• جمعه / ۱۷ شهریور ۱۴۰۲ / ۰۹:۴۸
  • دسته‌بندی: رسانه دیگر
  • کد خبر: 1402061710504
  • خبرنگار : 71983

19 ساعت ژوهانسبورگ

19 ساعت ژوهانسبورگ

یک خبرنگار در یادداشتی مسیر 19 ساعته‌ی همراهی با رییس جمهور کشورمان به ژوهانسبورگ را با سرفصل‌های «9 ساعت تا جنوب آفریقا»،« داغ‌های استعمار»،«جنوبی‌ها و شمالی‌ها» و «آپارتاید صهیونیستی» روایت کرده است.

یادداشت «محمدصادق علیزاده» از سفر فشرده رئیس‌جمهور به ژوهانسبورگ و شرکت در اجلاس سران بریکس به شرح زیر است:

«من از نوادگان دوک بزرگ ولینگتون هستم .اشراف‌‎زاده، سیاستمدار و ژنرالی که نیروهای ناپلئون را در واترلو شکست داد و تمدن اروپا و شما بومیان را نجات داد! در اینجا ما با شور و هیجان دست می‌زدیم و هر یک از ما عمیقاً سپاسگزار و خرسند بودیم که یکی از نوادگان دوک بزرگ ولینگتون به خود زحمت می‌دهد و بومیانی مثل ما را آموزش می‌دهد.» این‌ها روایت نلسون ماندلا از حدود یک‌صد سال قبل و دوران دانش‌آموزی‌اش در یکی از مدارس آفریقای جنوبی است. کتاب خاطراتش را می‌بندم. کنار پنجره هواپیما در ارتفاع 30 هزار پایی و خروج از آسمان ایران از منتهاالیه جنوب غربی و دهانه خروجی اروندرود به خلیج فارس به این فکر می‌کنم که وضعیت مردم غیر غربی چقدر در همه جهان جای جهان شبیه هم بوده.

ما در ایران هیچ‌وقت به‌مانند آفریقای جنوبی و هند و حتی بخش‌هایی از عراق مستعمره انگلیس نبودیم اما در همان اطراف‌واکناف یک‌صد سال قبل وضع ما هم نسبت به نلسون ماندلا و مردمش چندان به مراد نبوده. در ابتدای قرن، هنوز 2 دهه از تاج‌گذاری رضاخان نگذشته بود که آتش طوفان حوادث جنگ جهانی دوم، پرِ شاه ایران را گرفت. ایران بی‌پناه شد عرصه تاخت‌وتاز متفقین. عزل و دیپورت و اخراج شاه ایران از خاک مملکتش هم نه به دست مدعیان ایرانیِ داخلی بلکه به اشاره انگشت انگلیسی‌ها رقم خورد. انگلیسی‌آورده را انگلیسی بُرد. رضاخان از مرزهای جنوب ایران اخراج شد. تنها توانست رضایت انگلیس را کسب کند که تخت و تاجش برای محمدرضای جوان باقی بماند.

نور داخل کابین هواپیما به‌مرور کم و کمتر می‌شود. بچه‌ها هم یکی‌یکی بعد از خوردن شام توی مرزهای خواب‌وبیدار دست و پنجه نرم می‎کنند. همه‌مان به همراه رئیس‌جمهور که در سالن جلویی هواپیما مستقر است فردا روز پرکاری خواهیم داشت. منطق حکم می‌کند من هم بخوابم. در دل تاریکی و ظلمات شب و در ارتفاع 30 هزار پایی اما دارم تاریخ را ورق می‌زنم. ورق می‌زنم تا بیشتر برایم مشخص شود چه مسیری طولانی و دور و دراز و پرزحمتی طی شده تا الآن رئیس‌جمهور ایران و هیئت همراهش در ایرباس-340 آشیانه جمهوری اسلامی راهی سرزمین نلسون ماندلا شوند تا در کنار هند و آفریقای جنوبی(مستعمره‌های سابق غرب) و چین و روسیه و برزیل آجرهای نظم جدید جهانی روی همدیگر، بلوک جدید قدرت را شکل دهند.

