اینها را یداللّه فروزنده میگوید که در نوجوانی به کارخانۀ ریسندگی و بافندگی «زایندهرود» پا گذاشت، کارخانهای که قرار بود به تالار فرهنگی هنری شهر اصفهان تبدیل شود، اما سرانجام دیگری پیدا کرد و پیشتر در نوشتاری که در گفتوگو با محمدحسن ملک مدنی، شهردار سابق اصفهان و با نام سرنوشت تلخ کارخانۀ زایندهرود در ایسنا منتشر شد به این موضوع پرداخته شد.
یدالله فروزندۀ سیچانی که متولد مهرماه ۱۳۲۰ در سیچان است کارش را با کارگری در بخش رینگهای بافندگیِ کارخانۀ زایندهرود آغاز کرد، و سرانجام در دهۀ پنجم عمرش وقتی که کارگر نمونۀ بویلر، قلب پُرتپش کارخانۀ بافندگی بود، بازنشسته شد. زندگی فروزنده در فاصلۀ این آغاز و انجام با خاطرههایی سرشته که گوشههایی خواندنی از تاریخ صنعت نساجی در اصفهان، منچستر مشرقزمین، به حساب میآیند؛ خاطراتی که هر گره و تار و پودش با بزرگهمتی، دستان رنجآزموده و نوای دادخواهی کارگران این دیار پیوستگی دارد.
آنچه در ادامه میخوانید، برگی دیگر از تاریخ شفاهی اصفهان است که در گفتوگوی ایسنا با یداللّه فروزنده سیچانی ورق میخورَد. او که سالها در کارخانۀ ریسندگی و بافندگی زایندهرود کار کرد و درواقع در آنجا زیست.
ایسنا- آقای سچانی از ماجرای استخدامتان در کارخانۀ «زایندهرود» بگویید.
پدرم در زمینی که بعدها کارخانۀ «زایندهرود» در آن تأسیس شد، کشاورز بود و وقتی این کارخانه شکل گرفت یکی از کارگران کارخانه شد. او در سال ۱۳۲۳ فوت کرد و من آن موقع سه سالم بود. وقتی به ۱۵سالگی رسیدم، این حق را داشتم که بهجای پدر مرحومم در کارخانه به کار مشغول شوم. اینطور بود که کارگر کارخانۀ «زایندهرود» شدم.
ایسنا- چه تاریخی در کارخانه استخدام و چه زمانی بازنشسته شدید؟
یکم مرداد ۱۳۳۵ به استخدام کارخانه درآمدم. ۳ ماه و ۱۰ روز که کار کردم، بیمه شدم. بعد از پنج ماه کار در کارخانه کارت رسمی کارگری برایم صادر شد. مرداد ۱۳۶۷ هم بازنشسته شدم.
ایسنا- کارتان در کارخانۀ «زایندهرود» چه بود و در چه بخشی مشغول بودید؟
وقتی وارد کارخانه شدم تا دو سال در بخش دستگاههای رینگ ریسندگی فعال بودم. بعد به قسمت دستگاههای فلایر یا ششلا منتقل شدم. حدود شش سال در بخش فلایر کار کردم. بعد از این مدت، چون کارگر فعالی بودم من را به بخش تهویۀ کارخانه انتقال دادند و مسئول این حوزه شدم. بعد از انقلاب، مسئولیت بویلر را به عهده گرفتم. بویلر قلب کارخانۀ ریسندگی و بسیار پرحرارت بود. ۸ تا ۹ نفر هم زیردستم بودند. رابطۀ من و کارگران دیگر در بویلر دوستانه بود و اینطور نبود که خودم را سرپرست گروه و برتر ببینم. بعد از انقلاب کمکم این بخشنامه آمد که هر کارخانهای باید یک بسیج داشته باشد. همین زمان با معرفی سپاه مسئولیت بسیج کارخانۀ «زایندهرود» را به عهده گرفتم. تا ۸ سال و همزمان با جنگ ایران و عراق بسیج کارخانه را اداره کردم. درواقع، در این دوره، دو مسئولیت داشتم، هم قسمت دستگاههای بویلر خدمت میکردم و هم مسئولیت بسیج را عهدهدار بودم.
