به گزارش ایسنا، امروز ۲۰ مرداد صد و بیست و هفتمین سالروز اعدام میرزا رضا کرمانی ضارب ناصرالدین شاه قاجار با چوبه دار در سال ۱۲۷۵ است.
میرزا رضا کیست؟
محمدرضا در سال ۱۲۲۶ در شهر کرمان متولد شد. پدرش ملا حسین عقدایی از علمای روستای عقدا از توابع اردکان یزد و مادرش اهل روستای خنامان از توابع رفسنجان بودند.
ملا حسین که مردی فاضل بود به دلیل غصب زمین کشاورزی موروثیش به نام نشورو توسط محمداسماعیل خان وکیلالملک حاکم زورگوی کرمان و محمدعلی خان سردار اَفخَم ملقب به آقا بالاخان سردار، موجب خشم و ناراحتیش شد. وکیلالملک همه داراییش از دنیا را به ظلم از او گرفت و به ملا ابوجعفر نامی از نزدیکانش داد. ظلم حاکم کرمان به ملا و سایر کشاورزان شهر به حدی بود که بسیاری از رعایا از زمین و چاههای آب کشاورزیشان صرف نظر کردند.
ملا حسین از حاکم جابر کرمان شکایت کرد اما شکایتش به جایی نرسید و او هم کرمان را به مقصد یزد، زادگاه اصلیش ترک کرد و در آن دیار با کار بر روی زمین کشاورزی خرج خود و خانوادهاش را درآورد و پسرش را برای آموختن سواد به مکتب فرستاد.
محمدرضا مقدمات علوم حوزوی را نزد ملا حسین آموخت و در جمع طلاب لباس معممی به تن کرد. او همزمان دانش طب را آموزش دید و به کمک پدر در مزرعه رفت.
با ملاحظه آثار ظلم در یزد، ملا حسین یزد را هم ترک کرد و راهی تهران شد و در مدرسه ملاعبدالله سکونت کرد اما شکایت به عدلیه و نظمیه تهران هم بیثمر ماند. او در تهران جان به جان آفرین تسلیم کرد.
با درگذشت پدر، پسر جوان که حالا برای خودش معممی باسواد بود، روضهخوانی و پا منبریخوانی میکرد.
کمبود آرد و قحطی نان در دوره سلطنت ناصرالدین شاه در کنار ظلم و ستم منصوبان و حاکمان او عرصه را بر مردم بسیاری از جمله میرزا رضا تنگ کرد.
در عصر میرزا رضا عده زیادی از مردم با کار در کارگاههای شالبافخانه امرار معاش میکردند و بیش از دیگران از ستمهای فرساینده به ستوه آمده بودند و فریاد اعتراضشان را در مساجد و محافل عمومی به گوش علما و تجار سرشناس شهر میرساندند اما وکیلالملک به جای رسیدگی به دردهای مردم، به تهران نوشت: «اهل کرمان یاغی شدهاند و دنبال فتنه و آشوب هستند.»
به این ترتیب اعتراضات عمومی همچنان ادامه یافت و بر اثر کمبود نان و سوء استفاده والی نالایق شهر، کارگران شالبافخانه شورش کردند و کلانتر کرمان که یحیی خان نام داشت با قرار گرفتن در مقابل مردم و در درگیری با معترضان کشته شد.
میرزا رضا کرمانی در قیام شالبافان نقش مهمی داشت. حاکم کرمان او را به عنوان یاغی دستگیر و زندانی کرد. میرزا مدتی بعد با وساطت جمعی از علمای کرمان آزاد شد.
میرزا رضا که تا عید ۱۲۶۶ در بم اقامت داشت ناگزیر به سفر به تهران شد تا شاید در آنجا ظلم و ستم حاکمان کرمانی را به گوش پایتختنشینان برساند. اوایل ورودش به تهران به دستفروشی و سمساری مشغول شد. مدتی بعد با حاج محمدحسن امینالضرب معروف به حاج امینالضرب از تجار معروف آن روزگار آشنا شد و علاوه بر مراودات کاری با او دوست شد.
میرزا از حاج ملاحسن ناظم التجار، دیگر بازرگان معروف آن روزگار تهرانی به امانت، شال ترمه میگرفت و به زنان و دختران اعیان و شاهزادگان میفروخت. رفت و آمد به خانه رجال و اعیان شهر باعث شد میرزا رضا آگاهی بیشتری نسبت به اوضاع و احوال کارگزاران حکومت و فساد دربار کسب کند.
