به گزارش ایسنا، فضای آن شب بعد از گفت و گو با چند تن از اهالی را اینطور متصور میشوم. شروع بارش بسیار شدید با دانههای درشت برای چند دقیقه محدود سپس با خبر شدن اهالی از اینکه سیل دارد به سمت روستا میآید و لحظه ورود سیل با صدای بسیار مهیب و بعد هم قطع برق و فرورفتن روستا در تاریکی مطلق و تلاقی صدای فریاد و جیغ با سنگهایی که به پایین غلت میخورد و بی خبری اهالی دو طرف رودخانه از حال یکدیگر...
سیلی که هیچ کس به یاد ندارد
با هر کدام از اهالی روستای ناریان که درباره شب حادثه گفت و گو کردم هیچ کس چنین سیلی را به یاد ندارد. زنی مسن که حدوداً ۸۰ ساله به نظر میرسد همان ابتدای روستا نشسته و با حسرت چشم به رودخانه دوخته است. انگار منتظر است با یکی درد دل کند، سر صحبت را که با او باز میکنم میگوید: «من که هیچ حتی پدربزرگ من هم هیچ وقت درباره چنین سیلی صحبت نکرده بود.» تلاشش برای پنهان کردن ناراحتیاش بی نتیجه میماند و میگوید: «وضع خانه و زندگی اهالی روستا این است، خانهها را آب گرفته و اسباب و وسایل خیلیها را آب برده» بعد هم در حالی که دیگر توانی برای تظاهر به خوب بودن ندارد و اشک در گوشه چشمش جمع شده میگوید: «ماشین دختر و پسرم را آب برده...» ولی در آخر به یاد میآورد که هیچ کس در این سیل بی سابقه جان خود را از دست نداده و خدا را شکر میکند.
رودخانه از وسط روستا عبور کرده است. حدود ۱۱۰ خانه که در هر دو طرف رودخانه بوده با سیل درگیر شده است. گروههای جهادی، نیروهای ارتش، سپاه و هلال احمر و بقیه دستگاههای امدادی در کنار اهالی مشغول خالی کردن خانهها از گل و لای هستند.
فقط جانمان را برداشتیم و رفتیم
یکی دیگر از اهالی ما را به داخل خانهاش دعوت میکند، او هم بی سابقه بودن این سیل را یادآور میشود و میگوید: «اصلاً فکر نمیکردیم سیل تا این حد باشد که آب به داخل خانه بیاید»، هیچ جای خانهاش از طغیان رودخانه سالم نمانده و همه وسایلش روی آب غوطهور بوده است و حالا هم مشغول تمیز کردن وسایل است. میگوید: «آن شب فقط توانستیم جانمان را برداریم و با نردبان به خانه همسایه پشتی برویم.»
یک چوپان پیش از رسیدن سیل به مردم روستا خبر داده بود
هیچ سکوتی در روستا برقرار نیست همه یک گوشهای مشغول هستند و ماشینآلات امدادی بی وقفه کار میکنند. برق و آب روستا هم وصل شده است. اثر و رد آب و گل تقریبا تا دو و نیم متری دیوار برخی خانهها مشخص است و از حجم بالای سیلاب حکایت دارد. با یکی دیگر از اهالی همصحبت میشوم.
کارش تأمین مصالح ساختمانی است و انبارش را نشانم میدهد که تعداد زیادی کیسه سیمان در آن بوده و آب به آنها رسیده است. از شب حادثه تعریف میکند که ابتدا با یک صدای مهیب شروع شده و بعد آب با سرعتی باورنکردنی کل خانههای اطراف رودخانه را فرا گرفته است. میگوید: «من در پنجاه سال گذشته چنین چیزی ندیده بودم.» با فاصله کمی از رودخانه ایستادهایم، جای پایش را نشانم میدهد و میگوید: «فقط یک بار پدرم از یک سیل تعریف کرد که آب تا همینجا آمد ولی این سیل تا چندین متر آن طرف تر رودخانه را گرفت.» بر تعجب من از اینکه چنین سیلی بدون تلفات بوده صحه میگذارد و میگوید: «چوپان روستا در بالادست وقتی متوجه حرکت سیل به سمت روستا میشود با موبایل به هر که توانسته خبر داده و همین فرصت کوتاه در اینکه سیل کسی را با خودش نبرده اثرگذار بوده است.» پرسیدم چوپان کجاست تا با او صحبت کنم؛ با دستش کوههای بالادست را نشان میدهد و قطعا رفتن تا آنجا هم در آن فرصت کوتاه که چیزی تا شروع بارش مجدد نمانده امکانپذیر نیست. درباره خودروهایی که آب برده از او میپرسم. میگوید: «این ردیف پشت سر هم ماشین پارک بود؛ هم ماشینهای اهالی و هم گردشگرانی که میآیند. معمولا برخی گردشگران که میخواهند به کوه بروند سوییچ ماشین را به من میدهند تا اگر لازم شد ماشین را جابجا کنم. آن روز یکی ماشینش را اینجا گذاشت گفتم سوییچ را بده تا اگر لازم شد ماشین جابجا کنم ولی نداد و وقتی برگشت دید ماشین را آب برده است.» در لابلای صحبتش انگار چیزی را پنهان میکند و برای گفتنش دو دل است، متوجه این قضیه میشوم و حرف مفقود شدن سرنشینان یک خودروی غریبه را به میان میکشم، سری به نشانه اینکه چنین بحثی هست تکان میدهد و میگوید: «چطور میشود اطمینان پیدا کرد وقتی هیچ اثری از خودروها نمانده است البته میگویند در آخرین لحظه از خودرو پیاده شدهاند و خود را نجات دادهاند...»
