به گزارش ایسنا، امروز ۳۱ فروردین هفتادمین سالروز ربوده شدن سرتیپ محمود افشارطوس، رییسکل شهربانی کشور در سال ۱۳۳۲ است.
محمود افشارطوس از اقوام دور ناصرالدین شاه با ازدواج با فاطمه بیات، داماد یکی از چهار پسر عباسقلی بیات و شوکتالدوله نوری شد. شوکتالدوله نوری و محمد مصدق خواهر و برادر ناتنی، از مادر یکی و از پدر جدا بودند.
سرتیپ افشارطوس در دوره دوم نخستوزیری دکتر محمد مصدق با حکم او در بهمن ۱۳۳۱ به ریاست شهربانی کل کشور منصوب شد. او در این کسوت به همراه تعدادی از افسران طرفدار جبهه ملی ایران شاخه افسران ملی را در بدنه ارتش شاهنشاهی تشکیل داد. مظفر بقایی از اعضای جبهه ملیِ اول و از عوامل تاثیرگذار در قتل سرتیپ افشارطوس و از فعالان سیاسی مرموز و منافق بود که نقش اصلی را در پیاده کردن کودتای انگلیسی - آمریکایی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و سقوط کابینه دکتر مصدق بازی کرد. او در جلسات شاخه افسران ملی ارتش شرکت میکرد.
نزدیکی افشارطوس به دکتر مصدق چند بار دربار پهلوی را به این فکر انداخت تا با دادن وعده نخستوزیری از نفوذ سرتیپ در دولت مصدق استفاده کند و او را بر علیه نخستوزیر وقت بشورانند و طرح کودتا را به دست او عملی کند اما او با رد پیشنهادات موضوع را با دکتر مصدق در میان گذاشت.
رژیم وقتی از تطمیع افشارطوس ناامید شد توطئه قتل دکتر مصدق را در نهم اسفند ۱۳۳۱ به اجرا گذاشت اما با هوشیاری نخستوزیر و سرعت عمل رییس کل شهربانی کشور این توطئه نیز خنثی شد.
سرتیپ افشارطوس در نهم اسفند ۱۳۳۱ از طریق عوامل اطلاعاتی خود در دفتر نخستوزیری و ارتش از نقشه قتل دکتر مصدق با خبر شد و با توجه به وقت کم، خود را به نزدیکی خانه دکتر مصدق در خیابان کاخ تهران رساند و از طریق خانههای مجاور و گذر از پشت بام همسایههای دکتر، خود را به داخل منزل او رساند و پس از با خبر کردن دکتر از نقشه قتل، مصدق را با لباسِ راحتی منزل و از راه پشتبام فراری داد و با خود به ساختمان ستاد ارتش برد.
«مصدق» خار چشم انگلیس
علت طراحی توطئههای رژیم پهلوی علیه دکتر محمد مصدق اطلاع نخستوزیر از وجود شبکه جاسوسان آمریکایی و انگلیسی در بدنه ستاد ارتش و بازنشسته کردن اجباری چند نفر از افسران رده بالای ارتش بود.
او سرتیپ افشارطوس را مامور پاکسازی عوامل و جاسوسان از بدنه ارتش کرد. دکتر مصدق صبح روز ۳۰ فروردین۱۳۳۲ در گفتوگو با رؤسای دوایر شهربانی به یادداشتی که در دستش داشت اشاره کرد و گفت: «این لیست تمام کسانی است که در این سازمان به سود آمریکاییها جاسوسی میکنند. قبل از اینکه این هفته تمام شود، همه آنها یا به زندان خواهند رفت یا اعدام خواهند شد.»
دکتر مصدق به یک دلیل مهم دیگر هم، استخوان در گلوی انگلیسیها بود. وقتی تصمیم گرفت در قالب طرح ملی شدن صنعت نفت دست انگلیسیها را از چاههای نفت و گاز ایران که به لطف وطنفروشی آنتوان کتابچی خان، بازرگان ارمنیتبار ایرانی که از هفتم خرداد ۱۲۸۷ به این چاهها دست یافته بودند، قطع کند، گرفتار انواع توطئهها و قتل شد اما با شکست این دسیسهها، طرح کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به عنوان تیر آخر به سوی دکتر مصدق شلیک شد و به هدف خورد.
