به گزارش ایسنا، عصر ایران نوشت: «هنگامی که دولت انگلستان دعوای خود را علیه ایران به شورای امنیت سازمان ملل برد، مصدق تصمیم گرفت که خودش برای دفاع از موضع ایران در آنجا حضور پیدا کند. از این رو، برای توضیح وضع موجود و تشریح دیدگاههای خود به مجلس اعلام کرد که روز چهارم مهر ۱۳۳۰ در نشست مجلس شورای ملی شرکت خواهد کرد. آن روز میدان بهارستان پر از تماشاچی و جای سوزنانداختن نبود.
در آن روز نمایندگان مخالف برای جلوگیری از رسمیتیافتن مجلس، از حضور در جلسه خودداری کردند. دکتر مصدق به ناچار مجلس را ترک کرد و در میدان بهارستان رو به مجلس ایستاد و سخنرانی پرشوری کرد:
« ... ای مردم! شما مردم خیرخواه و وطن پرست که در اینجا جمع شده اید، این مجلس است و آنجا (با اشاره به ساختمان مجلس) که یک عده ای مخالف مصالح مملکت هستند، مجلس نیست.... هر جا ملت است آنجا مجلس است...»
در حین سخنرانی، مصدق دو بار متاثر شد و به گریه افتاد و مردم با احساسات شدید از او پشتیبانی کردند و همراه او گریستند. سخنرانی مصدق مردم را در سراسر کشور به لرزه درآورد. بازار تهران تعطیل شد و نمایندگان بازار و اصناف با سردار فاخر حکمت، رییس مجلس، دیدار کردند و به تشکیلنشدن جلسه اعتراض کردند. نمایندگان مخالف از ترس مردم اعلام کردند که به خاطر سفر مصدق به سازمان ملل از مخالفت دست خواهند کشید. مصدق بار دیگر در ۱۱ مهر در جلسه علنی مجلس شرکت کرد. این بار هیچکدام از مخالفان جیک نزدند و مصدق شرح کامل شرایط سیاسی کشور و موضع ایران را داد. در همین جلسه تجلیل زیادی از مصدق شد و رضا رفیع، قائم مقام الملک، گفت: «... خدمات آقای دکتر مصدق به اندازهای است که زبان عاجز است از او تشکر کند...»
مصدق به شورای امنیت رفت. همراهان او، احمد متین دفتری و مرتضی قلی بیات از مجلس سنا، الهیار صالح و علی شایگان از مجلس شورا، کریم سنجابی، مظفر بقایی، حسین فاطمی، جواد بوشهری و حسین نواب از هیات دولت و دو مترجم بودند. پسر مصدق دکتر غلامحسین را که پزشک شخصی او بود و دخترش ضیاء اشرف را هم به «هزینه خودش» به همراه برده بود. وقتی مصدق وارد نیویورک شد، شهرت جهانی و محبوبیتش چنان بود که مردم نیویورک استقبال عظیم و بینظیری همانند یک قهرمان از او کردند. پس از سخنرانی مصدق در شورای امنیت، اعضای شورا چنان تحت تاثیر قرار گرفتند که تصمیم گرفتند قطعنامه انگلستان را مسکوت بگذارند و حکم صلاحیت یا عدم صلاحیت شورای امنیت را به دادگاه لاهه ارجاع دهند. عدم صلاحیت شورای امنیت هم بعدها در دادگاه لاهه تصویب شد و بزرگترین پیروزی تاریخی ایران در صحنه سیاست بینالمللی رقم خورد.
در امریکا، مصدق با ترومن که به موضع ایران گرایش داشت و سه سال پیشتر با تهدید استالین به حمله به مسکو، شوروی را وادار به خروج از ایران کرده بود، ملاقات کرد. آنان پس از هشتاد ساعت مذاکره با مکگی، معاون وزارت خارجه، توافق کردند که برای دو سال اداره پالایشگاه آبادان به هلندیها واگذار شود. همزمان و آگاه از این مذاکرات، انتونی ایدن، وزیر خارجه انگلستان، که در پاریس بود، با زرنگی پیشنهاد سهیمشدن امریکا در نفت ایران را اعلام کرد. با این پیشنهاد زیرکانه، توافق ایران و امریکا منتفی شد و امریکا از بیطرفی درآمد و درخواست ایران را هم برای ۱۲۵ میلیون دلار کمک اقتصادی رد کرد. از بخت بد، انتخابات در انگلستان هم در همین زمان صورت گرفت و وینستون چرچیل که موضع سرسختانهای در برابر ایران داشت نخست وزیر شد.