از مغازه حسن هیچ چیز باقی نمانده است
تقریباً نیمی از روستا را گشتهام. بدون تعارف و اغراق، متانت و بزرگی در رفتار همه اهالی کاملاً مشهود است. با اینکه خانه و زندگی و اسباب و وسایلشان را آب برده اما باز هم میل به مهماننوازی و میزبانی دارند؛ درست مثل زن مسنی که دعوت به چای میکند. تنها مغازه روستای ناریان متعلق به آنهاست مغازهای که به قول خودشان شیر مرغ هم داشته اما سیل همه دارایی آنها را با خود برده و از آن مغازه هیچ چیز باقی نمانده است. دوست ندارند دربارهاش صحبت کنند، با اصرارم پسر بزرگش حاضر به صحبت میشود. اسمش حسن شریف کاظمی است میگوید: «از بچگی در همین مغازه بودهام و در این مدت همه نیازهای روستا از میوه تا خوار و بار و ابزار و لوازم خانگی و لباس و کفش و بخاری و هر چه فکرش را بکنید داشتم. از نیازهای یک بچه دو ساله تا یک پیرمرد ۱۰۰ ساله. نزدیک به ۷۰ کپسول گاز روستا هم دست من بود اما همه آنها را سیل برد.» میپرسم شما خبر نداشتید که قرار است سیل بیاید تا قبل از آن آماده شوید؟ میگوید: «قبل از این سیل یک سیل دیگر آمد که معمولی بود و همه فکر کردیم هشداری که دادهاند درباره همان بوده و دیگر تمام شده اما بعد از آن این سیل بی سابقه هم آمد و اینطور شد.» مغازهاش را نشانم میدهد، هیچی از آن باقی نمانده آب تا سقفش رفته و تا حدی هم تخریب شده است. میگوید: «اینجا تنها مغازه روستاست. مال همه مردم است و به این افتخار میکنم که نیازهای مردم روستایم را در این چند سال تأمین کردهام. اینجا محل کسب و کارم بوده است ولی همین که در این سیل کسی طوری نشده جای شکر دارد و مغازه من فدای سر تک تک هم محلیهایم.» ادامه میدهد: «معجزه شده که کسی طوری نشده...»، نمیتواند مستقیم بگوید که درخواست کمک دارد ولی اینطور ادامه میدهد: «همه وضعیت من را میبینند نزدیک به دو میلیارد سرمایهام از بین رفته است...» شوخی که نیست این همه سرمایه در یک آن از بین رفته و کاش مسئولان استان نه فقط برای حسن که برای همه ۴۰۰ خانوار ساکن ناریان که مایحتاج خود را از مغازه حسن تأمین میکردهاند چارهاندیشی کنند.
مسیرم را به سمت پایین روستا ادامه میدهم، فرماندار طالقان را میبینم که کنار رودخانه ایستاده و مشغول است. حتماً میداند که اهالی روستای ناریان به پتو و لوازم زندگی نیاز دارند. درباره خسارت سیل از او میپرسم که میگوید: «هنوز برای برآورد خسارت به زمان نیاز داریم.»
نیروهای ارتش و سپاه کار امروز خود را تمام کردهاند و در حال ترک روستا هستند تا روز بعد برای ادامه امدادرسانی بازگردند. صدای مداحی در سراسر روستا پیچیده و ابری غلیظ روی آسمان روستا را گرفته است. یکی از اهالی در روستا میچرخد و صدا میزند که «بالادست بارش شروع شده و ممکن است سیل به زودی برسد...»
انتهای پیام
نظرات