شعلههای بخاری نفتی که گوشه مغازه کوچکاش گذاشته، صحنهای از سریال شهریار را یادآوری میکند، آنجا که در پاسخ نامه ثریا، معشوق دوران جوانیاش که برای او نوشته است «عکست را در مجلهای دیدم خیلی شکسته شدهای، سخت متأثر شدم. گفتم: خدای من این چهره دلداده من است؟ این همان شهریار است؟» مینویسد:
پیر اگر باشم چه غم، عشقم جوان است ای پری/ وین جوانی هم هنوزش عنفوان است ای پری
هر چه عاشق پیرتر عشقش جوانتر ای عجب/ دل دهد تاوان اگر تن ناتوان است ای پری
مغازه دنج و ۲۰ و چند متری «محمدمهدی بنیادی» در کوچه خرسندی و دقیقاً روبروی دبستان شهید خرسندی ملایر قرار گرفته است. مغازه بوی دفترهای کاهی و پاککنهای پلیکان دو رنگ دهه ۶۰ را میدهد.
همه چیز در مغازه آقای بنیادی پیدا میشود، از النگوهای طلایی و نقرهای و آبی که نوستالژی بسیاری از دختران دهه ۶۰ و ۷۰ است تا توپهای پلاستیکی راه راه و تابلوهای وایتبرد امروزی.
موقع خروج از مغازه چشمت به تابلو قرمز رنگ کوچکی میافتد که روی شیشه نصب شده است، روی تابلو با خط تحریری نوشته شده «معلم» و پایینتر از آن نیز با رنگ سفید نوشته شده «بابا آب داد، بابا نان داد».
هر یک از جزئیات این مغازه کوچک حرفی برای گفتن دارد، از شمعدانی روی میز گرفته تا کتری و قوری که روی گاز کوچک خوراکپزی در گوشه سمت راست مغازه قرار گرفته است.
کتاب شاهنامه و چندین کتاب شعر هم در قفسه کوچکی روی دیوار سمت چپ مغازه چیده شده است. بنیادی دسترنج ۱۴ ساله عمرش را روی میز گذاشته؛ ۱۲ جلد کتاب که حاصل پژوهشهایش در مورد شاهنامه فردوسی است. او همه این پژوهشها را در همان مغازه کوچکش انجام داده است.
بنیادی به دو چیز افتخار میکند؛ یکی معلم بودنش و دیگری ۱۴ سال خدمت صادقانه به فردوسی. او ۴۵ سال در مدارس مختلف، پایه اول ابتدایی را تدریس کرده است. حتی حالا و با گذشت ۷۲ سال از عمرش، هنوز هم شعلههای عشق به معلمی ذرهای در وجودش فروکش نکرده و در مغازه کوچک و دنجش گاهی شاگرد میگیرد و «بابا آب داد« را برایشان مشق میکند.
یکی از کتابهایش را باز میکند، زیرلب با خود زمزمه میکند «نامه رستم فرخزاد به برادرش غمگینترین نامه در شاهنامه است»، موقع ورق زدن کتاب اشک در چشمانش حلقه میزند. ادامه میدهد: ۱۳ کار ناشایست اسفندیار را از شاهنامه استخراج کردم؛ اسفندیار آنقدر پدر را عذاب میدهد که دست آخر گشتاسب، پدر اسفندیار به سراغ وزیرش جاماسپ رفته و از او درباره سرنوشت اسفندیار میپرسد، او نیز میگوید که اسفندیار در زابل از دنیا میرود. گشتاسب، اسفندیار را برای جنگ با رستم به زابل میفرستد، بماند که آنجا چه بیحرمتیهایی اتفاق میافتد.
مکثی میکند و با همان لهجه شیرین کُردیاش که ذهنت را به کوه بیستون و افسانه شیرین و فرهاد گره میزند، میگوید: رولَه بیحرمتی بَدَ.
دوست داری ساعتها کنار همان بخاری نفتی و همان قفسههایی که بوی کاغذ کاهی میدهند، بنشینی و او برایت داستانهای شاهنامه را ورق بزند و تو از کتری و قوری کوچک کنار مغازهاش چای بریزی و از شیشه روبروی مغازه، قدمهای پاییز را بشماری.
این شاعر پیشکسوت و شاهنامهپژوه سال ۱۳۳۰ در کرمانشاه به دنیا میآید. دیپلم ادبی خود را سال ۱۳۵۱ دریافت میکند. علاقه به قلم، شعر و نویسندگی بنیادی به ۱۳ سالگی او بازمیگردد، زمانیکه در مدرسه برای چندین نفر درباره یک موضوع انشاء مینوشته بدون اینکه کسی متوجه شود نویسنده این نوشتهها یک نفر است.
او ادامه میدهد: از همان زمان متوجه علاقه خود به نوشتن شدم، در ۱۴ سالگی یعنی سال ۱۳۴۴ نخستین شعر خود را گفتم. آن موقع در محله ما چند ملایری ساکن بودند که هممحله، همکلاس و رفیق بودیم.
بنیادی مطرح میکند: «سپاه دانش» یک نهاد آموزشدهنده قبل از انقلاب بود و آموزگارانش یک دوره چهار ماهه را در مرکزهای آموزشی ارتش میگذراندند و با درجه گروهبانی برای خدمت در سپاه دانش به وزارت آموزش و پرورش گمارده میشدند. من نیز پس از گذراندن دوره آموزشی در سپاه دانش سراب اردبیل، قرار بود محل خدمت خود را انتخاب کنم، همان لحظه چهره یکی از دوستان ملایریام جلوی نظرم آمد و تصمیم گرفتم در ملایر خدمت کنم، همین شد که به ملایر آمدم و در روستای پری در ابوالحسن به حرفه مقدس معلمی پرداختم.
او ادامه میدهد: همان سالها به عنوان آموزگار برگزیده سپاه دانش استان همدان مورد تقدیر قرار گرفتم و از دانشگاه تهران و دانشگاه هنرهای زیبایی تهران برایم دعوتنامه فرستادند که استخدام و ادامه تحصیل نامبرده بلامانع است اما چون از کودکی عاشق معلمی بودم، همه را کنار گذاشته و به استخدام آموزش و پرورش درآمدم و در ملایر شغل معلمی را ادامه دادم.
بنیادی با بیان اینکه ابتدای آذرماه امسال ۵۰ اُمین سال ورودم به مهرگاهم ملایر است، از پژوهشهایش بر روی مثنوی و منطقالطیر عطار میگوید: از کتاب مثنوی ۳۶ داستان استخراج کردم که قهرمان آنها جانواران هستند و با توجه به اینکه کودکان با جانواران بهتر ارتباط برقرار میکنند، این ۱۴ داستان را به نثر ساده درآوردم به آن امید که روزی بتوانم آنها را چاپ کنم.
او که ۳۰ سال در انجمنهای ادبی ملایر فعالیت داشته و چندین سال مسئول انجمنهای ادبی شهرستان بوده است، حالا روزی هفت ساعت در مغازه لوازمالتحریری کوچکش به کار پژوهشی مشغول است، بیش از ۵۰ بار شاهنامه را خوانده و ۲۰ هزار بیت آن را با قلم نیش در قالب یک کتاب خطی دستنویس کرده است. یکبار نیز شاهنامه را به صورت نثر ساده برای بچهها درآورده است.
این شاعر پیشکسوت و شاهنامهپژوه تنها خواسته و آروزیش این است ۱۲ جلد کتابی که ۱۴ سال از عمرش را صرف گردآوری و نوشتن آنها کرده، به چاپ برساند.
انتهای پیام
نظرات