میرزا علیخان امینالدوله در خاطراتش نوشت: «میرزا رضا نام، سمسار کرمانی از دستفروشان طهران، جوانی باریک اندامِ معمم بود. شال کشمیری، کرمانی، آغری، برک، عبای کرمان و چیزهای دیگر از قبیل خز، سنجاب، پوست بخارایی و منسوجات پشمینه خراسانی به خانهها میبرد و از فروش آنها و انتفاع جزئی امرار معاش میکرد.»
از دیگر اشرافزادگانی که میرزا رضا به حجره و خانهاش رفت و آمد داشت، کامران میرزا سومین فرزند ناصرالدین شاه بود. وابستگی او به قدرت موجب زورگوییش شده بود. بیآنکه پول پارچههای خریداری شده از میرزا را بپردازد، مبلغ قابل توجهی به او بدهکار شد و کامران میرزا اهمیتی به بازپرداخت بدهیهایش نمیکرد.
فشار معیشتی باعث شد میرزا روزی به مجلس دربار، وزرا و اعیان برود و از کامران میرزا به آنان شکایت کند. او در این مجلس گفت: «دو سال بیشتر است، متجاوز از هزار تومان طلبم در نزد کارگزاران ایشان مانده. از دویدن، کفشها پاره کردهام و از کسب و کار آواره شده به دردم چاره نمیشود.» با این حال طلبش پرداخت نشد اما میرزا رضا از طلبش نگذشت.
امینالدوله نوشت: «مدتی بر این گذشت، یک روز که به ضرورتی نایبالسطنه در مجلس وزرا حضور داشت، میرزا رضا ورود و تجدید تظلم کرد. صورت ابتیاعات را که نایبالسلطنه خود به تدریج از او برده بود به میان گذاشت و سخت نالید. نایبالسلطنه گفت: «او را بفرستند، تمام طلبش پرداخت شود. میرزا رضا را بردند و طلب او را نقد حاضر کردند و ادای آن به حکم شاهزاده مشروط به آن شد که در شماره و تحویل هر یک تومان یک سیلی به پس گردنش زده شود.
میرزا به این قضا، رضا داده و طلبی را که از وصولش نومید بود به تحمل این رنج گرفت اما کینه و خشم نایبالسلطنه به این ضربات فرو ننشست و او را به عقوبتهای دیگر تهدید کرد و با استیلای حکومتی برای او بهانهجویی میشد.»
مرشد میرزا
به درخواست ناصرالدین شاه، سید جمالالدین اسدآبادی در سال ۱۲۶۸ به تهران آمد و به واسطه آشنایی با پسر حاج امینالضرب در منزل او ساکن شد. با رفت و آمد میرزا به خانه امینالضرب و آشنایی او با سید جمال، دوره جدیدی فکری و اعتقادی در زندگی میرزا رضا آغاز شد.
میرزا در مدت اقامت سید در تهران خدمتکار شخصی او شد و به واسطه همین ارتباط نزدیک تحت تأثیر افکار و عقاید ضد استعماری او قرار گرفت. شرایط سیاسی و اقتصادی نابسامان ایران در عصر ناصری و تحمیل خواسته سفارتخانههای انگلیس و روسیه بر دیوانیان موجب تحت تاثیر قرار گرفتن پیروان سید و شکلگیری گروههای مخالف بر علیه دربار و دیوان شد.
با تشدید وضعیت نامناسب کشور، یکی از صدراعظمهای ناصرالدین شاه از سید جمالالدین خواست ایران را ترک کند اما او بهجای ترک ایران به حرم حضرت عبدالعظیم حسنی در شهر ری پناه برد و بست نشست و یا ترویج افکار و عقاید ضد استعماری خود مردم را نسبت به حوادث سیاسی عصر ناصری آگاه کرد.
مدتی بعد ماموران حکومت سید جمالالدین را به زور از حرم بیرون کشیدند و با رفتاری بد از ایران اخراج کردند. این اتفاق تأثیر بسیار بدی بر میرزا رضا و دستگیر و زندانی شدنش شد.
از این دوران میرزا با افراد همفکر و گروههای سیاسی مخالف حکومت بیشتر آشنا شد و ارتباط نزدیکی بین میرزا و آنان شکل گرفت. او به تبلیغ اندیشههای سید جمالالدین اسدآبادی و توزیع روزنامه قانون که توسط دربار ناصری ممنوع بود، پرداخت.
جنبش تنباکو
میرزا رضا کرمانی در جریان مخالفت تجار و توتونکاران ایرانی و علما و بزرگان ایران و نجف با واگذاری امتیازنامه خرید و فروش انحصاری توتون و تنباکو در ایران که در جریان سفر ناصرالدین شاه به انگلستان به تاجری انگلیسی به نام تالبوت انجام شد، از فرصت رفت و آمد به خانه رجال و ثروتمندان تهرانی استفاده کرد و از زنانِ آنان خواست با استفاده از نفوذشان بر مردان خود زمینه توقف امتیازنامه را به وجود آورند.
