امین فرجاللهی تاریخپژوه و مستندساز در صفحه شخصی خود در مطلبی تحت عنوان "نامهای سرگشاده به حمید فرخنژاد" نوشت:
آقای فرخنژاد سلام
حقیقتش وقتی مصاحبه چهل و چند دقیقهای شما با ایران اینترنشنال در اولین روزهای رفتنتان به آمریکا را دیدم خوشحال شدم. چون دیدم شما جزو معدود هنرمندانی هستید که از حرفهایتان مشخص است دنبالکننده اخبار سیاسی بودهاید و سعیتان هم این بوده که تحلیل و نظر خودتان را داشته باشید. بر خلاف مشی خیلی از همصنفان شما که فقط ژست اپوزیسیونی دارند و به همین خاطر است که مثل شما نمیتوانند چهل دقیقه حرف سیاسی بزنند، مثال بیاورند، تحلیل کنند و نتیجه بگیرند. به خصوص آنجایی که گفتید نباید درب را به روی نیروهای حکومتی بست که احساس کننند راهی ندارند جز مقاومت. یا آنجا که با شهامت درباره اپوزیسیون گفتید الان وقت این نیست که به بقیه بگوییم چرا دیر آمدید و این همه مدت کجا بودید؟ یا آنجا که گفتید این جوانهای ما که رفتند سوریه جنگیدند، بهترین بچههای این مملکت بودند. بعد هم آن پست اینستاگرامتان را دیدم که گفته بودید ده دوازده روز است آنجا هستید و اپوزیسیونی را دارید میبینید که هیچکدام همدیگر را قبول ندارند. با تحلیلهایتان از بیخ و بن مخالف هستم ولی اینها برایم روزنه امیدی باقی گذاشت که شما تلاشتان این است که خودتان صاحب تحلیل و نظر باشید و به قول آن جمله معروف، سمت درست تاریخ بایستید.
کمکم که جلوتر آمدیم رسما در بلوک حامیان رضا پهلوی قرار گرفتید و مواضعتان علیه جمهوری اسلامی هم تندتر و هتاکانهتر شد. نمیدانم، شاید اقتضاء زیستن در اتمسفر اپوزیسیونی است. بگذریم.
راستش بنظرم آدم اگر قرار باشد به خاطر آزادیخواهی و مخالفت با دیکتاتوری و جنایت، ضد جمهوری اسلامی باشد؛ از دو گروه حتما «نباید» حمایت کند: یکی پهلویها و یکی مجاهدینخلق. اولی به خاطر اینکه هرچند تلاش میکند ویترینش را روتوش کند و ژست دموکراسی و مدارا بگیرد، نمیتواند از ریشه و ذاتش که در پیوند با دیکتاتوری پهلوی است فاصله بگیرد. دومی هم به خاطر جنایتهایی که در حق مردم ایران کرده است.
آقای فرخنژاد!
واقعیت این است که رضا پهلوی، اگر فرزند آخرین شاه ایران نبود، یکی بود مثل بقیهی ایرانیهای خارج از کشور. دیکتاتوری پهلوی هم که میگویم فکر نکنید دارم از موضع جمهوری اسلامی صحبت میکنم، نه. نمیدانم ایران که بودید چقدر بهشت زهرا رفتید و آمار قطعه 33 آن را دارید یا نه؟ این قطعه، قطعه اعدامیهای دوره شاه بود که خانوادههایشان فقط میدانستند فرزندانشان اعدام شدهاند و از محل دفنشان بیخبر بودند. این بیخبری ادامه داشت تا یکی دوماه پس از انقلاب از دفاتر محرمانه بهشت زهرا لیستشان درآمد و معلوم شد چه کسی کجا دفن است. وقتی از پهلوی حرف میزنیم باید حواسمان باشد کمونیستها، مسلمانها، التقاطیها، آخوندها، زن و مرد، از همه دستهها و گروهها، از مبارزان مسلمان پیرو امام خمینی گرفته تا چریک فدائی خلق و تودهای و مجاهدین خلق و جبههملی و نهضتآزادی و بقیه، طعم داغ و درفش ساواک و رژیم شاه را چشیدهاند. علاوه بر کتاب خاطراتهایشان، کاش سری به موزه عبرت (همان کمیته مشرترک ضد خرابکاری) در میدان امامخمینی میزدید.
آقای فرخنژاد!