9 ساعت تا جنوب آفریقا

دو ساعت بعد از بلند شدن از تهران و حوالی ساعت 23:30 مدیر تبلیغات و ارتباطات رسانه‌ای رئیس‌جمهور من و دو سه نفر دیگر از گروه خبری را جمع کرد تا برنامه فردا را تشریح کند. تهران با ژوهانسبورگ چیزی حدود 7300 کیلومتر فاصله دارد. سرعت متوسط ایرباس غول‌پیکرِ حامل هیئت سیاسی و رسانه‌ای ایرانی را 800 و اندی کیلومتر بر ساعت در نظر بگیریم چیزی حدود 9 ساعت پرواز در پیش داریم. مانیتورهای بزرگ داخل سالن‌های هواپیما هم موقعیت لحظه‌ای پرنده ایرانی را در طول مسیر نشان می‌دهند. به هر زحمتی هست تا حدود ساعت یک بامداد به‌وقت تهران چشم‌هایم را باز نگه می‌‎دارم و با کتاب خاطرات جناب ماندلا دست‌وپنجه نرم می‌کنم.

هواپیما بعد از تیک‌آف از تهران راهی جنوب غرب ایران شد. از دهانه ورودی اروندرود به خلیج‌فارس از آسمان ایران خارج و وارد حریم هوایی کویت شد تا در ادامه با ورود به آسمان عربستان و قطع عرض این کشور به کرانه شرقی دریای سرخ برسد. کرانه شرقی را به سمت جنوب گرفت و قبل از رسیدن به مرزهای یمن به سمت غرب تغییر مسیر می‌دهد از عرض دریای سرخ می‌گذرد و به کرانه غربی‌اش رسیده‌ایم که حریم هوایی اریتره است. هم‌زمان من هم در مرزهای خواب‌وبیداری مشغول سیر آفاق و انفس هستم. تسلیم می‌شوم. حدود 4 ساعت بعد از خواب بیدار می‌شوم. صدای خلبان توی سالن هواپیما می‌پیچد: «3 دقیقه دیگر اذان صبح به افق آفریقای جنوبی است!» نیم ساعت بعد نماز را رو به سمت شمال که مکه باشد می‌خوانیم آن‌هم در ارتفاع 10 متری زمین و داخل هواپیمای در حال حرکت به سمت جنوب!

دو ساعت بعد و پس از فرود در یک فرودگاه نظامی در پرتوریا که پرواز مهمانان خارجی به آنجا دایورت شده در مسیر ژوهانسبورگ هستیم. یکی از مقامات دولتی آفریقای جنوبی برای استقبال از رئیس‌جمهور به فرودگاه آمده بود. دو تصویربردار و یک عکاس با رئیس‌جمهور همراه می‌شوند و الباقی‌مان از در عقب هواپیما پیاده می‌شویم که توی کادر عکاسان و تصویربرداران و اصحاب فرش قرمز نباشیم. در ادامه هم با سه خودرو، مستقیم و همان ابتدای کار راهی محل اجلاس می‌شویم. تمایز خارج از همان ابتدای کار خودش را به رخ می‌کشد! در آفریقای جنوبی، فرمان خودروها سمت راست است. نشانه‌ای باقیمانده از دوران استعمار انگلیس. الآن هم در دنیا صرفاً انگلیس و مستعمره‌های سابقش راست‌فرمان هستند.

تمام رفت و برگشت‌ها و لاین خودروها در بزرگراه و حتی مسیر گردش‌ها و میدان‌ها هم به همین دلیل عکس فرهنگ رانندگی ماست. عکاس خبرگزاری فارس که کنارم نشسته می‌گوید اعصابم خرد شد! مسیر 50 کیلومتری تا ژوهانسبورگ از نظر ترافیک صبحگاهی‌اش کم از ترافیک صبحگاهی غرب به شرقِ بزرگراه همت ندارد. بخشی از دوران جوانی نلسون ماندلا هم در ژوهانسبورگ گذشته با این تفاوت که برخلاف ما به خاطر رنگ پوست و بومی تلقی شدن از جانب سفیدها در سرزمین خودش چندان به او خودش نگذشته. حسب روایت خودش برای آمدن به همین ژوهانسبورگ هزار و یک دوز و کلک سوار کرده تا بتواند از شر گذرنامه‌هایی راحت شود که برای تغییر مکان و جابجایی سیاه‌پوست‌ها در کشور خودشان صادر شده بود. گذرنامه‌هایی که بعضاً حتی باید ماهانه توسط کارفرمای سیاهان تأیید می‌شد تا یک‌وقت خدای‌نکرده سیاهی پیدا نشود که از زیر پایش و کنترل و محدودیت‌هایی که سفیدها تنظیم کرده‌اند قسر در رود.