اقدامات میرزا به گوش کامران میرزا رسید و او نیز که هنوز از میرزا از سر داد و ستد با میرزا رضا زخم در دل داشت او را از مخالفان شاه و از محرکان علیه قرارداد رژی معرفی کرد. کامران میرزا با این کار موجب دستگیری مجدد میرزا رضا، میرزا محمدعلی محلاتی ملقب حاج سیاح و جمع دیگری از تجار بازار قزوین شد.
میرزا رضا چهار سال به زندان ناصرالدین شاه افتاد و معیشت خانوادهاش قطع شد. او در زندان بنای نافرمانی و مخالفت گذاشت و دوران بسیار سختی را طی کرد.
میرزا ۱۴ ماه دیگر هم در زندان انبار تهران زندانی شد. در طول مدت به زندان افتادن میرزا همسرش به دلیل ناتوانی در تامین مخارج زندگی، بچه شیرخوارش را سر راه گذاشت و خود نیز طلاق گرفت و پسر هشت سالهاش نیز به خانهِ شاگردی رفت و خانواده از هم پاشید.
میرزا رضا با وساطت امینالسلطان صدراعظم و امام جمعه از زندان آزاد شد. او پس از آزادی از زندان تلاش کرد تا خودش را به صدراعظم نزدیک کند تا بتواند مطالب باقی ماندهاش از کامران میرزا را وصول کند اما شاهزاده جوان رابطه خوبی با صدراعظم نداشت و همین مسئله باعث زندانی شدن چند باره میرزا شد. البته وساطت امام جمعه بار دیگر موجب آزادی میرزا شد.
میرزا سرانجام در اواخر شهریور ۱۲۷۴ از ایران به عثمانی تبعید شد. او به استانبول محل تبعید سید جمالالدین رفت. در تجدید دیدار و رفتوآمدهای میرزا به خانه سید جمالالدین وقتی میرزا از ظلمی که کامران میرزا به او کرده بود برایش گفت، سید جمالالدین با لحنی اعتراضی گفت: «... ایران آباد نمیشود، مگر به قطع ریشه شجره خبیثه استبداد.»
دستگیری ضارب
بعد از شلیک سه گلوله و نقش بر زمین شدن ناصرالدین شاه، میرزا رضا دستگیر و در همان گیر و دار بگیر و ببند میرزا یکی از گوشهایش توسط قزاقها بریده شد. پارچهای بر سر و گوش او بستند و به تهران بردند و در اطاق کوچکی در حیاط آبدارخانهای زندانی کردند.
کتاب تاریخ بیداری ایرانیان روایتی مستند از دستگیری و زندانی و بازجویی میرزا رضا ثبت کرده است. براساس روایت این کتاب زنجیر دانه درشتی به گردن او انداخته، به آن قفل زدند و سر زنجیر را از زیر در بیرون آورده و در حیاط کاخ به زمین کوبیدند. بر اندام میرزا جز پیراهنی کهنه و پاره پاره چیزی نمانده بود. دستهایش را هم از بازو به عقب بستند. از بس میرزا رضا کتک خورده بود تا شب بیهوش بود و چون یک گوشش را در حرم حضرت عبدالعظیم با چاقو بریده بودند، دستمال چرکی به سرش بسته شده بود.
هنگامیکه امینالممالک برادر اتابک و ظهیرالدوله در شامگاه روز جمعه برای دیدن میرزا رضا وارد آن اطاق شدند. امینالملک بر حال و وضع میرزا رقت آورد و دستور داد شلواری به او بپوشانند و گفت چون گردنش در زنجیر است، دستهایش را بگشایند تا نمیرد.
ظهیرالدوله نوک عصایش را آهسته بر پیشانی میرزا رضا نهاد. میرزا چشم باز کرد نگاهی به ظهیرالدوله کرد و بدون آنکه حرفی بزند باز چشمها را به هم گذارد.
بعد از ظهر فردای کشته شدن شاه، ظهیرالدوله دوباره به اتفاق میرزا ابوتراب خان نظمالدوله رییس نظمیه و شاهزاده معتمدالدوله پسر عموی شاه برای دیدن میرزا رضا به حیاط آبدارخانه در کاخ شاه رفت. به میرزا شولای نمدی پاره و کثیفی پوشانده بودند، حالی آرام داشت و متین و شمرده صحبت میکرد.
