سیره امیرالمؤمنین آگاهی، آزادی و دادگری است و در زندگی اجتماعی دو چیز را از همه مهمتر میدانست، نظم جامعه، وحدت و همبستگی افراد اجتماع؛ و این دو را در زندگانی خود رعایت کرد. در این میان، اگر ما بخواهیم قران، سخنان رسول خدا و نهجالبلاغه را اسوه و الگوی خود قرار دهیم باید به تجربه بشری توجه داشته باشیم؛ مثلاً در قران، هم رسول خدا و هم امیرالمؤمنین بر روی عدالت بسیار تکیه کرده و تأکید دارند که باید عدالت اجرا شود، اما عدالت اقتصادی چیست؟ در این مورد تجربه بشری چه بوده و اقتضای امروزِ ما چیست که اقتصاد خود را بر مبنای آن قرار دهیم؟ یا در عدالت سیاسی چه چیزی بهتر است؟ در چنین موضوعاتی باید تجربه بشری را درنظر بگیریم و ببینیم که امروز بشر به چه نتیجهای رسیده که ازنظر سیاسی و اجتماعی، عدالت با چه روشی بهتر به اجرا درمیآید؟
امیرالمؤمنین(ع) همیشه حاکمیت قانون را در اجتماع اصل میدانستند یعنی از نظر ایشان آنچه باید در جامعه حکومت کند قانون است نه شخص. امیرالمؤمنین وقتی که میخواست امربهمعروف و نهی از منکر کند بهشدت در مقابل آنچه مربوط به حقوق مردم بود میایستاد و نمیگذاشت حقوق مردم پایمال شود و درباره آنچه رابطه انسان با خدا بود میفرمود «وَ أْمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ ائْتَمِرُوا بِهِ، وَ انْهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تَنَاهَوْا عَنْهُ، وَ إِنَّمَا أُمِرْنَا بِالنَّهْیِ بَعْدَ التَّنَاهِی.»
آنچه خواندید بخشی از گفتوگوی اختصاصی ایسنا با محمد مهدی جعفری، استاد دانشگاه و مفسر و پژوهشگر نهجالبلاغه است. مشروح کامل پاسخهای این مفسر نهچالبلاغه را در ادامه بخوانید:
حضرت علی(ع) بعد از ضربهای که ابن ملجم مرادی بر سرشان وارد میآورند سفارشها و پندهایی به فرزندانشان امام حسن و امام حسین دارند که حول دو موضوع تقوا و نظم آغاز میشود و میفرمایند «اُوصیکُما وَ جَمیع وَلَدی وَ اَهلِی وَ مَن بَلَغَه کِتابِی بِتَقوَی الله وَ نَظمِ اَمرِکُم» و بعد از آن میفرمایند که در پی دنیا نباشید و خود را گرفتار حسرتها نکنید و تأسف نخورید و دشمن ستمکاران و یاور مظلومان باشید و به کتاب خدا عمل کنید. چرا تقوا و نظم در نگاه حضرت آنقدر اهمیت دارد که فرزندانش را اولازهمه به این دو مسئله توصیه میکند؟
تقوا خمیرمایه همه وجود معنوی انسان است، یعنی تمام خمیرمایه وجود انسان و نه بشر(بشری که بهصورت انسان درآمده) و میخواهد مسیر تعالی و تکامل را طی کند، تقوا است. تقواپیشگی در فرهنگ اسلامی و قرآن به معنی خدا را به یاد داشتن و در هر کاری توجه به خدا کردن است، اما ارتباط آن با نظم این است که نظم یکی از اصول و ارکان تقوا است، یعنی انسانی که پروا پیشه است و خدا را در تمام زندگی فردی و اجتماعیِ خود در نظر دارد باید نظم را رعایت کند؛ مثلاً نماز پنجگانه به وجود معنوی انسان یک نظام میدهد، همانطورکه در زندگی مادی و روزمره انسان نیز باید نظم و برنامهریزی وجود داشته باشد، زیرا در غیار اینصورت انسان در زندگی خود دچار هرجومرج میشود، ولی تقوا به معنای این است که خدا را در همه شئون زندگی در نظر داشتن و در این پروا پیشگی و توجه داشتن به خدا نظم هم رعایت شود.