داغ‌های استعمار

ماندلا نمونه‎هایی از این تبعیض‌ها را در کتاب خاطرات خودش «راه دشوار آزادی» چنین روایت کرده: «قانون تملک اراضی مصوبه 1913 که در نهایت سیاهان را از 87 درصد خاک وطنشان محروم کرد. قانون مناطق شهری مصوبه 1923 که حلبی‌آبادهای آفریقایی فراوان ایجاد کرد که مؤدبانه محله‎های بومی خوانده می‌شدند... قانون مشاغل غیرسفیدپوست‌ها که آفریقایی‌ها را از بر عهده گرفتن مشاغل فنی باز می‌داشت. قانون تشکیلات بومیان مصوبه 1927 که ملکه انگلیس و نه روسای برجسته ما را حاکم تمامی مناطق آفریقایی معرفی می‌کرد و سرانجام قانون نمایندگی بومی‌ها مصوبه 1936 که هرگونه خواب و خیال واهی مبنی بر اینکه سفیدپوست‌ها به آفریقایی‌ها اجازه می‌دهند خودشان بر سرنوشت خود حاکم باشند را پایان داد.» قسمت مضحک ماجرا اینکه همه این اتفاقات در وطن خود سیاهان برایشان افتاده. مضحک‌تر اینکه همین الآن در بخش دیگری از کره زمین عین این وضعیت برای مردم دیگری در همین کره خاکی برقرار است. تفاوت در این است که آپارتاید را همه تقبیح می‌کنند اما اسرائیل را همه تمجید!

محل برگزاری اجلاس در میانه‌های شهر است. هر قدر نزدیک‌تر می‌شویم تمهیدات امنیتی هم سنگین‌تر و سفت و سخت‌تر می‌شوند. پشت اولین گیت متوجه می‌شویم که چهار نفرمان حق ورود به سالن اجلاس را نداریم. فی‌الفور با یکی از همکاران سفارت راهی محل صدور کارت می‌شویم. با تمام عجله‌ای که برای رسیدن به محل صدور کارت داشتیم اما وقتی می‌رسیم بادمان خالی می‌شود. مسئول مربوط هنوز نیامده. مثل بقیه ولو می‌شویم روی صندلی‌ها. یک هیئت آفریقایی، یک خانم مسلمان با چهره‌ای از شرق آسیا و ما فعلاً و تا این لحظه کسانی هستیم که به‌دلیل نداشتن کارت ورود به محل اجلاس اینجا معلق مانده‌ایم. هشت صبح می‌شود هشت‌ونیم و هنوز از مسئول مربوطه خبری نیست. آسمان همه جای دنیا یک رنگ است.

مسئول مربوطه برسد چرخی توی ساختمان و خیابان می‌زنم. مردم کوچه و خیابان انگلیسی را به‌راحتی صحبت می‌‎کنند. متوجه می‌شوند. غیر انگلیسی ده پانزده زبان دیگر هم رایج است. اصلاً زبان رسمی و اداری و بوروکراتیک اما انگلیسی است. شب توی هتل که شبکه‌های تلویزیونی را بالا و پایین می‌کردم برنامه‌هایی که به این دسته از زبان‌های آفریقایی پخش می‌شد را زیرنویس انگلیسی کرده بودند. نشانه‌ای از همه‌گیری انگلیسی و البته نشانه‌ای هم از دوران استعمار بریتانیا. تبلیغات شهری هم عموماً در محل برگزاری اجلاس سنگین می‌شود. هرچند در ادامه چند جایی در داخل شهر، بیلبوردهای تصویر رئیس‌جمهور آفریقای جنوبی و رئیس‌جمهور کشورمان را دیدم با عبارتی انگلیسی حاکی از خوشامدگویی: «افریقای جنوبی به پرزیدنت رئیسی خوش‌آمد می‌گوید.»

عموم خودروهای کوچه و خیابان ساخت شرکت‌های اروپایی و غربی‌اند از بنز و بی‌ام‌و گرفته تا فورد و آئودی و پژو و رنو. خیلی که بخواهند شرقی شوند به تویوتا و هیوندا تغییر پیدا می‌کنند. آمار قضیه را چند ساعت بعد در می‌آوردم. عملاً تعرفه واردات خودرو صفر است. ایضاً شرکت‌ها با لیزینگ‌های بلندمدت، خودروها را از دم قسط واگذار می‌کنند. این شکلی شهروند ژوهانسبورگی خودرویِ نسخه روز سوار می‌شود اما عملاً تا سال‌ها بعد در بند اقساط بلندمدت خودروساز است. خوب است یا بد؟! نمی‌دانم. وضعیت سوخت هم متفاوت از ایران است. قیمت بنزین هم تقریباً لیتری یک دلار. در حوزه برق هم وضعیت مساعدی ندارند.