ایسنا- رفتوآمدتان به کارخانه چگونه بود؟ کارخانۀ «زایندهرود» سرویس در اختیار کارگران میگذاشت؟
من سه سال از خیابان میر بزرگترم! این خیابان آن موقع نبود. ما خانهمان در باغی بود که بعدها خیابان میر نام گرفت. یعنی خانۀ من تا «زایندهرود» فاصلهای نداشت و پیاده میرفتم. کارخانه در اوایل انقلاب سرویس نداشت. اما کارگران کارخانه از نقاط مختلفی، مثل همایونشهر، رهنان، دولتآباد و فلاورجان میآمدند. بعد از انقلاب بهمرور سرویس مینیبوس گذاشتند، اما قبل و بعد از انقلاب، کارگرانی بودند که پیاده یا با دوچرخه به محل کار بیایند.
تعداد کارگردان این کارخانه چند نفر بود؟
قبل از انقلاب حدود ۱۲۰۰ کارگر داشت.
ایسنا- یک کارگر چند روز در هفته و چند ساعت موظف به کار در کارخانه بود؟
اوایل که من به کارخانه وارد شدم، ساعات کار «زایندهرود» ۱۲ساعتی بود. ۶ صبح میرفتیم و ۶ بعدازظهر به خانه برمیگشتیم. بعدها شیفت دیگری هم اضافه شد، یعنی کارخانه از ۶ عصر تا ۶ صبح هم فعال و کارگران مشغول کار بودند. بعد از حدود سال ۱۳۴۱ کارخانۀ «زایندهرود» و خیلی از کارخانههای دیگر ۳شیفته شدند و ساعتها نیز به ۸ساعتی تغییر کرد. یعنی از ۶ صبح تا ۲ ظهر، از ۲ ظهر تا ۱۰ شب و از ۱۰ شب تا ۶ صبح کارخانه فعالیت میکرد و کارگران حاضر میشدند. تقریباً در تمام سالها از شنبه تا پنجشنبه این روال اجرا میشد. از سال ۱۳۷۰ یا ۱۳۷۱ بود که در هر ماه دو پنجشنبه را تعطیل میکردند. تصمیم کارخانه هم نبود. این قانون در کل کشور اجرا میشد. از سال ۱۳۷۰ به این طرف، حتی جمعه هم میرفتیم به کارخانه، چون گفتم من بخش بویلر، قلب کارخانه بودم در این زمان و اصلاً فرصتی نبود که آن را در طول روز سرویس کنیم. آب در این قسمت با حدود ۴۰۰ درجه میجوشید و سالن بسیار داغ میشد. به همین خاطر بود که در این سالها از فرصت پنجشنبه و جمعه برای سرویس و تعمیر دستگاهها استفاده میکردیم.
ایسنا- در هر نوبت کاری چقدر فرصت استراحت به شما میدادند؟
در ضمنِ کار و در یک شیفت، هیچ زمانی برای استراحت نداشتیم، ابداً فرصتی نداشتیم. من در ابتدا حدود دو یا سه سال روزمزد بودم و بعدها کارمزد شدم، یعنی هرچه بیشتر کار میکردم بیشتر هم حقوق میگرفتم. حقوقمان کیلویی بود و براساس مثلاً دستگاه رینگ یا فلایر مشخص میشد که چقدر کار کردهایم. هر دستگاهی کیلو میانداخت یا مشخص میکرد. طبق همان به ما حقوق میدادند. وقتی آمدم بویلر و هواکشها بر اساس مقدار کیلویی که کل سالن تحویل میداد یا کل پارچهای که در یک ۲۴ ساعت بافته میشد، به من حقوق میدادند. اگر نوبتمان صبح تا ظهر بود ناهار را در خانه میخوردیم. اگر عصر تا شب بود، در حد ۵ تا ۱۰ دقیقه همان کنار ماشین شام میخوردیم. شام را از خانه میآوریم و ابداً کارخانه به ما غذا یا میانوعده یا تغذیه نمیداد. هرگز در کارخانه زمان مشخصی برای نمازخواندن یا خوردن خوراک نداشتیم. یک دلیلش هم همان کارمزدیبودن حقوقها بود یعنی کارگران ترجیح میدادند فقط کار کنند.
