این بخشی از صحبتهای محمدحسن ملک مدنی در پاسخ به پرسشهای خبرنگار ایسنا است. مردی که بین سالهای ۱۳۶۲ تا ۶۹ شهردار اصفهان بود و اگرچه در دوران تصدی این مسئولیت، اقدامات فرهنگی مهمی مانند تأسیس کتابخانههای عمومی و فرهنگسراها، احداث پارک کوهستانی صفه، شکلگیری هنرستان موسیقی اصفهان و احداث تالار تئاتر عروسکی به ثمر رسید، همچنین پارکهای بسیاری در اصفهان ایجاد و حتی نخستین اقدامات مترو اصفهان نیز انجام شد، اما برخی اقدامات تخریبیِ تأسفآور و بدون بازگشت درباره بناها و محوطههای تاریخی اصفهان نیز در دوران مسئولیت او بهعنوان شهردار اصفهان اتفاق افتاد که گفتوگوی خبرنگار ایسنا با ملک مدنی به همین منظور صورتگرفته است.
بخش نخست گفتوگوی اختصای ایسنا با محمدحسن ملک مدنی، شهردار سابق اصفهان را بخوانید.
سال ۱۳۹۸ اولین جلسۀ نشستهای «تجربه شهر» با موضوع «تجارب مدیریتی شهرداران دهه ۶۰ اصفهان» برگزار و از شما تقدیر شد. شما در سخنرانی خودتان در این جلسه به حمام خسرو آغا اشاره و بیان کردید «من یک عذرخواهی به مردم اصفهان بدهکارم که در جهت حفظ حمام خسرو آغا اقدام لازم را انجام ندادم»، درواقع ابزار پشیمانی کردید از اینکه در زمان مسئولیتتان بهعنوان شهردار اصفهان به موضوع مرمت و حفاظت از حمام خسرو آغا ورود نکردید. این حمام صفوی در زمان مسئولیت شما در شهرداری اصفهان تخریب نشد، پس چرا در این خصوص ناراحتید؟
بله، اگرچه جزوظایف شهرداری نبود، ولی بازهم شهرداری میتوانست در این زمینهها راههای قانونی پیداکرده و کمک و مساعدت کند تا این ارزشهایی که از گذشته به ارث رسیده، هدر نرود. یکی از آنها مسئله احداث آن خیابان بود ( منظورم امتداد خیابان استانداری و احداث خیابان حکیم است) که ما در دستور کارمان قرار ندادیم و اعتقادی هم نداشتیم که این خیابان یعنی خیابان حکیم بدون حسابوکتاب احداث شود و لذا به آن ورود پیدا نکردیم. نسبت به حفظ این حمام هم تقاضایی وجود نداشت؛ وضعیت میراث فرهنگی طوری بود که احساس عطش و نیاز نمیکرد و نمیآمد رایزنی کند و به هر دری بزند که مشکل خود را حل کند؛ درواقع میراث فرهنگی یک ادارهای بود که از پویایی و تحرک لازم برخوردار نبود و به آن صورتی نبود که مثلاً بتواند مشکلاتش را به شکلی حل کند.
من هم بارها و بارها از کنار حمام خسرو آغا عبور کرده بودم، ولی واقعیتش این است که عقلمان نمیرسید و توجه کافی به این موضوع نداشتیم، وگرنه راهحل پیدا میکردیم. تقریباً در نزدیکی این حمام، تالار تیموری بود که ما با مرکز توپخانۀ اصفهان رایزنی کرده و توانستیم این تالار را برای شهرداری بگیریم و بعد از مرمت و تعمیر، موزه تاریخ طبیعی در آنجا احداث شد. البته تخریب حمام خسرو آغا اصلاً و ابداً در زمان بنده صورت نگرفت و موقعی اتفاقاً افتاد که من شهردار اصفهان نبودم، این تخریب بعد از من اتفاق افتاد و این کار زشت و ناپسند نسبت به میراث فرهنگی مردم ایران صورت گرفت و این بنای بسیار ارزشمند دوره صفوی را به دَم تیغ بولدوزر سپردند و یک غفلت عمومی و ملی رخ داد.