حسب گپ و گفت‌های بعدی، قطع آب و برق به یک موضوع روتین تبدیل شده. اوضاع در فقره جرائم هم چندان مساعد نیست. زورگیری و سرقت و خفت‌گیری بعضاً حتی با سلاح گرم قاچاقی هم مساله خیلی عجیب و نادری نیست. در حوزه آموزش و آموزش عالی هم وضعیت خیلی متفاوت است. دانشجویی خارجی برایم حکایت می‌کرد که هم دانشگاه‌های خصوصی و باکیفیتی دارند با شهریه‌های سالانه چند هزار دلار(خودش سالی 4 هزار دلار شهریه می‌داد) که مدارکش را دانشگاه‌های اروپایی و آمریکایی هم قبول دارند و هم کالج‌های و دانشگاه‌هایی با شهریه ترمی چند صد دلار که اعتبارشان از مرزهای کشور یا نهایتاً آفریقا آن طرف‌تر نمی‌رود.

جنوبی‌ها و شمالی‌ها

چندان گذاشتن همه این‌ها در کنار هم یعنی برخلاف آن رویه شیک و پر زرق و برقی که یک خارجی در بدو ورود به آفریقای جنوبی با آن مواجه می‌شود و آن را هم‌تراز کشورهای توسعه‌یافته دنیا تصور می‌کند، زیر پوست جامعه اما وضعیت دیگری در جریان است. بیکاری و اغتشاش اجتماعی و شکاف محسوس طبقاتی و سرمایه‌داری که آن را به‌شدت با کشورهای اروپای غربی و امریکای شمالی متفاوت می‌کند. با همه این‌ها زندگی در آفریقای جنوبی و از جمله در شهرهای اصلی مثل ژوهانسبورگ، دوربان و کیپ‌تاون که جزو مناطق اصلی و به‌نوعی پایتخت‌های چهارگانه آفریقای جنوبی محسوب می‌شوند چندان ارزان هم نیست هرچند نسبت به امریکا و اروپا پایین‌تر است.

روی همین حساب دیدن کاپشنی به قیمت 200 و اندی دلار خیلی هم عجیب نیست. اینجا با همه کم و  کاستی‌هایش اما الآن جزئی از اقتصاد بین‌المللی و جهانی است و طبعاً هزینه‌ها هم متناسب با آن بالا و پایین می‌شود هرچند مردم و اقتصادش به‌اندازه جهان اولی‌ها گردش مالی نداشته باشند. تا وقتی این قاعده برقرار باشد کشورهایی مانند آفریقای جنوبی حاشیه بازار و اقتصاد جهان اول یا همان شمالی‌ها خواهند بود که از اقتصاد جهانی صرفاً تورم و فشارش را احساس می‌کنند و مصرفش اما در تولید و سرمایه‌اش حاشیه داستان‌اند. دیدن همه این‌ها در کنار هم باعث می‌شود که شکل‌گیری یک دسته‌بندی دیگر متفاوت و متمایز از دسته‌بندی کشورهای جهان اول یا شمال هم ضرورت پیدا می‌کند.

اهمیت این موضوع وقتی دوچندان می‌شود که نهادهای تنظیم‌گر بین‌المللی نظیر بانک جهانی و امثالهم هم کمک‌های خود را مشروط به تغییرات و تنظیم‌گری‌هایی در کشورهای هدف می‌کنند که بیش از پیش آن‌ها را در حاشیه قرار می‌دهد. همین‌ها هم باعث می‌شود که کشورهایی مانند برزیل، چین، روسیه، هند و همین آفریقای جنوبی در بریکس دور هم جمع شوند تا پی ساختار و نظم دیگری باشند و حتی بانک توسعه خود را راه‌اندازی کنند. توی چنین بافتی است که کشورهایی که تمایز بیشتری با ساختارهای غربی داشته و مسیر و چشم‌انداز رو به رشد و رو به پیشرفتی داشته باشند که بتوانند کمک‌حال و پیشران این نظم جدید باشند جایی در بریکس هم خواهند داشت. اینجاست که نقش کشوری مانند ایران مشخص می‌شود.