یکی از برنامههای اصلاحی حضرت در دوره زمامداریشان برقراری عدالت اجتماعی و استفاده از نیروهای شایسته و کارآمد در مصادر امور حکومت بود. در این خصوص توصیهها و معیارهای موردنظرشان چه بود و تا چه اندازه بهدقت در انتخاب مسئولین برای جلوگیری از آثار سوء و مخرب گزینش تأکید داشتند؟
امیرالمؤمنین همیشه حاکمیت قانون را در اجتماع اصل میدانستند یعنی از نظر ایشان آنچه باید در جامعه حکومت کند، قانون است نه شخص. اگر شخص بخواهد حکومت کند هم به استبداد و خودکامگی ختم میشود و هم به بیعدالتی و جامعه را دچار هرجومرج میکند، همانطور که متأسفانه قبل از امیرالمؤمنین از خلیفه دوم شروع شد و در زمان خلیفه سوم به اوج رسید. ازاینجهت امیرالمؤمنین(ع) میخواهد نظم اجتماع را به آن روشی برگرداند که رسول خدا گذاشت. رسول خداوند جامعهای تشکیل داد که عدالت باید در آن جامعه حکمفرما شود. در معنای عدالت گفتهاند که هر چیزی سر جای خودش باشد، البته عدالت غیر از مساوات است و به این معنا نیست که افراد جامعه از امکانات، یکسان استفاده کنند، بلکه به معنای این است که هرکسی بهاندازه استحقاق و شایستگی خود از امکانات برخوردار باشد و ازاینجهت امیرالمؤمنین(ع) کسانی را برای اداره جامعه انتخاب میکند که معتقد به عدالت باشند یعنی اصلاً اعتقادی به شخصیتها و قبیله گرایی و انتصاب به این و آن نداشته باشند، بلکه مهم برای آنها حقالناس باشد، حقالناسی که خدا تعیین کرده و همه باید به حقوق خود برسند. ازاینجهت معیار گزینش مدیران در نظام امیرالمؤمنین شایستگی آنها برای مدیریت، اعتقاد آنها به عدالت، دوست داشتن مردم و خود را خادم مردم دانستن است. این است که تمام این مسائل البته به نحو احسن و اتم و اکمل در عهدنامه امام به مالک اشتر منعکسشده است، البته مالک اشتر شاید یک سر و گردن از دیگر مدیران آن زمان شایستگی بیشتری داشته و بالاتر بود، اما در همه مدیرانی که امام انتخاب میکند این مسئله وجود دارد ولی در عمل ممکن است بعضی حتی مورد مواخذه امیرالمؤمنین هم قرارگرفته باشند، اما بهطورکلی عدالت، تقوا، شایستگی برای مدیریت و اعتقاد به حقالناس، موارد موردنظر امام(ع) برای تعیین مدیران بود و مدیرِ مدبّر و معتقد باایمان و باتقوا را انتخاب میکردند.
یکی از مهمترین صبرهای حضرت صبر در مقابل گناهان است و در خطبه ۲۶ نهجالبلاغه نیز سختیها را بیان میکند و از صبر خودشان بر مسائل صحبت میکنند. از نگاه شما ضرورت و اهمیت صبر و پرهیز از اقدامات عجولانه در برخوردهای مختلف در جامعه کنونی تا چه اندازه لازم است؟
صبر در فرهنگ اسلامی یعنی پایداری ورزیدن در مقابل مشکلات و امیرالمؤمنین(ع) میفرماید صبر در مقابل گناه هم یکی از صبرها است. جاذبه گناه خیلی انسان را وسوسه میکند و به سمت خود میکشاند، اما اگر انسان بتواند در برابر این جاذبه استقامت و پایداری کند صبور است بهخصوص در مسائل اجتماعی که مشکلات در این مسائل فراوان است. بهترین بیان صبر را خداوند در سوره عصر منتقل کرده است، به این معنا که استعداد انسان این است که سرمایههای انسانی خود را ببازد مگر کسانی که ایمان