با روی کار آمدن چرچیل، مخالفان مصدق در ایران هم بر خلاف قولشان به ملت آغاز به ایجاد تشنج کردند. ژرژ ششم، پادشاه انگلستان، در همان زمان به مردم انگلستان اطمینان داد که: "این کابینه منافع انگلستان را تامین خواهد کرد." حزب توده هم که مخالف ملی شدن نفت بود و میخواست انگلستان دوباره بر نفت جنوب مسلط شود تا شوروی هم امتیاز نفت شمال را به دست آورد، برنامه هایی برای ایجاد آشوب اجرا کرد؛ از جمله یورش توهین آمیز دانشجویان توده ای در روز هشت آبان ۱۳۳۰، به جلسه شورای عالی دانشگاه و گروگانگیری اعضای آن و درخواست شناسایی آنان به عنوان تنها سازمان دانشجویی دانشگاه که با پایداری اعضای شورای عالی و استعفای دستهجمعی موضوع خنثی شد.
انگلستان نمیخواست انتخابات مجلس آینده ایران، دوره هفدهم، در زمان نخست وزیری مصدق انجام گیرد. مجلس کنونی که اکثریت نمایندگان آن مخالف مصدق بودند برای انتخاب نخست وزیر و تصویب لایحههایی در راستای منافع انگلستان مناسبتر بود. نمایندگان مخالف مصدق هم میدانستند که با موفقیتهای چشمگیر مصدق، انتخاب شدن آنان در مجلس آینده بعید به نظر میرسد. بنابراین کوشش میکردند انتخابات را به عقب بیاندازند.
شاه فرمان انتخابات را برای سوم مهر ۱۳۳۰ امضاء کرده بود ولی نمایندگان مخالف مصدق تعویق آن را تا ۲۶ آذر تصویب کردند. از آنجا که عمر مجلس شانزدهم در ۲۹ بهمن پایان مییافت و با توجه به اینکه انتخابات باید در طی دو ماه از تاریخ مصوب انجام میشد، عملا دوره هفدهم دست کم دو ماه عقب میافتاد. این تعویق ایجاد یک دوران فترت میکرد، چیزی که مصدق با آن سخت مخالف بود.
روز یکم آذر مصدق پس از سفر مصر که در آنجا از او استقبال بینظیری، انگار که قهرمان ملت مصر بود، انجام دادند، وارد تهران شد؛ استقبالی که مردم تهران از مصدق کردند در تاریخ ایران بینظیر بود. روز سوم آذر هم که مصدق برای گزارش سفرش به شورای امنیت، به مجلس رفت، با کف زدنها و تظاهرات نمایندگان مجلس و مردم در میدان بهارستان روبرو شد. در آنجا مصدق با مصوبه تاخیر در انتخابات مخالفت کرد و گفت چون تاخیر در انتخابات به تصویب مجلس سنا نرسیده و شاه هم آن را امضاء نکرده، قانونی نیست. در آنجا مصدق گفت: « ... در مورد تاخیر در انتخابات، انگلیسیها میخواهند این دولت برود و آنها عملیاتی بکنند که مجلس بعد تقاضای آنها را انجام دهد. از این نظر، حاضر نیستم دقیقه ای امر انتخابات تاخیر شود...»
در پایان از مجلس درخواست رای اعتماد کرد و از ۱۰۷ تن نماینده، ۹۰ تن او را تایید کردند.
