• دوشنبه / ۲۹ خرداد ۱۴۰۲ / ۰۶:۰۰
  • دسته‌بندی: سیاست داخلی
  • کد خبر: 1402032818399
  • خبرنگار : 90089

/دروازه تاریخ/

۴۶ سال بعد از ۴۴ سالگی

۴۶ سال بعد از ۴۴ سالگی

با وجودی که درگذشت غلامرضا تختی، سید محمدرضا سعیدی، سید مصطفی خمینی و علی شریعتی به دور از هم و در مکان‌ها و زمان‌های مختلف اتفاق افتاد اما یک چیز هر چهار واقعه را شبیه هم کرد، «علت مرگ». ساواک علت هر چهار درگذشت را «ایست قلبی» اعلام کرد.

با وجودی که تختی و سعیدی در ۳۷ و ۴۱ سالگی در تهران، سید مصطفی در ۴۷ سالگی در نجف و شریعتی در ۴۴ سالگی در ساوت‌همپتون انگلستان از دنیا رفتند اما علت مرگ آنان از نظر مردم «غیرطبیعی و مشکوک» تلقی شد به همین دلیل آنان را پر پر شده به دست رژیم سفاک پهلوی تلقی کردند و عنوان «شهید» بر آنان نهادند و بسیار بزرگ‌شان دانستند.

به گزارش ایسنا، امروز ۲۹ خرداد چهل و ششمین سالروز درگذشت مشکوک علی مزینانی معروف به علی شریعتی در سال ۱۳۵۶ است.

دودمان

«علی» حاصل ازدواج محمدتقی و زهرا در روستای کاهک بخش داورزن شهرستان سبزوار در تاریخ دوم آذر ۱۳۱۲ متولد شد.

محمدتقی که اهل مزینان و شهرتش «شریعتی» بود، از طرف پدری پسر شیخ محمود و جدش ملا قربانعلی معروف به آخوند حکیم، مردی فیلسوف و فقیه که در مدارس قدیم مشهد، سبزوار و بخارا درس خواند و از شاگردان برگزیده ملا هادی سبزواری فیلسوف، عارف و شاعر عصر فتحعلی و محمد شاه قاجار بود و از طرف مادری به علما، روحانیون و سادات صحیح‌النسب حسنی که آنان نیز از عالمان دین بودند، متصل بود.

ملا قربانعلی چهار پسر به نام‌های محمود، احمد، حسن و حسین داشت. محمود بعد از مرگ پدر به درخواست مردم مزینان به آن دیار رفت و پیش‌نماز مسجد و معلم حوزه علمیه مزینان شد. شیخ محمود نیز صاحب یک دختر به نام معصومه و سه پسر به نام‌های قربانعلی، محمدتقی و محمد بود.

محمدتقی در ۲۵ سالگی با زهرا امینی از اهالی روستای کاهک ازدواج کرد و یک سال بعد در دوم آذر ۱۳۱۲ صاحب فرزند پسری به نام «علی» شد. او در سال ۱۳۱۹ به همراه خانواده به مشهد مهاجرت کرد و علی را در دبستان ابن یمین ثبت نام کرد.

اخراج رضا شاه توسط انگلیسی‌ها از ایران در شهریور ۱۳۲۰ و درگیر شدن کشور در جنگ جهانی دوم موجب حاکم شدن نابسامانی‌های سیاسی و اقتصادی بر کشور شد به همین دلیل محمدتقی، مادر و پسرش را به شهرستان مزینان فرستاد تا از گزند جنگ و ناامنی‌های آن در امان بمانند. با آرام شدن فضای سیاسی کشور و ثبات نسبی اوضاع سیاسی و اجتماعی کشور در دوره سلطنت محمدرضا شاه، علی به همراه مادرش مزینان را به مقصد مشهد ترک کرد و در مدرسه ابن یمین بقیه درسش را خواند. او در سال ۱۳۲۵ به مدرسه فردوسی مشهد رفت تا نیم بقیه از دوره دوم آموزش متوسطه را در این مدرسه درس بخواند. علی در سال ۱۳۲۸ درسش در این مدرسه تمام شد و سیکل گرفت. او مدتی بعد وارد دانش‌سرای مقدماتی شد و دوره دبیرستان را با گرفتن دیپلم پایان داد.