کشوری عظیم با نقشی مهم در بازار انرژی جهان و کشورهای درحال‌توسعه که البته شکاف مشخص و بزرگی هم با جهان غربی دارد. ایران از صادرکنندگان مهم نفت جهان است. درعین‌حال در یک دهه اخیر سناریوهای غرب برای ایجاد نظم جدید در منطقه مهم غرب آسیا را بر هم زده و نظم خاص منطقه‌ای خود را ایجاد کرده. نه به‌مانند کشورهای بسته عربی یا بلوک در حال زوال کمونیستی جهان با اقتضائات دنیا قهر است و نه به‌مانند بعضی دیگر از کشورها در غرب آسیا و شمال آفریقا درهای خود را برای اردوگاه سرمایه‌داری باز کرده و با همه اقتضائات آن‌ها کنار آمده. همه این‌ها در کنار هم است که باعث می‌شود سران بلوک جدید نظم و قدرت و اقتصاد جهانی قانع شوند که باید ایران را هم با خود همراه کنند. اتفاقی که در کنفرانس خبری یک ساعت بعد افتاد. رئیس‌جمهور آفریقای جنوبی که ریاست این دوره بریکس را از چین تحویل گرفته در سخنانی به کشورهای ایران، عربستان سعودی، امارات متحده عربی، آرژانتین، مصر و اتیوپی برای پذیرفته شدن عضویت کامل آن‌ها در بریکس تبریک گفت.

و اما ایران...

خبری که به‌محض اعلام روی تیتر رسانه‌های بین‌المللی دنیا قرار گرفت. ژورنالیست آمریکایی توییت زده بود ایران، عربستان و امارات به باشگاه بریکس پیوستند؛ دلارهای نفتی مُرد. کنایه آقای ژورنالیست به دلارزدایی از اقتصاد این کشورها به‌عنوان یکی از اهداف جانبی بریکس باز می‌گشت که قصد دارند دلار را از تبادلات مالی خود به حاشیه برانند. جمعی که سهم 17 درصدی خود در تولید ناخالص جهانی دنیا را از سال 1995 به 32 درصد تولید ناخالص جهانی در سال 2023 رسانده‌ و از مجموع کشورهای گروه 7 (شامل آلمان، فرانسه، ایتالیا، ژاپن، انگلیس، کانادا و امریکا) پیش گرفت. توی این بافت است که کسی مانند امانوئل مکرون رئیس‌جمهور فرانسه هم درخواست حضور در این جمع را دارد. درخواستی که البته از سوی اعضای بریکس پذیرفته نشد. اعلام اعضای جدید بریکس با دست زدن تعدادی از خبرنگاران در سالن مدیا سنتر اجلاس همراه بود.

فارغ از سمپاشی بعضی رسانه‌های فارسی‌زبان خارج از ایران درباره اجلاس و تلاش برای کم‌اهمیت نشان دادن آن اما می‌شد از حضور پررنگ نمایندگان رسانه‌های خبری از چهارگوشه دنیا برای پوشش اجلاس چیزهایی درباره اهمیت اجلاس درک کرد. خبرنگاران و رسانه‌ای‌هایی که به جرئت می‌شد تعداد آن‌ها بیش از چند صد نفر و حتی تا یک هزار نفر تخمین زد. به جز سالن اصلی که خبرنگاران و لب‌تاپ‌ها و دوربین‌ها و میزهای تدوین‌شان متر به متر را اشغال کرده بودند، سالن‌های جانبی هم مملو از استودیو و دکورهای شبکه‌های تلویزیونی بود که برنامه‌های تحلیلی خود را زنده و مستقیم روانه آنتن ماهواره‌ها و تلویزیون‌های چهارگوشه دنیا می‌کردند. رسانه‌های غربی هم از قاعده مستثنی نبودند؛  از بی‌بی‌سی فارسی و جهانی گرفته تا سی‌ان‌ان و دویچه‌وله آلمان و یوروویژن که خبرنگارانشان برای پوشش اجلاس خبرنگار فرستاده بودند.

رسانه‌های چینی و روسی و هندی و آفریقایی هم که جای خود را داشتند. پررنگ‌ترین حضور رسانه‌ای را هیئت چینی داشت. خبرنگاران مکتوب و آنلاین و رادیوتلویزیونی چینی همه جای سالن خبرنگاران پراکنده بودند. حتی یکی از روزنامه‌هایی که در تهران خبرنگار مقیم داشت هم خبرنگارش را از تهران راهی ژوهانسبورگ کرده بود. سوای این‌ها تعداد زیادی از نسخه‌های انگلیسی‌زبان چاینادیلی را هم بار زده و به محل کنفرانس آورده بودند. بعد از اعلام پذیرفته شدن ایران به‌عنوان یکی از اعضای دائم بریکس، بعضی خبرنگاران در محل اجلاس دنبال خبرنگاران و رسانه‌چی‌های ایرانی بودند تا نظرشان را درباره این موضوع جویا شوند. ظاهراً پذیرفته شدن ایران چند برابر بیشتر از چیزی که در داخل ایران مهم بود برای آن‌ها اهمیت داشت.

