به گزارش ایسنا، چهارم دی چهل و نهمین سالروز شهادت آیتالله حسین غفاری از روحانیون انقلابی ایران در سال ۱۳۵۳ است.
حسین کیست؟
حاصل ازدواج عباس در تاریخ پنجم مهر ۱۲۹۶ در خانوادهای روستایی در دهات دهخوارقان از توابع تبریز متولد شد و نامش را حسین گذاشتند. حاج عباس قبل از حسین صاحب یک پسر و بعد از حسین صاحب یک دختر شد.
حاج عباس از نوادگان شیخ ملا محسن از علما و بزرگان علوم دینی دهخوارقان بود. ملا محسن در مبارزه با قشونِ روس سرش را از دست داد. سایر اجداد پدری و مادری حاج عباس از جمله حاج ملا احمد امینالعلما و شش عالِم دیگر نیز در مبارزه با قشون روس و مزدوران دربار و دیوان قاجار به شهادت رسیدند و همه آنان در صحن مسجد حسنلوی دهخوارقان دفن شدند.
حاج عباس برای تامین خرج و مخارج خانواده، تابستانها روی زمینهای اربابی و کشاورزی کار میکرد و پاییز و زمستان که خبری از کشت و زرع نبود، پی کارگری میرفت.
هنوز حسین سه ساله نشده بود که حاج عباس در سال ۱۲۹۹ با ماموران رضا خان که مشغول غارت دسترنجش او از زمینهای اربابی بودند درگیر شد و توسط مزدوران رضا شاه به قتل رسید.
با به شهادت رسیدن پدر حسین، حاج میرزا سید حسن میرغفاری دهخوارقانی دایی بزرگ حسین به کمک خواهرش آمد و به مراقبت و تامین مخارج خانواده خواهرش پرداخت. او مشوق درس خواندن حسین شد، مسئلهای که عموی حسین چندان با آن موافقت نبود.
میرزا حسن از شش سالگی، حسین را برای آموختن مقدمات درس حوزه نزد حاج شیخ علی و میرزا محمدحسن منطقی فرستاد. حسینِ نوجوان ادامه درس و بحث را در حوزه علمیه تبریز با کتاب رسائل و مکاسب نزد دایی کوچکترش آیتالله حاج سید محسن میرغفاری آموزش دید.
چند سال بعد حسین همراه برادر بزرگترش برای یافتن کار، راهی تبریز شد. او در تبریز مجبور بود هم کار کند و هم درس بخواند. حسین در مدرسه علمیه طالبیه تبریز مشغول درس شد اما به دلیل مخارج بالا و درآمد ناچیز مجبور شد همراه برادرش به روستا برگردد تا در کنار مادر و خواهرش روی زمینهای اربابی کار کنند اما کار روی زمینهای کشاورزی مانع از درس خواندن حسین نشد. او بار دیگر نزد دایی کوچکش رفت و درس و بحث را شروع کرد.
حسین سالها بعد در خاطرهای از دوران کودکیش نوشت: «در تمام آن مدت به علت نبودن پولی در بساط و نبودن پدر ... زیر طعنه برادر مجبور بودم که درس را اکثرا در مغازه، باغ، مدرسه، منزل و در خلال کار، ساعت استراحت یا وقت خواب بخوانم.»
حسین جوان از اول طلبگی در سال ۱۳۲۴ همزمان با تحصیل علوم دینی، آموزش مشتاقان و علاقمندان دروس دینی را در مکتبخانه زنبیه دهخوارقان آغاز کرد. او آموزش ۳۰ نفر از مشتاقان قرآن کریم و کتابهای فقهی و اخلاقی از جمله کتابهای ابوابالجنان و جامع عباسی را با تهیه کردن جزوههای آموزشی انجام داد.
حسین پس از مدتی محل تدریس خود را تغییر داد و حدود سه ماه جلسات درس و بحث را به مدرسهِ بالای مسجد حاج کاظم دهخوارقان انتقال داد.