علی در سال ۱۳۳۴ در کنکور دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه مشهد شرکت کرد و با قبولی در آزمون ورودی، دانشجوی این دانشگاه شد و چهار سال بعد لیسانس زبان و ادبیات فارسی گرفت. او در سال دوم ورود به دانشگاه مشهد در آزمون سراسری شرکت کرد و موفق به قبولی در رشته فلسفه در دانشگاه تهران شد اما به دلیل نامشخص چند ماه بعد از رشته فلسفه انصراف داد و به مشهد برگشت.

او در طول دوران تحصیل در دانشکده مشهد آثاری چون ترجمه ابوذر غفاری، ترجمه کتاب نیاش اثر الکسیس کارل و چند مقاله تحقیقی را انجام داد.

۴۶ سال بعد از ۴۴ سالگی

ازدواج

علی شریعتی در سال ۱۳۳۶ به پوران شریعت‌رضوی، هم‌رشته‌ای‌ خود در دانشگاه مشهد پیشنهاد ازدواج داد اما پوران به بهانه ادامه تحصیل به او جواب رد داد. علی با سماجت و چند ماه پیگیری بالاخره موفق شد نظر پوران را جلب کند و در تاریخ ۲۴ تیر ۱۳۳۷ با او ازدواج کند.

حاصل ازدواج علی و پوران یک پسر به نام احسان و سه دختر به نام‌های سارا، سوسن و مونا بود.

هوش بالای علی و پوران و قرار گرفتن جزو دانشجویان برتر رشته ادبیات فارسی دانشگاه مشهد باعث شد آنان در سال ۱۳۴۱ به همراه چند دانشجوی دیگر برای ادامه تحصیل به دانشگاه سوربن فرانسه اعزام شوند. علی و پوران به همراه چهار فرزندشان از سال ۱۳۳۸ تا ۱۳۴۳ در فرانسه زندگی کردند.

تز دکترای علی توسط ژیلبر لازا استاد راهنمای مشترک پوران و علی، تصحیح متن فارسی کتاب فضائل بلخ نوشته شیخ صفی‌الدین بلخی و برگردان آن به زبان فرانسه تعیین شد و علی در سال ۱۳۴۲ موفق به دفاع از تز ۱۵۵ صفحه‌ای دکترایش تحت عنوان «فضائل بلخ» که به زبان فرانسه نوشته بود، شد. با قبولی او در این کار، مدرک دکتری تاریخ اسلام در قرون وسطی را از دانشگاه سوربن اخذ کرد اما سفارت ایران در فرانسه مدرک او را معادل دکترای ادبیات فارسی به رسمیت شناخت.

پوران شریعت‌رضوی همسر دکتر علی شریعتی

علیِ جوان به جز ادبیات در فرانسه علومی چون جامعه‌شناسی، مبانی علم تاریخ، تاریخ ادیان، تاریخ و فرهنگ اسلامی درس خواند و از محضر اساتید بزرگی چون لویی ماسینیون، ژرژ گورویچ و سارتر بهره برد.

او بعد از فارغ‌التحصیلی در سال ۱۳۴۳ راهی ایران شد. در بدو ورود به ایران توسط سازمان اطلاعات و امنیت کشور - ساواک - دستگیر و زندانی شد. بعدا مشخص شد حکمی که در سال ۱۳۴۱ به صورت غیابی برایش صادر شد دلیل دستگیر و زندانیش در زندان قزل‌قلعه تهران بود. دوره محکومیت شریعتی کوتاه بود و اوایل شهریور ۱۳۴۳ از زندان آزاد شد و به مشهد برگشت.

دکتر علی شریعتی چند ماه بعد در سال ۱۳۴۴ معلم انشاء کلاس چهارم دبستانی در یکی از روستاهای حاشیه شهر مشهد شد و مدتی بعد معلم چند دبیرستان در مشهد شد. او بعدا به عنوان استادیار گروه تاریخ به استخدام دانشگاه مشهد درآمد.

۴۶ سال بعد از ۴۴ سالگی
سخنرانی دکتر شریعتی در حسینیه ارشاد تهران

سیاست شریعتی

ناصر میناچی به واسطه دوستی با شریعتی بعد از ساخت حسینیه ارشاد در خیابان کوروش کبیر - شریعتی فعلی - در سال ۱۳۴۸ از دکتر علی شریعتی برای سخنرانی در این حسینیه دعوت کرد. شریعتی بعد از مدتی به عنوان مسؤول فرهنگی حسینیه ارشاد منصوب شد.