باید به این مسئله اشارهکنم که قضیۀ خودرو یا بهاصطلاح ماشین، نقش بسیار بدی در ارتباط با بافت شهرها ایفا کرده است و جریان شهرسازیِ مملکت بیجهت به این پدیده اینقدر امتیاز داده و به دنبال راهحلهای علمیِ مشارکتی نرفته تا بافت شهرها و زندگی مردم را ضایع و خراب نکند. دراینباره مثال میزنم؛ چه دلیل و منطقی دارد که هر جایی که یک واحد مسکونی احداث میشود حتماً باید پارکینگ داشته باشد؟! درحالیکه امکانش وجود ندارد. بنابراین نیاز است تا با صرف وقت و حوصله و برنامهریزی، پارکینگهای مشارکتی توسط شهرداری ایجاد شود و بافت مسکونی و کالبد شهری در اِشِل محلهها را تحت تأثیر خودرو قرار ندهد. شهرداری میتوانست پارکینگهایی در نقطهای از این محله (منظورم محدوده حمام خسرو آغا است) ایجاد کند و مردم نسبت به آن مالک باشند و سهم داشته باشند و ماشین خود را اینجا بگذارند و بعد به خانه بروند، حتماً که نباید ماشین را زیر سرشان بگذارند!
پدیده خیابان در شهرسازی امروزِ مملکت نقش بسیار مخربی ایفا کرد، بافتهای مختلفی از مناطق مختلف را درید و از بین برد و پاره کرد تا فقط ماشین بتواند رفتوآمد کند! پروژههایی برای رفتوآمد داخل شهر موردنیاز است، اما متأسفانه فقط وسایل نقلیه جایگزین میشود. درحالیکه اصفهان روزگاری جولانگاه دوچرخهسواران بود، اما چه شد؟ به فراموشی سپرده شد، چرا؟! یا مثلاً پدیده مترو و درمجموع حملونقل عمومی میتواند حتی به سلامت شهروندان کمک کند؛ ضمن اینکه باید ترتیباتی اتخاذ شود که پیادهروی زیادتر شود و مراکز خرید به طور حسابشده در حاشیه ایستگاههای مترو قرار بگیرد و شهروندان برای رفتن به مناطق مسکونیِ خود یک مقدار پیاده راه بروند؛ اما متأسفانه شهرداریهای کل کشور نتوانستند این فرهنگ را در ارتباط با پدیده خودرو هضم کنند و تحت تأثیر آن قرار گرفتند و چپ و راست، خیابان احداث شد و بافتهای مسکونی را پاره کردند.
زمانی که شما شهردار اصفهان بودید موضوع امتداد خیابان استانداری و ممانعتِ حمام خسرو آغا برای اجرای این پروژه مطرح نبود؟
چرا مطرح بود.
در پاسخ به تقاضاها برای امتداد خیابان استانداری چه واکنشی داشتید؟
ما هیچ اقدامی نکردیم خانم. ما در جهت اجرای این طرحی که غیر فنی و غیرکاشناسی بود کوچکترین قدمی برنداشتیم و اقدامی انجام ندادیم.
البته حداقل در یکی از نامههای شما خطاب به آقای کرباسچی به تاریخ ۲۹ خردادماه ۱۳۶۵، اعتقاد شما به غیرفنی بودنِ این طرح دیده نمیشود! در نامۀ شما به ایشان اینطور آمده که «همانطورکه مستحضرید برای ادامه خیابان استانداری یکی از موانع موجود حمامی معروف به حمام خسرو آقا است که طبق اطلاعات بهدستآمده جزو آثار ثبتشده باستانی است که طبق نظر آقای مهندس جبلعاملی برای حذف آن باید با وزیر محترم علوم و آموزش عالی مکاتبه شود. خواهشمند است دستور فرمایید مکاتبات لازم انجام تا اقدام لازم صورت گیرد. ضمناً به عرض میرساند که محل موردبحث به تأیید آقای مهندس جبلعاملی تقریبا مخروبه است.»
