از تمام مدرسه، چیزی نمانده به جز دری چوبی که با یک طاق قوسی آجر چینی شده به دیوار حائل شده است.۳۳ سال آفتاب، چنان رنگ چوب را برده که در برخی از قسمت ها به سفیدی می زند. انجیرهای روییده بر جرز دیوار و علف هایی که بر طاق قوسی رشد کرده اند، تنها بخش باقی مانده "دبیرستان ابوریحان بیرونی" را هم پوشانده است.
با این حال «رحیم ابراهیم زاده» یک روز تعطیل خود را تماما صرف می کند تا همان یک درب را که بر جا مانده از بنایی ارزشمند است، زنده کند. با چه عشقی، گیاهان روییده بر حریم در را می زداید. سمباده را که بر در می کشید، گرمای مردادماه هم زبانه می کشید، اما تا خنکای عصر، همان یک درب - که سمبل خاطرات کودکی اش بود - به رنگ قهوه ای آغشته شد.
کار رنگ کردن درب که تمام شد، به مغازه کفاشی اش می روم. گله به گله کفش های زوار در رفته و چرخی که کفش ها را تعمیر می کند و سوزنی که نخ می شود تا شکاف کفش ها را رفو کند؛ کار هر روزه «رحیم ابراهیم زاده» با شریکش «علی فیضی» همین است.
«کفاشی» این دو شریک، درست روبروی دری است که رنگ کرده و حالا یک صندلی هم جلوی آن قرار می دهد تا هیچ خودرویی جلوی آن پارک نکند. می خواهد تمام قد تنها جزء باقیمانده از یک بنای فاخر را ببیند.
اگرچه می گوید ۵۰ سال بیشتر سن ندارد، اما چهره ریز نقش و لاغرش پر سال تر می نماید. از او می پرسم: این همه درب قدیمی در محله آفخراست، چرا این درب را رنگ کردید؟
با نگاهی نافذ و آهی که از اعماق وجودش برمی خیزد، می گوید: این درب حسرت های زندگی من است.
و ساعتی چند، از رنج هایش می گوید، از اینکه در سن ۱۰ سالگی به جرگه کودکان کار می پیوندد و خیلی از لذت های دوران کودکی، حسرتی می شود بر دلش. از جمله رفتن به دبیرستانی که هر روز جلوی چشمش بود.
ادامه می دهد: ۱۰ سالم بود که مجبور شدم شاگرد خیاط شوم، در همین مغازه ای که می بینی. این در هر روز جلوی چشمم بود. درب "دبیرستان پسرانه ابوریحان بیرونی". و من مجبور به ترک تحصیل شدم. آن زمان استادکارها خیلی به شاگردها سخت می گرفتند. ستم ها کشیدم، حتی پول نهار نداشتم. یک ساندویچی تو همین گذر بود که کتلت دست مشتری می داد و بعضا بچه های مدرسه از او می خریدند. صاحب ساندویچی دلش می سوخت و خرده کتلت ها را در نان پیچیده و دست من می داد. این نهار من بود. من هم یک صندلی می گذاشتم جلوی درب مدرسه و ساندویچم را آنجا می خوردم.
وی می گوید: مدرسه ابوریحان مال بچه پولدارها بود؛ البته شیفت عصر، شبانه بود. یعنی افرادی که ترک تحصیل کرده و در بزرگسالی می خواستند دوباره درس بخوانند. ولی من فرصت همان را هم نداشتم. من هر روز شاگردهایی را می دیدم که بدون دغدغه به دبیرستان می رفتند و من شاگرد و پادوی خیاط خانه بودم. تا سال ۱۳۷۲ در خیاطی آقای «جدیدی» کار کردم و پس از یک مشاجره، صاحب کار مرا بیرون کرد. وقتی از سربازی برگشتم، یک سالی بیکار بودم تا اینکه با آقای «علی فیضی» آشنا شدم. کفاش بود و به من پیشنهاد داد نزد او کار کنم. علی برای من فقط یک دوست و ناجی نبود، از برادر به من نزدیک تر است و ۲۵ سال است با او کار می کنم، با هم ۱۰۰۰ تومان ۱۰۰۰ تومان پس انداز کردیم تا توانستم مغازه استادکارم را بخریم. درست مقابل دری که حسرت های کودکی ام پشت آن وامانده است. ای کاش آخرین روز خردادماه سال ۱۳۶۹، زمین نمی لرزید و سقف مدرسه خراب نمی شد و می توانستم مدرسه آرزوهایم را هم بازسازی کنم، ولی حیف که وسعم به همین رنگ کردن درب می رسد.