علیِ جوان علاوه بر سخنرانی‌های آتشین بر علیه رژیم پهلوی، جامعه‌شناسی مذهبی، تاریخ شیعه و معارف اسلامی نیز به جوانان و مشتاقان آموزش داد. استقبال از مباحث علمی و دینی دکتر علی شریعتی در دانشگاه تهران و حسینیه ارشاد به حدی بالا گرفت که ماموران ساواک را حساس کرد. حساسیت رژیم پهلوی به سخنرانی‌های دکتر شریعتی موجب شد او تحت تعقیب در آید از این رو از آبان ۱۳۵۱ تا پاییز ۱۳۵۲ به مدت ۸ ماه به صورت مخفی زندگی کرد اما در آن شرایط هم سخنرانی‌های دکتر با نام مستعار از سوی هوادارانِ جوانش چاپ و منتشر شد.

۸ ماه زندگی مخفیانه فشار روحی و روانی فراوانی به دکتر شریعتی وارد کرد. او به کرات توسط مأموران ساواک تحت نظر بود و این مسئله موجب محرومیت از امکانات اولیه زندگی و شکنجه روحی و روانی ایشان شد. این وضعیت با طعمه قرار گرفتن پدر و یکی از برادر زن‌هایش در پاییز ۱۳۵۲، تشدید شد. دکتر علی شریعتی برای آزادی آنان خود را به ساواک معرفی کرد و ۱۸ ماه به سلول انفرادیِ کمیته شهربانی تهران افتاد. پس از آزادی او در اسفند ۱۳۵۳ اما ماموران سازمان اطلاعات و امنیت کشور دست بردار نبودند و او را به صورت شبانه‌روزی تحت نظر داشتند.

شریعی از آن دوران به تلخی یاد کرد و خاطره آن دوران را در قالب نامه به یکی از دوستان نزدیکش که در یکی از کتاب‌هایش هم نوشت، بیان کرد: «ظاهرا آزاد هستم و از قید اسارت، به اصطلاح رهایی یافته‌ام ولی آنچه مسلم است، نوع زندانم تغییر کرده و از زندان دولتی به زندان خانه منتقل شده‌ام.

... من که زندگیم معلوم است. احتضار، یک جان کندنِ مستمر که نامش زندگی کردن است. هر روز صبح که در آینه خودم را می‌بینم، درست می‌بینم که لااقل سالی بر من گذشته است. دیشب و پریشب، همیشه برایم پارسال و پیارسال است.

... روزها را برای این که از عمرم بدزدم می‌خوابم و شب‌ها با تنهایی، سکوت و سیاهی در زیر باران رنج‌ها که مدام می‌بارد، زانو به بغل، خاموش می‌نشینم و انبوهی از خاطره‌های مرده و آرزوهای مجروح در برابرم، تا آفتاب که سر می‌زند و هوا روشن می‌شود و صدای پای روز، سرفه‌ها، گنجشک‌ها و اتومبیل‌ها و آغاز حرکت و کار.

از ترس می‌روم و به خواب فرو می‌روم. البته بیکار نبوده‌ام، بزرگترین کاری که کرده‌ام این است که هنوز زنده مانده‌ام و این دشوارترین وظیفه‌ای بوده که انجام داده‌ام و اگر انصاف بدهند، بسیار کارها که نکرده‌ام و مگر اینها خود، کار نیست؟ مگر ثواب سیئاتی که کسی انجام نمی‌دهد از ثواب بسیاری حسنات که انجام می دهند، بیشتر نیست؟»

۴۶ سال بعد از ۴۴ سالگی
شریعتی در زندان شهربانی تهران

مهاجرت

اجبار به این شیوه زندگی موجب افسردگی و ناراحتی مستمر دکتر علی شریعتی شد از این رو در مشورت با همسر و برخی دوستان و شخصیت‌های سیاسی تصمیم به «مهاجرت» گرفت. در تحقیقاتی که به واسطه برخی دوستانش در دادگستری انجام داد متوجه شد اسناد ثبت شده از او با نام فامیل «علی شریعتی» یا «علی شریعتی مزینانی» است در حالی که نام فامیل ثبت شده در شناسنامه او «علی مزینانی» بود. همین مسئله باعث شد با ابتکار عمل همسرش پوران شریعت‌رضوی به اجبار از کشور هجرت کند.

کتاب «طرحی از یک زندگی» به قلم پوران شریعت‌رضوی به تفصیل درباره چگونگی خروج دکتر علی شریعتی پرداخته است.