بیاورند، ایمان یعنی گرایش پیدا کردن از حالت حیوانی به معنویتی که خداوند باشد، اما این ایمان کافی نیست و به دنبال آن باید کارهای شایسته انجام دهند که این کارهای شایسته مسبب شناخت حق است. یعنی انسانهایی که در این اجتماع زندگی میکنند و میخواهند در مقابل خدا وظیفه خود را انجام دهند یکدیگر را به حق سفارش کنند، اما سفارش به حق برای خیلیها مشکل است و خیلیها در مقابل حق میایستند، چراکه با منافع آنها تضاد دارد. ازاینجهت یکدیگر را به استقامت و پایداری ورزیدن در مقابل مشکلاتی سفارش میکند که برای رفتن بهسوی حق رویاروی آنان قرار میگیرد، بنابراین باید ایستادگی کرد. ازاینجهت امیرالمؤمنین(ع) در مقابل مشکلات مختلف و از آغاز زندگی و بعد از رحلت رسول خدا که مسئولیتی به عهده او واگذار شد صبر را پیشه خود ساخت و در مقابل همه مسائل پایداری ورزید و در هیچ کاری شتابزده عمل نکرد چون انسانی بود آگاه از اینکه خداوند سنتی بر جهان آفرینش در جامعه و در تاریخ و در نسل آدمی حاکم کرده که بر اساس تقدیر عمل میشود؛ لذا در مقابل حوادثی که پیش میآمد غافلگیر نمیشد، چون انتظار همهچیز را داشت و وقتی بسیار مشکل بود چه از مسائل کوچکِ فردی تا جنگ و مسائل بزرگ اجتماعی، در مقابل آن استقامت و مقاومت و صبر میکرد.
یکی از موضوعاتی که باید به آن توجه شود شنیدن انتقاد است، حضرت تا چه اندازه پذیرا و شنونده انتقادهایی بودند که از شخص ایشان انجام میشد؟ سیره حضرت در برخورد با مخالفان و بدعتگذاران چگونه بود و این ویژگی حضرت را در جامعه امروز چطور میبینید؟
ما اصلاً شاید نتوانیم مثل امیرالمؤمنین عمل کنیم، اما امیرالمؤمنین پاسخ شما را در خطبه ۲۱۶ نهجالبلاغه فرموده است. من ترجمه این خطبه را میخوانم. «بسیار افتد که مردم پس از انجام کار مهمی که کردهاند، خواهند که آنان را بستایند، ولی مرا به سبب فرمانبرداریم از خدا و نیز رفتار نیکویی که با شما داشتهام، به نیکی مستایید، زیرا هنوز حقوقی است که من ادایشان نکردهام و فرایضی بر گردن من است که باید آنها را بگذارم. آنسان که با جباران سخن میگویند، با من سخن مگویید و از من پنهان مدارید آنچه را از مردم خشمگین به هنگام خشمشان پنهان میدارند. نیز به چاپلوسی و تملق با من آمیزش مکنید؛ و مپندارید که گفتن حق بر من گران میآید؛ و نخواهم که مرا بزرگ انگارید، زیرا هر که شنیدن حق بر او گران آید، یا نتواند اندرز کسی را در باب عدالت بشنود، عمل کردن به حق و عدالت بر او دشوارتر است. پس با من از گفتن حق یا رأی زدن به عدل باز نایستید، زیرا من در نظر خود بزرگتر از آن نیستم که مرتکب خطا نشوم و در اعمال خود از خطا ایمن باشم. مگر آنکه، خدا مرا در آنچه با نفس من رابطه دارد، کفایت کند زیرا او تواناتر از من به من است. ما و شما بندگانی هستیم در قبضه قدرت پروردگاری که پرورشدهندهای جز او نیست. او صاحباختیار ماست در آنچه خود بدان اختیار نداریم. اوست که ما را ازآنچه در آن غوطهوریم، بیرون میکشد و به راهی که صلاح ما در آن است، میبرد. او بود که پس از گمراهی ما را هدایت کرد و پس از نابینایی، بینایی بخشید.»
