دو نفری دارند صحبت میکنند، یکیشان میگوید «دقت کردی آدمایی که رأی میدن همه شبیه به هم هستن؟» و من فکر میکنم ما جماعت، مایی که به اصطلاح با رأی دادن پای کار انقلاب ایستادهایم همه شبیه به هم هستیم؟ و اگر شبیه هستیم از چه جنبههایی این شباهت وجود دارد؟ ظاهر؟ اخلاق؟ شکل تفکر؟ چه چیزی باعث شده این حرف به میان بیاید؟
این بار که در حوزه انتخاباتی نشستهام میخواهم دقیقتر توجه کنم و دقیقتر حرف بزنم تا ببینم آیا واقعا ما شبیه هم هستیم؟
جمهوری اسلامی حرم است، آن را با دستان خود میسازیم
لباس پاکبانها را به تن دارد، با همسر و فرزندش پای صندوق رأی آمده است، انگشت پسرش را به من نشان میدهد و میگوید او هم میخواهد رأی بدهد، میگوید: رأی من و امثال من آینده این کشور را میسازد، این کشور با انتخاب ما ساخته میشود و من میخواهم فرزندم در کشوری با کیفیتتر و بهتر از آنچه من داشتهام زندگی کند.
او میگوید: مگر جامعه بدون وجود کارگرها میتواند پیشرفت کند، اصلاً مگر میتواند برنامهای را عملی کند؟ پس لازم است همان قدر که ما دلمان برای این کشور میتپد مسئولان هم به قشر کارگر توجه داشته باشد. بعد به سردار شهید حاج قاسم سلیمانی اشاره میکند و یادآور میشود: همان طور که این شهید عزیز گفته است ایران اسلامی حرم است، ما برای این کشور تلاش میکنیم چون ملت امام حسین(ع) هستیم، پای باورمان ایستادهایم و آینده را با دستان خود میسازیم.
انتخاب در وقت اضافه
دو روز از تولدش میگذرد، در دور اول انتخابات به حد نصاب سن قانونی نرسیده ولی امروز توانسته است در انتخابات شرکت کند، خود را برنده قطعی این انتخابات میداند و با صدای بلند این اتفاق را برای چندین نفر تعریف میکند. میگوید: حالا که کاندیداها گلچین شدهاند و رقابت جانانه و سفت و سختی شکل گرفته مشارکت لذتی دوچندان دارد.
او ادامه میدهد: من امسال دانشجو میشوم، مهمترین سالهای زندگیام را پیشرو دارم و برایم مهم است که این کشور با چه دیدگاهی و به چه صورتی مدیریت میشود این مدیریت میتواند روی نحوه تحصیلم و انتخاب شغلم تأثیر داشته باشد پس به من حق بدهید که برای مشارکت در این انتخابات خوشحال باشم.
بعد خیلی جدی میگوید: اعتقاد ندارم که امیدها تمام شده یا ما خیلی خوشبختیم، امثال من میتوانند آینده این کشور را بسازند، ما آمادهایم که بالا و پایینهای زیادی را در زندگی بچشیم و با عواقب انتخابهایمان روبهرو شویم پس امیدارم که انتخاب ما درستترین انتخاب ممکن باشد.
کشور مال همه ما است
هر دو دستش پر از طرح و نقش است و طرحها تا روی گردنش ادامه پیدا کردهاند، کارت ملیاش را میدهد و برگه رأی را دریافت میکند، روی برگه انتخابش را مینویسد و آماده است که برود، به او میگویم مایل است که با هم مصاحبهای داشته باشیم؟ میگوید نه! میگویم یک کمی با هم صحبت کنیم؟ به نظر میآید خیلی از سؤالم هم خوشش نیامده ولی نه هم نمیگوید.