خب، اجازه بدهید پرسش دیگری بپرسم؛ خاطرتان نیست که آقای کرباسچی در مورد حمام خسرو آغا چه عقیدهای داشت؟
تا آنجایی که من اطلاع دارم آقای کرباسچی هم بههیچوجه من الوجوه اهتمامی در ارتباط با تخریب حمام خسرو آغا نداشت، ایشان چنین ارادهای معطوف به این پروژه نداشتند که حمام خسرو آغا تخریب شود. این دروغ محض است.
یعنی آقای کرباسچی دوست نداشتند که خیابان استانداری امتداد پیدا کند؟! آقای ملکمدنی این نکته را به شما یادآوری کنم که فقط در یکی از نامههای آقای کرباسچی بهعنوان استاندار اصفهان که خطاب به دکتر فرهادی، وزیر وقت علوم و آموزش عالی نوشته بودند یکی از موانع عمده و اصلی در ارتباط با حل مسئله ترافیک شهر اصفهان را حمام خسرو آغا برشمرده و از این بنا با نام حمام مخروبه یادکرده بودند. من دقیقاً یک جملۀ این نامه را برای شما میخوانم که آقای کرباسچی نوشته بودند: «خواهشمند است با بذلتوجه و عنایت، دستور فرمایید نسبت به اجازه رفع اثر این ساختمان مخروبه و فراهم نمودن امکان ادامه خیابان مزبور اقدام و نتیجه را به استانداری اعلام فرمایند.»
اگرهم آقای کرباسچی تمایل داشتند که خیابان استانداری امتداد پیدا کند این تمایلشان باید توسط شهرداری عملی میشد، استانداری که خودش امکانات اجرایی ندارد. در این مورد، نه سیستم استانداری و نه شهرداری در زمان بنده کوچکترین حرکت و اقدامی در جهت اجرای احداث این خیابان نداشته است و هرکسی چنین ادعایی میکند ادعای خلاف است؛ خلاف، خلاف، خلاف.
در یکی از گزارشهایی که درباره ماجرای تخریب حمام خسرو آغا در خبرگزاری ایسنا منطقه اصفهان منتشر شد، مهدی حجت، رئیس شورای بینالمللی بناها و بافتهای تاریخی ایران خاطرهای را درباره حمام خسرو آغا بیان کردند که مربوط به زمانی است که شما شهردار اصفهان بودید و غلامحسین کرباسچی نیز استاندار اصفهان. من خاطرۀ مهدی حجت را دقیقاً نقل میکنم، ایشان گفتند که: «یک روز به من گفتند که قرار است حمام خسرو آغا خراب شود. بهعنوان رئیس سازمان میراث فرهنگی سوار ماشین شخصی خودم شدم و ساعت ۵ راه افتادم و تقریباً ساعت ۱۰ شب به اصفهان و محل حمام رسیدم که بگویم شما میخواهید آنجا چهکار کنید؟! دیدم لودر با چراغ نورافکن روشن است و دارند عقب جلو کرده و حمام را خراب میکنند. بعد مسئولین خبردار شدند که من آمدهام و استاندار آمد و شهردار آمد و ایستادند و گفتند که اینجا محل فساد بوده و فلان بوده است و جوابشان را شنیدند. من گفتم به هر عنوان شما اجازه ندارید این کار را انجام دهید و علیه شما اعلامجرم میکنم. آن آقای استاندار گفت که من رئیسجمهور استان هستم! گفتم هرچه هستی نمیتوانی اینجا چنین کاری بکنی. ترسیدند و موقتاً رفتند، اما نصف حمام را خراب کرده بودند و بقیهاش بلاتکلیف ماند تا بعداً که دیگران آن را کاملاً خراب کردند.»
