به گزارش ایسنا، امروز ۲۱ فروردین پنجاه و نهمین سالروز شهادت رضا شمسآبادی سرباز گارد جاویدان شاهنشاهی در سال ۱۳۴۴ است.
بعد از ترور ناموفق محمدرضا پهلوی، دربار شاه همه ساله بیست و یکم فروردین ماه به شکرانه قِسر در رفتن محمدرضا شاه از مرگ، آیین نیایشی در قالب برنامهای سراسری در کشور به اجرا درآورد.
وکیلالدولهها و نمایندگان بیست و یکمین دوره مجلس شورای ملی با امضای عبدالله ریاضی رییس این مجلس طرحی را در ۲۷ اردیبهشت ۱۳۴۵ تحت عنوان قانون «نامگذاری روز ۲۱ فروردین به نام روز نیایش» به تصویب رساندند.
ماده واحده طرح مذکور به این شرح بود: «به شکرانه مشیت الهی در رفع خطر از ذات مبارک شاهنشاه آریامهر روز ۲۱ فروردین ماه به نام روز نیایش نامگذاری میگردد.»
ماده مذکور در دستور کار چهارمین دوره مجلس سنا قرار گرفت و در تاریخ ۱۸ خرداد ۱۳۴۵ به تصویب رسید و در نهایت با امضای شخص شاه به تقویم رسمی کشور اضافه شد.
ماجرا چه بود؟
رضا شمسآبادی، جوان ۲۰ ساله کاشانی با آغاز انتقادات، مخالفتها و افشاگریهای امام خمینی علیه تصویبنامه انجمنهای ایالتی و ولایتی در مهر ۱۳۴۱ در مجالس مذهبی و وعظ روحانیون حضور یافت و گم گشته خود را در مجالس عزای سیدالشهدا پیدا کرد. او از همان تاریخ همراه یاران امام شد.
شمسآبادی از دوستان و اقوامش هم خواست به امام خمینی بپیوندند و علیه رژیم پهلوی شوند. خود نیز به پخش اعلامیه و نوارهای سخنرانی امام و سایر بزرگان مشغول شد. فعالیت رضا در مسائل سیاسی - مذهبی به حدی شد که به گفته برخی دوستانش «رضا پخش اعلامیه امام را از فرایض خود میدانست.»
او در مقطع حمله خونین شهربانی و ساواک قم به طلاب مدرسه فیضیه در تاریخ ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ در شهر آران کاشان بود. رضا در اعتراض به این اتفاق همراه با سایر مردم کوچه و بازار در مدرسه شاه کاشان تجمع کرد و در راهپیمایی خیابانی حضور یافت و به چشم خود شاهد ریخته شدن خون دهها نفر از همشهریهایش توسط سربازان شهربانی کاشان بود. واقعه قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ تاثیر عمیقی بر او گذاشت.
شعله انتقام
قرار داشتن رضا در سن سربازی موجب شد ارتش پهلوی سه بار او را به سربازی فرا بخواند اما او هر بار تک فرزند بودن و کفالت مادر پیرش را بهانه میکرد و هر بار از سربازی معاف میشد اما از بعد از قیام ۱۵ خرداد به میل خودش تصمیم گرفت داوطلبانه در تیر ۱۳۴۲ به خدمت نظام برود.
با وجودی که قدش دو سانتیمتر کوتاهتر از حد استاندارد بود اما با نشان دادن شایستگیهای فراوان و با سفارش استوار دوم محمدعلی باباییان قمصری، یکی از اقوامش در کاخ مرمر به عنوان گارد وظیفه پذیرفته و محافظ کاخ سلطنتی شد.
محل کشیک و پست دادن او در محوطه مجموعه کاخهای سلطنتی تعیین شد. با اینکه محل کشیک او با میسر رفت و آمد شاه به کاخ اصلی فاصله زیادی داشت اما رضا منتظر فرصتی بود تا بتواند نقشه خود را عملی کند.
رضا الگویش برای پیاده کردن آنچه در سر داشت را یافت. اعدام انقلابی حسنعلی منصور به دست محمد بخارایی از جمعیت فداییان اسلام در اول بهمن ۱۳۴۳ الهامبخش او شد.
سرباز شمسآبادی در روز ۲۱ فروردین نگهبان رده دوم گارد سلطنت بود. او تردد محمدرضا شاه را برای مدتی زیر نظر گرفت تا متوجه شد او هر روز ساعت ۹ صبح با ماشین از کاخ مرمر به دفتر مخصوصش میرود و چند دقیقهای هم برای گرفتن گزارش روزانه، مقابل دفتر کارش در محوطه باز کاخ میایستد.
با این حال روز واقعه، برنامهریزی رضا درست از آب در نیامد. شاه برخلاف روال هر روز، در روز بیست و یکم فروردین با تأخیر به دفتر کارش رسید و به دلیل گرفتن گزارش روزانه در داخل کاخ مرمر دیگر در محوطه باز کاخ توقف نکرد. همین مسئله باعث شد پس از پیاده شدن از اتومبیل بیدرنگ به سمت دفترش برود با این حال رضا شمسآبادی به محض رسیدن ماشین شاه مقابل کاخ مرمر به سرعت از اتاقک محل نگهبانیش خارج شد و از بین گارد آهنی که مسیر عبور شاه را کنترل میکرد، عبور کرد و با مسلح کردن اسلحه یوزی در دستش به سوی شاه که در حال وارد شدن به سرسرای دفترش بود رگبار بست.
با شنیده شدن صدای رگبار مسلسل استوار دوم محمدعلی باباییان قمصری به سمت رضا شلیک کرد. بین رضا و قمصری درگیری شد و قمصری با گلوله رضا کشته و رضا به شدت مجروح شد. جراحت ناشی از اصابت گلولههای قمصری به بدن رضا به حدی عمیق بود که او نتوانست خود را سریع به سرسرا برساند. با این حال خودش را سینهخیز به آنجا رساند.
بعد از ورود رضا به کریدور اتاق شاه، سایر ماموران محافظ کاخ خود را به سرسرا رساندند و رضا با آنان درگیر شد. در این درگیری رضا موفق به مجروح کردن شدید استوار دوم آیتالله لشکری شد. در این حین خشاب مسلسل شمسآبادی تمام شد و او به سرعت خشابگذاری کرد اما شلیکهای ممتد استوار لشکری مانع از مسلح شدن سلاح رضا و گیر کردن گلوله شد و از کار افتاد.
در این حین محافظ دیگری به نام گروهبان ساری زابلی به سوی رضا شلیک و رضا را به شدت مجروح کرد. سرباز شمسآبادی در حالی که فریاد میزد: «من باید این جلاد را بکشم» جان به جان آفرین تسلیم کرد.
در این حادثه دو تن از فرماندهان گارد به نامهای بابایی و لشکری کشته شدند و یک باغبان و یک خدمتکار مجروح شدند. سایر محافظان گارد سلطنت که در طول مسیر شهید شمسآبادی قرار داشته و فرار کردند، بعدا از سوی مقامات مافوق تحت پیگرد قانونی قرار گرفته و به زندانهای درازمدت محکوم شدند.
خاطره دوست
احمد کامرانی از بچه محلیها و از دوستان دوره مدرسه رضا شمسآبادی مدتی قبل از تصمیم رضا در جریان قصد رضا قرار گرفت.
کامرانی موضوع را برای یکی از همشهریانش به نام احمد منصوری که چند ماه بعد به عضویت حزب توده ایران درآمد، اینگونه تعریف کرد: «... دوستی در باغ شاه دارم که جزو سربازان نگهبان کاخ مرمر است. جوانی است فوقالعاده پرشور و تندخو که قصد ترور شاه را دار.»
منصوری با اطلاع از این موضوع در جواب به کامرانی میگوید: «این کار منافعی دارد ولی مضاری هم دارد و باید کاری کرد که این سرباز فعلا این کار را نکند و بهتر است که این دوست سرباز را برای بعدها ذخیره نمود و به عبارت بهتر او را وادار نمایی که تقاضای خدمت در گارد جاوید را بنماید و چنانچه این شخص از تصمیم خود دایر به سوءقصد انصراف حاصل نکرد، به نحوی او ما را از تاریخ احتمالی موضوع مستحضر نماید.»
بعد از ترور نافرجام شاه کامرانی و منصوری دستگیر شدند و پای گروه نیکخواه از اعضای حزب توده به پرونده شمسآبادی باز شد. رهبر و دیگر اعضای گروه دستگیر، محاکمه و زندانی شدند.