آیتالله غفاری در دهه چهارم زندگیش همین جلسات را در مساجد الهادی، خاتمالاوصیاء و زندان قصر شهر تهران برگزار کرد و افراد زیادی از جمله اعضای تواب حزب توده و سازمان منافقین را ارشاد و هدایت کرد.
او بهار ۱۳۲۶ و در ۳۰ سالگی برای ارتقای کمالات علمی و معنوی به حوزه علمیه قم رفت و دروس عالی سطح را نزد آیات عظام میرزا محمد فیض قمی و سید محمدتقی خوانساری و دروس خارج فقه و اصول را نزد مراجع بزرگی چون آیتالله حجت کوهکمری، آیتالله سید حسین طباطبایی بروجردی و آیتالله سید روحالله موسوی خمینی آموخت.
حسینِ جوان در تابستان ۱۳۲۶ به روستای زادگاهش برگشت و به واسطه زن برادرش با دختر آیتالله حاج میرزا علی مقدس تبریزی آشنا شد. میرزا علی نویسنده کتاب الدین و السیاسه التوامان و صاحب امتیاز هفتهنامه الدین و الحیات بود که علیه رضا شاه مطلب مینوشت.
نکته قابل توجه این است که با اطلاع میرزا علی از شخصیت حسین و خصائص روحی و دینی او، خود پیشنهاد ازدواج دخترش عذرا با حسین را مطرح کرد که مورد استقبال آنان قرار گرفت.
وضعیت درآمدی حسینِ جوان در ۳۰ سالگی هم بسیار بد بود. او در مجلس خواستگاری همسرش رو به خانواده میرزا علی کرد و گفت: «همسر آینده من باید بداند که با کسی زندگی خواهد کرد که جز فقر، زجر و مبارزه هیچ در بساط ندارد. خانه ای هم ندارد. اکنون که همسرش را به قم می برد، باید حجره اش را رها کند و اطاقی اجاره کند. او پولی برای گذراندن زندگی ندارد. باید آنقدر کار کند تا بتواند خرجش را درآورد. تنها امید ما این است که آیندهای خوب داشته باشیم و برای اسلام کاری بتوانیم انجام دهیم.»
عذرا هم در همان مراسم با تایید پدر، پاسخ حسین را اینگونه داد: «من به آنچه تو راضی باشی، رضایت دارم و اگر حس کنم به خاطر ادامه کار و دَرست بیشتر باید تحمل کرد به کمتر از این هم قانعم و حاضر به فداکاری هستم. قطعا مسئله ما مسئله نان نخواهد بود.»
ازدواج حسین و عزرا با سادگی تمام برگزار شد. او و همسرش چند ماه بعد تبریز را به مقصد قم ترک کردند و در محله فقیرنشین باغپنبه خانه اجاره کردند. طی ۱۱ سال زندگی آنان در شهر قم صاحب یک پسر به نام هادی و یک دختر به نام بتول شدند.
حسین جوان بار دیگر آموزش دروس دینی را با خواندن دروس فقه و اصول آغاز کرد. او به حوزه علمیه قم نزد آیات عظام میرزا محمد فیض قمی، سید حسین طباطبایی بروجردی و سید محمدتقی خوانساری، سید روحالله موسوی خمینی و سید محمدحجت کوهکمرهای رفت.
حسین جوان نصف روز درس میخواند و نصف دیگر به کشاورزی و کارگری میپرداخت.
او ۱۰ سال بعد در اواخر سال ۱۳۳۶ مجوز اجتهادش را از آیتالله سید محمدحجت کوهکمری و آیتالله حکیم و سایر اساتیدش دریافت کرد و مجتهد شد.
آیتالله غفاری یک سال بعد به تهران مهاجرت کرد و در محله شاپور (وحدت اسلامی) در خانهای کوچک سکونت کرد و امام جماعت مسجد خاتمالاوصیاء محله تهراننو شد. او چند سال بعد به درخواست یکی از مسجدیها، خانهاش را از شاپور به خانهای نزدیک مسجد خاتمالاوصیاء منتقل کرد و از آن زمان علاوه بر اقامه نماز به راهنمایی و ارشاد مردم در کارهای خیر و عامالمنفعه عمرانی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی مشغول شد.