ایسنا- بهطور میانگین چقدر حقوق میگرفتید؟
سال ۱۳۳۵ حقوق من روزی ۳۵ ریال بود. هر ماه نیز ۷درصدش بابت بیمه کم میشد. من بعد از سال ۴۰ که به سربازی رفتم کارمزد شدم. از این بهبعد هرچه بیشتر کار میکردم بیشتر هم پول میگرفتم.
ایسنا- برنامۀ مرخصی کارگران چگونه بود؟
از ۱۳۳۵ تا حدود ۱۳۶۲ مرخصی برای هر کارگر در طول یک سال ۱۲ روز محسوب میشد. بعدها هر کارگری میتوانست ۳۰ روز مرخصی داشته باشد.
ایسنا- در سالهای خدمتتان مواردی بود که بهخاطر ساعات کار زیاد و حقوق کم یا به هر دلیل دیگری کارگران به اعتراض و اعتصاب دست بزنند و احیاناً کارخانه تعطیل شود؟
اعتراض همیشه بود. کارگران همیشه از میزان حقوقشان گلایه داشتند چون آن را با سودی که نصیب مسئولان و مدیران میشد، مقایسه میکردند. کار و رنج اصلی از ما بود، اما پول اصلی همیشه و به جیب بالادستیها میرفت. البته سود کارخانۀ «زایندهرود» کمتر از برخی دیگر کارخانهها بود، چون در اینجا بیشتر پارچۀ چیت و ملافه تولید میشد. خیلی وقتها یک وضعیت نیمهراضی و نیمهاعتراضی بود. بعضی کارخانهها به مرور دستگاههایی آوردند که کار با آنها باعث افزایش درآمد میشد. ماشین نوتروب یک نمونۀ آن بود. کارگری که با این ماشین کار نمیکرد بهخاطر کمی حقوق اعتراضی نداشت. اصلاً این کارگر دستگاهش فرق داشت. کارگر همین که در حد صفر بتواند زندگیاش را اداره کند راضی بود! با وجود عقب و جلو افتادن حقوقها، اعتراضات و چانهزنیهای همیشگی، هرگز کارخانۀ «زایندهرود» تعطیل نشد. البته سال ۱۳۵۷ و بهدلیل انقلاب تا حدود چهار ماه کارخانه خوابید. با پیروزی انقلاب هم که کارخانه کارش را از سر گرفت.
ایسنا- با توجه به اعتراضهای کارگردان اتحادیههای کارگری یا انجمنهای خاصی شکل گرفت تا همۀ کارگران متحد و هدفمند زیر یک پرچم از حقوقشان دفاع کنند؟
بله، نمایندۀ کارگری داشتیم. هر کارخانۀ نساجی اصفهان برای خودش دو نمایندۀ کارگران داشت، یعنی «ریسباف»، «صنایع پشم»، «شهرضا»، «شهناز»، «زایندهرود»، «وطن»، «سیمین»، «سوسن»، «نور»، «پشمباف»، «نختاب» و چند کارخانۀ دیگر که کوچکتر و دستباف بودند، برای خودشان نمایندگانی داشتند. تعداد کارگران کارخانههای کوچک حدوداً به ۱۵۰ نفر میرسید، اما کارخانهای مثل «ریسباف» تا ۶۰۰ نفر، «صنایع پشم» تا ۸۰۰ نفر و «شهناز» تا ۳هزار و ۵۰۰ نفر هم کارگر داشت. چندین سازمان و تشکیلات و اتحادیه و در رأس همۀ آنها «خانۀ کارگر» بهطور مداوم و پیوسته برای دفاع از حقوق کارگران فعالیت میکردند. من و کارگران دیگر همواره از طریق «خانۀ کارگر» مبارزاتمان را پیگیری میکردیم. قبل از انقلاب و اوایل کارگریِ من، دو حزب «اتحادیه» و «توده» بین کارگران شناختهشده بود. برخی کارگران اصفهانی اهل حزب «توده» بودند و معمولاً اعتراضاتشان به خیابانها نیز میکشید و گاهی زد و خورد به وجود میآمد. حدودا سال ۱۳۴۶ یعنی سالی که محمدرضاشاه تاجگذاری کرد حزب توده دیگر جایگاهی نداشت و اصلاً از نظر دولت، حزب «توده» قانونی نبود. از اواخر دهۀ ۴۰ حزب «مردم» بین کارگران طرفدارانی پیدا کرد.