او در این کتاب نوشت: «پرونده‌های علی در ساواک تحت عنوان «علی شریعتی» و یا «علی شریعتی مزینانی» طبقه‌بندی شده بود، حتی احکام اداریِ مدارک تحصیلی علی چه در ایران و چه در فرانسه، در اداره فرهنگ خراسان و دانشگاه فردوسی مشهد، همه به نام «علی شریعتی» یا «علی شریعتی مزینانی» صادر شده بود، در حالی که نام‌خانوادگی علی، طبق شناسنامه «مزینانی» بود و نه «شریعتی» و یا «شریعتی مزینانی». پاسپورت قبلی علی هم به نام «مزینانی» یعنی نام‌خانوادگی واقعی علی صادر شده بود.

قرار شد علی برای گرفتن گذرنامهِ خودم، رضایت‌نامه و برای اخذ گذرنامهِ بچه‌ها، به من وکالت دهد اما قبل از اینکه برای گذرنامه خودش اقدام کند، تا مشخص شود که آیا موفق به دریافت گذرنامه می‌شود یا نه. تصمیم گرفتیم کلیه اقدامات اداری برای درخواست گذرنامه علی به عهده من باشد و او به هیچ‌وجه به اداره گذرنامه نرود، زیرا امکان داشت کسی او را بشناسد.

در آن زمان یکی از شرایط اخذ گذرنامه برای افراد بازنشسته، ضامن معتبر بود یعنی یک کارمند شاغل باید ضمانت فرد بازنشسته متقاضی خروج از کشور را به عهده می‌گرفت تا فرد متقاضی موظف به بازگشت به کشورش باشد. من چون کارمند شاغلِ آموزش و پرورش بودم، طبق قانون می‌توانستم ضامن همسرم باشم.

ابتدا از آموزش و پرورش منطقه ۱۳ تهران تاییدیه گرفتم که شاغلم و بعد با علی به کلانتری منطقهِ محلِ کارم رفتیم و خوشبختانه ضمانت مرا پذیرفتند سپس بقیه مدارک مورد نیاز را جور کردم و به اداره گذرنامه رفتم. در آنجا به بخش حرف «میم» مراجعه کردم.

با اکراه مدارک را از من گرفتند زیرا خود درخواست کننده باید مدارکش را تحویل می‌داد. در آن ایام به طور کلی برای گرفتن مدارک، زیاد سختگیری نمی‌کردند. با این همه مامور مربوطه تاکید کرد که برای گرفتن پاسپورت خود شخص باید مراجعه کند. چهارشنبه بعد به اداره گذرنامه رفتم و شناسنامه خودم و احسان پسرم را همراه بردم و به مامور مربوطه گفتم: «چون همسرم مریض است لطفا پاسپورت او را به من بدهید.» ابتدا مقاومت کرد و من با اصرار و خواهش که «همسرم بیمار است و ناتوان» با نشان دادن شناسنامه‌ها و آوردن دلیل و برهان، توانستم پاسپورت علی را بگیرم. با هم برای خرید بلیط به شرکت هواپیمایی سابنا رفتیم و برای روز ۲۶ اردیبهشت یعنی ۴ روز بعد به مقصد بلژیک بلیط گرفتیم.

علی صبح روز ۲۶ اردیبهشت ۱۳۵۶ به همراه دوستان مشترک‌مان، آقای عبدالله رادنیا و همسرشان به فرودگاه مهرآباد رفت و ... .»

خودِ دکتر شریعتی نیز در خاطراتش از لحظات دلهره‌آور خروجش این گونه نوشت: «بالاخره صبح دوشنبه بر روی قالیچه سلیمانی سابنا، از زندان سکندر پریدم. لحظه های پر دلهره، بیم و امید، اسارت و نجات و گذر از آن پل صراط در آن دقیقه خطیر و خطرناک اما مجهولی که جز تقدیر از آن آگاه نیست ... .»

او بعد از رسیدن به بلژیک و اسکان در هتل اینترنشنال نامه‌ای به پسرش احسان شریعتی که در آن زمان جوانی کم سن و سال بود و چند ماه زودتر از خودش به آمریکا سفر کرده بود، نوشت و گفت: «من فعلا به بلژیک آمده‌ام به دو دلیل یکی اینکه ویزا نمی‌خواست و دیگر اینکه کمی از خط سیر عمومی پرت بود و دور از چشم.»

دکتر شریعتی بعد از دو روز اقامت بروکسل خودرویی خریداری کرد و به شهر ساوت‌همپتون انگلستان رفت و به خانه فرزندان یکی از دایی‌های همسرش رفت.

