• جمعه / ۱۱ فروردین ۱۴۰۲ / ۱۲:۲۹
  • دسته‌بندی: خوزستان
  • کد خبر: 1402011104254
  • منبع : نمایندگی خوزستان

به مناسبت اولین سالگرد شاعر خوزستانی؛

گذری بر سر سرای دل «یارمحمد اسدپور»

گذری بر سر سرای دل «یارمحمد اسدپور»

ایسنا/خوزستان سعید آژده نویسنده خوزستان به نقد کتاب «گذری بر سر سرای دل یا آرامجای گور»، مرحوم یارمحمد اسدپور پرداخته است.

سعید آژده در گفت و گو با ایسنا به نقد سر سرای دل پرداخت که در ادامه می خوانید: 

«" یار " (یار مخفف یارمحمد اسدپور-شاعر) در سال ۱۳۶۰ توانست اولین دفتر شعر خویش را به نام" بر سینه سنگ ها، بر سنگ ها نام ها  " منتشر کند. دفتر شعری که گر چه حجم کوچک و لاغری دارد ولی حاوی اشعاری است بسیار صمیمی با مخاطب، که صمیمیت (SINCIERITY ) آنها به کرات و تکرار ملموس است؛ و از انتشار این دفتر سه دهه  – مخاطـبان شعرش را درحسرت اثـری دیگر گذاشـت تا کتاب دوم اش بنام ((مکاشفه در باغ سوکیاس)) را منتشر کند چرا که مخاطبان می خواستند بدانندکه آیا او بعـداز آن فـضای ( سمـبولیسم – رمانتیـسم ) که الـبته تنـه هــای کوتاهـی نیزبه (اگزیستاناسیالیسم ) می زد، چه چیزهایی را تجربه کرده است وآیا بالاخره توانسته است « اوج شکوفه و نارنج » را بنگرد ؟ و نمی دانم چرا دیگر هیچ بهاری برای " یار " چون اردی بهشت هیجده سالگی  اش لذت بخش نبود؟!

 پرداختن به فضای اشعار بعدی اسدپور اکنون محور ما نیست و این نوشته تنها در خصوص کتاب اول اوست که بزعم من با اینکه شعر ناب مانیفستی نداشت ولی این کتاب از نظر مشخصه یا مولفه میتواند مانیفست شعری شاعران شعرناب یا موج ناب باشد. 

دفتر شعر "بر سینه سنگها، بر سنگها نام ها..."  را که ورق می زنم با اشعاری موجز مواجه می شوم که دل خواننده را از آتش درون شاعر درد می آورد . هنگامی که شاعر از همان ابتدا سرودن را ملال شگفتی می داند و آسایش را تنها با نشستن سنگ بر سینه ها می داند ، سینه هایی که آرام در گور جای می گیرند.

نمی دانم  شاعر در جوانی چه دلمردگی های عمیق فلسفی-عشقی داشت که آنگونه از مرگ می سرود! البته موتیف مرگ در اشعار اسدپور متفاوت است و مرگی خاص است که این مرگ  از فلسفه و عاشقانه به  عرفان ختم می‌شود؛ مگر مرگ کجای دیدگان شاعر لانه کرده بود ؟ و یا به کمین کدام لحظه او نشسته ؛ که برای رها شدن نمی داند دستش را به سوی کدام فرزانه (ناجی ) دراز کند .فرزانه ای که صدالبته  مدینه فاضله یا اتوپیای شاعر در اکثر اشعار است.

با زخم هام / یالِ کدام فرزانه را بگیرم / اکنون که دستان انتزاعی ِ من / سماجت مرگ دارند. ( شعر دو )

اصرار شاعر در اینجا آن قدر ها هم ملتمسانه نیست ! بلکه شجاعانه است آنهم ازنوعی خشن که  شاعر  را وادار به گرفتن یال های فرزانه گان می کند ! در شعری دیگر از او ما با فرهنگ و گاه اعتقادات مواجه می شویم آن هم با بستن دعا بر بازو که مرد را آماده نبرد می کند. ( شعر سوم )

این نبرد شاید در برابر ایزدان باشد و شاید هم خواستار امداد غیبی است و از نیروی فرای ِ انسان طلب می کند وقتی هم با خشم ایزدان ِ درون خویش مواجه می شود ؛ دعا نیز از بازوی او می افتد و آن جاست که ما به موتیفی به نام " مرگ "  بر می خوریم که طالع ِ نحسی اش را یکریز بر سر شاعر می بارد. 

این دفتر را هر چه بیشتر ورق می زنی به مرگ نزدیک تر می شوی ، البته مرگ در شعر " یار " به معنی پایان زندگی نیست بلکه آغاز دیگری است آن هم با حلاوت بسیار و مسکنی فوق ِ آرام بخش ! که متاثر از فرهنگ اسلامی  بوعلی سینایی است  با تاثیر از کتاب مقدس مسلمانان آنجا که آمده  ( انسان برای بقا آفریده شده و نه برای فنا )

گرچه " موتیف " مرگ گاه خسته کننده نیز می شود : بر منشورهای حک شده / حنجره ای از مرگ دارم / و همواره / بر سینه، سنگها / بر سنگها ، نامها /( شعر پنج )

" یار " در این دفتر اوقاتی را نیز پیامبرانه به اجابت ِ رسالتش می اندیشد و انسان مغرور و خواب آلود را با ذکر نکته ها وارجاعاتی به گذشته بیدار می کند و بیم می دهد : جاودانه نخواهد ماند/ آنکه همواره بر پشت اسب خویش می تازد / حالیا / از کاخهای کهنه هم/ نه نعره سلطانی بر می خیزد / ونه اطاعت ِ کنیزکی /  (شعر شش )