نظمالدوله از او پرسید: شاه به تو چه کرده بود؟ گفت من چه کرده بودم که به خاطر اینکه وکیلالدوله صاحب همه چیز بشود، پنج سال زیر زنجیر باشم؟ نظمالدوله گفت: میخواستی آن مادر… را بکشی. میرزا رضا گفت: آن وقت نایبالسلطنه یک نفر دیگر را وکیلالدوله میکرد. نظمالدوله پرسید: «خب میخواستی نایبالسلطنه را بکشی. شاه چه گناهی داشت؟ میرزا رضا گفت: «دیگر قضا بود.» و نظمالدوله ساکت شد.
معتمدالدوله که شاهزادهای متکبر بود، چند فحش رکیک به میرزا داد و با عصایی که در دست داشت ضربه محکمی به سر او زد. میرزا سر برهنه بود. با این حال بدون آنکه اثری از درد یا نارحتی در چهرهاش پیدا شود، نگاهی به معتمدالدوله کرد و گفت: «شاهزاده، این کارهای زنانه چیست؟ اگر مردی کار مردانه بکن. این حرف بر معتمدالدوله گران آمد. فحش زیادی به میرزا رضا داد و دست در جیب کرد تا چاقوی قلم تراشش را در بیاورد.
ولی ظهیرالدوله دستش را گرفت و گفت: «صدراعظم با هزار زحمت این مقصر را نگاه داشته است تا علت اقدام او را معلوم کند. آن وقت میخواهید او را بکشید؟»
زندان میرزا رضا را چند بار تغییر دادند. مدتی هم او را در مستراح کوچکی که در نارنجستان شاه قرار داشت نگاه داشتند.
استنطاق میرزا به عهده ابوتراب خان نظمالدوله بود. صورت این استنطاق اولین بار در شماره نهم و دهم روزنامه صور اسرافیل مورخ ۲۴ اسفند ۱۲۸۶ منتشر شد و بعد از آن در کتابهای زیادی چاپ شد.
میرزا رضا در اعترافات خود کمال شجاعت، خونسردی و صداقت را نشان داد و با آن که جسما و روحا به شدت شکنجه شد، نامی از کسی نبرد و فقط از سید جمالالدین یاد کرد.
بازجوییِ میرزا
متن بازجویی میرزا رضای کرمانی، متنی خواندنی است. مملو از پاسخها و پرسشهایی است که تصویری واقعی از جامعه آن روزگار و نیز تاثیری که روشنفکران تبعیدی ایران بر جامعه تحولخواه آن روز گذاشتند، ترسیم کرد.
میرزا رضا کرمانی جواب استنطاق ابوتراب نظمالدوله رییس نظمیه آن روز را داد و در آن پرسش و پاسخها عزم و انگیزه خود برای ترور ناصرالدین شاه را تشریح کرد.
متن کامل بازجویی میرزا رضا با وجود اهمیت زیاد اما کمتر انتشار یافت. تنها ناظمالاسلام کرمانی بود که در کتابش تاریخ بیداری ایرانیان، مشروح بازجویی میرزا رضا را به صورت کامل ثبت کرد و دست نوشتههای میرزا را که در حضور فرمانفرما، مخبرالدوله، مشیرالدوله، نظمالدوله، سردار کل، امین همایون و حاج حسینعلی خان امیر کرمانی، نوشته شده را جداگانه به آن افزود.
بازخوانی بخشهایی از متن بازجویی میرزا رضا برای شناخت بهتر فضایی که ترور ناصرالدین شاه نتیجهاش بود اهمیت دارد.
میرزا رضا کرمانی مرید سید جمالالدین اسدآبادی بود و بیدلیل نبود اگر عمده بازجویی از میرزا رضا درباره نقش سید جمال در قتل ناصرالدین شاه بود، پرسشهایی که البته این پاسخ میرزا رضا را همراه داشت: «دستورالعمل مخصوصی نداشتم الا اینکه حال سید واضح است که از چه قبیل گفتوگو میکند. پروایی ندارد. میگوید ظالم هستند و از این قبیل حرفها میزند.»
بازجو این ادعا را که شنید از میرزا پرسید: «پس شما از کجا به خیال قتل شاه افتادید؟» و پاسخ میشنود: «از جانب میرزا رضا که از کجا نمیخواهد. از کندها و بندها که به ناحق کشیدم و چوبها که خوردم و شکم خودم را پاره کردم. از مصیبتها که در خانه نایبالسلطنه و در امیریه و در قزوین و در انبار به سرم آمد. چهار سال و چهار ماه در زنجیر و کند بودم و حال آنکه به خیال خودم خیرِ دولت و ملت را خواستم و خدمت کردم. قبل از وقوع شورش تنباکو نه اینکه فضولی کرده بودم، اطلاعات خود را دادم بعد از آنکه احضارم کردند.»