اشاره کنم که منظور آقای حجت از استاندار، آقای کرباسچی و منظورشان از شهردار هم شما بودید. چه نظری دارید؟
اصلاً و ابداً. ضمن احترام به جناب آقای حجت که شخصیت علمی هستند و من هم خدمتشان ارادت دارم، اما این موضوع از بیخ خلاف است. آقای حجت اهل دروغ نیست و من به دروغگویی متهمشان نمیکنم، ولی این موضوع را با یکچیز دیگری قاتی کردند. اصلاً و ابداً چنین نیست.
با چه چیزی قاتی کردند؟
نمیدانم، باید از خودشان پرسید. ایشان یعنی سازمان میراث فرهنگی با احداث ساختمان در محوطه تاریخی چهلستون (همینجا که الآن ساختمان استانداری است) مخالف بود؛ البته این پروژه یعنی احداث ساختمان استانداری قبل از اینکه من شهردار اصفهان شوم شروعشده بود. احتمالاً آقای حجت موضوع حمام خسرو آغا را با این مسئله قاتی کرده! خیر خانم دروغ محض است.
من آقای حجت را به دروغپردازی متهم نمیکنم، شخصیت ایشان این نیست، ولی در مورد موضوع حمام خسرو آغا، یا خیالپردازی کردند یا آن را بعد از ۳۰ سال با یکچیز دیگری قاتی کردند. این را باید از آقای حجت پرسید. اصلاً و ابداً، به هیچ من الوجوه این حرف آقای حجت را قبول ندارم؛ اینها داستانسرایی است. اگر چنین ارادهای وجود داشت و میخواست یک اقدام خلافی صورت بگیرد مگر حضور فیزیکی آقای حجت میتوانست مانع از این کار شود؟! یعنی صبح آنجا برسند و شهردار و استاندار کنار بولدوزر ایستاده باشند و بعد آقای حجت بگوید «نه این کار را نکنید» و آنها هم کوتاه بیایند! نه، اصلاً، خیالپردازی است.
آن زمان مالکیت حمام خسرو آغا با شهرداری بود یا میراث؟
نه من مطمئن هستم شهرداری مالک آنجا نبود.
در زمان تخریب کامل، این حمام در مالکیت شهرداری قرار داشت.
نه هیچوقت. تا آنجا که من اطلاع دارم اینطور نبود. البته ببینید اینها در تغییر است؛ یک سیستمی رفته و یک سیستم دیگری جایگزینِ آن شده است، با تغییر دیدگاهها و ارزشها و نگرشها نسبت به موضوع شهر. این تحولی که ایجادشده و این تغییر ناگهانی که توسط انقلاب صورت گرفته، ساختارهایش به وجود نیامده است. این نکته را هم بگویم که یک اراضی در شهر وجود داشت به نام «خالصجات» که الآن موزه هنرهای تزئینی است و سند تالار تیموری و چهلستون و محل استقرار ساختمان استانداری، به نام اداره خالصجات بوده است. ما یک امکانی را ایجاد کردیم که سند مالکیت این اداره به شهرداری اصفهان منتقل شود. اگر در آن راستا حمام خسرو آغا جزو مالکیت اداره خالصجات بوده من اطلاع ندارم، حضور ذهن ندارم؛ ولی اینکه مالک حمام خسرو آغا شهرداری بوده و رهاشده باشد، نخیر چنین چیزی وجود نداشته است.
در زمانی که شما عهدهدار مسئولیت شهرداری اصفهان بودید برای تخریب تخت فولاد هم اقدام شد؛ ازجمله اینکه بهمنظور تخریب بخشی از این مجموعۀ ارزشمند، آب در آن رها کردند. برای این موضوع چه توضیحی دارید؟
وضعیت دفن در شهر اصفهان بهشدت دچار مشکل شده و با اذیت و آزار شهروندان همراه بود، چون سیستمی وجود نداشت و یک جریان مافیایی بر تخت فولاد حاکم بود که قبر را میفروختند و معاملهکرده و برای اخاذی از خانواده متوفی، عنوان میکردند که راضی هستیم متوفی خود را در اینجا دفن کنید یا راضی نیستیم. خانم مستغاثی، اگر شما میخواهید به این قضیه بپردازید و قصههای وضعیتی که بر تخت فولاد حاکم بود را تهیه کنید با گزارشهای میدانی امکانپذیر است و خیلی هم کار خوبی است. شما باید بدانید که ما در چه فضایی در ارتباط با فوتشدگانِ شهر اصفهان قرار داشتیم.
