روستای درسجین ابهر یکی از روستاهای متفاوت استان زنجان از همه ابعاد است؛ روستایی که برخلاف سایر روستاهای استان که بیشتر مردم آنها گویش ترکی دارند، مردمش به زبان لری بختیاری صحبت میکنند و حتی بعضی از اهالی آن، پوشش و رسم و رسوم متفاوتی نسبت به سایر نقاط شهرستان ابهر دارند.
این روستا بهلحاظ تفاوتهایی که دارد، همواره مورد توجه مسافران بوده است؛ اما امروز، روزی متفاوتتر از سایر روزها برای درسجین است تا جایی که ابر غم و ماتم بر روستا سایه افکنده، هیچ لبی نمیخندد، هیچ دلی شاد نیست و هیچ چشمی یارای گریه ندارد، زیرا اشک در چشمان منتظر این سرزمین خشکیده است، امروز با آمدن کبوتر خونین بال روستا، گویا قلب درسجین هم از تپش افتاده است.
مردم این روستا امروز مهمان دارند؛ مهمان عزیزی که با بقیه فرق دارد. درسجین امروز میزبان پیکر پاک فرزند برومند خود، یعنی شهید بهروز قدیمی بود که مانند دیگر دلاورمردان این شهرستان همچون شهید هادی طارمی که در رکاب سردار عشق و ایمان یعنی سردار سلیمانی به شهادت رسید، در کنار شهید آیتالله ابراهیم رئیسی، رئیس جمهور مردمی و انقلابی، بر ردای بلند شهادت بوسه زد و به این درج رفیع نائل آمد.
با شهادت شهید قدیمی در راه خدمت به مردم و در رکاب رئیس جمهور شهید، بار دیگر زمزمه بلند شهیدپروری و ولایتمداری مردم ابهر در ایران پیچید و ابهر بار دیگر لایق آن شد که میزبان کسی باشد که دل در گرو خدمت به مردم داشت؛ آری این خاک امروز میزبان کسی است که عرش عظیم، آرزوی به آغوش کشیدنش را داشت.
انگار همین دیروز بود که از خانوادهاش خداحافظی کرد و به محل خدمت رفت؛ شاید اگر مادر میدانست که این خداحافظی وداع آخر است بیشتر فرزندش را در آغوش میکشید و شاید اگر فرزندان شهید میدانستند برای آخرین بار است که پدر را میبینند بیشتر در چشمانش نگاه میکردند و در آغوش گرمش پناه میگرفتند.
این روزها، زمین و زمان برای شهدای خدمت خون گریه میکنند؛ در روستای درسجین، مادری آرام آرام زیر لب برای فرزند شهیدش لالایی میخواند، چشمان خیس زنی خیره به جسمی که زیر خروارها خاک خفته است و خاطرات روزهای سرد و گرم زندگیش را مرور میکند، صدای گریه خواهری گگه گگه گویان (برادر / برادر) گوش فلک را کر کرده است و دل آسمان برای چشمان منتظر فرزندانی که در انتظار تمام شدن یک سال آخر خدمت پدرشان بودند و آرزوهای خوبی که برای آن روزها داشتند، گریان است.
در سیل جمعیت، زن سالخوردهای با صدای بلند و با لهجه شیرین ترکی نجوا میکند: قیزیل گول دن دن اولدو / درمه دیم دن دن اولدو / من سندن آیریلمازدیم / آیریلیق سندن اولدو. فرزندش شهید گمنام است و آرزوی دیدار دارد، آن دیگری، جوانی رعنا و رشید است که داغ برادر در دل دارد. در میان سوگواران، یک نوجوان دهه هشتادی با پای برهنه راه میرود و عکس رئیس جمهور شهید را در دست دارد و مانند ابر بهار برایش اشک میریزد.
در این مراسم هر نگاه داستانی دارد، داستانی از عشق، ایثار، فداکاری و هر سکوت فریادی است بلند، فریادی از احترام و قدردانی از شهدای خدمت؛ شهدایی که نامشان بر این دیوارها حک شده است و قلبهای ما به یاد آنها میتپد، آنها که رفتند تا ما بمانیم و ما که میمانیم تا نام آنها را جاودانه کنیم.
هرچند شهدای خدمت، با شهادتشان تا عمق وجودمان را سوزاندند و داغشان بر دلهایمان تا همیشه تازه خواهد ماند، اما دشمنان باید بدانند که راه آنها برای همیشه ادامه خواهد داشت، جهانیان نباید فراموش کنند ما فرزندان انقلابی هستیم که نور پرواز شهیدانمان، روشنگر راه شبهایمان خواهد بود، نوری که هرگز بیفروغ نمیماند و راهی که هرگز پایانی نخواهد داشت.
انتهای پیام
نظرات