کتب به یغما رفته
آیتالله غفاری کتابها، دستنوشتهها و مقالات علمی زیادی نوشت اما به جز چند نسخه، بقیه آثار خطی و ادبی ایشان در جریان دستگیریهای مکرر ساواک، ربوده و از بین برده شد. آثار باقی مانده از گزند ساواک شامل حاشیه مفصل بر کتاب اَلعُروَةُ الوُثْقی معروف به عروهالوثقی متعلق به آیتالله سید محمدکاظم طباطبایی یزدی مشتمل بر ۳۲۶۰ مسئله فقهی است.
حسین سیاسی
تعلق به خانوادهِ روحانیت، آیتالله غفاری را از بدو شروع درس و بحث در حوزه علمیه قم به فعالیتهای تبلیغی، خدمات اجتماعی، فعالیتهای سیاسی و مبارزه علیه رژیم پهلوی ترغیب کرد.
یکی از مهمترین انگیزههایی که موجب مهاجرت ایشان به تهران شد توصیههای آیتالله العظمی سید روحالله موسوی خمینی رهبر نهضت اسلامی بود که موجب شد او در سال ۱۳۳۷ به تهران مهاجرت کرد و با جدیت بیشتری به مبارزه علیه رژیم پهلوی بپردازد. از جمله مهمترین اقدامات سیاسی آیتالله غفاری تبعیت او از امام خمینی و سایر بزرگان حوزههای علمیه و مخالفت شدید با لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی در پاییز سال ۱۳۴۱ است.
اسدالله عَلَم در مهر ۱۳۴۱ با چراغ سبز محمدرضا شاه در غیاب تعطیلی دو مجلس شورای ملی و سنا، تصویبنامهای را تحت عنوان انجمنهای ایالتی و ولایتی در ۹۲ ماده و هفت تبصره در هیات وزیران به تصویب رساند و برای اجرا به دستگاههای مربوطه ابلاغ کرد.
این اقدام با تبلیغات پر سر و صدا مبنی بر مجوز دولت به زنان و دختران برای حضور در میتینگهای انتخاباتی و حضور در عرصههای انتخاباتی همراه بود.
امام با صدور اعلامیههای روشنگرانه و تند به این اقدام رژیم اعتراض کردند. ایشان این اقدام را خارج از اختیارات دولت دانسته و غیرقانونی اعلام کردند. امام همزمان با ارسال تلگرامهای متعدد به قم و سایر شهرهای ایران موجب اطلاع سایر علما و بزرگان علوم دینی و همراه کردن برخی از آنان شدند.
پیشنیه
نهضت مشروطه و اقبال مردم به آن موجب شکلگیری انجمنهای ایالتی و ولایتی در دوره پادشاهی محمدعلی پنجمین شاه قاجار در ساختار اجتماعی ایران شد.
تغییرات اجتماعی و سیاسی ناشی از این اتفاق، خود بسترساز شکلگیری اولین ساختار حاکمیتی متکی بر مردم به نام مجلس شورای ملی شد. نخستین دوره مجلس شورای ملی قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی را تصویب کرد با این حال با گذشت زمان و قدرت گرفتن مشروطهخواهان و تقسیم آنان به ملیگراها و مذهبیون و مسلط شدن ملیگراها، آتش دودستگی و مخالفت، بیشتر و بیشتر شد و آنان در خصومت نانوشتهای مقابل هم صفآرایی کردند.
بعد از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و تسلط رضا پهلوی بر سرنوشت سیاسی مردم ایران، وکیلالدولههای پنجمین دوره مجلس شورای ملی با اصلاح قانون مصوب مجلسِ دوره اول، در جهت تضعیف و بیخاصیت کردن قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی حرکت کرد در نتیجه موجب دلزدگی مردم از مشروطه خواهان و پس زدن این ساختار سیاسی - اجتماعی نوپدید شد.