ایسنا- شما چه فعالیتهایی در دفاع از حقوق کارگران داشتید؟ عضو حزب خاصی بودید؟
اگر بگویم شاید باورتان نشود؛ من در طول این ۳۴ سال که کار کردم یک جمله برای خودم نگفتم، اما همیشه برای گروه کارگران مبارزه کردم. حتی به ساواک هم کشیده شدم و بارها اذیتم کردند. همیشه تلاش میکردم که حرف کارگران را به بالادستیها برسانم. دربارۀ هر موضوعی از لباس کارگر گرفته تا عقبافتادن حقوق به میدان میرفتم و مخصوصاً تلاش میکردم برای اینکه دستمزد کارگر بیشتر شود.
ایسنا- در آن سالها، چند بار از سوی ساواک بازداشت شدید؟
دقیقاً یادم نیست. هر چند ماه یک بار احضارم میکردند، مثلاً در طول دو سه سال، حدوداً ۸ یا ۹ دفعه من را گرفتند.
ایسنا- گفتید که صدای کارگران را به گوش بالادستیها میرساندید. این بالادستیها چه کسانی بودند؟ چه کسانی مدیران کارخانه بودند؟
کارخانۀ «زایندهرود» اصلاً متعلق به خاندان کازرونی بود. قبل از انقلاب و زمانی که من کار میکردم حاج جعفر کازرونی صاحب اصلی کارخانه محسوب میشد و کارخانه توسط دو دامادش یعنی آقاسراج و اربابیان اداره میشد و مدیران آن به حساب میآمدند. البته کسی که بهطور مستقیم و به جای کازرونیها و دامادهای او در ادارۀ کارخانۀ «زایندهرود» نقش اصلی را ایفا میکرد، تیمساری بازنشسته به نام مزین بود. تیمسار مزین با قوانین آشنا بود و در حد توانش از کارگران حمایت میکرد.
ایسنا- بعد از انقلاب چطور؟
بعد از انقلاب کارخانۀ «زایندهرود» زیر نظر دولت مدیریت میشد. در آغاز، مشکلاتی داشتیم. مدام با وزیر و معاون وزیر و سازمان تأمین اجتماعی و دیگران در بحث و مبارزه بودیم چون ادارۀ کارخانه را به دست کسانی سپرده بودند که اصلاً با قوانین کارخانه و حقوق کارگران آشنایی نداشتند یا اطلاعاتشان از مشاغل کارگری بسیار کم بود. وقتی یکجا از حق و حقوقمان صحبت میکردیم آنها میگفتند اینها را از خودتان ساختهاید یا واقعاً در قانون وجود دارد؟! کمتجربه بودند. خوشبختانه بعداً این مسائل کمتر شد و مدیرانی روی کار آمدند که میدانستند یک کارگر از چه حقوقی برخوردار است.
ایسنا- از کارگران کارخانه در آن سالها کسی را به خاطر دارید؟ رفتوآمدی دارید؟
من عضو کانون بازنشستگان اصفهان بودم و با کارگران بازنشسته مخصوصاً از طریق «خانۀ کارگر» روابط مستمر و مداومی داشتیم. حتی پنجشنبهها در «خانۀ کارگر» جلسات عمومی برگزار میکردیم و بیش از هزار کارگر دور هم جمع میشدند، اما متأسفانه از مانی که کرونا آمد، این جلسات لغو شد و بعد از کمرنگشدنِ کرونا هم جلسات و روابطمان مثل سابق نشد.
ایسنا- زمانی که کارگر «زایندهرود» بودید جشنی برای کارگردان یا تقدیر از آنها وجود داشت؟
چنین خبری نبود! جشنی نبود! ابدا و اصلا!
ایسنا- از اوقات فراغت و تفریح خود در آن دوران بگویید.