آنتوان کتابچی خان عامل باز کردن پای تاجر انگلیسی به صنعت نفت ایران بود. او بعد از دریافت انحصار استخراج نفت از مظفرالدین شاه، به پاریس رفت و با همراهی سِر هنری دراموند ولف وزیر مختار بریتانیا در ایران با ویلیام ناکس دارسی بازرگان سرشناس انگلیسی دیدار کرد و دارسی را برای سرمایهگذاری و یافتن نفت در ایران متقاعد کرد.
ویلیام نیز بعد از هفت سال سرمایهگذاری و جستجو موفق به اکتشاف و استخراج نفت از میدان نفتی خرسان – مسجدسلیمان - در تابستان ۱۲۸۷ شد. پادشگاهی انگلیس بعد از این کشف بزرگ سهام شرکت دارسی را خریداری کرد و او را به عنوان مدیرعامل شرکت نفت ایران و انگلیس منصوب کرد و ایران را تا پایان سلسله پادشاهان در ایران در باتلاق استثمار گرفتار کرد.
خاطره دبیرکل حزب توده
نورالدین کیانوری دبیرکل اسبق حزب توده در کتاب خاطراتش ماجرای ربایش و قتل سرتیپ محمود افشارطوس و نقش مظفر بقایی در این توطئه را اینگونه توضیح داد: «ماجرا این طور بود که فردی به نام حسین خطیبی که قبلا عضو حزب توده ایران بود و مامور رکن دوم ارتش شده بود و از طرفی معاون مظفر بقایی در حزب زحمتکشان بود و در روزنامه شاهد مقاله مینوشت، افشارطوس را برای مذاکراتی به خانه خود دعوت میکند. افشارطوس که فردی بود کاملا معتقد به خود، تصور این را نمیکرد که توطئهای در کار باشد. برای همین بدون این که کوچکترین اثری از خود به جا گذارد بدون اسلحه روانه خانه خطیبی میشود. در این خانه او را میگیرند و دهانش را میبندند، بیهوشش میکنند و با اتومبیل میبرند.»
ناپدید شدن سرتیپ
روزنامه اطلاعاتِ مورخهِ سهشنبه اول اردیبهشت ۱۳۳۲ ماجرای ربوده شدن سرتیپ محمود افشارطوس رییس کل شهربانی کشور را در گزارشی مفصل منتشر کرد.
در این سند تاریخی آمد: «رییس شهربانی بعدازظهر روز دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۳۲ مثل روزهای قبل، پس از آنکه کارهای اداری را تمام کرد به منزل رفت. از ساعت دو و نیم یا سه بعدازظهر تا ساعت هفت در منزل بود. ولی توقف وی بیش از روزهای دیگر به طول انجامید بدین معنی که در روزهای قبل مشارالیه بین سه تا پنج بعدازظهر در منزل استراحت میکرد و دوباره به شهربانی مراجعت میکرد، اما دیروز تا ساعت هفت بعدازظهر در خانه ماند و در این ساعت بود که تلفن منزل ایشان زنگ زد و یک نفر از آن طرف سیم به مستخدم خانه تیمسار افشارطوس گفت: «به آقا بگویید از شهربانی شما را میخواهند.»
او بلافاصله پای تلفن رفت، قریب سه دقیقه صحبت کرد و بلافاصله برای پوشیدن لباس آماده شد. مستخدمین منزل وی میگفتند: «هنوز ساعت به هفت و یک ربع نرسیده بود که رییس شهربانی منزل را ترک کرد و به خانم خود گفت: «من شهربانی میروم.» مقارن هفت و بیست دقیقه بعدازظهر اتومبیل حامل وی در مقابل شهربانی توقف کرد و مشارالیه پیاده شد و یکراست به دفتر کارش رفت.
مدت ۲۰ دقیقه به کارها و پروندههایی که رییس اداره کارآگاهی با خود آورده بود رسیدگی به عمل آورد و در ضمن رسیدگی آقایان سرهنگ نورایی و سرهنگ دوم نادری در اطاق وی بودهاند و سرهنگ نادری برای مذاکره درباره تصدی ریاست اداره اطلاعات شهربانی منتظر فرصت بوده است، ولی گویا مجال صحبت پیدا نشده و رییس شهربانی پس از رسیدگی به پروندهها پاکتی را از دست آقای درخشانفر گرفته و مشغول خواندن نامه محتوی آن میشود، میگویند در روی این کاغذ که بدون مارک بوده خطوطی با مداد نوشته شده بود و رییس شهربانی از خواندن آن نامه مجهول کمی میخندد و سپس آن را تا نموده و در جیب میگذارد و به آقای سرهنگ نورایی آجودان خود میگوید: «من اکنون به منزل آقای نخستوزیر میروم و بعد مراجعت خواهم کرد.»