بیتفاوتی مردم به نظام اجتماعی و سیاسی حاصل از انجمنهای بومی و محلی و منطقهای تا زمان پهلویِ پسر و نخستوزیری اسدالله عَلَم ادامه یافت. وزیر کشورِ عَلَم در ابتدای دهه ۱۳۴۰ اصلاحات مدنظر شاه را در قالب لایحهای تدوین کرد و دولت عَلَم در ۱۴ مهر ۱۳۴۱ تصویبنامه مذکور را با ۹۲ ماده و ۱۷ تبصره در هیات وزیران به تصویب رساند.
خبر این اقدام دو روز بعد در روزنامههای کیهان و اطلاعات منتشر شد. در پی این اقدام مرتضی حائری پسر آیتالله حائری به اشاره امام خمینی، آیتالله سید روحالله موسوی خمینی، آیتالله سید محمدرضا گلپایگانی و آیتالله سید محمدکاظم شریعتمداری از علمای مطرح آن روزگار را شبانگاه ۱۶ مهر به خانه پدرش آیتالله عبدالکریم حائری دعوت کرد.
امام خمینی علمای حاضر را با جزییات بیشتر در جریان ابعاد ماجرا گذاشتند و آنان به طرح نظرات و همفکری با ایشان پرداختند.
در این نشست امام خمینی تصویبنامه انجمنهای ایالتی و ولایتی را دسیسه خطرناکی برای لطمه زدن به اسلام و روحانیت عنوان و بیان کردند: «دولت تصویبنامه خلاف شرع صادر میکند، به زنها حق رای میدهد، نوامیس مسلمین در شرف هتک است، میخواهند دختران نجیب ۱۸ ساله را به نظام اجباری ببرند، دختر و پسر در آغوش هم کشتی میگیرند. دختران عفیف مردم در مدارس زیر دست مردها درس میخوانند. مردم از گرسنگی تلف میشوند و آنها برای استقبال از اربابان خود ۳۰۰ هزار تومان گل از هلند میآورند.
قرآن اسلام در خطر است، اسراییل نمیخواهد در این مملکت قرآن باشد. خطر امروز بر اسلام کمتر از خطر بنیامیه نیست. اهل منبر را تهدید میکنند. اسراییل زراعت و تجارت ما را قبضه کرده است. دولت روز ننگین ۱۷ دی را جشن میگیرد، با فرقه ضاله همراهی میکند و مطبوعات به روحانیون اهانت میکنند.»
فردای آن شب، تلگرافهای جداگانهای توسط آیتالله سید روحالله خمینی، آیتالله سید محمدهادی میلانی، آیتالله سید محمدرضا گلپایگانی و آیتالله سید محمدکاظم شریعتمداری خطاب به محمدرضا پهلوی نوشته شد و سلسله سخنرانیهای حجتالاسلام محمدتقی فلسفی و سایر روحانیون در مسجد ارک و سایر مساجد تهران و شهرستانها درباره ماهیت تصویبنامه برای مردم متدین تشریح شد که حمایت آنان از علما را در پی داشت.
مراجع مذکور در تلگرافهای صادره درخواست لغو فوری تصویبنامه را داشتند. آنان همچنین با صدور تلگرافهای جداگانه به شهرستانها خواستار واکنش علما و روحانیون سایر شهرهای کشور نسبت به توطئه محمدرضا شدند.
از بین علمای حاضر در جلسه امام خمینی بیشترین تلگراف را به شاه و نخستوزیرش نوشت اما دربار کوچکترین اهمیتی به آنها نداد تا در نهایت اعلامیهای به ابتکار امام خمینی در شش بند نوشته شد که به امضای ۹ نفر از بزرگان حوزههای علمیه کشور رسید. این اعلامیه بدون تعارف پرده از نیتهای مخفی شاه در مبارزه با قرآن و احکام اسلام برداشت.