و باز نوبت بازجو بود که از میرزا پرسید: «کسی که با شما غرض و عداوت شخصی نداشت در صورتی که اینطور میگویید خدمت کرده باشید و از شما آن وقت علامت فساد و فتنهجویی دیده نشده باشد. جهتی نداشت که در ازاء خدمت به شما آن طور صدمات زده باشند. پس معلوم است که در همان وقت هم در شما آثار بعضی فتنه و فساد دیده بودند.»
که میرزا رضا میگوید: «الحال هم حاضرم بعد از این مدت که طرف مقابل حاضر شده، آدم بیغرضی تحقیق نماید که من عرایض صادقانه خود را محض حب وطن و ملت و دولت بعرض رساندم و ارباب غرض محض حسن خدمت و تحصیل مناصب و درجات و مواجب و نشان و حمایل و غیره بعکس به عرض رساندند. الحال هم حاضرم برای تحقیق.»
بازجو اما مشتاق است تا بداند میرزا از چه کسانی کینه و نفرت در دل انبار کرده و میپرسد: «این ارباب غرض کیها بودند؟»
و میرزا رضا پاسخ داد: «شخص پست و نانجیب و بیاصل و رذل غیرلایق که قابل هیچ یک از این مراتب نبود آقای آقابالاخان وکیلالدوله - محمدعلی خان سردار اَفخَم ملقب به آقا بالاخان سردار - و کثرت محبت حضرت والا آقای نایبالسلطنه به او.»
و اینجاست که ابوتراب نظمالدوله در مقام بازجو میخواهد انگیزه میرزا رضا از قتل ناصرالدین شاه را مکشوف کند، پس پرسید: «این ظلمهایی که به تو شد از ناحیه شاه نبود. شما بایستی این تلافی و انتقام را از آنها بکنید که سبب ابتلای شما شده بودند و یک مملکتی را یتیم نمیکردید.»
میرزا رضا درباره انگیزهاش از ترور ناصرالدین شاه، گفت: «پادشاهی که ۵۰ سال سلطنت کرده باشد و هنوز امور را به اشتباه کاری به عرض او برسانند و تحقیق نفرمایند و بعد از چندین سال سلطنت ثمر آن درخت، وکیلالدوله، آقای عزیزالسلطان، آقای امینالخاقان و این اراذل و اوباش و بیپدر و مادرهایی که ثمر این شجره شدهاند و بلای جان عموم مسلمین گشته باشند، چنین شجره را باید قطع کرد که دیگر این نوع ثمر ندهد. ماهی از سر گَنده گردد نی ز دُم. اگر ظلمی میشد، از بالا میشد.»
میرزا سپس شرحی از چهار سال زندانش در قزوین و جاهای دیگر و مصیبتهایی که کشیده بود داد و از اینکه زنش طلاق گرفت و بچه شیرهخوارش سر راه افتاد و پسر هشت سالهاش هم به خانه شاگردی رفت تعریف کرد تا انگیزه خود از قتل شاه را روشنتر بیان کرده باشد.
او گفت: «وقتی به اسلامبول رفتم و در مجمع انسانهای عالم و در حضور مردمان بزرگ، شرح حال خودم را گفتم، به من ملامت کردند که با وجود این همه ظلم و بیعدالتی، چرا باید من دست از جان نشسته و دنیا را از دست این ظالمین خلاص نکرده باشم.»
بازجو بار دیگر پرسد: «شاه چه تقصیری دارد؟ طبیعی است که نایبالسلطنه و دیگران، اوراقی نزد او آورده و او را قانع میکردند. در این صورت مقصر این دو نفر بودند و به قتل اولویت داشتند، چه شد که به خیال آنها نیفتادید و دست به این کار بزرگ زدید؟»
میرزا رضا جواب داد: «تکلیف بیغرضی شاه این بود که یک محق ثالث بیغرضی بفرستد میان من و آنها حقیقت مسئله را کشف کند. چون نکرد، او مقصر بود. سالهاست که به این منوال، سیلاب ظلم بر عامه رعیت جاری است. مگر این سید جمالالدین، این ذریه رسول، این مرد بزرگ چه کرده بود که به آن افتضاح او را از حرم عبدالعظیم بیرون کشیدند. زیرجامهاش را پاره کردند. آن همه افتضاحات به سرش آوردند. او غیر از حرف حق چه میگفت؟ اینها ظلم نیست؟ اینها تعدی نیست؟ اگر دیده بصیرت باشد ملتفت میشود که در همان نقطه که سید را کشیدند، در همان نقطه گلوله به شاه خورد.
حالا که این اتفاق بزرگ به حکم قضا و قدر به دست من جاری شد یک بارِ سنگینی از تمام قلوب برداشته شد. مردم سبک شدند. دلها همه منتظرند که پادشاه حالیه حضرت ولیعهد چه خواهند کرد به عدل و رافت و درستی. جبر قلوب شکسته خواهند کرد یا خیر.