بعد از کنفرانس خبری، اجلاس کشورهای مدعو بود با اعضای اصلی. به کشورهای تازه عضو شده الباقی کشورهای آفریقایی بودند. موضوع البته به یکی از دستور کارهای اجلاس باز می‌گشت که محور همکاری‌های دوجانبه افریقا و بریکس معرفی شده بود. طبق برنامه‌ریزی‌های صورت گرفته سخنرانی آقای رئیسی برای نوبت عصر در نظر گرفته شده بود. تا ظهر دو ملاقات دوجانبه را رئیس‌جمهور چین و نخست‌وزیر هند هم برگزار شد. نکته جالب در مورد دیدار نخست‌وزیر هند آنکه بعد از دیدار، حساب کاربری رسمی نخست‌وزیر هند در توییتر به زبان فارسی از دیدار نوشته بود: «دیداری بسیار عالی با رئیس‌جمهور ابراهیم رئیسی داشتم. از اینکه ایران به بریکس خواهد پیوست خوشحالم. راه‌های تعمیق همکاری‌های تجاری و فرهنگی بین هند و ایران را مورد بحث و بررسی قرار دادیم.»

یکی از کاربران فارسی‌زبان هم نکته جالبی را روی این توییت نخست‌وزیر هند متذکر شده بود: «وقتی نخست‌وزیر هند، که در میان رهبران بریکس نزدیک‌ترین به آمریکا است و حامی هندوهای افراطی و با مسلمانان و میراث فرهنگی ایران هم میانه‌ای ندارد، چنین به فارسی توئیت می‌زند و به‌عکس یادگاری با رئیس‌جمهور ایران افتخار می‌کند، یعنی حساب کار دست همه آمده است. #نظم_جدید» گروه خبری و رسانه‌ای هیئت ایرانی دو گروه شده بودند. یک گروه چسبیده به شخص آقای رئیسی بودند و نان استاپ مشغول پوشش رویدادها و برنامه‌های رئیس‌جمهور اسلامی ایران و بخشی دیگر هم در مدیا سنتر اجلاس در کنار صدها خبرنگار دیگر وظیفه پوشش الباقی ماجرا. به‌جز من که به خاطر وظیفه غیرخبری‌ام توی سالن در حال چرخیدن و گپ و گفت با خبرنگاران رنگارنگ رسانه‌ها بودم، الباقی گروه کانّه صحرای محشر هر یک پی کاری روان بودند و دوان. امیر شایان‌مهر خبرنگار اعزامی صداوسیما بعد از چند پلاتو و گفتگو نشسته بود با تدوینگرش همان‌جا گزارش را می‌بست تا هر طور که شده بسته خبری‌اش را از 7300 کیلومتر دورتر از جام‌جم به خبر 14 تلویزیون برساند. بچه‌های پایگاه خبری ریاست جمهوری هم هرچند هنوز رفتار و گفتار و بگو و بخندشان برقرار بود و مدام در جال رد و بدل کردن تصویر و متن و فیلم و چک کردن با سردبیر و مدیر ارتباطات ریاست جمهوری اما مشخص بود فشار از حد گذشته.

گروه اول که همراه رئیس‌جمهور بودند هم دست کمی از ما نداشتند. حتی وقتی گروه دوم برای یک ساعت استراحت و ناهار راهی هتل شدند، گروه اول همچنان در محل اجلاس بود. دلیلش؟! آقای رئیس‌جمهور به‌دلیل ضیق وقت ترچیح داد در محل اجلاس بماند و هماهنگی و اجرای بخشی از رویدادها و ملاقات‌های بعد از راند اول اجلاس و تا پیش از راند دوم همانجا انجام شود. بعدا که عکاس و تصویربرداران گروه اول را دیدم شبیه اینهایی بودند که آتش گرفته باشند و جماعتی با بیل ریخته باشند سرشان تا آتش را خاموش کنند؛ همین‌قدر شرحه شرحه و متلاشی! وقت و زمان آنقدر تنگ و فشار کار آنقدر خردکننده بود که صرفا وقت کرده بودند به ادای نماز ظهر و عصر و نوشیدن فنجانی قهوه غلیظ که حداقل بیهوش نشوند و کار روی زمین نماند.