شما اگر به خاطر اعدام و شکنجه و امثال اینها با جمهوری اسلامی و آقای خامنهای دشمنید، میشود بروید زیر تابلوی کسی بایستید که افتخارش، پدری است که در کارنامهاش کمیته مشترک ضد خرابکاری و ساواک وجود دارد که کلی از جوانهای مملکت را شکنجه کرده و کُشتهاند؟ چون میدانم الان به روایتهای جمهوری اسلامی آلرژی دارید، از جای دیگری مثال میزنم. اگر اسم خانم «ویدا حاجبی» را در اینترنت سرچ کنید میبینید که پیش از انقلاب از مبارزین مارکسیست ایرانی بوده و چند سالی هم مهمان زندانهای دوره شاه بوده است. هیچ نسبتی هم با انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی و روحانیت نداشته است. او خاطرات زنان زندانی دوران شاه را در قالب دو جلد کتاب با نام «داد بیداد» منتشر کرده است. چه زمانی؟ سال 1381 و 83 شمسی در خارج از کشور. کاش بروید شرح شکنجههایی که شدهاند را بخوانید و بعد به این سوال جواب بدهید:
واقعا شما باور دارید پسری که چهار دهه است کل هویتش «شاهزاده بودن» است و با ثروتی که مادرش از پول مملکت با خودش برده زندگی کرده، بدون اعتنا یا عذرخواهی از آن سوابق خانوادگی، میخواهد و میتواند آزادی و دموکراسی را به ارمغان بیاورد؟ بدون عذرخواهی یا حداقل محکوم کردن آن شکنجهها و آن جنایتها؟ واقعا همین قدر راحت؟ پسر دیکتاتوری باشی که مردم علیهش انقلاب کرده و از کشور بیرونش کردهاند، بعد تو بیایی بدون توجه به همهی اینها از آزادی حرف بزنی؟ پرویز ثابتی که نماد سرکوب و خفقان است بیاید از تو حمایت کند و تو به رویت هم نیاوری؟ خندهدار نیست؟
راحتتر حرف بزنم: بنظرم هر ایراد و عیبی که به جمهوری اسلامی وارد باشد، صدپله بدترش به رژیم شاه وارد است و تا رضا پهلوی نسبتش را با سابقهاش (کارنامه پدرش) روشن نکند نمیشود زیر پرچمش رفت. نمیشود گفت مردم در جمهوریاسلامی قدرت انتخاب ندارند و شورای نگهبان همه چیز را در دست خودش گرفته، ولی رفت سراغ فرزند کسی که نمایندگان مجلسش در انتخاباتهای فرمایشی با تقلب ارتش و ساواک انتخاب میشدهاند. این هم ادعای جمهوری اسلامی نیست، پروژه تاریخ شفاهی هاروارد که با رجال دوره پهلوی گفتگو کرده را ببیند، آنجا نمونههایش هست. میدانم که احتمالا الان خواهید گفت حالا مگر رضا پهلوی میخواهد حکومت شاهنشاهی سر کار بیاورد که این حرفها را میزنی؟ یا میگویید حالا پدرش هرچه بوده، مگر این باید جوابگو باشد؟ حرف من این نیست، حرفم آن جملهی معروف است که «با دستمال کثیف نمیتوان شیشهرا تمیز کرد.» حرفم این است که اگر دنبال آزادی و دموکراسی و حقوق مردم و حقوقاقلیتها و این حرفها هستید، با رضا پهلوی که پدربزرگش با کودتا سر کار آمده و پدرش هم در کارنامهاش کودتای 28 مرداد و ساواک را دارد نمیشود این شعارها را داد. نمیشود با اعدام آنهایی که نیروی انتظامی را در خیابان کشتهاند مخالف باشی، ولی بروی پشت سر کسی بایستی که خسرو گلسرخی و دوستانش به خاطر توطئهی ربودن او دستگیر و اعدام شدهاند! حرفم بهتر بودن یا بدتر بودن جمهوری اسلامی و رژیم پهلوی نیست، حرفم این تناقضها و استانداردهای دوگانه است. چطور میشود شکنجه یکجا خوب باشد و یک جا بد؟ چطور میشود اعدام برای پدر و پدربزرگ من خوب باشد و برای جمهوری اسلامی بد؟ و چطور میشود اینها را ببینیم و برویم بشویم هوادار شاهزاده؟
آقای فرخنژاد!
ما ایرانیها در این چهل وچند سال سرشت و سرنوشت مشترکی داشتهایم، با هم زندگی کردهایم، با هم شاد شدهایم، با هم گریستهایم. شما اصالتا آبادانی هستید و درک ملمومستری از جنگ تحمیلی هشتساله دارید، سقوط خرمشهر، حصر آبادان، فتح خرمشهر، بمباران، کمپهای جنگزدگان، شهید و تابوت، عملیات، قطعنامه. آن جماعتی که شما تازه به آنها پیوستهاید در این چهل و چند سال همواره روبروی این هویت تاریخی ما و شما بودهاند. از خودشان بپرسید که در آن سالها که مردم زیر بمباران و موشک صدام بودند موضعشان چه بود؟
از صحبتهایتان احساس کردهام با تاریخ بیگانه نیستید. کتاب «پس از سقوط» که خاطرات احمدعلی مسعود انصاری (پسرخاله فرح) و رئیسدفتر شاهزاده رضا پهلوی در دهه شصت شمسی بوده را بخوانید. دستگیر هم نشده بوده که بگویید خاطرات نیست و اعتراف است؛ نه. بروید ببینید رضا پهلویِ او که از نزدیک دیده با این اسطورهای که شما تبلیغش را میکنید چقدر فرق دارد. اساسا این بندهی خدا را سالها است خود اپوزیسیون هم جدی نمیگیرند. هر چند سال یکبار هم یک پروژهای برایش تعریف شده که با کلی تبلیغات آمده وسط میدان و تهش هم هیچی. از شوراهای مشروطیت دهه شصت گرفته تا همین پروژه ققنوس چندسال قبلش. هدفم از گفتن این نکتهها درباره رضا پهلوی این است که اگر واقعا میخواهید با جمهوری اسلامی مبارزه کنید، رضا پهلوی یک آدرس غلط شیک ولی توخالی است.