اگر ایشان چنانچه مردم منتظرند یک آسایش و گشایش به مردم عنایت فرمایند، اسباب رفاه رعیت میشود و بنای سلطنت را بر عدل و انصاف قرار بدهند البته تمام خلق فدایی ایشان میشوند و سلطنتشان قوام خواهد یافت و نام نیکشان در صفحه روزگار خواهد بود و اسباب طول عمر و صحت مزاج خواهد شد و اما اگر ایشان هم همان مسلک و شیوه را پیش بگیرند این بار کج به منزل نمیرسد.»
اینجاست که ابوتراب نظمالدوله در پی آن بر میآید تا هم دستان احتمالی میرزا رضا را نیز از خلال سخنانش شناسایی کند و لذا پرسید: «در صورتی که واقعا خیال شما خیر عامه بوده و برای رفع ظلم از تمام ملت این کار را کردید پس باید تصدیق کنید به اینکه اگر این مقاصد بدون خونریزی به عمل آید و این مقصود حاصل شود البته بهتر است.
حالا ما میخواهیم بعد از این درصدد اصلاح این مفاسد برآییم. در این صورت باید بدانیم اشخاصی که با شما متفق هستند کی هستند و حالشان چیست و این را هم شما بدانید که غیر از شخص شما که مرتکب این جنایت هستید یا کشته میشوید یا شاید چون خیالتان خیر عامه بوده است نجات یابید، امروز دولت معترض احدی نخواهد شد. فقط میخواهیم بشناسیم اشخاصی که با شما همعقیده هستند که در اصلاح امورات شاید یک وقت به مشاوره آنها محتاج بشویم.»
میرزا رضا اما زیرکتر از آن بود. پاسخ داد: «صحیح نکته میفرمایید. من چنانچه به شما قول دادم به شرف و ناموس و انسانیت خودم قسم است که به شما دروغ نخواهم گفت. همعقیده من در این شهر و مملکت بسیار است. در میان علما بسیار، در میان وزرا بسیار، در میان امرا بسیار، در میان تجار و کسبه بسیار، در میان جمیع طبقات بسیار هستند.
شما میدانید وقتی که سید جمالالدین در این شهر آمد تمام مردم از هر دسته و طبقه چه در طهران و چه در حضرت عبدالعظیم به زیارت و ملاقات او رفتند و مقالات او را شنیدند. چون هر چه میگفت لله و محض خیر عامه مردم بود. همه کس شیفته مقالات او شدند و تخم این خیالات بلند را در مزارع قلوب پاشید. مردم بیدار بودند، هوشیار شدند و حالا همه کس با من همعقیده است. ولی به خدای قادر متعال که خالق سید جمالالدین و همه مردم است قسم که از این خیال من و نیت کشتن شاه احدی غیر از خودم و سید اطلاع نداشت.»
بعد از بازجویی
مظفرالدین شاه در تاریخ ۱۵ مرداد ۱۲۷۵ وارد تهران شد و پس از آنکه به زیارت آرامگاه موقت پدرش رفت، در تالار عمارت بادگیر بر تخت طاووس جلوس کرد. پس از ورود شاه جدید، محبس میرزا رضا را عوض کردند و او را از حیاط نارنجستان، ابتدا به سربازخانهای که نزدیک میدان ارک قرار داشت و سپس به یکی از خلوتهای اندرون عمارت شاه سابق منتقل کردند.
بر خلاف تصور مردم که گمان میکردند میرزا رضا، بعد از کشتن شاه چند روز بیشتر زنده نخواهد ماند، او را قریب به چهار ماه در زندان نگهداشتند و در این مدت به شیوههای مختلف سعی کردند نام همدستان و شرکای جرمش را از زبانش بیرون بکشند ولی آخرالامر معلوم شد که علت و محرک اصلی میرزا رضا همین تعدیات و ستمهایی بود که کامران میرزا و وکیلالدوله دربارهاش روا داشته بودند.
شکنجه فرزند
درباره شکنجههایی که بر میرزا رضا روا داشتند، از جمله نوشتهاند که پسرش را در برابر چشمش با آهن تفته داغ کردند، تا مگر همدستانش را معرفی کند.
نظمالدوله رییس نظمیه در گزارش رسمی بازجویی از میرزا رضا کرمانی نوشت: «هوالعلیم، این سؤوال و جواب و استنطاقی است که عجالتا به طور ملایمت و با زبان خوش از میرزا محمدرضا به عمل آمد لیکن مسلم است در زیر شکنجه و صدمات لازمه بهتر از این مطالب را بروز خواهد داد.»