قبل از اینکه من شهردار اصفهان شوم حرکتها طی مراحل قانونی برای انتقال جریان کفنودفن و گورستان به بیرون از شهر اصفهان شروعشده بود، درواقع موقعی که من شهردار اصفهان شدم عملیات اجراییِ انتقال مسئله کفنودفن از تخت فولاد به گورستان باغ رضوان شروعشده بود، اما حرکتِ آن کند بود که ما به این پروژه سرعت بخشیدیم و بهاینترتیب شهرداری امکاناتی که در ارتباط با کفنودفن و غسالخانه و یا ماشین حمل جنازه و سایر مسائل مربوطه داشت را به باغ رضوان منتقل کرد.
بعدازآن یک جو بسیار شدیدی علیه شهرداری ایجاد شد و دروغپردازیها صورت گرفت. حتی یادم است مرحوم آیتالله طاهری، در پی سؤالی که من در مورد انتقال این گورستان به بیرون شهر پرسیده بودم، یک متن خیلی خوبی نوشته و تأیید کرده بودند که این اقدام چقدر کار خوبی است و خاطرهای هم از مرحوم آیتالله خمینی نقلقول کرده بودند که نظر ایشان این بوده که گورستانها به بیرون از شهر منتقل شود و در جوار مناطق مسکونی نباشد؛ اما اینقدر این جَو در مخالفت با انتقال گورستان اصفهان به باغ رضوان سنگین بود که آقای طاهری کسی را فرستادند که آن نوشته را باز پس بگیرند. من شب خدمتشان رفتم و گفتند «یک طایفهای از همین جریاناتِ تخت فولاد آمدند اینجا و فحش به زن و بچه میدادند و به قول اصفهانیها لُختیبازی»، چون بیزنسِ آنها تعطیلشده بود. من گفتم «آقای طاهری شما دخالت نکنید، ما انتظار نداریم آبروی شما برود و ما باعثوبانی شویم که شما اذیت شوید.» ببینید، ما حتی بدون توجه به این جریانات هم مُصر شدیم که امکانات شهر و شهرداری در محلی برود که موردنظر بوده و برای گورستان جدید شهر اصفهان انتخابشده بود.
بهاینترتیب تخت فولاد بدون متولی ماند. آن تکیههایی که درستشده بود و زمان از آنها گذشته بود دستخوش مسائل مختلف قرار گرفت و کسی نبود که آنجا خرج کرده و آنها را حفاظت و نگهداری کند. این ساختمانهای قدیمی در تخت فولاد به محل جمع شدن معتادها تبدیل و پاتوق یکسری جریانهای خلافکار شده بود و یکی از کارهای شهرداری این بود که دائماً این محلهها را از لوازم تزریق و سرنگ و مانند آنها پاکسازی کند. ما تصمیم گرفتیم که کمکم این جریان تخت فولاد به پارک تبدیل شود، البته باید از تاریخ دفن شدن ۳۰ سال بگذرد تا یک قبر به یکچیزی دیگری مثل پارک تبدیل شود. این تاریخ هم گذشته بود و کمکم لازم بود که این ساختمانهای مخروبه که رهاشده و به محل معتادها و این جریانات خلافکارها تبدیلشده بود، پارک شود.
