آغوش بگشا و تن سردم را لای برگ های کوچنده ات پذیرا باش، که تاریخ، گواه انکار ناپذیری، بر عاشقانه های دو خواهر است.
انار کرمی شاعر و حامی فلکلور و ادبیات کٌردی، بنا به روایت هایی از کوچ پاییز و حلول زمستان در فلکلور و ادبیات کردستان می گوید: افسانه ها بی شناسنامه و بی هویت نیستند، آنها سینه به سینه گشته و رشد کرده و تا به امروز نگهداری شده اند. بە دلیل وجود طبیعت بکر و توانایی واژگانی، انواع روایت، داستان و افسانە در ادبیات و فلکلور کٌردی وجود دارد.
کرمی می گوید: در باور جغرافیای کردستان، پاییز، بانوی هزار رنگ و عروس بزک ناپذیر همیشه ایام و زمستان فصل تمرکز و خانه نشینی زاگرس نشینان است.
وجود سرما و اجتماع در حال توسعه، در رویدادهای روزانه و فصلی به صورت افسانه و سینه به سینه تعریف می شود. طبیعی است هر چیزی به صورت پراکنده و موزون بیشتر ملکه ذهن می شود. از این رو داستان فصل ها را به خواهران ناتنی یا دوقلوهای جدای از هم برای بچه ها تعریف می کنند.
انار می گوید: اگر دقت کرده باشید، روایت ها به شیوه موزون و دارای شخصیت شروع می شود. همین جان بخشی به اجسام و مکان، دلیل ماندگاری افسانه های کهن است.
کرمی بر این باور است، به خواب رفتن پاییز گرم، بر تن خاک و در دل رود، باعث دوام زندگی در زیر یخبندان زمستان است.
در افسانه ها آمده است که اواخر پاییز زمان کوچ رنگ ها به قلب سپیدی، زمستان در ردای قداست، حجله یخ و اپرای بلند و کشدار برف را بر پوسته تبدار زمین می کشد و آخرین دیدار و خداحافظی دو خواهر لب رود روان زندگی، جایی که تجمع برگریزان و موسیقی دل خواه ایام، در آبتنی برگ ها، زلالی و مهر خواهرانه را شهادت می دهد، بنا بە روایتی پاییز و زمستان سالی یک بار یک دیگر را ملاقات می کنند، آخرین غروب پاییز و اولین طلوع زمستان میعادگاه هر ساله این خواهران کنار نهری که پاییز تن و روی خود را برای سفری یک ساله غسل می دهد می باشد.
در این هنگام زمستان که از دیدن خواهر زیبا و خالق رنگ خود شعف زده می شود، او را در آغوش می گیرد و می خواهد گل سری را که برایش آورده است به موهایش بزند که ناگاه از دستان لیز برفیش سر خورد و بر تن رود یخ بست.
پاییز خود را برای دیدار زمستان آماده می کند به این امید که پرچم صلح خواهر را با دستان خود بر روح طبیعت بنشاند! اما زمستان غالب، پا به عرصهی وجود نهاده و لایه ای شفاف را بر تن رود می بافد تا جریان زندگی را در رگ زرد برگ به خواب شیرین و سبز بهاری پیوند زند.
هنگامی که پاییز آغوش می گشاید تا زمستان را گرم در آغوش گیرد، احساس زمستان اوج می گیرد و بنا به عادت سردش، پاییز را در حلقه های یخ بندان خود به کام مرگ می کشد و نفس سردش را در طوطی بوسه هایش نثار پاییز می کند و آواز سکوت، بر پیکره بی پیکر دشت و در نغمه های سنگین و موزون دانه های برف، نرم و آرام سرما را به رشته وجود پیوند می زند و معراج سپید درخت و تلاوت آیه های رنگین را در نزول احساس و بلوغ برگ به رستاخیز واژه می سپارد.
وی می گوید: وجود همین واژه های جاندار و گرم باعث اتحاد و زندگی اجتماعی انسان ها شده و قصه پردازان از در باور و نیاز لحظه ای مردم، وارد معرکه قصه گویی می شدند.
میان تلاقی دو نگاه، در دیافراگم حافظه و جرقه عکس یادگاری، بر نرمی و سفیدی اولین برف نشسته بر تن و پالتوی پاییز سرما زده، ورق می زنیم خاطرات نمور دشت، که نوید دانه های نو رس را به چشم نگران اطلسی و نرگس های همرنگ بانوی زمستان می دهد.
انتهای پیام
نظرات