۲۱ مرداد ۱۲۷۵ برای اعدام میرزا رضا مقرر شد. دستور اعدام را مظفرالدین شاه به محمدباقر خان ملقب به سردار اکرم سردار کل قشون ابلاغ کرد. سردار اکرم نیز مراتب را به کلنل کاساکوفسکی رییس قزاقخانه اطلاع داد تا با قزاقان تحت امر خود ترتیب حفظ نظم را هنگام اجرای مراسم اعدام عهده دار شود.
ناظمالاسلام کرمانی در تاریخ بیداری ایرانیان نوشت: «مظفرالدین شاه خیال کشتن میرزا رضا و قصاص او را نداشت و کرارا گفته بود قصاص و کشتن میرزارضا، تشفیّ قلب من نیست. من اگر بخواهم انتقام بکشم، باید تمامیآهل کرمان را از دم تیغ انتقام بگذرانم.»
از مرحوم شیخ محمدحسن شریعتمدار طهران از علمای عهد ناصری شنیدم که گفت: «من به اعلیحضرت مظفرالدین شاه گفتم: «چرا در کشتن میرزا رضا مسامحه دارید و کشتن او را به تأخیر میاندازید؟ او فرمود: «این شخص قابل کشتن نیست.» من جواب دادم: «اعلیحضرت از حق خود گذشتند ولی ما رُعایا که فرزندان شاه شهید هستیم تا قاتل پدر خود را به دار نبینیم، چشم مان گریان خواهد بود، مستدعی هستیم که میرزا رضا را به ملت بدهید تا مردم گوشت بدن او را با دست و دندان بکنند.»
مظفرالدین شاه فرمود : «آیا این طور کشتن موفق شرع است و آیا قانون اسلام اجازه میدهد که این طور کسی را به قتل رسانند؟ جناب آقا شیخ محمدرضا مجتهد که حاضر بود گفت: «این طور کشتن را قانون اسلام اجازه نداده است.» چون مقصود شاهِ جوان طفره از کشتن بود. جناب آقا شیخ محمدرضا ملتفت شده با شاه همراهی میکرد، ولی شیخ محمدحسن شریعتمدار یا ملتفت نشده یا به غرضی دیگر اصرار به کشتن میرزا رضا کرد تا شاه متغییر شده رو کرد به میرزا علی اصغر خان امین السلطان ملقب به اتابک و فرمود: «فردا بدهید سر این پسره را ببرند.»
روز سه شنبه اول ربیع الاول، اتابک از صاحبقرانیه به شهر آمد. به دستور او میرزا رضا را در باغ گلستان حاضر کردند و چند نفر از شاهزادگان و رجال من جمله فرمانفرما، مخبرالدوله، مشیرالدوله، سردار اکرم و نظمالدوله برای آخرین بار او را مورد بازجویی قرار دادند. غرض اتابک از این کار، رفع تمام شبهاتی بود که درباره احتمال اطلاع قبلی او از قتل شاه، در پارهای محافل شایع شده بود.
میرزا رضا در بازجویی واپسین بار هم شرحی از مظالم نامردیهای کامران میرزا و وکیلالدوله را برای آن چند نفر بازگو کرد، در این گفت و گو میرزا رضا رو به نظمالدوله کرد و گفت: «تو عجب پست فطرت بیشرفی هستی. به جمیع مقدسات قسم خوردی که مرا شکنجه نخواهید کرد، خوب حالا دیگر فرقی ندارد.»
حلقه دار
نیمه شب سهشنبه در میدان مشق، داری بر پا شد. میرزا رضا را شامگاه دوشنبه به سربازخانهای که مجاور میدان بود بردند. سحرگاه او را بیرون آوردند. سربازها دو ردیف، تفنگ در دست، اطراف چوبهدار حلقه زده و جمع زیادی از مردم برای تماشا در اطراف این حلقه گرد آمده بودند.
میرزا رضا سراسر شب را به دعا و نماز گذراند. تمام تقاضای او را در شب قبل از اعدام انجام دادند. ولی وقتی تقاضا کرد قرآن به وی داده شود این تقاضایش را رد کردند. هر آینه قرآن به دست میگرفت دیگر نمیتوانستند آن را از دست وی بگیرند و دستش را ببندند.
ولادیمیر کاساکوفسکی فرمانده بریگارد قزاق ایران نوشت: «میرزا را با پیراهن و شلوار نازکی، دست بسته برون آوردند. او میخواست خود را شجاع و خونسرد وانمود کند، ولی چون چشمش به دار افتاد ظاهرا روحیهاش سست شد. ولی باز هم آن اندازه قوت قلب داشت تا بگوید: «مردم بدانید که من بابی نیستم و مسلمان خالص هستم.» و شروع کرد به ادای شهادتین. سپس گفت: «این چوبه دار را به یادگار نگه دارید. من آخرین نفر نیستم.»