او  ازسواران ( مخاطبان شعرش) می خواهدتا قدر موقـعیت خویش و زیبا ترین روزان را که بر چنگ دارند را بدانند ، پیش از آنکه سقـوط کنند ! ( بمیرند)

 در شعر هفتم این دفتر، شاعر انسان را از صبح بریده می بیند ، صبح صادقی که روشنی بخش ِ دیدگان تیره ای است که از شب فرار کرده اند ؛ او مرگ را این بار پـروازی دیگر می بیند آن هم با اشاره به اسطوره ی ِ ایکاروس و پـرواز او برای برای رسیدن بر آخر ِ شگفتی هـااست البته با سقـوطی دیگر " ایکار " ! / این طومار توست / که بر دریا میرود ؟ /

" یار" خود نیز شیفته ِپرواز است؛ پروازی که از دیدگاه روانشناختی ، رسیدن به خاستگاه ِ شهوانی(اروتیسم) است !  که صدالبته این مشخصه سالها در شاعر مرده بود و زندگی او چون فرشتگان بدون گناه بود! (تو فرشته را به گناه هرگز نمی یابی وقتی می آموزی جادوی این مرگ را)

و البته این خاستگاه اروتیکی در سنین ِ جوانی که اقتضای ایام شبابی را می کند این پرواز چندان هم غیر معقولانه نیست . ای دریغ و افسوس از آه و ناله های این شاعر که وقتی می خواهد مهربان تر از یاد برود ، آن قدر خاموش می شود که "هزار ناله یِ ِ غمگین از گـلو روئیده می شود "  ( شعر ده ) و باز هم وقتی مرگ و جادوی آن را می آموزدفرشته را به گناه نمی بیند ( شعر یازده ) زیرا شاعر چون فرشته، فرمانبری صدیق است آن هم از جانب پروردگار و این تاثیر پـذیری محض از عرفان ِ اسلامی ابن سینایی ست که در اندیشه شاعر متبلور می شود ؛ او دلش را در کمند ِ معشوقه اش – در این شعر – فرسوده می بیند و " چون رمه ای / که به خواب فرو می رود / زنگوله به دست می گـذرد. "

در شعر دوازده، ما به یکی از زیبا ترین شعرهای شاعر می رسیم آنجا که : ( این مرگ / اگر سخن دارد / لذتهای مرا / ارغوانی می کند / وانتظارهایم را ابر آلود ) او از سوختن خویش حتی دود اندکی را نمی بیند تا بـلکه هشدار دیگران باشد ! و در شعر او " گاه هزار زمستان / بهتر از یک بهار غمگین است " و در پایان شعر ( برای چند باره ) این مرگ است که آرام می کند ( شاعر همواره در پایان شعرهای خود یا به " سر سرای دل" پناه می برد و یا به " آرامجای گور " )

در شعر سیزده، شاعر نمی داند چگونه از گرده ی زخمی ِ ماه سخن بگوید و او را انگار برای به تصویرکشیدن محق ِچنین فاجعه ای نمی داند وهنگامی که به ارتفاع بلند سعادت برای رسیدن به مدینه فاضله ی خویش است هر گز سقوط را نمی پذیرد؛ بلکه این پرواز شیرین رهایی است که شاعر گریزی جز او ندارد: ( بر ارتفاعی که مرا برده ای / گریزی جز پرواز نخواهم داشت )

در شعر هیجده، شاعر بیزار می شودازدلهایی که درگروعشق فرسوده می شوند . شعر نوزده ی " یار " از ماندگارترین اثرهای اوست با بهترین ِ تصویرها : ( آنگاه که من / شرم ِ بر آمده ای بودم / در سکوت ِ خانه ات  / جدی ترین سخن ِ تو /  چرخاندن یک کلید بود ) که اگر بخواهم بحث هرمنوتیکی آن را بیشتر باز کنم  تاویل مندی زیادی دارد از نظر فلسفی و عرفانی و حتی روانشناختی !

او وقتی با ضمیر غایب ِ شعر خود سخن می گوید ، گاه بسیار آراسته و آرام او را می بیند و گاهی هم سرکش و بی رحم مانند: ( تـو چه گرگی بـودی / که هر گذرنده ای / شتاب های مرا می گریست) به راستی این گرگ کیست؟ آیا همان شیطان ِ پنهان میان ِقلبها نیست که آدمی را به فرجام ِسیاه ِخویش می کشاند ؟!

شعر بیست، که به سلیقه ی محمد مختاری، بیست ترین شعر " یار " است و در کتاب ِ « هفتاد سال عاشقانه ها » ی این زنده یاد آمده است:

( آرمیده ی میان دو پـلک توام / که این حضور پنهانی / لهجه ی غریبی دارد )

و این ( رمانتیسم – سمبولیسم ) است که در سطرهای قبل به آن اشاره کردم ؛ از این شعر تا پایان ِ شعر-  سی و شش – ما با لیریک ترین اشعار مواجه می شویم و سطرهایی که گاه مخاطب را پرواز می دهند ! گرچه در پاره ای از این اثرها ، گریستن هایی مانند: ( می پذیرم / که بر گرده ی ابر بنشینم / و تاریک ببارم ) نیز هست. 

آنچه بدیهی ست اسدپور با همین دفتر شعر لاغر در دهه پنجاه شمسی در کشور توانست نظر منوچهر آتشی را به خود معطوف کند و سالها بعد به پشتوانه همین اشعار جای محکمی در میان شاعران آوانگارد ایران برای خود برگزید که نفس های شاعر در سیزدهم نوروز یکهزار و چهارصد و یک خاموش شد و برای همیشه به ابدیت واژه هایش پیوست.» 

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha