این جملهها به محتوای یکی دیگر از سلسله نشستهای فصل سخن اشاره دارد که سهشنبه (۱۸ مهرماه) در کتابفروشی اردیبهشت جهاددانشگاهی واحد اصفهان برگزار شد و کتاب «هاسمیک» نوشته «مرجان صادقی» مورد بررسی و گفتوگو قرار گرفت.
در این نشست همچنین، فهیمه سیاحیان نویسنده و منتقد گفت: نگاه من، نگاه یک معلم و یک نگاه جلوبرنده و پیش برنده است. ما اگر داستان را بهصورت یک پازل در نظر بگیریم، دارای قطعاتی است که این قطعات، عناصر داستانی را میسازند. برای مثال در خصوص داستان کوتاه، یکی از قسمتهای پازل، شخصیتپردازی و قسمت دیگر نیز فضاسازی است و جزئیات سازنده این داستان نیز این پازل را کامل میکند؛ مانند توصیفات آن که شامل توصیفاتی با فرم زیباییشناختی، توصیفات مجاز و استعاری است که به تکامل این فضاسازی کمک میکند.
او با اشاره به اینکه نوع داستان، ساختار و روایت اجزای سازنده این پازل بوده که مجموعه آنها داستان را شکل میدهد، افزود: این پازل معمولاً به چیزی خارج از خود و کلیت این تکههای پازل نیز به هدفی خارج از داستان ارجاع داده میشوند و آن چیزی که سبب قرار گرفتن تکههای پازل در کنار یکدیگر میشوند نیز همین ارجاعی است که داستان به خارج از خودش میدهد. لازم به ذکر است که داستان آخر این کتاب نیز در خصوص زنوشوهری به اسم پرستو و فیروز است که ازدواج نادرستی داشته و فیروز نیز یک بلیتفروش در شهربازی است و همچنین پرستو به لحاظ اقتصادی و اجتماعی سطح بالاتری از همسرش دارد و نهایتاً برای پرستو تصور خیانتی از سوی همسرش با یک خانم خیالی در اتاقخواب شکلگرفته و او در اتاق را قفل کرده و میخواهد همه را از این ماجرا خبردار کند.
سیاحیان ادامه داد: وقتی پدر پرستو به همراه دوست خود پشت در میایستند، در از داخل بازشده و همه متوجه میشوند که با فیلمی مواجه بودهاند که فیروز آن را برنامهریزی کرده و از موفقیتی که از ساخت یک فیلم مستند کسب کرده، شادمان است. این داستان از نگاه من کاملترین، درستترین و زیباترین داستان این مجموعه است. همچنین پایان این داستان برای من شگفتانگیز بود و همه آن اجزا نیز بهدرستی در کنار یکدیگر شکلگرفته و توصیفات بهاندازه و لحن، نوشتار و زبان داستانی داستان نیز بصورت راحت و خوشخوان در حال پیشروی بوده و از همه مهمتر این است که شخصیتپردازی کامل موجود در آن نیز مهمترین پازل زمینه داستانی است.
این نویسنده و منتقد خاطرنشان کرد: ما در این داستان تقریباً با پنج شخصیت مواجه هستیم که دو مورد آن اصلی و سه مورد نیز شخصیتهای فرعی داستان هستند که به همه آنها بهصورت مختصر و کافی پرداخته شده و در نهایت مجموعه نیز با یک داستان خوب به اتمام میرسد. لازم به ذکر است که اوج و کنشهای این داستان ازنظر ساختاری سر جای خود قرار داشته و آن پازل نیز به آنچه بیرون از خود دارد، ارجاع داده میشود.
او بابیان اینکه داستان دیگر این کتاب به نام «خرس» خانوادهای را به تصویر میکشد که پدر این خانواده ازنظر ذهنی با مشکلاتی مواجه و در آستانه آلزایمر است، بیان کرد: پدر خانواده یک خرس را خریده و به داخل خانه آورده و ماجرای داستان نیز در خصوص این خرس است. ما نیز در طول این ماجرا متوجه مشکلات این خانواده میشویم. به نظر من ایده این داستان، ایده درخشانی است؛ اینکه در فضای جهان امروز یک نفر بهجای حیوان خانگی خرس خریده و به داخل خانه میآورد، جذاب است، اما به دلیل اینکه این خرس نقش بسیار کمرنگی را در داستان ایفا کرده، در حد یک ایده درخشان باقیمانده و از نظر من زمینه داستانی بهطور کامل شکل نگرفته و همچنین من موفق به یافتن آن ارجاع بیرونی نمیشوم. لازم به ذکر است که هر چیزی میتواند بهانه روایت باشد، ولی وقتی این بهانه یک خرس است، من نیز منتظر یک داستان خرسگونه هستم.