توطئه ۱۴ آذر حزب توده
حزب توده بیش از هر گروه مخالف دیگر، علیه دولت مصدق توطئه میکرد. آنها میخواستند با ایجاد بیثباتی و اغتشاش حکومت مصدق را ساقط و از اجرایی شدن قانون ملی شدن نفت جلوگیری کنند. به همین منظور در روز ۱۴ آذر ۱۳۳۰، حزب توده تظاهراتی توسط دانشجویان و دانش آموزان هوادار خود به راه انداخت.
در این تظاهرات تودهایها با پلیس درگیر شدند و طی زد و خورد سختی که درگرفت یک سرهنگ شهربانی کشته شد. با کشته شدن افسر شهربانی، حزب افراطی سومکا، حزب پان ایرانیست و حزب زحمتکشان با چوب به توده ایها حمله کردند. این رویداد همان بود که حزب توده میخواست تا ضربه حیثیتی زیادی به دولت مصدق وارد کند.
دولت مورد انتقاد جناحهای چپ و راست قرار گرفت و در مجلس هم که نمایندگان گزارش آن را از سردار فاخر حکمت شنیدند، هتاکیها و توهینهای زیادی به مصدق کردند. روزنامههای حزب توده آغاز به تهمت زدن کردند، مانند «نوید آزادی» که نوشت: «... مصدق ماهیت خیانتکار خود را آشکار کرد...» و روزنامه «به سوی آینده» دولت مصدق را رژیم ترور و آدمکشی و غارت و دزدی اوباش و ارازل و روزنامه «شهباز» مصدق را "پیر کفتار خون آشام" خواند. در مجلس هم نمایندگان مخالف در جلسه علنی ۱۹ آذر که مصدق در آن شرکت داشت، هتاکی و بی حیایی را به انتها رساندند.
مصدق همه اینها را با متانت تحمل کرد و در پایان برخاست به آرامی گفت: "... در هر مملکتی که اقلیت آزاد نباشد در مجلس صحبت کند، آن مملکت به هیچ وجه ترقی نمیکند..."
ولی وقتی مصدق و نمایندگان جبهه ملی ایران از مجلس خارج و وارد میدان بهارستان شدند، با ابراز احساسات پر شور مردم روبرو شدند. مردم دکتر فاطمی را سر دست تا میانه میدان بردند.
در روز ۳۰ دی ۱۳۳۰، دولت ایران کنسولگریهای انگلستان را در سراسر ایران بست تا امکان دخالت آنها را در انتخابات دوره هفدهم بکاهد. روز بعد تعطیل عمومی اعلام شد و در بیشتر شهرهای ایران تظاهرات گستردهای در پشتیبانی از دولت انجام گرفت.
سرانجام، انتخابات دوره هفدهم در روز ۳ بهمن انجام شد. در روز ۱۸ بهمن شمارش رای انتخابات تهران اعلام شد و مردم ۱۱ تن از ۱۲ نامزد انتخاباتی جبهه ملی ایران را انتخاب کرده بودند. دکتر مصدق دخالت دولت را در انتخابات اکیدا ممنوع کرده بود. به همین دلیل مخالفان مصدق در شهرستانها میدان را برای جولان دادن باز دیدند. در شهرستانها که خارج از کنترل نظارتی دولت بود، تقلب بسیار گسترده انجام گرفت. رای دهندگان بیسواد را میآوردند و رای نوشته شده را به دستش میدادند. در برخی حوزهها ماموران حفظ صندوقها، رایها را مینوشتند و به صندوق میانداختند. در برخی حوزهها نمایندگیها خریداری میشد.
مصدق در جریان انتخابات، بجز تهران که زیر نظارت دقیق دولت بود، متوجه شد که آزادمنشی او به زیان مردم و منافع کشور تمام شده است. بنابراین، تصمیم گرفت انتخابات را در نیمه راه متوقف کند. به این ترتیب، اکنون ۷۹ تن از ۱۳۶ تن به مجلس راه یافته بودند.
در آن دوران هر کس میخواست در انتخابات موفق شود خودسرانه به نام عضو جبهه ملی ایران، که در اوج محبوبیت بود، بیانیه صادر میکرد. جبهه ملی برای جلوگیری از سوء استفاده اشخاص از نام جبهه ملی ایران، اعلامیهای حاوی نام اعضای رسمی خود، بجز آنان که در کابینه بودند، منتشر کرد. هیجده تن در آن اعلامیه نام برده شده بودند...