حساسیت ساواک

خروج دکتر علی شریعتی از ایران از ۲۶ اردیبهشت تا ۱۸ خرداد ۱۳۵۶ برای سازمان اطلاعات و امنیت کشور حساسیت‌برانگیز شد. با اطمینان ساواک از خروج دکتر شریعتی از کشور دستور ممنوع‌الخروجی همسر و فرزندانش به سرعت صادر شد.

طبق اسناد ساواک دکتر علی شریعتی با هویت «محمدعلی مزینانی» ایران را ترک کرده بود و خانواده او از ۱۷ خرداد ۱۳۵۶ ممنوع‌الخروج شدند.

ساواک در حالی دستور ممنوع‌الخروجی خانواده دکتر شریعتی را صادر کرد که نمی‌دانست نام‌خانوادگی دقیق او و فرزندانش چیست و از سفر تنها پسر دکتر شریعتی به آمریکا کاملا بی‌اطلاع بود. سردرگمی ساواک در این باره به نفع سوسن و سارا شد. آنان ۳۳ روز بعد از خروج پدرشان از کشور در تاریخ ۲۸ خرداد ۱۳۵۶ از ایران خارج شدند.

دکتر شریعتی که یک هفته پس از اقامت در شهر ساوت‌همپتون انگلستان، اتومبیلی خریداری کرد و از طریق کشتی به بندر لوهاور فرانسه رفت و چند روزی در منزل دکتر حسن حبیبی اقامت داشت، در تماس با همسرش در جریان ممنوع‌الخروجی او و مونا و رسیدن قریب‌الوقوع سارا و سوسن به انگلستان قرار گرفت به همین دلیل در تاریخ ۲۶ خرداد ۱۳۵۶ به ساوت‌همپتون برگشت و خانه‌ای را که از یک پاکستانی اجاره کرده بود را آماده رسیدن فرزندانش کرد.

در تماس مجددی که پوران در تاریخ ۲۸ خرداد با منزل علی فکوهی، پسر داییش داشت، دکتر علی شریعتی در جریان جزییات ممانعت ساواک از خروج همسر و دختر سومش قرار گرفت و به گفته فرزندان دایی شریعت‌رضوی اضطراب، نگرانی و چشم‌انتظاری دکتر علی شریعتی از این روز تا لحظه ورود دخترانش به خاک انگلستان غیر قابل تصور بود.

روایت پسر دایی پوران

علی فکوهی پسر دایی پوران شریعت‌رضوی ماجرای ورود دو دختر دکتر شریعتی و حادثه دلخراشی که همان شب برای او اتفاق افتاد را اینگونه برای دختر عمه‌اش تعریف کرد: «همگی از فرودگاه به منزلی که شب قبل، از یک تبعه پاکستانی در ساوت‌همپتون اجاره کرده بود، رفتند. در مسیر برگشت از فرودگاه به خانه، من رانندگی کردم، علی آن شب کلا بی‌حوصله بود.

... آن شب من ناگهانی و سر زده، به اتاقی که تصور نمی‌کردم کسی در آنجا باشد وارد شدم دفعتا دکتر را دیدم که با حالتی بسیار عرفانی به نماز ایستاده است. بی‌اختیار محو آن حالت شدم. بسیار از آن خلسه تاثیر پذیرفتم. پس از تمام شدن نمازش پرسیدم: «چرا شما این قدر منقلب و دگرگون هستید؟» دکتر جواب داد: «نیروهای امنیتی با جلوگیری از خروج پوران و مونا، نبض مرا در دست گرفته‌اند. این تنها برگ برنده‌ای است که در دست دارند و به وسیله آن می‌توانند مرا تحت فشار قرار دهند و به کشور بازگردانند، احساس می‌کنم فصل تازه‌ای در زندگی من آغاز شده است.»

۴۶ سال بعد از ۴۴ سالگی

شرح درگذشت

پوران شریعت‌رضوی در خاطره‌ای از مرگ مشکوک دکتر علی شریعتی در کتاب خاطراتش اینگونه نوشت: «آن شب تا ساعت ۱۱ همه دور هم نشسته بودند و حرف می‌زدند ولی دکتر ساکت و غمگین و گرفته بود و حرفی نمی‌زد. حدود نیمه شب، علی فکوهی و ناهید به خانه خودشان می‌روند و با نسرین - خواهر دیگرشان - قرار می‌گذارند که فردا صبح آماده باشند تا به اتفاق به بدرقه یکی از دوستشان که قصد رفتن به فرودگاه داشت، بروند.