به او توضیح میدهم که ناخواسته ظاهرش را قضاوت کردهام، میگوید من هم همان قدر از این کشور سهم دارم که یک آدم با ظاهر معمولی سهم میبرد. بعد یک خنده معنا داری بر لب میآورد و میگوید اصلاً شاید من سهم بیشتری ببرم، یک جایی نزدیکهای آرنجش را نشان میدهد که نقشه ایران نقش بسته است، میگوید من کشورم را روی پوستم نقش کردهام، تا زیر خاک و بعد از مرگم هم این جایی که دوست دارم را با خود میبرم، رأی که چیزی نیست!
از او میپرسم انتظار دارد رئیس جمهور چه کارهایی برایش انجام دهد؟ میگوید: بر خلاف اینکه میگویند رئیس جمهور به یک باره نمیتواند تغییر ایجاد کند معتقدم نگاه آدمهایی که روی کار هستند خیلی از امور را تعیین میکند و در همان بدو ورودشان میتوانند روی خیلی روندها تأثیر بگذارند پس به کسی رأی دادم که بتواند آن حداقلهای کوتاه مدت را برایم ایجاد کند.
وقتی که عزم رفتن میکند آرام میگوید وضعیت کشور خطی پیش نمیرود بلکه یک وضعیت سینوسی است که ما در اوج و در فرود مجبوریم آن را تحمل کنیم، هر قدر در انتخابات درست عمل کنیم تحمل شرایط برایمان آسانتر و با برنامهتر خواهد بود.
انقلاب اسلامی راه نجات ایرانیان بود
پیرمرد میآید تا از روی میز کارت ملیاش را بردارد و در آخر صف به پیرزنی که روی ویلچر نشسته نگاه میکند، فکر میکنم از آن زوجهای پنجاه و هفتی هستند که آمدهاند یک مهر تأیید دیگر پای کارنامه انقلاب اسلامی بنشانند، یک طوری نگاه میکنم انگار که میدانم در ذهنشان چه میگذرد که پیرمرد با صدا کردن خانم همراهش با عنوان «مادر» شوکهام میکند.
به سمت خانم همراهش برمیگردم، چهرهاش از پشت حجاب زیبایش خیلی مشخص نیست اما لبخندش را میبینم. از او و از پسرش میخواهم که با من گفتو گو کنند، از میلشان به سربلندی کشور میگویند و پیرزن میگوید که همسرش شهید شده و به تنهایی فرزندانش را بزرگ کرده، میگوید همه فرزندانش رزق حلال به خانههایشان میبرند و این به برکت انقلاب اسلامی است، میگوید انقلاب اسلامی راه نجات ایرانیان بوده است، اسلام را به خانهها آورده و در زندگی مردم جاری کرده و تا هر وقت که لازم باشد پای کار انقلاب خواهد بود.
رأی میدهم، پس هستم!
دستهایش روغنی نیست اما لباس تنش از آن مدل لباسهایی است که تعمیر کارهای ماشین بر تن دارند، پر از لکههای بزرگ و تیره روغن و دستهایش را خیلی رها کنار تنش تکان میدهد، از او اجازه میخواهم که عکس بگیرم اما مخالفت میکند.
سؤال میکنم که دلیل مشاکت در انتخاباتش را برایم بگوید، خیلی کوتاه میگوید که در دور اول رأی نداده ولی الان برای اینکه فلانی رأی نیاورد آمده تا به فلانی رأی بدهد. سری تکان میدهم، درک میکنم که هر کسی با هر دیدگاهی یک برگه سهم رأی دارد و با هر دیدگاهی میتواند خط سرنوشتش را تعیین کند.
به گزارش ایسنا یک بار دیگر به همان سؤال اول فکر میکنم، آیا همه ما همه آنهایی که آمدهایم پای صندوقهای رأی یک طور فکر میکنیم؟ یک طور استدلال میکنیم؟ راستش را بخواهید به نظر من که این طور نیست؛ هر کدام ما با هزاران امید و آرزو، با نگاههای منحصر به فرد خودمان با حب و بغضهای حزبی و ملی و میهنیمان پای صندوق رأی آمدهایم و دوست داریم که این کشور سربلند و موفق و پیروز باشد.
انتهای پیام
نظرات