لاکپشت، درخت و کوه حرف میزنند. اینها تخیل است اما تخیل مثبت است. این تخیل به کودک رواداری را میآموزد. کودک با دیدن این تصاویر میتواند خودش را جای خرس، آهو، پرنده و دیگر عناصر طبیعت بگذارد و یاد بگیرد که با آنها هم باید در بزرگسالی روادار باشد و در بزرگسالی برای جامعه و حتی محیطزیستش مفید واقع شود. آنچه باید از آن پرهیز کرد توهم است. تخیل میتواند منشأ خیر باشد.
شما بعد از شهادت رئیسجمهور، آیتالله رئیسی برای مادر ایشان شعری سرودید، پشت آن شعر چه بود و چه گذشت؟
آقای رئیسی به واقع ازجمله معدود افرادی بود که با رفتنش ما را غافلگیر کرد. دستکم من غافلگیر شدم. پس از ساعات اولیه که هلیکوپتر حامل ایشان و همراهانشان ناپدید شد، دلشوره عجیبی به من دست داد.
یک آن بهخود گفتم که ایشان رئیسجمهور ما و سیدی ارزشمندند که در آستان قدس بوده و تجربیات فراوانی داشتهاند. در آن لحظه، آن ۳ سالی را که جناب رئیسی فعالیت میکردند، به یاد آوردم و اینکه اغلب ما ایشان را نمیدیدیم. حال یا دلچرکین بودیم یا منتقد. به هر دلیل ایشان و فعالیتهایشان کمتر دیده شد. من کاری به تبلیغات رسانهای ندارم اما آقای رئیسی شب و روز زحمت میکشیدند و رئیسجمهوری کاخنشین نبود که کنج عافیت گزیند و برای خودش شأنی قائل باشد. بسیار روادار بود و در مقابل بداخلاقیهایی که دید مظلومانه سکوت کرد.
من رواداری ایشان را دیده بودم. یکبار هم با ایشان دیدار داشتم که ایشان را انسانی گشادهرو با سعه صدر و متواضع یافتم. در فرهنگ ما ایرانیهاست وقتی عزیزی را از دست میدهیم، بیشتر خوبیهای او را به جای میآوریم. این موضوع گذشت تا تصویری از مادر ایشان در تلویزیون پخش شد. من خیلی منقلب شدم. گذشته از شخص جناب شهید رئیسی، یکی از مواهب انقلاب اسلامی ظهور طبقه حاکمی است که شبیهترین آدمها به فرودستترین اقشار جامعه است. این در دنیا کمنظیر است.
مادر رئیسجمهور در محلهای در مشهد، در خانهای که واقعاً فقیرانه بود و هیچ امکاناتی نداشت، زندگی میکرد و بعدها اهالی محل دریافتند که این زن مادر رئیسجمهور است. این یک حماسه است و باید روی این موضوع داستانها و شعرها نوشت و سرود. وقتی مادر ایشان را دیدم که با آن دستان حنا بسته، شبیهترین آدم به زنان کهنسال روستایی یا محروم شهری است، عواطف گوناگون مرا دربرگرفت. ایشان را بیادعا و در عین حال مومن، پاکیزه و وارسته یافتم. مانند کسانی که گوهریاند اما ناشناخته در کنجی نشستهاند و کسی آنها را نمیشناسد. خیلی دلم سوخت و ناخودآگاه برای مادر ایشان آن شعر را که شما به آن اشاره کردید سرودم.
انتهای پیام
نظرات