روز ۱۶ فروردین ۱۳۳۱، انگلستان اعلام کرد که علیه ملی شدن صنعت نفت به دادگاه لاهه شکایت میکند. مصدق هم اعلام کرد که برای دفاع از منافع ایران، خودش در دادگاه شرکت خواهد کرد.
روز هفتم اردیبهشت، شاه مجلس هفدهم را گشایش کرد؛ هر چند که مصدق شرکت نکرد ولی شایع بود که شاه در سخنرانی خود مصدق را تایید کرده بوده است. روز هشتم، مصدق نامهای به مجلس نوشت و از تقلب گسترده و مخدوش بودن انتخابات خبر داد و از مجلس خواست اشخاصی را که نمایندگان راستین مردم نیستند رد کنند. افشاگری مصدق درباره انتخاباتی که خود مسئول آن بوده، همه را شگفت زده کرد، ولی نشانگر تعصب مصدق به راستگویی بود.
مصدق باید برای دفاع از حقوق ایران به لاهه میرفت و یک دلیل متوقف کردن انتخابات این بود که نمایندگان تحمیلی دربار میتوانستند پشت سر او توطئه کنند و قانونهایی بر خلاف منافع ملی تصویب و کار او را در لاهه خنثی کنند. کسانی که امروزه از توقف انتخابات توسط مصدق انتقاد میکنند، باید به این نکتههای ظریف سیاسی توجه نمایند. دفاع مصدق به همراه پروفسور رولن بلژیکی که وکیل مدافع ایران بود تا دوم تیر ۱۳۳۱، ادامه یافت. سرانجام دادگاه لاهه به حقانیت ایران رای داد و مصدق همان روز پیروزمندانه به تهران بازگشت.
وقتی مصدق به ایران بازگشت، هنوز مجلس در کشمکش اعتبارنامهها بود، ولی تلاش آنها بجای رد صلاحیت نمایندگانی که با تقلب وارد شده بودند، رد نمایندگانی از جبهه ملی ایران بود که همراه مصدق به لاهه رفته بودند و غایب محسوب میشدند!
روز ۱۴ تیر، اعلام شد که شمار نمایندگان تایید صلاحیت شده به حد نصاب رسیده و نخست وزیر باید کنارهگیری کند تا دوباره رای اعتماد بگیرد. سیل تومار مردم در پشتیبانی از نخست وزیری مصدق از سراسر ایران سرازیر شد. در مجلس از ۶۶ نماینده ۵۳ تن به مصدق رای دادند، ولی در سنا از ۳۶ سناتور فقط ۱۴ تن به مصدق رای دادند. ولی شاه زیر فشار تظاهرات مردم، فرمان نخست وزیری مصدق را در روز ۱۹ تیر صادر کرد.
این بار مصدق تشخیص داد که شرایط باید طوری باشد که بتواند کار کند و پیوسته نگران توطئههای براندازی و اخلالگری نباشد. تحلیلگران سیاسی بینالمللی هم در آن زمان تفسیر میکردند که انگلستان در انتظار سقوط مصدق و روی کار آمدن یک دولت "واقع بین" است.
مصدق تشخیص داده بود که در شرایط عدم همکاری مجلس و توطئههای براندازی دولت توسط عوامل انگلستان و برنامه تروری که فدائیان اسلام تدارک دیده بود، نمیتواند برای تصویب لایحههای ضروری روی مجلس حساب کند و بدون مدتی آرامش و اختیارات لازم، طرح ملی کردن نفت را به سرانجام نخواهد رسید.
از این رو از مجلس درخواست شش ماه اختیارات کرد. طبق این اختیارات، او لایحههای ضروری و قانونی را خود امضاء و آزمایشی اجرا میکرد و سپس برای تصویب نهایی به مجلس میفرستاد. چیزی شبیه لایحه اختیارات آغاز جنگ برای ۹۰ روز توسط رییس جمهور امریکا، که در زمان جرج بوش در کنگره تصویب شد و ادامه آن پس از ۹۰ روز اول با تصویب کنگره امکان داشت. اختیارات در انجام کار خاصی در شرایط اضطرار یا امنیتی غیر عادی نیست.
