ایسناپلاس: با کارت دانشجوییام وارد دانشگاه تهران شدم. طبق اعلام قبلی برنامه از ساعت ۸ باید شروع میشد. برای ورود به سالن باید پیشتر ثبتنام میکردیم تا برایمان کارت ورود صادر شود. جمعیت زیادی آنجا بودند، برخی در حال تحویل وسایل، برخی کارت به دست در حال ورود به محوطه حفاظت شده و بعضی بسیار عصبانی! میگفتند اطلاعرسانی برای ثبتنام ضعیف بوده و نتوانستهاند ثبتنام کنند. رفتم کارتم را بگیرم که با جمعیت ناراحت دیگری مواجه شدم! افرادی که علیرغم ثبتنام، کارت ورود بهشان نرسیده بود و از قضا من هم جزوشان بودم. کارتها به صورت دستی و طبق لیست نوشته شده بودند. از دختری که به نظر از بچههای بسیج دانشجویی بود و کارتها را میداد پرسیدم: «چرا برای همه کارت صادر نشده؟» گفت: «به ما ۲۸۰تا ظرفیت دادند و ما ثبتنام کردیم. امروز صبح گفتند فقط برای ۲۰۰ نفر کارت صادر شده.» پرسیدم: «بقیه تشکلها هم همینطوره؟ چرا اینطور شده؟» گفت: «احتمالا. مثل اینکه از طرف نهاد ریاست جمهوری ظرفیت رو کم کردند.» یکی دیگر از دوستانش جلو آمد و گفت: «چرا اینطوری کارت صادر کردند؟ مگه نباید اسم افراد چاپ شده باشه؟»
یکی از مسئولین حراست را دیدم و از وضعیت پرسیدم. گفت: «ثبتنام و ظرفیت با ما نبوده و با تشکلهاست. به ما ارتباطی ندارد.»
اطراف سالن فردوسی که محل مراسم بود را با داربست و پارچه برزنتی پوشانده بودند و فقط کسانی که کارت داشتند میتوانستند از در آن رد شوند. تعداد زیادی لباس شخصی امنیت مراسم را بر عهده داشتند و آن طرف داربستها کارت و وسایل را کنترل میکردند. جمعیت زیادی پشت در بود. یکی از مسئولین حراست چند دختر با حجاب شال و مقعنه را به سمت در برد. پشت سرشان رفتم. صحبتی کرد و آنها به راحتی وارد شدند. وقتی برگشت گفتم: «چرا ما نمیتونیم وارد بشیم؟» گفت: «اینا خودشون با اون طرف هماهنگ کرده بودند. به ما ربطی نداشت.»
ساعت حدود ۹ است. میگویند مراسم داخل سالن شروع شده. تعدادی کارت از بچههایی که نیامده بودند دست یکی از دخترهای تشکلی بود. اسمها را خط میزد و اسم جدید مینوشت. تعداد کمی دستش مانده بود و تعداد زیادی آدم دور و برش! بچهها با همان کارتها هم وارد شدند. رفتم کیفم را تحویل دادم. جمعیت پشت در بیشتر و بیشتر میشد. بین جمعیت رفتم. در بسته شده بود و کسی را راه نمیدادند. میگفتند ظرفیت سالن پر شده. دانشجوها از دانشگاههای مختلفی آمده بودند و همه کارت داشتند. صدای اعتراضشان بلند شد. یکی از بین جمعیت داد زد: «اگه اینجا جا نداشتید، میومدید علموص!» یکی دیگر گفت: «آقا این جمعیت هزارتا مراسم اینجوری رفته. در رو باز کن، خودشون بلدند چطوری خودشونو جا بدند.» بعد از کلی کشمکش کمی قبل از ساعت ۱۰ بالاخره در باز شد. چون کارت نداشتم اجازه ورود ندادند. گفتم: «ثبتنام کردم ولی گفتند شما ظرفیت رو کم کردید.» گفتند: «حراست دانشگاه کارتها رو صادر کرده و ظرفیت تعیین کرده. به ما ربطی نداشته.»
