به گزارش ایسنا، روزنامه اعتماد نوشت: «کامو در جایی از خاطراتش نوشته بود «من اصلا در سودای این نیستم که نابغه فلسفی باشم. حتی اصلا دلم نمیخواهد هیچجور نابغهای باشم، چون همینقدر که انسان هستم بهقدر کافی برایم دردسر درست میکند.» اما او نابغه بود. کمتر کسی است که نوشتههای او را بخواند و نبوغش را تحسین نکند. در عمر نه چندان طولانیاش (مرگ در چهارم ژانویه ۱۹۶۰) چند رمان و رسانه و نمایشنامه مهم نوشت که از میانشان، رمان «طاعون» (۱۹۴۷) از همه مهمتر است.
واژه طاعون، با همه معانی پیدا و پنهانش، مدتها ذهن او را به خودش درگیر کرده بود. «هر بار که داستانی درباره طاعون میخوانم، صدایی واضح از ته دلی زهرآگین از طغیان خودش و خشونتهای دیگران برمیخیزد که میگوید به هر حال در انسانها چیزهای ستودنی بیش از چیزهای تحقیرکردنی است... و هر کسی طاعونی در درون خودش دارد، چون هیچکس، هیچکس در این دنیا نیست که از طاعون در امان مانده باشد و هر کسی باید دایما خودش را بپاید که مبادا در یک لحظه غفلت نفسش به صورت کسی دیگر ندمد و به طاعون آلودهاش نکند. آنچه طبیعی است میکروب است. باقی -سلامتی، صداقت و خلوص (اگر بخواهیم این را هم اضافه کنیم)- حاصل اراده است، آنهم ارادهای که متزلزل نباشد. انسان ستودنی، که هیچکس را آلوده نمیکند، انسانی است که هرچه کمتر غفلت میکند.»
درباره این رمان و مضامینی که کامو در روایتش جای داده است، بسیار گفته و نوشتهاند و هنوز هم تفسیرهای جالبی از آن بیرون میکشند. خودش میگفت «میخواهم به کمک طاعون آن هوای خفهکنندهای را بیان کنم که همهمان را عذاب میداد و جو تهدید و تبعیدی را که در آن میزیستیم. در عین حال، میخواهم این تفسیر را بسط دهم تا انگاره هستی در کل را در بر گیرد. طاعون تصویر کسانی را به دست خواهد داد که در این جنگ (جنگ دوم جهانی) سهمشان تنها تامل، سکوت و عذاب اخلاقی بود.» نیز میگفت «البته میدانیم که طاعون خیرهایی هم دارد، چشمها را باز میکند و ما را وا میدارد فکر کنیم. طاعون از این جنبه مثل همه شرهای این دنیا و مثل خود دنیاست. اما آنچه در مورد شرهای دنیا و خود دنیا صادق است در مورد طاعون هم صدق میکند. هر میزان شرفی هم که افراد از طاعون برگیرند، ما باید زمانی که بدبختی برادرانمان را درنظر میآوریم، دیوانه یا جانی یا بزدل باشیم که طاعون را بپذیریم. تنها واژه بهجا و مناسب در برابر طاعون، طغیان است.»
گفته بود «هر کسی باید دایما خودش را بپاید» که یعنی به مسوولیتپذیری و پرهیز از غفلت باور داشت، اما طرفدار سرسخت آزادی هم بود. حتی در انتخابی سخت، آن را به عدالت ترجیح میداد. در یادداشتهای شخصیاش نوشته بود «سرانجام آزادی را برگزیدم، زیرا حتی اگر عدالت محقق نشود، آزادی باز قدرت اعتراض علیه بیعدالتی را حفظ میکند و امکان ارتباط را محفوظ میدارد. عدالت در جهانی خاموش، عدالت آدمهای لال، همکاری و تفاهم را ازمیان میبرد، طغیان را نفی میکند و رضایت را بازمیگرداند، اما اینبار در پستترین و نازلترین شکلش. اینجاست که آدم میبیند اولویت اندکاندک به ارزش آزادی تعلق میگیرد.»
تعریفش از آزادی هم مهم است. «آزادی توانایی دفاع از عقیدهای است که خودم ندارم، حتی در رژیم یا جهانی که موردپسند من است. این یعنی توانایی اعطای حق به مخالف خود.» اما در این انتخاب شرطی هم داشت و میدانست «مشکل، هرگز از دیده به دور نداشتن این واقعیت است که آزادی در عین حال باید، چنانکه گفته شده است، عدالت را هم مصرانه بخواهد» زیرا «اگر انسان در سازش دادن میان عدالت و آزادی شکست بخورد، در همه چیز شکست خواهد خورد.»
انتهای پیام
نظرات