خانم، متولی وجود نداشت که فلان تکیه را مرمت و بازسازی کنند، ما هم درست یا غلط، آن را جزوظایف شهرداری نمیدانستیم. حجم کار خیلی زیاد بود و ما هم تجربه نداشتیم، آموزش ندیده بودیم و برای اینکه مدیریت شهر را در اختیار بگیریم آماده نبودیم. آن ساختار و سازماندهی هم که از قبل انقلاب انجام داده بودند چنین وظایفی را در خودش معین نکرده بود.
یک مثال میزنم؛ ما میتوانستیم هم پروژه مسکن مستضعفان را در کنار رودخانه درست کنیم و هم میتوانستیم پارک ایجاد کنیم و هردو توجیه داشت و دستمان هم باز بود. دیدگاه ما بحث توسعه پارک بود و آن مسائل، راهحلهای دیگری داشت. این است که تخت فولاد در جریان شهرداری محل استقرار نداشت که برای آن راهحلهایی وجود داشته باشد. مسئول مستقل نداشت و از بودجه شهر برای مرمت تکیههای قدیمی استفاده نشد که ارزشمند هم هستند و باید بهجای خود هم خیلی موردتوجه قرار بگیرد؛ ضمن اینکه علما هم فقط حرفش را میزدند. وقتی به ما گفتند غسالخانۀ تخت فولاد از موقوفات و انجمن خیریه مرحوم همدانیان درستشده و متولی آن عالِم و حاکم شهر است و خواستیم اینجا را به آنها تحویل دهیم؛ خدا رحمت کند آن موقع مرحوم آقای خادمی حیات داشتند و یک جلسهای هم خدمت ایشان بودیم و گفتیم که «خیلی خب، آقایانِ علما اگر شما صاحباختیارِ اینجا هستید غسالخانه را تحویل بگیرید، ما که تکلیف نداریم امکاناتمان را در این نقطه به شهروندان سرویس دهیم.»
به هر حال زمین پروژه انتقال گورستان به باغ رضوان طی مراحل قانونی واگذارشده و طرحِ آن تصویبشد و حتی به تصویب و تأیید علمای شهر هم رسیده بود. (منظورم از علما مرحوم آقای طاهری و مرحوم آقای خادمی است) و این پروژه شروع شد. ما که تکلیف نداشتیم جریان کفنودفن در دو جا انجام شود. تخت فولاد هم بههیچوجه قابل دفاع نبود، مردم را اذیت میکردند، سرکیسه میکردند، چپ و راست از بازماندگانِ متوفی اخاذی میکردند. جریان تدفین در تخت فولاد به یک فضای کلاشی تبدیلشده بود، یک مراسمی که آنجا برگزار میکردند چه نقشههایی برای بازماندگان تدارک میدیدند و چه توقعاتی داشتند! چپ و راست درخواست پول میکردند و جریانهای مختلفی وجود داشت. وقتی مردم میخواستند متوفی را دفن کنند به آنها گفته میشد که مثلاً محل اینجا متعلق به پدربزرگ من بود و ما خریده بودیم و فلان و بهمان، و برای اینکه میخواهید ما راضی باشیم یک پولی بدهیم تا ما راضی باشیم وگرنه فوتشدۀ شما به جهنم میرود! ما امکانات گورستان را در محل جدید بردیم و بهشدت هم ممنوع کردیم که دستاندرکارانِ حفر قبر و غسالخانه و حمل جنازه مجاز نیستند چیزی از بازماندگان متوفی قبول کنند حتی اگر آنها بخواهند بهاجبار چیزی بدهند. ما در این فضا گورستان را منتقل کردیم وظیفهای هم نداشتیم و عقلمان هم نمیرسید که بیاییم مثلاً در جهت احیای این ساختمانهای ارزشمند و گورستانهای مفاخر این مملکت در تخت فولاد کاری کنیم.