اوقات فراغت هم کموبیش داشتیم. ورزش فوتبال اصلیترین علاقه و تفریح کارگران بود. هر کارخانۀ بافندگی در اصفهان برای خودش یک تیم فوتبال داشت. من یک تیم برای کارخانۀ «زایندهرود» درست کردم که تا ۱۰ سال رتبه آورد. خود کارخانه برای تمرین و ساعت مسابقات وقت میداد و واقعاً حمایت میکرد. مثلاً از نظر مادی، مثل تهیۀ لباس تیم کاملاً پشتیبانی میکرد. بهغیراز این، یک تیم فوتبال داشتیم که بازیکنانش از کارگران تمام کارخانههای نساجی اصفهان شکل میگرفت و مدام به اردوهای خارج از استان هم میرفت. یعنی نمایندۀ اصفهان در مسابقات کشوری بود. بخشی از فراغتمان همین اردوهای ورزشی محسوب میشد.
ایسنا- این امکانات ورزشی فقط شامل کارگران میشد یا همسران و فرزندان آنها نیز سهمی داشتند؟
نخیر. برای زن و بچهها برنامهای نداشتند.
ایسنا- عزت اسداللهیان، همسر یدالله فروزنده، به بحث وارد شد و توضیح داد:
تنها چیزی که من به خاطر دارم نان نانوایی کارخانۀ «زایندهرود» بود. هر موقع که آقای فروزنده به خانه میآمد با خودش نان گرم هم میآورد. آن زمان هر کارخانۀ نساجی برای خودش یک نانوایی اختصاصی داشت که در همان محل کارخانه بود.
ایسنا- از بوق کارخانه بگویید که گویا علامت خاصی برای کارگردان بود. ظاهراً در زمانی که استفاده از ساعت و تلویزیون خیلی فراگیر نبود بوق کارخانهها اهمیت داشت.
بله. کارخانههای نساجی بوقی داشتند که صدایش تا مسافتها میپیچید. این بوق با شروع کار کارخانه در صبح زده میشد و بعد از آن هر بار که کارگران پست عوض میکردند، دوباره بوق میزدند. ۶ صبح، ۲ ظهر و ۱۰ شب کارخانه بوق میزد. مردم طبق همین بوقها ساعت را تشخیص میدانند. مثلاً در ماه رمضان میفهمیدند که الآن وقت افطار است. اینها بوقهای معمول و همیشگی بود. بوقهای مخصوص و مناسبتی هم داشتیم. برای مثال، موقع تاجگذاری شاه یا ورود امام(ره) به ایران بوق زدند.
ایسنا- کارخانۀ «زایندهرود» کارگر زن هم داشت؟
کارخانۀ «زایندهرود» و تمام کارخانههای نساجی شهر، چه قبل و چه بعد از انقلاب کارگر زن داشتند، اما در بخشهای سنگینتر کارخانه مسئولیت نمیگرفتند. زنان در بخش دستگاه رینگ و جایی که به دولابافی معروف بود، کار میکردند. این بخشها البته فقط برای زنها نبود. مردهای باتجربه یا جوانهای تازهوارد هم بینشان دیده میشد. ما در کارخانۀ «زایندهرود» زنی داشتیم که ۶ ماشین را میبافت.
ایسنا- فرزندانشان را هم میآوردند؟ کارخانه، شیرخوارگاه یا کودکستان هم داشت؟
بله. خانمها بچههایشان را هم میآوردند. کارخانهای نبود که شیرخوارگاه نداشته باشد. هر پُستی برای خودش شیرخوارگاه و مسئول جدا داشت. هر دو ساعت به بچهشان سر میزدند، او را شیر میدادند و دوباره به سر دستگاه برمیگشتند.
ایسنا- اگر خاطرۀ شیرین یا تلخی از آن روزها دارید، میشنویم.