دکتر هم به اتاق خوابی که، در طبقه پایین قرار داشت می‌رود که بخوابد. این اتاق از یک طرف رو به جنگل بود و پنجره اتاق به علت گرمای هوا باز بود. بعد از مدتی از رفتن دکتر به اتاق، از سارا می‌خواهد، لیوان آبی برایش ببرد. سارا آب را می‌برد، پس از گذشت مدتی باز بچه‌ها را صدا می‌کند و یک استکان چای می‌خواهد. به نظر نا آرام می‌رسید و خوابش نمی‌برد.

سوسن و سارا و نسرین هم برای استراحت، به طبقه بالا می‌روند و می‌خوابند. فردا صبح ساعت ۸، ناهید و علی فکوهی برای بردن خواهرشان نسرین به خانه دکتر می‌آیند و در می‌زنند، ولی کسی در را باز نمی‌کند. مدتی هم پشت در می‌مانند تا نسرین، از خواب بیدار شود.

او که برای باز کردن در به طبقه پایین می‌آید، می‌بیند که دکتر در آستانه در ورودی اتاق به پشت افتاده و بینیش به نحوی غیرعادی سیاه شده و باد کرده. وحشت می‌کند و هراسان می‌دود در را باز می‌کند. با اضطراب جریان را به برادرش می‌گوید. ناهید و برادرش متحیر وارد خانه می‌شوند، ناهید بلافاصله نبض دکتر را می‌گیرد و او هم، نظر ناهید را تایید می‌کند، بلافاصله نسرین به طبقه بالا، به اتاقی که بچه‌ها در آن خوابیده بودند می‌رود و مراقب آنها می‌شود تا پایین نیایند که پدرشان را به آن حال ببینند.

علی فکوهی، وحشت‌زده و غمگین فورا به اورژانس بیمارستان ساوت‌همپتون تلفن می‌کند، آمبولانس می‌خواهد، بعد از مدت کمی آمبولانس می‌رسد. آنها هم پس از معاینه نظر می‌دهند که دکتر درگذشته است.

او را برای انتقال به بیمارستان، روی صندلی چرخدار می‌نشانند و به آن می‌بندند تا از دید همسایگان، مرگ او ناخوشایند نباشد.

بعد از این که دکتر را به بیمارستان می‌برند، آقای فکوهی به خانه دوستش که در همان حوالی بود می‌رود. جریان را به او می‌گوید. آن شخص هم خبر واقعه را تلفنی به چند نفر از دوستان دکتر، اطلاع می‌دهد. سپس آقای فکوهی همراه خواهرانش و سوسن و سارا - دخترانم - از خانه‌ای که این فاجعه‌ در آن اتفاق افتاده خارج می‌شوند و به خانه خودشان می‌روند.

چند ساعت بعد، از طرف سفارت ایران به آقای فکوهی تلفن می‌شود و می‌خواهند که ایشان جنازه دکتر را به آنها بدهد، تا خودشان بقیه تشریفات قانونی را انجام دهند. آقای فکوهی، متحیر و غم‌زده به آنها جواب می‌دهد: «من هیچ اختیاری ندارم. باید خانواده دکتر در این مورد تصمیم بگیرند. من تنها کاری که کردم، این است که به خانواده‌شان اطلاع داد.»

با انتقال جسد دکتر به پزشکی قانونی، انجام معاینات اولیه، تنظیم صورت جلسه و انجام تشریفات اداری بی‌آنکه برای فهم علت مرگ دستور کالبد شکافی داده شود، علت مرگ «انسداد شرائین و نرسیدن خون به قلب» اعلام شد.

با اطلاعِ کنفدراسیون و دانشجویان مبارز ایرانی مقیم اروپا از مرگ مشکوک دکتر، درخواست کالبد شکافی می‌دهند. از طرفی برای انجام کالبد شکافی، به گفته وکیل احسان پسرم علاوه بر نیاز به شکایتِ خانواده همراه داشتن پرونده «آنکت» پلیس انگلیس نیز لازم بود. اموری که انجام هر یک از آنها مستلزم گذراندن مراحل اداری مختلف بود اما با توجه به توطئه ساواک ارسال یک گروه به سرپرستی یک افسر امنیتی برای تحویل گرفتن رسمی جسد جهت انتقال به ایران و همچنین احتمال همراهی قریب‌الوقوع پلیس انگلیس با نیروهای ساواک شاه، تصمیم گرفته شد هیچ درخواست کالبد شکافی داده نشود همچنین گرفته شد جسد به سرعت به سوریه منتقل شود چون امکانات آن کشور مناسب‌تر تشخیص داده شده بود.