او که یک آن از ۱۰ سالگی به دنیای بزرگسالی پرتاب شده بود، سقف آرزوهایش را خراب شده می دید، همچون سقف دبیرستان ابوریحان بیرونی که سال ۱۳۴۷ در محله آفخرای رشت، گذر حاج آقا بزرگ تاسیس شده بود و من می دیدم که حسرت های کودکی اش را با چه مناعت طبعی رنگ می کند. شاید می خواست از تمام مدرسه ای که دوستش داشت، ولو همان یک درب قدیمی باقی بماند.
بعد از انقلاب مشروطه که نظام آموزشی دگرگون می شود و «مکتب خانه» جای خود را به تدریس دروس نوین و علمی می دهد، نیاز به ساختمان های ویژه ای برای مدارس در دستور کار مردمی قرار می گیرد که با وجود ممانعت های دینی و اجتماعی به دنبال آموزش و تربیت نسلی با افکار متفاوت بودند.
قدیمی ترین مدارس گیلان در منازل استیجاری تشکیل می شد و بعدها آهسته آهسته ساختمان هایی ساخته می شود که از ابتدا کاربری آموزشی داشتند.
نمونه این منازل استیجاری، دبیرستان ابوریحان بیرونی بود که در ملک بزرگ «سیاوش داودزاده» راه اندازی می شود. این بناهای استیجاری که بعضا هنوز در کوچه پس کوچه های رشت باقی است، سیر تحول آموزش و پرورش را نشان می دهد. خود این بناها، بخشی از تاریخ این شهر است؛ تاریخی که به راحتی در بوته فراموشی سپرده می شود.
اداره کل آموزش و پرورش گیلان، مالک ۹ ساختمان میراثی در شهرستان های مختلف گیلان است که همگی در فهرست آثار ملی ثبت شده و به عنوان مدرسه کاربری داشته است، ولی هیچکدام از این مدارس شرایط خوبی به لحاظ نگه داشت و مرمت ندارند.
در حال حاضر مدرسه ابوریحان بیرونی در میدان فرهنگ قرار دارد و سال تاسیس مدرسه روی تابلوی مدرسه ۱۳۴۷ درج شده است؛ درحالیکه مدرسه ابوریحان تا سال ۱۳۶۹ در گذر آفخرا و در ملک استیجاری داودزاده برپا بود.
اکبر جدیدی سلیمان دارابی، سرقفل دار مغازه ای است که جزو املاک سیاوش داوودزاده بوده و در جوار ساختمان فروریخته مدرسه است. او می گوید: داوودزاده، یکی از متمولین گذر حاج آقا بزرگ بود و بخشی از مالکیت زمین حمام حاج آقا بزرگ هم برای او بود که در حال حاضر دست وراثی است که عمدتا خارج از ایران هستند.
جدیدی اضافه می کند: یادم هست از دهه ۴۰ این مدرسه دایر بود؛ البته من خودم در دبیرستان ابوریحان درس نخواندم، اما برادرم «عظیم» و برخی از نوجوانان همین گذر نظیر «کامران مهربان»، «کامران عباسی» و «مرتضی حسینی» در این مدرسه درس خوانده اند. تابستان ۱۳۶۹ که زلزله آمد، مدرسه ترک برداشت و بعد از آن هم به ساختمان رسیدگی نکردند و کل بنا فروریخت.
حسام حسینی، یکی از مالکین حمام حاج آقا بزرگ، اجازه می دهد از بام حمام، بقایای مدرسه ای را ببینم که بی شک بزرگان زیادی را در خود پرورش داده است. بجز جرز چند دیوار قطور و پنجره های چوبی، چیزی از مدرسه نمانده و اگر هم بقایایی مانده، در انبوه گیاهان رشد کرده دفن شده است.
مدرسه ابوریحان بیرونی که خود یک بنای عمارت اربابی دو طبقه بوده، اگر می ماند، سمبل تاریخ آموزش این شهر بود؛ تاریخی که تنها یک درب چوبی از آن باقی مانده که کفاش گذر حاج آقا بزرگ آن را رنگ کرده است.
از وقتی «رحیم ابراهیم زاده» تنها بخش باقی مانده از دبیرستان ابوریحان بیرونی را رنگ کرده است، خیلی ها می آیند و از همین یک درب چوبی عکس یادگاری می گیرند.
انتهای پیام
نظرات