با شدت گرفتن اعتراضات علما و همراهی مردم، اجرای تصویبنامه انجمنهای ایالتی و ولایتی پس از دو ماه کش و قوس در آذر ۱۳۴۱ متوقف شد.
نقش آیتالله
همراه با اعتراض علما و بزرگان دینی، آیتالله غفاری نیز در مسجد الهادی قم سخنرانیهای آگاه کننده و تندی را علیه تصویبنامه دولتی انجمنهای ایالتی و ولایتی بیان کرد و همزمان با علمای تهران، اعلامیههای اعتراضی توسط علمای قم امضا و بین مردم منتشر شد. ایشان از نیمه دوم سال ۱۳۴۱ با آیتالله سید محمود طالقانی آشنا شد و در جریان نهضت عمومی علما در این سال و سالهای بعدی در مسجد الهادی و سایر مکانها همنفس با آیتالله طالقانی به مبارزات انقلابی ادامه داد.
با خشمگین شدن شاه از واگذار کردن میدان مبارزه به علما در قضیه توقف اجرای قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی، وی خود مستقیما به میدان رویارویی با علمای دین برخواست. محمدرضا شاه در دی ۱۳۴۱ از قصدش برای انجام مجموعه اصلاحات سیاسی و اقتصادی و فرهنگی به نام انقلاب سفید شاه و ملت سخن گفت.
این مسئله جدید موجب شد امام خمینی بار دیگر سخنرانیها و اعتراضات دامنهداری را علیه رژیم پهلوی آغاز کند. آیتالله غفاری در همراهی با امام امت و همراه با سایر علمای تهران مجالس سخنرانی افشاگرانه و اعلامیههای روشنگرانه تندی را علیه خاندان پهلوی و نخستوزیرش صادر کرد.
ایشان پس از وقایع خونین مدرسه فیضیه قم و مدرسه طالبیه تبریز در فروردین سال ۱۳۴۲ سخرانیهای تندی در مسجد الهادی قم برپا کرد.
سلسله سخنرانی و تبلیغهای ضدپهلوی ایشان حتی بعد از تبعید امام به ترکیه در دی ۱۳۴۳ نیز ادامه داشت. آیتالله غفاری دو روز پس از سخنرانی افشاگرانه در مسجد خاتمالاوصیای تهران توسط مأموران شهربانی بازداشت شد و به زندان افتاد. ایشان در دوران زندان به طور متوسط روزانه هشت ساعت مطالعه داشت و به زندانیان مشتاق نهجالبلاغه، قرآن، فقه و تاریخ آموزش میداد.
آیتالله از سال ۱۳۴۱ تا دی ۱۳۵۳ به دفعات توسط ساواک و شهربانی رژیم پهلوی دستگیر، زندانی و شکنجه شد.
ایشان در کلیه بازجوییها و نوشتههای خود از امام خمینی با عظمت یاد کرد.
در یک بازجویی از او سؤال کردند «نظر شما راجع به خمینی چیست؟» او با خودکار مشکی پشت کلمه «خمینی» کلمه «آقا» را اضافه کرد. بازجو هم طوری به صورت ایشان سیلی زد که از روی صندلی افتاد و نقش زمین شد.
آیتالله در بازجوی دیگری در واکنش به این دستور که از ایشان خواست راجع به امام خمینی بنویسد، نوشت: «تنها کسی که میتواند ایران را نجات دهد آیتالله العظمی خمینی است.» ایشان در پاسخ به این سوال که «به نظر شما خمینی کیست؟» نوشت: «ایشان مرجع تقلید علیالاطلاق مسلمین است.» و در پایان صفحه بازجویی جمله «دشمن آقای خمینی کافر است» را نوشت.