پرتکرارترین جملهای که در جواب «چرا این بیبرنامگی پیش آمده؟» میشنیدم این بود: «با فلان افراد بوده، به ما ربطی نداشته!»
همان دختری که اولین بار دیدمش و کارتها را پخش میکرد، دوباره دیدم. دو سه تا کارت از کسانی که نیامده بودند دستش بود. خودش هم از وضعیت آشفته بود. یکی از کارتها را خط زد و اسمم را نوشت. سریع به سمت در ورود رفتم و بالاخره وارد شدم. رییس جمهور مشغول صحبت بود و همه سالن پر بود. به حرفهای نمایندگان دانشجوها نرسیده بودم. یاد حرف آن پسر افتادم که گفته بود این جمعیت خودشان بلدند چطور خودشان را جا کنند. با وجود جمعیت زیاد، همه با نظمی دیکته نشده اطراف و پشت صندلیها ایستاده بودند. از همان نقطه انتهایی سالن هم میشد رییس جمهور را دید. از دختری که کنارم بود ساعت را پرسیدم، نمیدانست. به سمت یکی از لباس شخصیها رفتم. عدد روی ساعتش ۱۰ و ۵ دقیقه را نشان میداد. پرسیدم: «آقای رییسی چند دقیقهست دارند صحبت میکنند؟» گفت: «تازه اومدند روی سن. دو سه دقیقهست.»
حدس میزدم دانشجوهای مخالف بخواهند جلسه را بهم بزنند، اما اتفاقی نیفتاد. تعدادشان زیاد نبود. دانشجوهایی بودند که وسط صحبتها، نقدهایی را مطرح میکردند یا سوالاتی میپرسیدند، اما به نظر نمیرسید هیچ یک قصد برهم زدن جلسه را داشته باشند.
آقای رییسی از تفاوت اعتراض و اغتشاش گفت، به تناقض شعار زندگی و آزادی دادن آمریکا برای ایران پرداخت و اشاره کرد دانشجوها باید به جامعه امید و آگاهی تزریق کنند. او حتی به فروشندهای که در کردستان به او شکلات داده بود هم اشاره کرد و گفت: «دیدید چه بلایی سرش آوردند؟ بعد میگویند دیکتاتور! شما این موضوع را ببینید؛ کی دیکتاتور است؟» به گمانم این جمله بیشترین تشویق را از حضار گرفت.
رییس جمهور در انتهای صحبتهایش به حرفهایی که نمایندگان دانشجویان گفته بودند پاسخ داد. از پاسخها میشد فهمید دانشجوها از وزیر سابق راه و وعده مسکن گرفته تا ارز ترجیحی و اینترنت و مسائل دیگر را مطرح کردهاند. حتی از نحوه پاسخ دادن آقای رییسی میشد حدس زد لحن بچهها گاهی تند یا معترضانه هم بوده.
با اتمام سخنان رییس جمهور، حاضران صلوات فرستادند، بادیگاردها دور رییس جمهور حلقه زدند و به سرعت از سالن خارجش کردند. بلافاصله پس از اتمام جلسه، آهنگ «نام جاوید وطن» دانشجوها را بدرقه کرد و سالن رفتهرفته خالی شد.
در حیاط دو ماشین دناپلاس مشکی با فاصله از هم پارک بودند که عده زیادی دورشان جمع شده بودند. یکی وزیر بهداشت بود و دیگری وزیر علوم. دور وزیر علوم شلوغتر بود. دانشجوها حلقه زده بودند و خواستههایشان را مطرح میکردند. یکی با صدای بلند گفت: «آقای وزیر قول دادیدها!» آقای زلفیگل هم بلند گفت: «چشم، گفتم که چشم.» این چشم گفتن حسن ختام صحبتهایش با دانشجوها شد و سوار ماشین شد. دقایقی بعد هر دو ماشین دانشگاه را ترک کردند.
انتهای پیام/
نظرات