تلفنکننده ناشناس نبوده بلکه آقای سرهنگ نورایی آجودان رییس شهربانی بوده که به تیمسار افشارطوس اطلاع داده از منزل آقای نخستوزیر به شهربانی تلفن نموده و گفتهاند که شما برای ملاقات آقای دکتر مصدق به منزل ایشان بروید و پس از این تلفن رییس شهربانی مصمم به رفتن به خانه نخستوزیر شده است.
آقای سرهنگ نورایی امروز به ما [خبرنگاران روزنامه اطلاعات] گفت: «تلفنی که ساعت هفت بعدازظهر به رییس شهربانی شده به وسیله من صورت گرفت و تصور نمیکنم تلفن مجددی به ایشان شده باشد.»
یک مقام مطلع در منزل نخستوزیر گفت: «ساعت هفت و سه ربع یا ۵۷ دقیقه بعدازظهر دیروز (دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۳۲) رییس شهربانی مطابق معمول به اینجا آمد و به حضور آقای نخستوزیر رفت و مدت ۲۰ دقیقه یا یک ربع مذاکره کرد و این مذاکرات نیز تصور نمیکنم فوقالعاده و غیرمنتظره بوده، زیرا رییس شهربانی هر روز برای دادن گزارش از آقای نخستوزیر ملاقات میکرد پس از این مذاکرات در حدود ساعت هشت و ده دقیقه تیمسار افشارطوس منزل نخستوزیر را ترک گفت و به وسیله اتومبیل ریاست شهربانی به اداره خود برگشت. مجددا در اداره شهربانی قریب ۲۰ دقیقه تا نیم ساعت به کارها رسیدگی نموده و ۱۰ دقیقه به ساعت ۹ مانده بود که سوار اتومبیل شد و از طریق خیابان سوم اسفند به طرف مرکز شهر حرکت نمود.»
تا اینجا جریان خیلی عادی بود، بدین معنی که رییس شهربانی مثل هر روز به کارهای بعدازظهر خود رسیدگی نمود و با رییس دولت نیز ملاقات کرد اما در ساعتی که قرار بود به منزل مراجعت نماید برنامه دیگری پیش آمد و مشارالیه وقتی با اتومبیل به آخر خیابان سوم اسفند رسید به شوفر خود که کارمند شهربانی است گفت: «برو به طرف خیابان هدایت و خیابان خانقاه.»
مطابق این دستور اتومبیل شماره یک شهربانی در حالی که رییس شهربانی به تنهایی در آن نشسته بود، از طریق خیابان فردوسی به طرف مشرق شهر تهران حرکت کرد.
پاسبانانِ پستِ خیابانها که عبور اتومبیل رییس شهربانی را از نقاط مختلف شهر به چشم دیدهاند در بازجوییهایی که امروز از آنها به عمل آمده چنین گفتهاند: «بله، اتومبیل رییس شهربانی از خیابان سعدی شمالی گذشت و وارد خیابان هدایت شد. در خیابان هدایت در همان موقع یک نفر از اوباش محله چاقو کشیده بود و مردم به گرد او جمع شده بودند. رییس شهربانی دستور داد اتومبیل در کنار خیابان توقف کرد و شخصا جمعیت را شکافت و جلو رفت و باتون پاسبان پست را که در صدد دستگیر نمودن چاقوکش بود گرفت و با آن چند ضربه به ضارب زد و سپس به پاسبان و سرباز فرمانداری دستور داد، ضارب را جلب کنند. سپس مردم را به تفرقه دعوت نمود و وقتی که اوضاع قدری آرام شد و مامورین کلانتری برای کمک به پاسبان پست رسیدند مجددا سوار اتومبیل شد و به شوفر خود گفت، برو به خیابان خانقاه.»
همانطور که در نقشهای از خیابانها و کوچهها و محل واقعه و جایی که اتومبیل رییس شهربانی توقف نموده و در صفحه آخر چاپ شده ملاحظه میفرمایید خیابان هدایت در قسمت شمالی ناحیهایست که رییس شهربانی ساعت ۹ شب گذشته وارد آن ناحیه شده و دیگر مراجعت نکرده است.
خیابان خانقاه به موازات خیابان هدایت کشیده شده و قسمت غربی آن منتهی به خیابان سعدی شمالی و قسمت شرقی آن منتهی به خیابان صفیعلی شاه میشود. در این خیابان چند کوچه فرعی و چند کوچه اصلی که انتهای آنها به خیابان هدایت و خیابان شاهآباد منتهی میگردد وجود دارد منجمله کوچه باریکی که قسمت جنوبی آن کوچه ظهیرالاسلام نام دارد و این کوچه در اثر قطع نمودن خیابان خانقاه چهارراهی تشکیل میدهد که به نام چهارراه خانقاه معروف است.
این چهارراه تا محل حزب سومکا که رهبری آن با آقای دکتر منشیزاده میباشد و اکنون در توقیف است، بیش از ۲۰ متر فاصله ندارد و بلافاصله قریب ۷۰ متر بالاتر از آن نیز خیابانی است به نام خیابان «خیام» که یک سرِ آن منتهی به خیابان هدایت میشود. در مقابل این خیابان یک دکان بقالی وجود دارد که در قسمت غربی آن دکان بقالی محل کانون افسران بازنشسته است بنابراین در خیابان خانقاه سه مرکز مورد توجه است.
نگرانی همسر سرتیپ
ساعت شش صبح امروز [سهشنبه اول اردیبهشت ۱۳۳۲]، تلفن منزل تیمسار سرتیپ همایونفر معاون شهربانی کل کشور زنگ زد و مستخدم منزل ایشان پس از آنکه گوشی را برداشت و لحظهای صحبت نمود به معاون شهربانی اطلاع داد که خانمِ تیمسار افشارطوس میخواهند با شما صحبت کنند.
وقتی که همایونفر گوشی را برداشت، خانمِ رییس شهربانی با لحنی که از آن اضطراب و نگرانی مشهود بود، گفت: «تیمسار افشارطوس دیشب به منزل نیامده است و ما تا نصف شب بیدار بودیم ولی بعد از آن به خواب رفتیم، به خیال اینکه ایشان در شهربانی کار دارد. حالا خواستم بپرسم که آیا ایشان در شهربانی است؟»
سرتیپ همایونفر جواب میدهد: «خیر، ایشان کاری در شهربانی نداشتند و برای اینکه مطمئن باشیم اکنون به شهربانی تلفن خواهم کرد.
البته، چون ساعت شش و هفت صبح هنوز دیر نشده بود و معاون شهربانی و خانمِ تیمسار افشارطوس تصور میکردند که ممکن است وی شب گذشته در منزل یکی از دوستان میهمان بوده و حتما تا اول وقت اداری مراجعت خواهد کرد لذا در همین نگرانی اقدامی برای جستجوی وی به عمل نیاوردند و منتظر شدند تا شاید در حدود ساعت هشت یا هشت و نیم صبح از تیمسار افشارطوس خبری بشود اما متاسفانه هرچه از وقت میگذشت این انتظار کمتر به نتیجه میرسید، زیرا رییس شهربانی عادتا هر روز صبح در حدود هفت یا هفت و نیم صبح در محل کار خود حاضر میشد، ولی صبح امروز تا ساعت هشت هنوز از وی اطلاعی در دست نبود.
امروز قرار بود کمیسیون امنیت در دفتر کار معاون نخستوزیر تشکیل شود و رییس شهربانی نیز هر روز طبق معمول اول وقت برای شرکت در این کمیسیون به منزل آقای دکتر مصدق میرفت و قرار بود ساعت هشت صبح امروز نیز در آنجا حاضر شود، ولی آقای دکتر ملک اسماعیلی، معاون نخستوزیر، میگفت: «ما تا ساعت هشت صبح هرچه معطل شدیم خبری از رییس شهربانی نشد و چون تیمسار ریاحی، رییس ستاد ارتش هم نیامده بود تصور کردیم که چون ابوالقاسم بختیار دستگیر شده و دیروز به تهران آمده این دو نفر برای تحقیق و بازجوییهای مقدماتی رفتهاند و بنابراین مجال پیدا نکردهاند که در کمیسیون امنیت شرکت نمایند. روی همین اصل باز هم مدتی در انتظار نشستیم، تا اینکه ناگهان خبر رسید که رییس شهربانی از دیشب تاکنون گم شده است.»
وقتی خبر گم شدن رییس شهربانی به منزل نخستوزیر رسید دیگر معطل نشدند، آقای نخستوزیر معاون خود را احضار کرد و موضوع گم شدن رییس شهربانی را به اطلاع وی رساند و به ایشان دستور داد که برای بازجویی و تحقیقات مشغول کار شود.»
دستور پیگیری مصدق
با ناپدید شدن مرموز سرتیپ افشارطوس در محله صفیعلیشاه، نخستوزیر به سرعت دستور رسیدگی داد و بیش از ۱۰۰۰ مامور شهربانی منطقه صفیعلیشاه را محاصره کردند و خانه به خانه را بازرسی کردند و مجربترین ماموران به کار گرفته شدند و جهت کنترل ماشینها هم اقداماتی صورت گرفت اما رییس شهربانی به طرز اسرارآمیزی مفقود شده بود.
از طرف دولت مبلغ ۵۰ هزار تومان مژدگانی برای یافتن رییس شهربانی اعلام شد و به دستور دکتر مصدق، وزیر کشور پرونده را شخصا زیر نظر گرفت. سرهنگ نادری از اعضای سازمان افسران ملی، در سمت ریاست اداره کارآگاهی، پرونده را به طور ویژه دنبال کرد و همچنین دکتر صدیقی با افسران رکن دو ارتش و سرهنگ سررشته که افسری لایق و درستکار بود نیز دیدار کرد و نظر سرهنگ سررشته را جهت پیگیری پرونده پرسید که وی در قبال اختیارات ویژه فراقانونی جهت بازرسی هر محل و بازداشت هر فرد، پیگیری پرونده را پذیرفت و شروع به کار کرد.
با روشنتر شدن اختلافات محمدرضا و مصدق و تامین نشدن نظرات سیاسی و اقتصادی آمریکا بر سر ماجرای ملی شدن نفت، مأموران سیا با همکاری شاه و برخی نمایندگان مجلس شورای ملی و امرای بازنشسته ارتش زمینه سقوط دولت مصدق حتی ترور او را با توطئه ربودن محمود افشارطوس و قتل او و همچنین برنامهریزی برای ربودن سرلشکر ریاحی، دکتر حسین فاطمی، دکتر عبدالله معظمی و دکتر سیدعلی شایگان از افراد برجسته نهضت ملی را طراحی کردند.
نتیجه اعترافات امیران و تیمساران بازداشت شده در مطبوعات سال ۱۳۳۲ نشان داد هر چهار امیر بازداشت شده قضیه توطئه را تقریبا به یک شکل اعتراف کردند. امیران زاهدی، بایندر و منزه هر سه اعتراف کردند در روز ۳۱ فروردین، روز ناپدید شدن تیمسار افشارطوس، ناهار در خانه مظفر بقایی مهمان بودند و او به همراه دوست نزدیکش حسین خطیبی آنان را به ربودن سرلشگر محمود افشارطوس تشویق کرد.
البته مظفر بقایی تا پایان عمرش هر گونه دخالت در توطئه ربودن و قتل سرلشگر افشارطوس را قبول نکرد اما عبدالعلی لطفی، وزیر دادگستری دولت مصدق در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۳۳۲ در نامهای به اعضای مجلس شورای ملی نوشت که مظفر بقایی به معاونت در قتل افشارطوس متهم است و دلایلی برای این اتهام وجود دارد و درخواست لغو مصونیت پارلمانی بقایی که آن زمان نماینده مجلس شورای ملی بود را مطرح کرد اما کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و سقوط دولت محمد مصدق ماجرا را به طور کل کان لم یکن کرد.»
نظر پژوهشگر تاریخی
عبدالله شهبازی، مورخ و پژوهشگر برجسته تاریخ معاصر ایران در تشریح این واقعه تلخ تاریخی در گفتوگویی اظهار کرد: «مستندات این واقعه مهم مفقود شده و بسیاری از آنها در اختیار ما نیست. حتی مارک جِی گازیوروسکی استاد آمریکایی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران تنها در یک سطر از بررسی مفصلش، قتل افشار طوس را به سرویس جاسوسی MI۶ انگلستان منتسب کرد ولی مأخذ معتبری معرفی نکرده است. او مینویسد: «در ۲۰ آوریل ۱۹۵۳ مصادف با ۳۱ فروردین ۱۳۳۲ ژنرال افشار طوس، رییس پلیس ملی، ربوده و کشته شد MI۶ . ربودن افشار طوس را با هدف فراهم کردن زمینه کودتا، برنامهریزی کرده بود ولی قصد نداشت او را به قتل برساند.»
منبع گازیوروسکی برای این ادعا، فقط مقاله مندرج در یک نشریه ایرانی است.
مأخذ دیگر، گزارشی است که روزنامه آبزرور چاپ لندن منتشر کرد و در آن، به نقل از یک منبع ام آی ۶ قتل افشارطوس را به عوامل این سرویس منتسب کرد.
این روزنامه در شماره ششم خرداد ۱۳۶۴ نوشت: «ربودن افشارطوس بخشی از عملیات چکمه بود که به منظور تقویت روحیه مخالفان مصدق و نمایش ناتوانی هواداران او طرحریزی شده بود. افشارطوس را پس از ربودن در غاری نگاهداری کردند. احساسات بالا گرفته بود. افشارطوس بیاحتیاطی کرد و سخنان موهنی درباره شاه بر زبان آورد. افسر جوانی که مأمور حفاظت او بود تپانچه را کشید و او را کشت. کشتن او جزئی از برنامه ما نبود ولی چنین اتفاقی افتاد.»
... افشارطوس در شامگاه ۳۱ فروردین ۱۳۳۲ ناپدید شد و در ساعت یک بامداد روز بعد، مفقود شدن رییس شهربانی به اطلاع مصدق رسید. از فردای آن روز، گروهی از مطبوعات به شکلی کاملا هماهنگ تبلیغات گستردهای را آغاز کردند.
اول اردیبهشت، مأموران فرمانداری نظامی، حسین خطیبی از چهرههای مرموز سیاسی نزدیک به مظفر بقایی و دو روز بعد تعدادی از امرای بازنشسته ارتش، مانند سرتیپ علیاصغر مزینی، سرتیپ دکتر سید علیاکبر منزه، سرتیپ نصرالله بایندر و سرتیپ نصرالله زاهدی را به اتهام ربودن افشارطوس دستگیر کردند.
در ۶ اردیبهشت جسد افشارطوس در تپههای لشکرک کشف شد. روشن شد که افشارطوس از خانه حسین خطیبی ربوده شده و به روستایی متعلق به عبدالله امیرعلایی، واقع در جاده لشکرک، انتقال یافته و در ساعت ۴ بعد از ظهر روز ۲ اردیبهشت، در غار «تلو» به قتل رسید.
در این ماجرا علاوه بر خطیبی و افسرانی که از آنها یاد شد، هادی افشار قاسملو و سرگرد فریدون بلوچ قرایی نیز شرکت داشتند.
در همین زمان روزنامه «ینی استانبول» چاپ ترکیه این حادثه را پیشدرآمد کودتا در ایران خواند و نوشت: «ایران در انتظار یک کودتاست یا دربار علیه دولت کودتا خواهد کرد یا دولت علیه دربار یا کمونیستها علیه هر دو.»
روزنامه «ملت ما» مدعی شد که قتل افشارطوس به دست دوستانش، سرتیپ تقی ریاحی رییس ستاد ارتش و سرتیپ محمود امینی معاون وزارت جنگ انجام گرفته است.
۱۳ اردیبهشت دکتر مظفر بقایی و سرلشکر فضلالله زاهدی به شرکت در توطئه قتل افشارطوس متهم شدند و اعلام شد که اردشیر زاهدی، پسر فضلالله زاهدی، دوست نزدیک حسین خطیبی بوده و او نیز در ماجرا دخالت داشته است.
در ۲۴ اردیبهشت عبدالعلی لطفی، وزیر دادگستری طی نامهای به مجلس اعلام کرد که مطابق گزارش وزارت دفاع ملی و اسناد و مدارک متقن، که منضم به نامه است دکتر مظفر بقایی کرمانی متهم به معاونت در قتل رییس شهربانی است. لطفی در این نامه، سلب مصونیت پارلمانی از بقایی را خواستار شد. این درخواست تا زمان انحلال مجلس هفدهم به تصویب نرسید.»
منابع:
روزنامه اطلاعات، سهشنبه اول اردیبهشت ۱۳۳۲
منبع: خاطرات نورالدین کیانوری، ناشر: موسسه اطلاعات
سایت خاطرهنگاری، ناگفتههایی از نقش سرویسهای جاسوسی در کودتای ۲۸ مرداد، مصاحبه با عبدالله شهبازی
انتهای پیام
نظرات