احمد کامرانی در دادگاه بدوی که در تاریخ ۱۰ آبان ۱۳۴۴ تشکیل شد به اعدام محکوم شد. رأی دادگاه بدوی در دادگاه تجدید نظر در ۲۴ آذر تأیید شد اما در فرجامخواهی که در تاریخ ۵ دی ۱۳۴۴ انجام شد، حکمش به حبس ابد تقلیل یافت و در نهایت به مناسبت جشنهای دو هزار و پانصدمین سال شاهنشاهی مورد عفو قرار گرفت و در تاریخ ۲۰ آبان ۱۳۵۰ از زندان آزاد شد.
سند تاریخی
حجتالاسلام روحالله حسینیان رییس اسبق مرکز اسناد انقلاب اسلامی در بخشی از کتاب «۱۴سال رقابت ایدئولوژیک شیعه در ایران» با اشاره به ترور نافرجام محمدرضا پهلوی در بهار ۱۳۴۴، نوشت: «سازمان انقلابی حزب توده ایران در آذر سال ۱۳۴۳ در تیرانا پایتخت آلبانی، فعالیت خود را اعلام کرد. این سازمان ایدئولوژی خود را مارکسیسمـ مائوئیسم و خطمشی خود را مبارزه قهرآمیز اعلام کرد.
نخستین اقدام عملی سازمان، اعزام یک گروه به رهبری پرویز نیکخواه به ایران بود. پرویز یک دانشجوی ایرانی در انگلیس بود که از طرف سازمان مأمور شد تا برای مطالعه و تهیه برنامه برای شورشهای دهقانی و جنگهای پارتیزانی به سبک کاسترو به همراه چند تن دیگر به ایران سفر کند. پرویز همراه فیروز شیروانلو به ایران آمد و مهندس احمد منصوری و منصور پورکاشانی نیز به آنها پیوستند.
نخستین اقدام گروه، برنامهریزی یک کوهنوردی برای شناسایی روستاها برای عملیات پارتیزانی بود. اعضای گروه هر کدام به شغلی مشغول و با افراد مخالف رژیم آشنا شدند.
مهندس منصوری با فردی به نام احمد کامرانی آشنا میشود. کامرانی در دوران مدرسه خود با شخصی به نام رضا شمسآبادی دوست شده بود که در آن زمان سرباز گارد و از محافظان کاخ مرمر بود. رضا که در یک خانواده مذهبی ولی بسیار فقیر بزرگ شده بود، کینهای وصفناشدنی از شاه در دل داشت و تصمیم گرفته بود که از موقعیت خود استفاده کند و شاه را به قتل برساند.
رضا تصمیمش را با کامرانی در میان گذاشت، کامرانی این خبر را به نیکخواه و منصوری داد و هر دو با آن مخالفت کردند. زیرا پیامد این عمل را هرج و مرج میدانستند اما چون شمسآبادی عضو سازمان نبود، تصمیم خود را صبح ۲۱ فروردین ۱۳۴۴ عملی کرد.
شمسآبادی در روز واقعه، بلافاصله توسط گروهبان ساری اصلانی کشته شد.»
کار ناتمام
پیکر بیجان رضا شمسآبادی توسط گارد سلطنت هیچگاه به دست مادرش نرسید. بدن بیجان رضا به محلی نامعلوم برده و به خاک سپرده شد و قبرش هیچ وقت مشخص نشد.
با این حال مادر و جمعی از دوستدارانش دو سنگر قبر نمادین در محل امامزاده محمد بن زید نوشآباد و گلزار شهدای کاشان برای زنده نگهداشتن یاد و خاطره رضا قرار دادند.
رضا شمسآبادی به دلیل موقعیت منحصربهفرد در داخل کاخهای سلطنتی قبل از سوء قصد به جان محمدرضا پهلوی در فکر ترور دوایت آیزنهاور رییسجمهور وقت آمریکا و حبیب بورقیبه رییسجمهور وقت تونس بود اما به دلایل نامشخص موفق به انجام آنها نشد.
منابع:
روزنامه اطلاعات، سال سی و نهم، شماره ۱۱۶۵۴، ۲۲ فروردین ۱۳۴۴
مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۴ سال رقابت ایدئولوژیک شیعه در ایران، حجتالاسلام روحالله حسینیان
انتهای پیام
نظرات