در ادامه مرجان صادقی، نویسنده کتاب «هاسمیک» اضافه کرد: داستان خرس در خصوص پیرمرد تنهایی است که عروس و دختر او قصد سفر به خارج از کشور را داشته و قرار نیست که پیرمرد را همراه خود ببرند و او ناگهان اظهار به خریدن یک خرس میکند. خانواده نیز تصور میکنند که دلیل این ادعا جلوگیری از رفتن آنها به سفر است و تا لحظه آخر نیز حرف او را باور نکرده و وجود خرس در داستان نیز احساس نمیشود و تنها پیرمرد مدعی است که یک خرس خریده و داستان نیز روی این محور میچرخد.
سیاحیان در خصوص داستان دیگر این روایت به نام «کندو» ادامه داد: این داستان روایت کننده خانهای ویران و خواهرانی است که در حال گرفتن خانه از یکی از خواهران خود هستند که بیشتر در مرکز داستان است. آن چیزی که در بعضی داستانها برایم جالبتوجه است، جغرافیای داستان است که در داستان کندو هم این جغرافیا وجود داشت. ما معمولاً در داستانها (خصوصاً داستان کوتاه) بهغیراز سینما که مجبور به پرداختن به جغرافیا است، با جای خالی جغرافیا مواجه هستیم.
او یادآور شد: لازم به ذکر است که نکته جالب این داستان نیز وجود جغرافیا، استعاره و شخصیتهای گوناگون آن است. من زمینه داستانی این داستان را به اندیشه از هم گسستگی ارجاع میدهم. درواقع اشاره این داستان به رفتن به زندگیهای منفرد و از بین رفتن خانههایی در جهان امروز است که همه در آن در کنار یکدیگر بودند و دوره، دوره تنهایی است. درواقع کلیت داستان بهعلاوه عنوان آن مرا به چنین اندیشهای ارجاع میدهد. شاید فضای رفتن از سنت به مدرنیته اقتضای از بین رفتن چیزهایی است که دیگر به دست نمیآیند و این معضل مدرنیته است و این داستان نیز بهخوبی بیانکننده این مسئله است.
این نویسنده و منتقد خاطرنشان کرد: عنوان داستان دیگر این مجموعه «هاسمیک» به معنای یاسمن یا یاس وحشی است و من ترجیح میدهم که در اینجا معنای یاس وحشی را در نظر بگیرم که خود شخصیت اصلی داستان نیز دارای این ویژگی است، اما نه به معنای خشونت داشتن. هنگام خواندن این داستان زنی در ذهن من تداعی شد که به زندگی خود چنگ زده و خش انداخته که علت این اتفاق نیز عاملی به اسم جنگ است. جنگی که با فرارسیدنش عشق هاسمیک را تحت شعاع قرار داده و ما نیز با یک زن شکسته مواجه هستیم.
او بیان کرد: آن چیزی که در این داستان اهمیت دارد، عامل جنگ است که باعث این اتفاق میشود. بهطورکلی جنگ در هریک از این داستانها نقشی اساسی را ایفا میکند که این نقش در هاسمیک دلخراشتر میشود. چیزی که در داستان «هاسمیک» و «ترخیص» این مجموعه جلبتوجه میکند، بیشتر نوشتار داستان، نگارش و زبان داستانی آن است و به دلیل اینکه ما در اینجا ازنظر بودن در ذهن هاسمیک، بیشتر با رگههایی از سورئالیسم مواجه هستیم، زبان داستانی در این ۲ داستان نیز تبدیل به زبانی سخت میشود.
سیاحیان ادامه داد: ما در این داستان با ذهن یک زن عزاداری مواجه هستیم که حال خوشی نداشته و همهچیز نیز از آن روایت میشود و اگر همه حواس من مخاطب در داستان نباشد، آن را از دست میدهم. این ۲ داستان نسبت به داستان آخر که بهصورت خوشخوان و راحت پیش میرود، به شکل سختی در حال پیشروی است که علت آن نیز داشتن زاویه نگاه یا رگههای سورئالیستی است؛ به این معنا که مدام در حال روایت شدن از ذهنی است که جای ثابتی قرار نمیگیرد و باعث سخت شدن زبان میشود.
او خاطرنشان کرد: زبان سخت و داستان در ذهن نویسنده روشن بوده و قرار بر این است که تصویرهای مغشوش ذهن هاسمیک که برای نویسنده واضح است، در ذهن مخاطب نیز قرارگرفته و در اینجا زبان نیاز بهدقت بیشتری دارد. خواندن این داستانها سخت و به دلیل بهکار گرفتن ذهن مخاطب نیز جذاب است. هاسمیک جزو داستانان هایی است که پایان زیبایی دارد و علاوه بر آن بهکل زندگی آدمهایی که در هم قفلشدهاند نیز ارجاع دارد.