اصفهانیها خوب میدانند که به خاطر احتکار یکی از مسئولان مردمفریب شهر اصفهان چه بر سر یکی از شهرداران این شهر آمد! بعد از مشروطه و در دوران حکومت محمدعلی شاه قاجار، این شهردار که «سید جعفر خوانساری» نام داشت (البته آن زمان رئیس بلدیه میگفتند) در جهت رفع احتکار و رفع گرسنگی مردم شهر، به چند انبار میرود که این مسئولِ مردمفریب گندم را آنجا احتکار کرده بود و طی یک مراحلی این گندمِ احتکارشده را میگیرند و نان میپزند و به مردم شهر میدهند. این فرد هم طایفهای را تحریک میکند که در ملاقاتی که با آقای شهردار یا همان رئیس بلدیه اصفهان داشته، شهردار نسبت به نوامیس یکی از ساکنان این شهر نظری داشته و چشمک زده است. اراذلواوباش هم با همراهی این فرد، شهردار را آنقدر میزنند تا کشته میشود و جنازهاش را سردر قیصریه آویزان میکنند که این است سزای شهرداری که به نوامیس شهر نظر سوء داشته باشد! بهطوریکه حتی تا نیمهشب کسی جرئت نمیکرد جنازه را پایین بیاورد! من اگر این موضوع زودتر را میدانستم قبر این شهردار شهید که در تختفولاد مدفون است را احیاکرده و داستان آن را هم مستند میکردم. مردم این شهر میدانند چه اتفاقی در گذشتۀ این شهر افتاده است. ما در این فضا کار کردیم خانم! ما نمیدانستیم خانم.
تخریب سردر عمارت هشتبهشت در زمان مسئولیت شما بهعنوان شهردار اصفهان اتفاق افتاد. لطفاً دراینباره توضیح دهید.
آن فضا باید ترسیم شود خانم. ساختمان هشتبهشت و محیط اطراف آن به مذبلهدانی تبدیلشده بود و شبها محل خلاف و اعتیاد و تجمعِ این داستانها بود. بله، ما هشتبهشت را از آن وضعیت درآوردیم. من یادم است خانم مستغاثی، شب بود و همسرم کنار دستم در ماشین پیکان نشسته بود و میرفتیم تا از این پروژهها بازدید کنم. وقتیکه با ماشین به محوطۀ هشتبهشت وارد شدیم، سگهای ولگرد دور ماشین ما را گرفتند که خانمِ من بهشدت ترسید ولی امنیت داشتیم چون در ماشین بودیم. این محیط شهر اصفهان بود. مرمت و تعمیر این بنا هم جزوظایف ما نبود و دستگاههای دیگر که مدعی بودند چرا درست نکردند؟ چرا تعمیر نکردند؟ چرا محوطهاش را در اختیار شهروندان قرار ندادند؟ اینجا در مدت کوتاهی به پارک تبدیل شد. ما درست یا غلط، طی مراحل قانونی در نظر داشتیم که این ساختمان ارزشمند برِ خیابان چهارباغ بیاید و این منطقه لب چهارباغ مستقر شود. در این جریانات، بله، ورودی سردر هشتبهشت هم تخریب شد؛ ولی طی این شرایط؛ وگرنه ما مرض نداشتیم که بیاییم امکانات را بسیج کنیم و صرفاً یک سردر را خراب کنیم و خرابهاش را بگذاریم و برویم! خب جریان میراث فرهنگی فقط مانع بود و نمیآمد راهگشایی کند و مسیری را نشان دهد و از امکانات شهر استفاده کند.