امیرالمؤمنین میفرماید که اصلاً شما وظیفه دارید که به من انتقاد کنید و در خطبه ۳۴ میفرماید «ای مردم، مرا بر شما حقی است و شما را بر من حقی؛ اول نّصِیحه لکمْ خیرخواهی» یعنی اولین حق را خیرخواهی (انتقاد خیرخواهانه) عنوان کرده است، یعنی به من بگویید چه در پشت سرم و چه در برابرم، و این حقی است که من بر گردن شما دارم. ازاینجهت اگر ما خود را در جامعه امروز پیرو و شیعه امیرالمؤمنین میدانیم باید خود انتقادی کنیم، یعنی هم خودمان خود را بهپای میز محاکمه بکشانیم و ببینیم چهکار خطایی کردیم و هم از انتقاد دیگران استقبال کنیم. انتقاد، عمل انسان را اصلاح میکند. اگر انسان عمل خالصانهای برای خدا انجام داده و اشتباه کرده باشد انتقاد دیگران باعث میشود که آن عمل اصلاح شود و به نفع خود شخص و همه جامعه است.
جامعه موردنظر امیرالمؤمنین(ع) خودبهخود یک جامعه دینی است. مهمترین دغدغه ایشان در برقراری چنین جامعهای چه مسائلی بوده و جامعه دینی نسبت به حقوق و مسائل فکری عقیدتی چه دیدگاهی دارد؟
جامعه موردنظر امیرالمؤمنین(ع) جامعه دینی نیست. اندیشه پیغمبر و معصومین این است که دین را در جامعه ترویج کنند، اما اداره جامعه بر اساس توجه به خداست. امیرالمؤمنین بهترین و زیباترین جامعه را در عهدنامه به مالک اشتر ترسیم کرده و میفرماید من تو را به مصر میفرستم برای این چند عمل که اساس کار هر زمامداری باید باشد: «ولّاه مصر جبایة خراجها و جهاد عدوها و استصلاح اهلها و عمارة بلادها» یعنی «اول، گردآوری خراج و مالیات، دوم، جنگیدن با دشمن کشور، سوم، به سروسامان رسیدن امور مردم و چهارم، آباد کردن سرزمین و کشور.» هیچ جا درباره امور عبادی حرفی نزده است، چراکه چنین مواردی روابط انسان با خداست و کسی که میخواهد جامعهای را اداره کنند و زمامدار و پیشوا و رئیسجمهور باشد یا هر عنوان دیگری در این مسئولیت داشته باشد باید این چهاراصل را رعایت کند. این جامعه انسانیِ موردنظر امیرالمؤمنین است که در آنجا هم میگوید که تو به مصر میروی، آنجا یا مردم، مسلمان و برادر دینی تو هستند یا غیرمسلماناند و نظیر تو در خلق، یعنی ازنظر حقوق شهروندی همه با یکدیگر برابرند نه اینکه آنکه دین اسلام دارد بر آنکسی که مسلمان نیست امتیاز دارد. «إِمَّا أَخٌ لَکَ فِی الدِّینِ وَ إِمَّا نَظِیرٌ لَکَ فِی الْخَلْقِ» به این معنا که دین او رابطه او با خداست و تو زمامدار هستی و باید آن چهاراصل را رعایت و اجرا کنی، البته قانون حاکم بر جامعه همان قانون قران و سنت پیغمبر است اما اگر مسائلی در قران نبود از تجربه بشری استفاده میکند.
حضرت علی در زندگی امروز جامعه ما در کجا قرار دارد و چرا ابعاد شخصیتی و فکری امام علی(ع) هنوز برای جامعه ما بهدرستی شناختهنشده و یا ناشناخته باقیمانده است؟
در زبان ما امیرالمؤمنین همه جا هست اما در عمل اصلاً جایی ندارد، چراکه ما به دنبال قدرت طلبی و منافع شخصی و گروهی خودمان هستیم. وقتیکه انسان خواستار زرق و برق دنیا، قدرت، ثروت و امکانات شد رقیب پیدا میکند و در مقابل او می ایستد و برای اینکه آن رقیب را از پا درآورد از هر وسیله نادرستی استفاده میکند و او را متهم و بدنام میکند، با میجنگد و او را از بین میبرد. امیرالمؤمنین از اینها دور بود، حتی وقتی میخواست با دشمن خود معاویه و با بدترین افراد دیگر هم بجنگد با بهترین وسیله میجنگید. ازاینجهت، موقعیت اجتماعی ما از امیرالمؤمنین و از سفارشها و رهنمودها و آموزشهای ایشان به دور است، چراکه ما به دنبال زرق وبرق دنیا و قدرت و ثروت و امکانات و ماندنِ خودمان هستیم ولی امیرالمؤمنین میخواست قانون خدایی را حاکم کند و حقوق مردم را به آنها بدهد.
یکی از مسائل مهمی که در جامعه امروز باید به آن توجه کرد حق و تکلیف و مردم و مسئولان نسبت به یکدیگر است. حضرت در نهجالبلاغه به این موضوع پرداخته که هر جا حق است تکلیف هم هست، یعنی اگر کسی حقی بر دیگری داشت دیگری هم حقی بر او دارد و اگر کسی حق داشت که دیگری عهدهدار انجام آن است او هم تکلیفی دارد که حق دیگری را ادا کند. با توجه به این موضوع، حق و تکلیف مردم و مسئولان در دوره معاصر را چگونه میبینید؟
حضرت در خطبه ۲۱۶ حق و تکلیف را بیان میکند و میفرماید «لحق اوسع الاشیاء فیالتّواصف و اضیقها فی التّناصف» در وصف کردن، سخنرانی کردن، کتاب نوشتن، شعار دادن، وسیعترین دامنه را دارد اما در انصاف دادن، عمل کردن و به اجرا درآوردن تنگترین دامنه را؛ یعنی میفرماید اگر حق برای کسی ایجاد شد در مقابلش باید تکلیف هم ایجاد شود، اگر برای کسی تکلیف و وظیفه تعیین شد باید حقی هم به او بدهند. اگر قرار بود حق یکطرفه به کسی داده شود و تکلیفی هم از او خواسته نشود او خدا بود چون هم در اجرای اعمالش نسبت به بندگان قدرت دارد و هم عدالت را اجرا میکند؛ اما باوجوداین خدا هم برای خود حقی یکطرفه نخواسته و میگوید حق من بر گردن بندگان، اطاعت کردن از من است اما در مقابل، حق بندگان بر گردن من آن است که اگر اطاعت امر مرا بکنند آنهم امری که به نفع مردم است من پاداش دو برابر به آنها میدهم؛ لذا امیرالمؤمنین میفرماید «اگر حق در جامعهای رعایت شود و در مقابل، طرف هم وظیفه و تکلیف خود را انجام دهد در آنجاست که حق در بین مردم عزت و ارجمندی پیدا میکند، راههای دین روشن میشود، نشانههای عدالت در جامعه بر سر جای خودش قرار میگیرد و سنتهای رسول خدا هم در راه درست و هموار خودش جاری میشود و در آن صورت روزگار اصلاح میشود، امید میرود که دولت و حکومت در چنین جامعهای باقی بماند و چشمداشت دشمنان برای نفوذ کردن در چنین جامعهای به یأس تبدیل میشود؛ اما برعکس، اگر شهروند حق زمامدار و سرپرست خود را رعایت نکرد و سرپرست هم حق مردم را رعایت نکردند در آنجاست که اختلاف کلمه پیش میآید، نشانههای ستمگری آشکار میشود و تقلب و تباهی و ناراستی و فساد در دین فراروان میشود، راههای روشنِ سنتها کور میشود و از بین میرود، مردم بر طبق هوا و هوس خودخواستهی بزرگان عمل میکنند و احکام الهی تعطیل میشود، بیماریهای روانی و افسردگیها و بدبینیها فراوان میشود و در آن جامعه نه به خاطر حق بزرگی که تعطیلشده کسی دچار شگفتی میشود و نه به خاطر باطلِ خیلی بزرگی که حاکم شده و به آن عمل میکنند کسی دچار وحشت و شگفتی میشود. در آنجاست که نیکان خوار میشوند بدکاران و تبهکاران عزیز و ارجمند میشوند و عذاب خداوند درنتیجهی رعایت نکردن حق و تکلیف، دچار جامعه میشود.»
تا چه اندازه مشکلات و معضلهای اجتماعیِ امروز را به دلیل فاصله گرفتن مردم و مسئولان از خط و سیره حضرت علی(ع) میدانید و این فاصله، جامعه را با چه چالشها و بحرانهایی مواجه خواهد ساخت؟
الآن فاصله ما با رهنمودها و آموزشها و سیره عملی امیرالمؤمنین بسیار است. امیرالمؤمنین در زندگی اجتماعی دو چیز را از همه مهمتر میدانست، نظم جامعه، وحدت و همبستگی افراد اجتماع؛ و این دو را در همه زندگانی خود رعایت کرد. بعد از رسول خدا که مسئله خلافت و اختلاف پیش آمد در مسجد ایستاد و طرفداران و مخالفان خود را مورد خطاب قرار داد که «اختلافات را کنار بگذارید، اینها فتنهها هستند. خود را با کشتی وحدت نجات دهید، تاج افتخار کردن را به زمین بزنید و مخالفت نکنید.» وقتی بین او و عثمان و متأسفانه به دلیل گرایشهای دینی عثمان را انتخاب کردند فرمود «بیتردید دانستید که من به خلافت سزاوارترین مردم غیر از خودم هستم و سوگند به خدا مادام که کارهای مسلمانان سلامت باشد و جز بر شخص من ستمی نرفته باشد تسلیم میشوم.» پاداش این اقدام، حفظ وحدت و همبستگی مسلمین و ایجاد نظم در جامعه است. در دوران عثمان هم همینطور بود و وقتیکه معترضین و شورشیان علیه عثمان اقدام میکردند امام میفرمود که «راه مسالمت در پیش بگیرید، مبادا هرجومرج و فتنهای ایجاد شود که در آن حق و باطل از بین برود.»
وقتی میخواست امربهمعروف و نهی از منکر کند بهشدت در مقابل آنچه مربوط به حقوق مردم بود میایستاد و نمیگذاشت حقوق مردم پایمال شود، اما درباره آنچه رابطه انسان با خدا بود میفرمود «وَ أْمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ ائْتَمِرُوا بِهِ، وَ انْهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تَنَاهَوْا عَنْهُ، وَ إِنَّمَا أُمِرْنَا بِالنَّهْیِ بَعْدَ التَّنَاهِی» یعنی «به شما فرمان دادهشده که نهی از منکر کنید اما بعدازاینکه خودتان را اصلاح کردید و هیچ منکری در وجودتان نیست.» به خوارج هم میفرمود که «شما میگویید خلافت یک امر الهی است، خیر خلافت یک امر انسانی است.» و میفرمود که «لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ» یعنی مردم ناچار از داشتن فرمانروا هستند چه تبهکار چه نیکوکار. چون حتی اگر تبهکار هم حاکم باشد بهتر از هرجومرج و بیقانونی است. اما امیرالمؤمنین از تکروی بهشدت نهی میکند و میفرماید «فَإِنَّ یَدَ اللَّهِ [عَلَی] مَعَ الْجَمَاعَةِ، وَ إِیَّاکُمْ وَ الْفُرْقَةَ، فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاس لِلشَّیْطَانِ کَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْب» یعنی «دست رحمت و نعمت خدا بر سر جماعت و متحد است و شمارا از پراکندگی پرهیز میدهم که بدون شک تفرقه و کناره گیری از مردم بهره و شکار شیطان است چنانچه تکرو و کناره گیر از گله گوسفندان بهره و شکار گرگ بیابان است.»
سیره امیرالمؤمنین(ع) آگاهی، آزادی و دادگری است و اولاً میخواست مردم آگاه باشند و ندانسته هیچ فرمانی را اطاعت نکنند، چه فرمان خدا چه فرمان زمامدار. دوم اینکه همه در انتخاب راه خود آزاد باشند و میفرمود خود دانید و خدا. خدا به پیغمبر خود نیز در سوره غاشیه میفرماید «فَذَکِّر إِنَّمَآ أَنتَ مُذَکِّر» به این معنا که «تنها و تنها تو یادآوری کننده هستی. چیرگی بر مردم ندار که بخواهی ایمان را در آنها تزریق کنی، مگر کسی که پشت کند و کفر بورزد خدا خودش عذابی خیلی بزرگتر از گناهی که مرتکب شده و بهاندازه گناهش به او میچشاند. آمدن آنها بهسوی ما است و رو بهسوی قیامت دارند. حسابشان هم به عهده من است.»، بنابراین وقتی به پیغمبر خود میفرماید که تو نمیتوانی کسی را مجبور کنی که بهسوی دین برود و ایمان داشته باشد، امیرالمؤمنین نیز همین را اجرا میکند.