این تصمیم پس از یک شور جمعی با حضور کلیه شخصیت‌های سیاسی و دوستان دکتر در خارج و با اجازه وکیل خانوادگی گرفته شد.»

روایت پسر دایی

علی فکوهی با تشریح چگونگی اطلاع ساواک از درگذشت دکتر شریعتی، گفت: «من تعجب کردم که مامورین سفارت از کجا چنین خبری را آن هم با این سرعت شنیده‌اند زیرا من در آن روز «شوم» پس از این که وارد خانه شدم و با آن صحنه غیرمنتظره روبه رو شدم، پس از تلفن به اورژانس بیمارستان «ساوت‌همپتون» در فاصله‌ای که اورژانس بیاید، فقط به یکی از رفقایم که وی هم قبلا از اقامت دکتر در منزل من به دلایلی مطلع بود، تلفن کردم و جریان را گفتم. آن هم برای این که از او بخواهم به جای من، دوستی مشترک را که منتظر ما بود تا به فرودگاه برسانیمش بدرقه نماید و مطمئنم که آن رفیقم که او را خوب می‌شناختم با سفارت ایران، کوچکترین رابطه سیاسی نداشت، علاوه بر این که از علاقه‌مندان دکتر هم بود. پس از کجا افراد سفارت از واقعه خبر داشتند؟ خدا می‌داند. از نظر من، هنوز مسائل مبهمی پیرامون قضیه وجود دارد که بدان پاسخ درستی داده نشده است.»

۴۶ سال بعد از ۴۴ سالگی
خواندن نماز میت توسط امام موسی صدر بر پیکر دکتر شریعتی در سوریه

تشییع جنازه

علی فکوهی در تشریح مراسم تشییع جنازه دکتر علی شریعتی، گفت: «جسد دکتر در یکی از مساجد کوچک و متعلق به اهل سنت غسل داده شد. همراهِ حاج‌آقا شبستری امام جماعت شهر لندن، دکتر ابراهیم یزدی و دکتر صادق قطب زاده جسد دکتر را به این مسجد بردیم.

... بیمارستان ساوت‌همپتن گزارش مفصلی درباره درگذشت دکتر ارائه داد و در آن گفته بود: «چیز مشکوکی دیده نشده است و مرگ او مثلا بر اثر به قتل رسیدن، دسیسه، زهر، دشنه و چیزی از این قبیل نبوده و به نظر می‌آید که به مرگ طبیعی از دنیا رفته است.» مرگ طبیعی یعنی با سکته.

اتفاقا همان روزی که به ساوت‌همپتن رفتیم و برای اولین بار با جایِ خالی مرحوم شریعتی روبه‌رو شدیم و بعدا به بیمارستان رفتیم. در همان اتاقی که مرحوم دکتر خوابیده بود، سطلی بود که شاید در آن، نزدیک به ۴۰ تا ته سیگار بود یعنی در همان مدت کوتاه، مرحوم دکتر مقدار زیادی سیگار کشیده بود.

طبیبان بهتر از من می‌دانند که در حالت عصبی شدید و با آن فشاری که دکتر در آن روزها در آن قرار داشت، امکان چنین رخدادی وجود داشت خصوصا این که شب قبل از حادثه مرحوم شریعتی به فرودگاه هیترو رفته بود چون قرار بود دختران او بیایند، همه مسافران آمده بودند، الا دختران او.»

روایت پوران

پوران شریعت‌رضوی در ادامه خاطراتش از واکنش داخلی و بین‌المللی درگذشت دکتر علی شریعتی، نوشت: «خبر شهادت علی به صورت بسیار گسترده توسط مبارزان خارج از کشور منتشر شد و احزاب و سازمان‌های مختلف سیاسی با انتشار بیانیه‌های گوناگون از دست دادن علی را «سوگ قلم و شرف» تعبیر کردند اما روزنامه‌های کیهان و اطلاعات که مهمترین روزنامه‌های کشور محسوب می‌شدند پس از دو روز سکوت در تاریخ ۳۱ خرداد ۱۳۵۶ اطلاعیه‌ای را درج کردند که مرگ علی را طبیعی و ناشی از بیماری‌های ریشه‌دار قلمداد کردند.