چه کسی سیوسهپل را بست؟ روی سیوسهپل خودرو رد میشد، من یک روز تصمیم گرفتم در مقابل عبور خودرو ایستادگی کنم و جریان عبور و مرور را روی این پل قطع کنم. کسی نتوانسته بود چنین تصمیمی بگیرد. چرا پل خواجو در آن وضعیت قرار گرفت؟ باید آن فضایی که در پل خواجو حاکم بود و شبها آنجا چه اتفاقی میافتاد را یادآوری کنم؛ من یکشب که اوایل کارم بود از خیابان مشتاق دوم بازدیدی داشتم و قرار بود آنجا هم پارک شود و الحمدالله شد. از بازدید برمیگشتیم و به یک ماجرایی برخورد کردم که خدا را گواه میگیریم خاطرهاش در ذهن من فراموش نشده و آن شب اشک من را درآورد. سرِ شب بود و بعد از بازدید بهاتفاق دو یا سه نفر دیگر از همکاران آمدیم استراحتی بکنیم و آب را تماشا و به صدای آن گوش کنیم، روی پلههای پل خواجو نشستیم. یکی از آقایان که فکر میکنم «احمد غرضی» یا «حمید غرضی» بود رفت تا از یک گاریدستی که آن نزدیکیها بود یک سینی چای و یک قلیان بگیرند که چای بخوریم و قلیانی بکشیم. من دیدیم پسربچهای حدود ۱۲ ساله دائماً کنار ما پرسه میزند و یک سیگاری کنار لبش زد. من از او پرسیدم «پسر جان کاری داری؟ خواستهای یا سؤالی داری؟ گفت «نه، شما با من کاری ندارید؟» اینجا بود که دوزاری من افتاد و گفتم «خاکبرسر ما که جزو مسئولین شهر باشیم و این طفل معصوم اینگونه باشد. مادرش کیست؟ پدرش کیست؟ برادرش کیست؟ فامیلهایش چه کسانی هستند؟ و این چه محیطی است که در قلب شهر اصفهان به وجود آمده که چنین اتفاقاتی بیفتد؟!» باور کنید خانم، فردا شب دیگر خبری از این داستانها در پل خواجو نبود. همان شب دستور داده شد که بیایند و شبها پل خواجو را روشن کنند، ماشین آتشنشانی بیاید و این گوشههای پل خواجو که آبریزگاه شده و به توالت عمومی تبدیلشده بود را پاکسازی کنند، گلدانهای گل روی پلههای پل بگذارند و شب پاسبان بگذاریم تا از این محیط مراقبت کند و بعد برویم به دنبال اینکه قهوهخانه سنتی ایجاد شود و اینجا شبها تفریحگاه مردم بشود؛ و بهاینترتیب بهسرعت به یک مکان خانوادگی تبدیل شد. خب، جریانهای خلاف هم بود؛ خنده ممنوع بود، روشناییِ پارک ممنوع بود. در این فضا بله یکچیزهایی هم از قلم میافتد. سردر هشتبهشت هم در این فضا در جهت گسترش پارک تخریب شد، ولی چرا این را نمیگویند که پشت این پوستۀ هشتبهشت و برِ چهارباغِ چه خبرهایی بود؟! چه جریانهای مخروبهای وجود داشت؟ آنجا چه اتفاقاتی رخ میداد؟ این کاری ندارد که گوشهای بنشینیم و فقط ایراد بگیریم.
وقتیکه مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان اصفهان، جناب آقای مهندس کاظمی آمد و گفت که ما مجوز راهاندازی هنرستان موسیقی را برای شهر اصفهان گرفتیم، ولی مکان و امکانات نداریم، بنده دستور دادم شهرداری منطقه ۵ که در یکخانه قدیمی در محله جلفا مستقر بود تخلیه شود و هنرستان موسیقی جای آن را بگیرد. التفات داشتیم که این حرکتِ سمبلیک باید یک پیامی هم داشته باشد. درواقع منظور این بود که اولویت با جریان فرهنگی باشد، یعنی باید ساختمان اداریِ شهرداری یک جای دیگر مستقر شود و اینجا به هنرستان موسیقی تبدیل شود. خب آنها که ایراد میگیرند یک تعدادی از این پروژهها را نشان دهید و بگویید شهرداری در این فضا همکاری نکرده و فلان اتفاق افتاده است. اگر آقای مهندس حجت در میراث فرهنگی، همین حمام خسرو آغا را به یک رستوران سنتی یا قهوهخانه سنتی یا یک گالری و یا مرکز موسیقی تبدیل کرده بودی، بازهم تخریب میشد؟!
این گفتوگو ادامه دارد...
انتهای پیام
نظرات