وقتی میرزا رضا را بالا کشیدند، سربازان حاضر به شدت بر طبق میکوفتند و صدای طبل در تمام مدت اجرای مراسم اعدام، ادامه داشت.
جسد تمام روز چهارشنبه و پنجشنبه آویخته ماند. در ساعت ۹ شب پنجشنبه جسد را از دار پایین آورده و به گورستان حسنآباد که در حاشیه شهر بود بردند و دفن کردند.
گورستان حسنآباد
قبرستان حسنآباد اولین قبرستان شهر بود که با فاصله کمی خارج از تهران قرار داشت.
نصرالله حدادی در کتاب طهران قدیم نوشت: «میرزا یوسف آشتیانی مستوفیالممالک اراضی بالادست محله سنگلج را تا فاصله بالای آب کرج – بلوار کشاورز فعلی - در تیول خود داشت. او بخشی از آن را به پسرش «حسن» بخشید و باغ بزرگی در آن ساخت و رفته رفته حسنآباد نام گرفت.
... در مجاورت باغ و قبرستان خیابان و میدانی قرار داشت که حسنآباد نام گرفتند. باغ حسن مستوفیالممالک و قبرستان حسنآباد در ضلع شمالغرب میدان قرار داشتند.
... قبرستان حسنآباد در دورهای - تابستان ۱۲۷۱ - که مرض وبا در تهران شیوع یافت، مملو از جنازه شد.»
ظهیرالدوله در خاطراتش نوشت: «از غرائب این بود که چشمهای میرزا رضا پوشیده بود حال آنکه کسی را که خفه میکنند لابد چشمهایش بیرون میآید. صورتش هم هیچ تغییر نکرده بود. رنگ خفگی نداشت یعنی سیاه نشده بود. فقط پاهایش کبود شده بود یا آن که چرک و کثافت زمان حبس بود. ریش و موی سرش بلند شده بود. گاهی که موج هوا آهسته او را حرکت میداد، به طور غریبی، به آرامی رویش از طرفی به طرفی بر میگشت.
شاید هم تأخیر در اعدام میرزا رضا به واسطه تصادف با ماههای محرم و صفر بود و مظفرالدین شاه به رعایت اعتقادات مذهبی اعدام میرزا رضا را به بعد از سپری شدن این ماهها موکول کرد.
۳۰ ام شهریور ۱۲۷۵ که چهلمین روز اعدام میرزا رضا بود، در نزدیکی خانه حاج شیخ هادی نجمآبادی چهلم میرزا رضا برگزار شد. در این مراسم شیخ نجمآبادی، میرزا حسن کرمانی و شیخ محمدعلی دزفولی و بعضی از آشنایان شیخ هادی حضور داشتند.
اولین سالگرد درگذشت میرزا رضا را نیز حاج شیخ هادی نجمآبادی گرفت. او از امینالدوله دعوت کرد و مجلسی گذاشت که حاضرین آن سه نفر بودند. شخص شیخ، امینالدوله و یکی از محارم شیخ هادی. طعام آن مجلس را خودِ شیخ شخصا پخت و حاضرین برای مرحوم میرزا رضا کرمانی طلب رحمت و مغفرت کردند.
منابع:
مدافع ملت، میرزا رضای کرمانی ۱۲۷۵، غلامرضا گلی زواره
کتاب تاریخ بیداری ایرانیان، ناظمالاسلام کرمانی به اهتمام علیاکبر سعیدی سیرجانی
حجت الاسلام سید یحیی دولت آبادی، حیات یحیی، تهران: فردوس، ص ۳۲۱ و ۳۲۲
سالور، قهرمان میرزا. ۱۳۷۴. روزنامه خاطرات عینالسلطنه. ۱۰ جلد. به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار. تهران: اساطیر، ۱۳۷۴: ج۱، صص ۹۵۷ و ۹۵۸
امینالدوله، میرزا علیخان. ۱۳۷۰. خاطرات سیاسی میرزا علیخان امینالدوله (چاپ سوم). به کوشش حافظ فرمانفرمائیان. تهران: مؤسسه انتشارات امیرکبیر، ص ۱۲۴
تاریخ ایرانی، گزارش کلنل کاساکوفسکی فرمانده بریگاد قزاق ایران به گراندوک اعظم جانشین امپراتور روسیه در ستاد ارتش قفقاز درباره ترور ناصرالدین شاه در ۱۲ اردیبهشت ۱۲۷۵
انتهای پیام
نظرات