آیتالله غفاری در ملاقاتهایی که با خانوادهاش داشت با وجودی که مسؤولان زندان گفته بودند به فارسی صحبت کند عمدا به ترکی سخن میگفت. ایشان اعتقاد داشت: «هر چه رژیم میخواهد ما نباید آن را انجام دهیم و اصلا باید هر چه رژیم میگوید عکسش را انجام داد.» آیتالله در حضور ملاقات کنندگان زندانیان با صدای بلند فریاد میزد: «آهای مردم. ما به خاطر مبارزه با رژیم به اینجا آمدهایم.»
شجاعت در دادگاه
نماینده دادستان رژیم پهلوی دادنامهاش را با نام شاه شروع کرد. او در متن دادنامه آیتالله حسین غفاری را اینگونه معرفی کرد: «نام متهم غیر نظامی حسین غفاری را که او یک روحانی جامد، افراطی و متعصب است.»
ایشان بعد از این رفتار دادستان از جایش بلند شد و فریاد زد: «ساکت شو مرد.» رییس دادگاه در واکنش به ایشان با چکش روی میز زد و گفت: «زندانی، ساکت باش.» آیتالله پاسخ داد: «اگر من میخواستم ساکت باشم اینجا چه کار میکردم.» ایشان سپس اجازههای اجتهاد خود از آیتالله حکیم، آیتالله کوهکمری و سایر بزرگان حوزه علمیه را به رییس دادگاه نشان داد و گفت: «آقایان حجت و حکیم به قدر این مردک نمیفهمیدند که به من گفتهاند: «یحرم علیک التقلید - بر تو تقلید کردن حرام است.»
حالا این مرد به من میگوید: «به اصطلاح روحانی» ایشان باید همین جا حرفش را پس بگیرد تا من بقیه سؤالها را اگر خواستم جواب بدهم والا هیچ یک را جواب نخواهم داد.
این آقا باید مثل آدم صحبت کند. حق ندارد توهین بکند. مطابق قانون اساسی، شاه هم موظف است به مجتهدین احترام بگذارد. شاه هم باید به من احترام بگذارد چه رسد به نوکر شاه.»
دادستان وقتی شجاعت آیتالله را دید از ایشان پرسید: «نظر شما درباره اعلیحضرت همایونی چیست؟» ایشان پاسخ داد: «ایشان و پدرش هر دو با کودتای انگلیسیها بر سر کار آمدند. وقتی پدرشان خواستههای آنها را تأمین نکرد او را بردند و پسرش را به جایش آوردند. الان هم آمریکا حامی شاه است.»
وکیل تسخیری در تایید سخنان رییس دادگاه گفت: «موکل من پیر است. هیچ غرض و مرضی ندارد. او به سنی رسیده که نیاز به کمک دادگاه دارد.» آیتالله غفاری در واکنش به این رفتار وکیل حکومت گفت: «آقای وکیل بنشین، چرا یاوه میگویی. پیر مرد کدام است؟ من عالما و عامدا به این راه آمدهام.
من برای دفاع از مشی حسین بن علی (ع) به این راه آمدهام، پیر مرد کدام است؟ پیرمرد خودت هستی که عقل از سرت پریده. درست است که ۶۰ سال دارم ولی ۱۰تای تو را حریفم. ساکت باش. مگر من چه کردهام که باید بگویم ببخشید؟ من هیچ اشتباهی مرتکب نشدهام و راهم را درست آمدهام. من مخالف نوکری بیگانگان هستم. من مخالف آزادی زنانی هستم که شاه مدعی آنهاست. شاه توسط حکومت انگلیسیها به سر کار آمده است و میخواهد روحانیت را به زانو در بیاورد.»
ایشان در ادامه جلسه دادگاه به مستندات حقوقی مبنی بر غیر قانونی بودن حکومت شاه استناد کرد و به سؤالهای رییس دادگاه توجه نکرد و اجازه قطع سخنانش را نداد. رییس دادگاه وقتی دید حریف ایشان نمیشود به مأموران اشاره کرد که آیتالله را ساکت کنند. آنان هم دستهای ایشان را گرفتند و به زور روی صندلی نشاندند.