اگر باور داشته باشیم که نهجالبلاغه میتواند الگوی زیست انسانی ما باشد، شناخت چنین الگویی و اجرای آن به چه اصولی نیاز دارد؟
اول، شناخت است. اگر این شناخت را پیدا کنیم راههای اجرایی و کاربردی آن را هم باید به دست بیاوریم که به عهده کارشناسان و مربیان و مدیران و متخصصان در رشتههای مختلف است. نهجالبلاغه واقعاً میتواند الگوی عملی باشد، اما نه عیناً. امیرالمؤمنین در وصیت خود به امام حسن میگوید «من درباره سنتهای گذشته آنچنان مطالعه کردهام که نقاط قوت و ضعف آنها را برای تو بیان میکنم.» یعنی تجربه بشری بسیار مهم است. ازاینجهت اگر ما بخواهیم قرآن و سخنان رسول خدا، نهجالبلاغه یا هر چیزی را بهعنوان اسوه و الگوی خود قرار دهیم باید به تجربه بشری توجه داشته باشیم؛ مثلاً در قرآن، هم رسول خدا و هم امیرالمؤمنین بر روی عدالت بسیار تکیه دارند که باید عدالت اجرا شود، اما عدالت اقتصادی چیست؟ در این مورد تجربه بشری چه بوده و اقتضای امروزِ ما چیست که اقتصاد خود را بر مبنای آن قرار دهیم؟ هرروز به نحوی است اما آن روشی را باید عمل کنیم که عدالت را بهتر به اجرا درمیآورد یا در عدالت سیاسی چه چیزی بهتر است؟ بازهم باید به تجربه بشری توجه کنیم و ببینیم که امروز بشر به چه نتیجهای رسیده که ازنظر سیاسی و اجتماعی، عدالت با چه روشی بهتر به اجرا درمیآید؟ نه اینکه عیناً آن چیزی باشد که امیرالمؤمنین در زمان خودش عمل کرده است، شاید عمل امام به اقتضای زمان خودش برای مردمان عرب آن روز بسیار هم خوب بوده است، ولی به دردِ امروز نخورد. آن اصول را باید در نظر داشته باشیم و فروع و روش کار را از تجربه بشری برای اداره جامعه امروز خودمان استفاده کنیم.
فرازهای تربیتی و اخلاقی بسیار در نهجالبلاغه قابلدرک و استناد است، اما متأسفانه این میراث ارزشمند بین شیعیان مهجور باقیمانده علت چیست و چه راهکاری برای انس با این میراث ارزشمند پیشنهاد میکنید؟
علت آن است که با منافع ما مطابقت نداشته و شاید علتِ دیگر این است که در زمانهای قبل تا همین امروز به نهجالبلاغه بهعنوان یک متن دینی، حدیثی و ادبی نگاه شده است نه یک کتاب راهنمای عمل. در مورد راهکار هم فعالیتهایی شروعشده و انشاءالله گسترش بیشتری پیدا میکند، ولی اول از همه اموزش لازم است. از سال ۱۳۸۳ در دانشگاه علوم و حدیث شهر ری دوره کارشناسی ارشد نهجالبلاغه تدریس میشود و درحال حاضر نهجالبلاغه در مقطع کارشناسی ارشد و دکتری در دانشگاه پیامنور تهران و بسیاری از دانشگاهها تدریس میشود، ولی باید خیلی عملیتر باشد. به نظر من از همه اینها بهتر، درآوردن مفاد نهجالبلاغه بهصورت هنری است یعنی داستان، نمایشنامه، فیلم، نقاشی و انواع و اقسام هنر که میتواند به خوبی نهجالبلاغه را معرفی کند و در این صورت از مهدکودک تا سالمندان و چه افراد دانشگاهی و غیردانشگاهی و در هر صنفی مفید واقع خواهد شد.