به این وضعیت این را هم اضافه کنید که به هر عکاس و تصویربردار حداقل 10 کیلوگرم ابزار و تجهیزات و دوربین و لنز و سه‌پایه آویزان است و در نبود دستیار، مدام هم باید این حجم تجهیزات را از این طرف به آن طرف خِرکش کنند. با عکاس همراه رئیس‌جمهور از قبل رفیق بودم و توی هتل هم هم‌اتاق. شب موقع شام می‌گفت بند بند وجودم دارد از هم جدا می‌شود! سهم گروه دوم هم از استراحت و ناهار یک ساعته هتل چیز زیادی نبود. نماز را خوانده و نخوانده دوباره به خط شدیم برای برگشت به محل اجلاس؛ خسته و متلاشی و رگ به رگ شده! نیمی ناهار خورده و نیم دیگر هم نخورده! لاجرم جنگی از طبقه شانزدهم فرود آمدیم به طبقه هم‌کف و بعد سوار شدن به دو دستگاه ون مرسدس بنز با راننده‌های سیاه‌پوستی که با فلاشر روشن و اسکورت راهی‌مان می‌کنند به محل اجلاس. خسته‌تر و داغون‌تر از قبل از گیت‌های امنیتی اجلاس می‌گذریم و وارد مدیا سنتر می‌شویم. راند دوم برنامه مهم‌تر از راند اول است.

آپارتاید صهیونیستی

سخنرانی سیدابراهیم رئیسی رئیس‌جمهور اسلامی ایران در این نوبت گنجانده شده است. لاجرم تکاپو و جنب و جوش هیئت ایرانی هم بیشتر از صبح شد و با شروع سخنرانی رئیس‌جمهور بیشتر هم شد. رئیس‌جمهور سخنان خود را از روی متن 710 کلمه‌ایِ روی کاغذ می‌خواند. اشاراتی به روابط ایران با اعضای دائم بریکس و گسترش و توسعه روابط با اعضا در دوره جدید، تاکید بر ظرفیت‌ها و سرمایه‌های جهان جنوب، ادای دین به نلسون ماندلا و در نهایت هم مرتبط کردن وضعیت امروز سیاست‌های تبعیض‌آمیز جاری در بخش دیگری از جهان که عینا مشابه همان سیاست‌های نژادپرستانه چند دهه گذشته آفریقای جنوبی است: « در پایان مایلم اشاره کنم، یکی از چالش‌های موجود در «جهان جنوب»، تداوم سیاست‌های نژادپرستانه، ناامنی‌های برآمده از ظلم، اشغالگری، هژمونیسم و تروریسم دولتی به‌خصوص از سوی رژیم صهیونیستی است؛ که نه تنها مردم فلسطین را از اعمال حق تعیین سرنوشت خود بازداشته، بلکه حق توسعه را نیز از آن‌ها سلب کرده است.» یک اشاره درست که اسرائیلِ امروز همان آپارتاید سه چهار دهه گذشته آفریقای جنوبی است.

اشاره 53 کلمه‌ای اما صریح و مستقیم رئیس‌جمهور به سیاست‌های نژادپرستانه صهیونیست‌ها شاخک یک خبرنگار از یکی از رسانه‌های اسلامی را حساس کرده بود. خانم خبرنگار با حجاب اسلامی‌اش بعد از مراسم و هنگام ترک سالن و وسط بدو بدو برای رفتن به هتل، پرسان پرسان هیئت ایرانی را پیدا کرده بود تا بتواند فایل باکیفیت آن بخش از صحبت‌های آقای رئیسی ناظر به موضوع فلسطین را بگیرد. وسایل و لب‌تاپ‌ها و هاردها جمع شده اما شایان‌مهر خبرنگار صداوسیما و یکی دو نفر از بچه‌های پایگاه ریاست جمهوری مشخصاتش را می‌گیرند تا فایل‌ها را در اسرع وقت برایش ارسال کنند. هر کسی یکی دو دوربین و سه پایه و کیف و کوله از خودش آویزان می‌کند و از ساختمان محل اجلاس بیرون می‌زند.

وسط این رفت و آمدها کاروان اسکورت روسای دولت‌ها هم رفت و آمد دارند و تذکرات پلیس‌های آقا و خانم سیاه‌پوست که از وسط خیابان نروید و داخل مسیر پیش‌بینی شده کنار خیابان تردد کنید. وسط این هاگیر واگیر ون‌های سفارت هم پشت ترافیک گیر کرده‌اند. متلاشی و داغان کنار خیابان در انتظار ماشین‌ هستیم. یکی از خبرنگارهای پایگاه ریاست جمهوری اما با لب‌تاپ روشن همان کنار خیابان دارد خبر و متن تنظیم می‌کند برای فرستادن روی خط. ظهر هم توی همین وضعیت بودیم که خبرنگار صداوسیما یکی دو پلاتو توی همان وضعیت گفت. توی تاریکی دوربین مستندسازهای تیم روشن می‌شود و شروع می‌کنند از تیم رسانه‌ای هیئت ایرانی فیلم گرفتن. در اوج خستگی اما هنوز جمع با نشاط است و شوخی و خنده و متلک‌هایش هم برقرار.