وکیل تسخیری بار دیگر صحبت کرد و بعد از او آیتالله سخن گفت اما این بار به آرامی. ایشان با محوریت غیر قانونی بودن مجلس شورای ملی، نبودن مجتهدان طراز اول در مجلس و تصویب قوانین مشروعیتدار، حکومت فاسد و فاجر پهلوی، نامشروع بودن دادگاه و قبول نداشتن حکومت پهلوی توسط امام خمینی مفصلا صحبت کرد.
آیتالله حسین غفاری در پایان محاکمه یکسویه و ناعادلانه در دادگاه رژیم پهلوی به هشت ماه زندان محکوم شد و پس از آن تا لحظه شهادت در زندان قصر زندانی شد.
آخرین ملاقات
خانواده غفاری برای آخرین ملاقات در دی ۱۳۵۳ به ملاقات پدر رفتند اما آنان با وضعیت عجیبی روبرو شدند. آیتالله غفاری بر عکس همیشه که خود بدون کمک به سالن ملاقات میآمد در آخرین ملاقات با اعضای خانواده و فامیل توسط دو مامور زندان و گرفتن زیر بازویش به محوطه ملاقات آورده و بر روی صندلی مقابل همسر، پسر، دختر و سایر اقوامش نشانده شد. آثار شکنجه به خوبی بر روی سر، سینه، صورت، دستها و پاهایش عیان بود.
شهادت زیر شکنجه
چند روز بعد از زندان قصر به خانواده غفاری خبر دادند که برای تحویل گرفتن پیکر پدر به دفتر زندان بروند.
با حضور بتول و هادی و برخی بزرگان فامیل در زندان قصر، مامور ساواک در زندان تعهدنامهای جلویشان گذاشت و با بد اخلاقی از آنان خواست برگه را امضا کنند.
او به تندی گفت: «باید امضا دهید که روحانی حسین غفاری به مرگ طبیعی مرد.»
خانواده اما از امضای برگه استنکاف کردند و جو جلسه اندکی متشنج شد. در نهایت با امضای یکی از اقوام خانواده پای برگه، مامور ساواک پیکر داغ دیده، سوخته با استخوانهای شکسته و سر و بدنی با آثار مته و خونین را تحویل غفاریها داد.
مامور ساواک هنگام تحویل پیکر آیتالله غفاری مفاد برگه امضا شده را به آنان یادآوری کرد و گفت: «او بر اثر سکته قلبی و به مرگ طبیعی درگذشت.» اما خانواده غفاری از سر و صورت کبود، استخوانهای شکسته و در هم کوبیده و خونین پدر، متوجه شکنجههای بیرحمانه ماموران ساواک شده بودند.
بتول غفاری دختر آیتالله در خاطرهای از روز تحویل پیکر پدرش، گفت: «پشتِ سر پدرم را طوری با مته سوراخ کرده بودند که انگشت دستم داخل سرش فرو میرفت. پاهایش را طوری تا زانو در روغن زیتون سوزانده بودند که گوشت پاهایش پخته و کاملا سوخته بود. دستش را طوری شکسته بودند که از آرنج آویزان بود. بدتر از همه موقع تحویل پیکر پدر، به ما گفتند باید امضا دهید که پدرتان به مرگ طبیعی مرد.»
منابع:
مجله گلبرگ، شماره ۲۳، آذر ۱۳۸۰، صفحه ۱۰۷
کتاب خاطرات هادی غفاری از انتشارات حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی
ربانی خلخالی، علی، شهدای روحانیت شیعه در یکصد سال اخیر، قم، پیام اسلام، چاپ اول، ۱۴۰۲ق
مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، یاران امام به روایت اسناد ساواک، شهید آیت الله غفاری، انتشارات وزارت اطلاعات، چاپ اول، ۱۳۸۱ش چاپ اول، ج ۲۲، ص ۱۱-۱۹
انتهای پیام
نظرات