ما باید نهجالبلاغه را آنطور که هست بدون اینکه بخواهیم در آن تصرف کنیم و آن را مطابق با مصالح و منافع روز خود درآوریم رعایت کنیم و حقوقی که درباره مردم بیان کرده را در جامعه عملی کنیم و نگوییم این به درد آن روزگار میخورد و به درد ما نمیخورد. اصولش که به درد ما میخورد! امام علی(ع) به مالک اشتر میگوید یک جلسه برگزار کن تا همه نیازمندان بتوانند به نزد تو بیایند و شکایت خود را به تو اعلام کنند. در شرایط امروز هم اگر مسئولان خودشان نتوانند باید بهصورت تشکیلاتی شعبههایی ایجاد کنند تا صدای مردم بدون واسطه و بدون سانسور و بدون کم و زیاد کردن به بالاترین فرد برسد تا همه مدیران از بالاترین تا مدیران میانی و پایینی، درد مردم را بدانند و به آن عمل کنند و آنهم مطابق با این الگوها و آنچه خدا و پیغمبر او و امام علی فرمودهاند.
به نسبت میان نهجالبلاغه و قرآن اشاره کنید، اگر بپذیریم که نهجالبلاغه بهترین ترجمان قرآن است، آیا بدون نهجالبلاغه میتوان قرآن را درک و تفسیر کرد؟ اصولاً چه رابطهای میان قرآن و نهجالبلاغه وجود دارد؟
امیرالمؤمنین شاید ۱۰ سال و حداکثر ۱۳ سال داشت که رسول خدا به پیغمبری مبعوث شد و اولین آیاتی که بر پیغمبر نازلشده به امیرالمؤمنین هم گفتهشده است؛ بنابراین امیرالمؤمنین از نخستین آیه تا آخرین آیه را از رسول خدا(ص) شنیده و درک کرده یعنی در وجود خودش هضم کرده و بعد هم به آن عمل کرده است؛ بنابراین سخنان امیرالمؤمنین اولازهمه از سرچشمه زلال قرآن جاریشده، دوم از سخنان رسول خدا و سوم از تجربههای بشری که خودش به دست آورده است. ازاینرو اگر بخواهیم نهجالبلاغه را یا سخنان امیرالمؤمنین که البته بهترین گزیدهاش در نهجالبلاغه است را بیان کنیم باید بگوییم نهجالبلاغه تفسیر قرآن است، منتهی نه تفسیری مانند تفسیر ما. ۹۶ بار در نهجالبلاغه از قران اسم برده شده، تأویل و ترجمه کرده، تشویق و توصیف کرده و بنابراین روح سخن امیرالمؤمنین، قرآن است. اگر بخواهیم بهظاهر قضاوت کنیم ۱۳۰ آیه قرآن در نهجالبلاغه آمده است، اما اگر کسی به روح قرآن و به روح سخنان امیرالمؤمنین(ع) توجه داشته باشد میبینید که تمام آن از قرآن گرفته شده است.
البته میشود قرآن را بدون نهجالبلاغه تفسیر کرد چنانچه خیلیها انجام دادهاند و اینطور نیست که بگوییم حتماً در تفسیر قرآن به نهجالبلاغه نیاز است، اما کسانی که با نهجالبلاغه آشنا هستند قرآن را بهتر تفسیر کردهاند؛ یکی از نمونههای برجسته آن در زمان گذشته شیخ محمد عبده بوده که تفسیر المنار او و تفسیر مختصر نهجالبلاغهاش شناختهشده است و از دوران معاصر نیز آیتالله طالقانی هم به نهجالبلاغه و هم به قرآن یکسان توجه داشت و در تفسیر خود گاهی به نهجالبلاغه استناد میکند و دلیل میآورد؛ بنابراین اگر کسی نهجالبلاغه را بداند قرآن را بهتر تفسیر میکند. علامه طباطبایی نیز خیلی به نهجالبلاغه توجه داشتهاند. این نکته حائز اهمیت است که امیرالمؤمنین(ع) در بسیاری از بخشهای نهجالبلاغه، آیات قرآن را بهعنوان دلیل و سند آورده و به استناد این آیات مطلب خود را بیان میکند؛ بنابراین فهم قرآن و نهجالبلاغه برای کسی که میخواهد نهجالبلاغه را شرح کند لازم است و کسی که بخواهد قرآن را تفسیر کند این هردو لازم است.
انتهای پیام
نظرات