شلوغی مزار و گلزار شهدا از دور دستها هم جلب توجه میکند. مردم در خلوت دور مزار او هم خودشان هستند، در جوار مردمیترین امام جمعهای که معنایی تازه به این کسوت بخشیده و چنان جایی در دل مردم باز کرد که حالا نزدیک به دو ماه از شهادتش، تنها نمانده و اطراف مزارش، پر است از جمعیتی که باور دارند او تکرار نمیشود.
جلوتر که میروی و راه را که باز میکنی، با بچه مدرسهایها و نوجوانهایی و جوانانی روبرو میشوی که خیلی از شهدای خفته در اینجا همسن و سالشان هستند. راستش حضور نوجوانانی که ابعاد شخصیتی و رفتارهایشان برای خیلی از ماها پر از تضاد است، بر سر مزار امام جمعه شهید، عجیب به نظر میرسد.
نزدیک میشوم و تصویری از این صحنه ثبت میکنم و میپرسم چه عجب اینجا؟ آنها میگویند: اگر به ظاهرمان هم نیاید، با حاج آقا در نماز جماعت مدرسه آشنا شدیم و چند باری هم به خاطر رفتار خوبش با ما رفتیم نماز جمعه. او با همه مهربان بود و به تمام آدمهای اطرافش، توجه میکرد. با بچهها دست میداد.
نذر نمک به نیت شهید پلارک روی سنگ مزار دیده میشود و سوگواره "احلی من العسل" در حال برپایی است و تمامی مدعوین و مهمانان این برنامه، قبل از ورود به صحن اصلی برنامه، سری به مزار شهید آل هاشم میزنند و نگاه حسرتبار و محزون از دلتنگی و اندوهی بیپایان خبر میدهد.
پیر و جوان از هر قشری با هر ظاهری، مزار امام جمعه شهید را زیارت میکنند و مردم در فراق امام جمعهای اشک میریزند که تقریبا همگی یک عکس یادگاری با خاطرهای از او دارند، در مترو، بازدید از خوابگاه و مدرسه و مسجد، سر زدن به بیمارستان و اورژانس، تسلی دادن به خانوادههای داغدار و مناسبتهای مختلفی که برای بسیاری، پیش پا افتاده و بیاهمیت بود.
جوانی که گوشهای نشسته و چشم به مزار و گلزار شهدا دوخته و به ظاهر کاملا امروزی است، میگوید: بعضی دردها را نمیشود گفت "از دوست به یادگار دردی دارم _ کان درد به صد هزار درمان ندهم".
هیچ نامهای بیجواب نمیماند، هیچ دستی را رد نمیکرد. هیچ سلامی را بیجواب نمیگذاشت و شاید همین منش پدرانه و دلسوزانهاش بود که آجر به آجر این شهر را واداشت تا در نهایت استیصال فریاد بزنند: حاجی هارداسان...
انتهای پیام
نظرات