مصدق بخوبی می دانست که هیچ پایگاهی در مجلس و نزد شاه و قدرتهای خارجی ندارد و با توطئههای پایان نیافتنی ... باید کنترل نیروهای مسلح را هم در دست داشته باشد تا شاه نتواند در پناه بیگانگان دخالت کند؛ و همچنین او بتواند در صورت رویدادهای پیش بینی نشده، امنیت کشور را تامین نماید. در هر حال، با وجود اینکه فرمانده کل قوا شاه بود، طبق قانون، وزارت جنگ جزوی از دولت بود و وزیر جنگ را نخست وزیر تعیین میکرد. کنترل وزارت جنگ که جزوی از کابینه دولت بود در دست یک پادشاه مشروطه تخلف از قانون اساسی و دخالت در امور دولتی بود.
مصدق روز ۲۵ تیر به دیدن شاه رفت و درخواست واگذاری وزارت جنگ را کرد. شاه که از مصدق میترسید پاسخی مبهم داد. مصدق هم همان روز استعفانامه خود را برای شاه فرستاد و در آن نوشت:
«... البته بهتر آن است دولت آینده را کسی تشکیل دهد که کاملا مورد اعتماد باشد و بتواند منویات شاهانه را اجرا کند. با وضع فعلی ممکن نیست مبارزاتی را که ملت ایران شروع کرده، پیروزمندانه خاتمه دهد ... »
شاه این بار کناره گیری مصدق را پذیرفت و توسط وزیر دربار، احمد قوام را برای نخست وزیری به مجلس پیشنهاد کرد. مجلس فراخوان یک نشست غیرعلنی در ۲۶ تیرماه کرد. نمایندگان جبهه ملی درخواست کردند که نخست جلسه غیر علنی برای شنیدن حرف های آنان تشکیل شود. رییس مجلس نپذیرفت و نمایندگان جبهه ملی هم در نشست سری مجلس شرکت نکردند. در آن جلسه از ۴۲ نماینده حاضر، ۴۱ تن رای به احمد قوام دادند و یک رای ممتنع بود. مصدق هیچ رای نیاورد. این بهخوبی نشان داد که چرا مصدق نمیتوانست با چنین مجلسی کار کند.
روز ۲۷ تیر، ۳۱ تن نمایندگان جبهه ملی ایران در نشستی بیانیه ای علیه رای اعتماد مجلس به قوام السلطنه دادند و یادآوری کردند که بدون مصدق ادامه و پیروزی نهضت ملی ممکن نیست و اینکه با تمام نیرو از مصدق پشتیبانی خواهند کرد. استعفای مصدق و نخست وزیری قوام، شگفتی و هیجان زیادی را در کشور ایجاد کرد. سخنان آغازین قوام هم که خیلی تند و تهدیدآمیز بود به این هیجان و نارضایتی را دامن زد.
قوام السلطنه که در آن زمان بسیار فرتوت و بیمار بود، در بیانیه خود اعلام کرد که: "... وای به حال کسانی که در اقدامات مصلحانه من اخلال کنند..." و اینکه او دادگاه های انقلابی تشکیل خواهد داد و روزی صدها تن را به کیفر خواهد رساند، و در انتها اینکه: " ... کشتیبان را سیاستی دیگر آمد..." برخی تصور میکردند که او از پشتیبانی قدرتهای بزرگ بهرهمند است ولی بیشتر میپنداشتند که حواس خود را از دست داده و نمیفهمد چه میگوید. در هر حال، این بیانیه باعث سرنگونی خودش شد. جبهه ملی هم یک بیانیه داد که تسلیم مطامع بیگانه نخواهند شد و روز ۳۰ تیر را تعطیل عمومی و انجام تظاهرات اعلام کرد.