سرتان را زیاد درد نیاورم. یک سوال هم ذهنم را مشغول کرده و واقعا دوست دارم نظرتان را دربارهاش بدانم. یعنی اساسا به نظرم این سوالی است که پاسخ آدمها به آن، خیلی چیزها را روشن میکند. آن هم اینکه موضع شما درباره «مبارزهی وابسته» چیست؟ منظورم این است که مخالفان یک نظام، سیاسی برای فعالیت پشتشان به پول و بودجه و حمایت یک کشور خارجی گرم باشد. آن کتاب خاطرات احمدعلی مسعودانصاری که قبلتر برایتان گفتم را ببینید. خیلی راحت و شفاف گفته که رضا پهلوی وقتی خواست مبارزه سیاسی با جمهوری اسلامی را در بیست و اندی سالگی شروع کند از عربستان چند میلیون دلار پول گرفت، بعدتر سازمان سیا هم آمد پای کار و بودجهای برای فعالیتهای رضا اختصاص داد. الان را نبینید که براندازها کت شلوار تنشان است و فعال مدنی شدهاند، از فردای پیروزی انقلاب کلی از سلطنتطلبها(به خصوص ارتشیها) تیم و دسته تشکیل دادند که ما میتوانیم جمهوری اسلامی را ساقط کنیم و رفتند از اینور آنور بودجه گرفتند.(این هم در کتاب خاطرات خودشان هست) از دار و دسته اویسی و آریانا گرفته تا خیلیهای دیگر. حتی اویسی زمان جنگ رفت با صدام بست که با کمک او علیه جمهوری اسلامی کار نظامی کند. فکر نمیکنم شما اینقدر ساده باشید که باور کنید اینها دروغ است و آقایان چهل و چندسال است دارند از جیب خودشان این همه خرج میکنند و هنوز تمام نشده است. مثلا همان شبکه ایراناینترنشنال که شما با آن گفتگو کردید، همه میدانند که به عربستان سعودی وصل است.
واقعا شما با این قضیه مشکلی ندارید؟ شما که با ده روز تعامل با اپوزیسیون از اختلافنظر و دشمنی طیفهای مختلفشان با هم کلافه شدید، برایتان سوال نیست کدام ارادهای توانسته رضا پهلوی را با آن سابقه در کنار علی کریمیِ تازه وارد به سیاست و مسیح علینژاد بنشاند؟ واقعا تا همین چند ماه قبل این همه گروههای مختلف اپوزیسیون، نازنین بنیادی را چقدر تحویل میگرفتند که حالا شده یکی از پنج لیدر اصلی انقلاب ایران؟
اساسا به نظرتان در مبارزه با یک نظام سیاسی، هرچقدر هم که ظالم و پلید و غیرمردمی باشد، حد و مرزی وجود دارد یا نه؟ یعنی یک جا یک انتخابی باشد که بگوییم این یکی نه! مثال بزنم: بنیصدر مرداد 60 با مسعود رجوی از کشور خارج شد و تا چندسال با هم تشکیلاتی داشتند به نام شورای ملی مقاومت که در فرانسه مستقر بود. چندسال بعد بنیصدر از آنها جدا شد، میدانید چرا؟ چون رجوی تصمیم گرفت سازمان را به عراق منتقل و با صدام که درحال جنگ با ایران بود همکاری علنی کند. بنیصدر با جمهوری اسلامی دشمن و معتقد به براندازیاش بود، اما یک جایی گفت این یک کار نه! حالا حرفم این است که حمید فرخنژاد خط قرمزی دارد که اگر توسط اپوزیسیون رد شود، او احساس کند شرافتش دارد لکهدار میشود؟ آن خط قرمز چیست؟ حمید فرخنژاد اگر چندی بعد احساس کرد انتخابش اشتباه بوده، شجاعت دارد آن را اعلام کند؟ امیدوارم.
آقای فرخنژاد!
هدفم از نکات و سوالاتی که در این نامه مطرح کردم، جنگ روانی و رسانهای علیه شما نبود و نیست. واقعا به نظرم اینها مسائلی است که هرکس امروز به اپوزیسیون جمهوری اسلامی میپیوندد و مردم را دعوت به براندازی و مبارزه سخت با نظام سیاسی کشور میکند، باید به آنها فکر کند و برایشان جوابی داشته باشد.
انتهای پیام
نظرات