خاطرهای دارم که هم برایم تلخ و هم شیرین است. در کارخانۀ «زایندهرود» مدیری داشتیم که نامش مرتضوی بود. یک روز به من گفت این کارخانه روزی ۱۷هزار متر پارچه میبافد. اگر شما بتوانید هزار متر به این ۱۷هزار اضافه کنید من سودش را کامل به خود خودتان میدهم. من در بسیج مسئول بودم و توانستم این موضوع را با ۷ نفر از ۷ بخش در میان بگذارم و تشویقشان کنم تا برای این خواستۀ مرحوم مرتضوی تلاش کنیم. همه چنان انگیزه گرفتند که تولید پارچه به ۱۸هزار متر رسید. هم به حقوق کارگرها و هم بخشهای دیگر از دربان تا کارمند بهطور ماهانه و بین ۷ تا ۳۰ تومان اضافه کرد. خبر افزایش حقوق کارگران «زایندهرود» در شهر پیچید. کارگران کارخانههای دیگر دست به اعتراض زدند که ما هم حقوق بیشتر میخواهیم. این مسئله آنقدر جنجالی شد که کارگرها رفتند شکایت کردند. تهران ما را احضار کرد. من به عنوان سرپرست کارگران به همراه مدیر «زایندهرود» مجبور شدیم به تهران و به حضور ابوالقاسم سرحدیزاده، وزیر کار و امور اجتماعی برویم که خودش یک زمانی کارگر ساده محسوب میشد با رأی من و دیگر کارگران که حامیاش بودیم به مدارج بالا رسیده بود. کارخانههای شاکی هم از اصفهان به تهران آمده بودند. البته آن جلسه مخصوص ما نبود، بلکه برای بررسی مسائل مختلف کشوری برگزار شد.
وقتی نوبت به ما رسید، پرسیدند که چرا کارخانۀ «زایندهرود» حقوق کارگرانش را افزایش داده است؟ ما واقعیت را به عرض وزیر رساندیم. گفتیم که اگر اضافه حقوقی بوده چون کارگر کار بیشتری کرده است، اما قبول نمیکردند. وسط همین بگومگوها من با مشت محکم کوبیدم روی میز! ناخواسته فنجان چای که جلوی وزیر بود روی لباسش ریخت. چند نگهبان آنجا بودند که من را گرفتند تا از جلسه بیرون کنند. بهخاطر همهمهای که شده بود از جای دیگر بهزاد نبوی، وزیر صنایع سنگین هم وارد آن اتاق شد. وقتی فهمید من کارگر «زایندهرود» هستم و از اصفهان آمدهام، گفت ایشان را برگردانید، اتفاقاً ما با او کار داریم. نبوی در جلسه گفت ما قصد داشتیم نمایندگان کارخانۀ «زایندهرود» را دعوت و بهخاطر افزایش تولید از آنها تقدیر کنیم. حالا خودشان اینجا هستند! بالاخره سوءتفاهمها برای کارخانههای نساجی اصفهان و وزیر کار و تأمین اجتماعی برطرف شد. چون وزیر صنایع آمار دقیق را داشت. نبوی به ما گفت آشتی کنید! من قبول نکردم و گفتم آشتی نمیکنم!
رفیقی آنجا داشتم به اسم شاهزمانی که هنوز هم رفاقت داریم. شاهزمانی در شورای عالی کار نمایندۀ مردم اصفهان بود. او هم در همین جلسه بود و میدانست من کارگر نمونه شدهام و بهخاطرش وعدۀ یک پیکان به من داده بودند. حتی بابتش ۸۰ هزار تومان هم پرداخت کرده بودم. آن موقع، اگر پیکان میخواستی تا ۶ ماه باید در نوبت میماندی. اما به من قول دادند که ۱۵روزه تحویلت میدهیم. مدتها از این ماجرا گذشت و شاهزمانی این را میدانست. در آن جلسه به نبوی گفت اگر میخواهید فروزنده آشتی کند، پیکانش را به او بدهید! همان جا در وزارت کار آمدند و به من پیکان را تحویل دادند. ماشین را فروختم و نظر همسرم این بود که خانۀ نو بخریم چون خانۀ خودمان کوچک و ۹۰متری بود. تصمیم گرفتیم یک خانۀ بزرگتر بخریم. با پول پیکان و ۵۰ متر زمینی که متعلق به همسرم بود به یک خانۀ بزرگتر رفتیم. خانه یکمیلیون و ۵۰۰ و ۸۰ تومان شد.
ایسنا- کوچهای که الآن خانۀ شما در آن واقع است به نام کوچۀ شهید فروزنده نامگذاری شده، با شما نسبتی دارند؟
بله، پسرم سعید بسیار درسخوان بود و در دبیرستان هراتی اصفهان درس میخواند. او در ۱۵سالگی به جبهه رفت و سال ۱۳۶۳ وقتی ۱۸ سال داشت شهید شد.
انتهای پیام
نظرات