تمام امید جمع، رفتن به هتل است و دوش و خوابی چند ساعته که خستگی از تن بکند غافل از آنکه برنامه در لحظات آخر دوباره تغییر کرده و برنامه‌های رئیس‌جمهور در تهران و هم‌پوشانی سفر با برنامه‌های هفته دولت همه و همه باعث شده که بعد از شام دوباره زنگ حرکت را بزنند به سمت فرودگاه. شام را خورده و نخورده دوباره می‌چپیم توی ون‌ها و حرکت در نیمه شب به سمت فرودگاه نظامی پرتوریا در 50 کیلومتری شمال ژوهانسبورگ. همان مسیری را که صبح اول وقت آمده بودیم داریم برعکس طی می‌کنیم. رسیدن به فرودگاه و یک ساعتی برای طی مراحل چک و خنثی و سوار شدن به ایرباس-340 آشیانه جمهوری اسلامی برای برگشت به تهران. مهمانداران پرواز یکی دوباری می‌پرسند کسی هست که هنوز شام نخورده باشد. جمع پنچرتر از آن است که بخواهد جواب دهد. سالن‌های دیگر را نمی‌دانم اما همه تیم رسانه‌ای به محض بلند شدن از باند نه اینکه بخوابند، خاموش می‌شوند.

چشم‌هایم که باز می‌شود هوا روشن است و حوالی ساعت 7 صبح به وقت ایران. اینقدر له بودم بود که حتی متوجه صدای زنگ موبایل برای نماز صبح هم نشده بودم. دیگران هم چون بهشان نسپرده بودم بیدارم نکرده بودند؛ از جذابیت‌هایی فقه که اگر کسی برای بیدار کردن نماز به دیگران یادآوری نکرده باشد، بقیه حق بیدار کردنش را ندارند. در کرانه‌های شرقی آسمان عربستان بودیم. نیم‌ساعت بعد از دهانه اروندرود به خلیج فارس وارد آسمان ایران شدیم. بعد از صبحانه ولو بودیم روی صندلی‌ها که رئیس‌جمهور راه افتاد توی سالن‌های هواپیما تا شخصا و نفر به نفر با دست‌اندرکاران اجرایی و رسانه‌ای سفر احوالپرسی و تشکر کند و خداقوت بگوید. از دماغه تا دُم هواپیما را رفت و برگشت. نیم ساعت قبل از فرود با هماهنگی یکی از رفقا سری هم به کابین خلبان می‌زنم. بنده خداها در کامپین یک متر در یک متر با انبوهی از وسایل و ابزار و تجهیزات و مکالمه با مرکز ملی فضای کشور، سرشان شلوغ‌تر از آن است که بخواهند دنده به دنده حرف‌های منِ خبرنگار بدهند.

بر می‌گردم سر جای خودم کنار پنجره می‌نشینم. از روی فرودگاه امام(ره) و در ادامه مرقد می‌گذرد و بنک می‌زند و کوه بی‌بی‌شهربانو را دور می‌زند و از روی جاده خاوران و سه راه افسریه وارد آسمان تهران می‌شود. لحظه به لحظه ارتفاع کم می‌کند. چرخ‌های هواپیمای از مبدا ژوهانسبورگ که روی باند 4 هزار و 38 متری چپِ مهرآباد آرام می‌گیرد به این فکر می‌کنم ما، ایرانی‌ها و هم‌وطنان نلسون ماندلا و همه جنوبی‌های جهان چه راه دور و درازی طی کرده‌ایم تا به این نقطه از تاریخ برسیم. به جایی که دور از شمالی‌های دنیا، دور از نیات استعمارگرانه‌شان و دور از افاضات برتری‌جویانه‌شان دور هم جمع شویم و برای خودمان تصمیم بگیریم و حتی دست رد به درخواست رئیس‌جمهور فرانسه بزنیم. حرف‌هایی که حدود یک‌صد سال قبل آن اشراف‌زاده سفیدپوست انگلیسی به ماندلا زده بود وضعیت خیلی از مردم این کره خاکی بوده و هنوز هم هست.

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha