پیامبر اکرم(ص) به مرگ ناگهانی دنیا را ترک نکردند و پیش از وفاتشان از پایان زندگی خود مطلع شده بودند. این مسئله را در حجهالوداع نیز در حضور عوام بیان کردند. بنابراین ایشان فرصت کافی برای اندیشیدن درمورد آیندهٔ امت را داشتند. از آنجایی که اگر مسلمانان رهبر خود را بدون برنامه ریزی از دست میدادند، در معرض بزرگترین خطرات قرار میگرفتند، هیچگونه ادعایی مبنی بر اینکه پیامبر در مورد آینده سکوت کردند و آن را به شرایط روز واگذاشتد، منطقی و پذیرفتنی نیست.
هنگام نزدیک شدن وفات رسول خدا(ص)، مردانی از جمله عمربنخطاب در خانهٔ ایشان حضور داشتند، پیامبر(ص) فرمودند: «برای من استخوان کتف و دوات بیاورید تا نوشتهای برایتان بنگارم که پس از آن هرگز گمراه نشوید.» این روایت به درستی نشان میدهد که پیامبر(ص) به آیندهٔ امت خود فکر کرده و از ضرورت برنامهریزی برای حفظ امت از انحراف، آگاه بودهاند.
اگر پیامبر مدل شورایی را برای آیندهٔ امت در نظر داشتند، بدیهی بود که امت را در زمینهٔ نظام شورایی و حدود و جزئیات آن توجیه کنند و به آن ماهیت مقدس و دینی ببخشند. لازم به ذکر است که الگوی شورایی در شبهه جزیره هرگز جایی نداشت، زیرا الگوی وراثتی بر این سرزمین حاکم بود و الگوی شورایی، نو و جدید تلقی میشد. بنابراین اگر پیامبر(ص) نظر بر نظام شورایی داشتند، لازم بود که جامعۀ اسلامی را از لحاظ فکری برای تسلط آن آماده کنند، اما هرگز نشانهای مبنی بر ایجاد چنین آمادگی در تاریخ به چشم نمیخورد.
وقتی بیماری جناب ابوبکر تشدید شد، خلافت را به عمربن خطاب سپرد و به عثمان فرمان داد که در وصیتنامهاش بنویسد: «بسم الله الرحمن الرحیم. این وصیت ابوبکر خلیفه رسولالله به مومنان و مسلمانان است. سلام بر شما! من در کنار شما خداوند را سپاس میگویم. اما بعد؛ عمربنخطاب را بر شما گماشتم. پس بشنوید و فرمان برید.» چگونه ممکن است که جناب خلیفه ضرورت تعیین جانشین را درک کرده باشد، اما پیامبر(ص) به چنین چیزی فکر نکرده باشند؟
در تاریخ حکومت خلفای راشدین، هیچگاه امام علی(ع) در مورد مسئلهای به دیگری مراجعه نکردند تا نظر اسلام را درمورد آن مسئله دریابند، اما چندین مسئله در تاریخ ذکر شده که حاکمان در آنها ناگزیر به امام علی(ع) مراجعه و سؤال کردند. همین مسئله ولایت ایشان را بر سایرین و خلفا تأیید میکند.
در تاریخ ذکر شده است که هنگامی که انصار در سقیفه گرد آمدند تا سعدبنعباده را به امیری انتخاب کنند، یکی از آنان گفت: «اگر مهاجران قریش نپذیرند و خود را مهاجر و بستگان رسول خدا بشمارند، چه کنیم؟» گروهی از آنان پاسخ دادند: «ما میگوییم که یک امیر از سوی ما و یک امیر نیز از سوی شما باشد و ما به هیچ چیز جز این راه خشنود نخواهیم شد.» ابوبکر در سخنرانی خود در میان انصار، گفت: «ما جماعت مسلمانان مهاجر، نخستین کسانی بودیم که اسلام آوردیم و سپس مردم در پی ما به اسلام درآمدند و ما خاندان رسول خدا(ص) هستیم که بهترین نژاد عرب را داریم.»
در پایان میخواهم نکتهای به این یادداشت که از کتاب پژوهشی دربارهٔ ولایت نوشتم، اضافه کنم. گفتوگویی که در بالا میان ابوبکر (از مهاجرین) و انصار رسولالله(ص) در گرفت نشان از رقابتی میان دو گروه انصار و مهاجران دارد. پیش از رحلت پیامبر(ص) نیز بارها این رقابت و کشمش میان این دو گروه دیده شده بود. به نظر میآید که یکی از دلایل پیوستن انصار به دین مبین اسلام، انزجار آنان از تسلط و سروری قریشیان بر شبه جزیرهٔ عربستان بوده است. به همین دلیل بعید به نظر نمیرسد که به دلیل این اختلافات به خلافت جناب ابوبکر که از طایفۀ نه چندان قدرتمندی از قبیله قریش بود، رضایت دادند تا به دوران تسلط قریشیهای قدرتمند به شبه جزیره بازنگردند.
منبع: کتاب «پژوهشی دربارهٔ ولایت»، نوشتۀ آیتالله سید محمد باقر صدر، ترجمهٔ سید ابوالقاسم حسینی
انتهای پیام
نظرات