این دو روزنامه در متن اطلاعیه‌شان نوشتند: «مرحوم دکتر علی شریعتی که برای درمان ناراحتی چشم و کسالت قلبی خود به انگلستان رفته بود، در آنجا بر اثر سکته قلبی درگذشت.» در حالی که علی هیچگاه ناراحتی جسمانی خاصی نداشت. کسی از اعضای خانواده و فامیل به یاد ندارد که او حتی یک بار از درد یا ناراحتی جسمانی گله کرده باشد و مهمتر از آن اینکه او هیچگاه به پزشک مراجعه نکرده بود.

همه دوستان و نزدیکان علی می‌دانند، وی فردی قوی و سالم بود و خودش به این نکته توجه داشت. حتی بعد از تحمل آخرین زندان که ۱۸ ماه به طول انجامید، با آنکه تمام این دوره را هم در سلول تنگ، تاریک و انفرادی زندان شهربانی سپری کرده بود، فقط گهگاه از نور خورشید ناراحت می‌شد. غیر از این هیچ ناراحتی دیگری نداشت.

علی از این نظر به خود می‌بالید و به شوخی می‌گفت: «من آنم که سلول تاریک هم نتوانست بر سلامتیم اثر بگذارد» و راست هم می گفت. ، من که همسر او بودم، هرگز به یاد ندارم که او از درد شکایت کرده باشد. دفترچه بیمه او هم به خوبی نشان دهنده این ادعاست. تمام اوراق این دفترچه سفید است. علی از این دفترچه فقط یک بار در تاریخ ۲۸ تیر ۱۳۵۵ استفاده کرده است آن هم نه به علت بیماری قلبی یا فشار خون یا قند و غیره بلکه برای گرفتن عینک بود.

خوانندگان آگاه تصدیق می‌کنند که کسی با اوضاع مالی مشابه ما، در صورت بیماری، حتما از دفترچه بیمه خدمات درمانی استفاده می‌کرد و می‌کند. بدین ترتیب، طبیعی است که اگر علی مریض می شد یا اصولا دارای ناراحتی قلبی بود قاعدتا می‌بایست به پزشک مراجعه می‌کرد و سابقه بیماری او در دفترچه‌اش منعکس می‌شد.

وی با اینکه سیگار می‌کشید اما معاینات پزشکی نشان داد که سیگار تاثیر چندانی بر جسم او نگذاشته است بنابراین احتمال هرگونه سکته قلبی یا بیماری مشابه، بدون اینکه سابقه‌ای داشته باشد، بعید به نظر می‌رسید.»

واکنش استاد

پروفسور حامد الگار، استاد مطالعات اسلامی و زبان فارسی در دانشگاه برکلی کالیفرنیا با اطلاع از درگذشت دکتر علی شریعتی نوشت: «شرایط مرگ دکتر شریعتی، این ظن را به شدت تقویت می‌کند که وی به دست ساواک به قتل رسیده است ... . حتی اگر شریعتی به قتل نرسیده باشد، او به حق در خور عنوان «شهید» است. این شاید مهمترین موضوعی است که باید درباره شریعتی به آن توجه کرد.»

منابع:

شریعتی، علی، اجتهاد و نظریه انقلاب دائمی، ۱۳۵۷، نذیرچاپ، صفحات ۲۹–۳۱

سروش، عبدالکریم، مدارا و مدیریت، انتشارات صراط، چاپ نخست، ۱۳۷۶. صص: ۱۳و۱۵

پوران، شریعت رضوی، طرحی از یک زندگی، انتشارات چاپخش، ۱۳۷۲. صص: ۲۴۲ و ۲۴۳

کتابشناسی ادبیات فارسی در زبان فرانسه (به زبان فرانسه)، محمدجواد کمالی، انتشارات سخن‌گستر و معاونت پژوهش و فناوری دانشگاه آزاد مشهد، ۱۳۹۳، ص ۱۵۴

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha
avatar
۱۴۰۲-۰۳-۲۹ ۰۹:۳۷

خوب

avatar
۱۴۰۲-۰۳-۲۹ ۱۳:۳۵

سلام قطعا اگر جناب دکتر شریعتی در قید حیات بودن قطع به یقین یکی از منتقدین سرسخت بود.

avatar
۱۴۰۲-۰۳-۲۹ ۱۴:۲۵

روحش شاد ویادش گرامی باد