این نویسنده و منتقد بیان کرد: فضای سیال و ذهنی داستان ترخیص از داستان هاسمیک هم بیشتر است و ما کاملاً در ذهن شخصیتی به اسم عزیز الله قرار داریم که یک مجروح جنگی در آسایشگاه بوده و داستان نیز از ذهن این شخصیت بهصورت تکهتکه و سیال و باحالتی پرشی روایت شده و جنگ زندگی این شخصیت را نیز از بین میبرد. یک نکتهای که در این داستان وجود دارد این است که وجود توصیفها در آن بسیار زیاد است. رولان بارت میگوید «وقتی داستان را جمله به جمله بررسی میکنید هر جمله یک کارکردی دارد.»
او خاطرنشان کرد: برای مثال یک جمله هسته داستان است و اگر حذف شود، دیگر داستان وجود نخواهد داشت. بخش دیگری از این جملهها نیز در خدمت هستهها و در حال باز کردن آنها هستند. بخش دیگر توصیفات آگاهیدهنده و توصیفات اضافهای هستند که با حذف این توصیفات اضافه، خدشهای به داستان وارد نمیشود. همچنین بخشی از کاتالیزورهایی که در خدمت هسته هستند نیز قابلحذف و بخش دیگری غیرقابلحذف است.
سیاحیان افزود: لازم به ذکر است که توصیفات آگاهیدهنده نیز قابلحذف نیستند به دلیل اینکه با حذف آنها، فضاسازی و شخصیتپردازی داستان زیر سؤال میرود؛ بنابراین ما در داستان به توصیفاتی نیاز داریم که به ما فضا بدهند؛ اما اگر تعداد جملات توصیفی باحالت استعاری از هستهها بیشتر شود، داستان اصطلاحاً خستهکننده میشود. البته علاقه به توصیف در حافظه جمعی ما ایرانیان و پیشینه ذهنی ما است که به توصیف داستان می پردازیم، ولی این توصیفات برای چارچوب داستان کوتاه زیاد بوده و اگر داستان مثل داستان ترخیص دارای پیچیدگی روایت هم باشد، با مشکل مواجه میشویم.
این نویسنده و منتقد یادآور شد: هنگام خواندن داستانهای اول، احساس میشود که نویسنده بیش از علاقه به خود داستان، به پیچش زبان علاقه داشته و پیچش زبان بیشتر خود را نشان میدهد، ولی اگر این پیچش به ضرر داستان پیش برود، اصل داستان اولویت خود را از دست میدهد. چیزی که در داستان ترخیص برای من مخاطب جذاب است، همان حالتهای رئال جادویی آن و بازیهایی است که با ذهن من انجام میدهد. پیچشهای داستانی به شرطی زیبا است که توصیفات، توصیفاتی پویا و در خدمت داستان باشند، نه توصیفاتی که صرفاً ایجادکننده زیبایی و استعارهها باشد.
او ادامه داد: پایان این داستان برای من مبهم و بهاندازه پایان هاسمیک جذاب نبود. در داستان دیگر این کتاب که «بند ناف» نام دارد، به دلیل اینکه تمام شخصیتها بهغیراز شخصیت راوی اسم دارند، این سؤال پیش میآید که چرا زن راوی اسم ندارد. به نظر من این کتاب دارای چند داستان است که درهمآمیخته نمیشوند. یکی دیگر از مسائل داستان «بند ناف» که هر چه پیش میرویم، کاهشیافته و در داستان آخر نیز وجود ندارد، به تعویق افتادن اطلاعات ضروری واصلی است که سبب خارج شدن از حوصله من مخاطب میشود.
او بابیان اینکه چینش این داستانها در کنار یکدیگر نمیتواند مخاطب را به پایان مشخص برساند، خاطر نشان کرد: پایان این داستان یک پایان معمولی است که بهنظرمن میتوانست بهتر باشد. در داستان اول به اسم «استین های خالی» نیز زنها اسم ندارند، ولی توجیه آن این است که زنان در جامعه روایتشده این داستان دارای هویت نبوده و فضا نیز یک فضای مردسالارانه است و خود شخصیت اول داستان هم باوجود آسیبهایی که دیده، شخصیتی مردسالار دارد.
سیاحیان ادامه داد: همچنین در این داستان قرابتی میان عید قربان و این زن وجود دارد و این سؤال مطرح میشود که قربانی این عید چه کسی است؛ زن، یحیی یا همه ما که قربانی یک جامعه مردسالار هستیم و همه اینها نکات مثبت این داستان هستند، ولی ایراد آن این است که جغرافیای آن برخلاف داستانهای دیگر مشخص نبوده و فضا برای من گنگ و مبهم است. به نظر من این داستان ضعیفترین داستان این مجموعه است و کتاب با یک داستان ضعیف آغاز و با یک داستان قوی نیز به اتمام رسیده که در نهایت برای مخاطب راضیکننده است.
انتهای پیام
نظرات