فرماندار نظامی تهران، علوی مقدم، در تایید بیانیه نخست وزیر، خود بیانیهای شدید در تهدید مردم داد که:
"... عدهای آشوب طلب در نظر دارند که برخلاف مقررات قانون دست به تظاهرات دست جمعی زده بالنتیجه آشوب و بینظمی ایجاد کنند ... دستور دستگیری محرکین و اغوا کنندگان صادر شده ..."
اطرافیان قوام به او پیشنهاد کرده بودند کنارهگیری کند، ولی او تصمیم به اعمال خشونت گرفته بود. روز ۲۸ تیر میدان بهارستان، به میدان جنگ میماند، زیرا پر از سرباز و با تانک و زره پوش میدان محاصره شده بود. فراکسیون ۳۱ تنه جبهه ملی درون مجلس بودند و از آنجا اعلامیه میدادند. آیتالله کاشانی اعلامیهای داد و در آن از قوام خواست که در ظرف ۴۸ ساعت کنارهگیری کند، وگرنه وی خود کفن خواهد پوشید و پیشاپیش مردم به مبارزه خواهد پرداخت.
قوام السلطنه دستور دستگیری آیتالله کاشانی را صادر کرد. کاشانی که مقتدرترین روحانی کشور بود و نماینده مجلس هم بود، مصونیت پارلمانی داشت. آن روز کاشانی یک مصاحبه مطبوعاتی بینالمللی تشکیل داد و ضمن اعتراض به دولت قوام، گفت: "... انگلیسی ها میخواهند دولت ملی مصدق را ساقط کنند و مقاصد شوم خود را بدست دولت جدید انجام دهند... تا خون در شاهرگ من و این ملت است زیر بار این نمیرویم که قوام بر ما حکومت کند..."
این تحرکات قوام را ترساند. فرماندار نظامی هم که از عاقبت کار خود ترسیده بود، در رادیو از اقلیت جبهه ملی مجلس خواست که در ۳۰ تیر مردم را دعوت به آرامش و عدم درگیری با ماموران کنند. این درخواست نشانه نگرانی دربار و ارتش از احتمال یک انقلاب مردمی بود. جبهه ملی هم ستاد عملیاتی خود را در مجلس مستقر کرده بود، چون بیرون از مجلس امنیت نداشت.
از روز ۲۹ تیر فریاد مرگ بر قوام السلطنه و زنده باد مصدق میدان بهارستان و خیابانهای پیرامون را پر کرد. در بازار و سبزه میدان تظاهرات به زد و خورد شدید منجر شد. خبرنگار آسوشیتدپرس گزارش داد که، "... سربازان با سرنیزه به مردم حمله میکردند..."
مردم در آبادان و خرمشهر کار را تعطیل کردند و با شعار "یا مرگ یا مصدق" به تظاهرات پرداختند. در کرمانشاه سربازان به مردم شلیک کردند، و از آنجا و همدان و قزوین سیصد تن کفنپوش عازم تهران شدند که در کاروانسرا سنگی جاده قدیم کرج برای جلوگیری از رسیدن آنان به تهران توسط ژاندارمری به گلوله بسته شدند. در رشت سه روز تعطیل همگانی اعلام شد و سربازان به تظاهرات مردم شلیک کردند. تبریز و قزوین یکپارچه تعطیل شد، و در شیراز و اصفهان مردم در تلگرافخانه بست نشستند. نیمروز ۲۹ تیر، جبهه ملی نامهای برای شاه فرستاد که:
"اعلیحضرتا، افراد ارتش و ماموان انتظامی مردم ایران را بجرم وطن پرستی و نهضت ضد بیگانه پاره پاره میکنند. در سراسر کشور عده زیادی مردم شرافتمند و غیور به زندان افتادهاند. چندین تن از مردان ملی را در معابر شهید کردهاند. مسلم است که این اعمال ادامه دار عواقب وخیمی دارد... ... ما وظیفه وجدانی خود دانستیم که این مطالب را به شما گوشزد کنیم. حال خود دانید و شرافت سربازی خودتان."
از بامداد روز ۳۰ تیر، اعتصاب عمومی مردم آغاز شد و انبوهی از مردم از سراسر شهر به سوی بهارستان براه افتادند. زد و خورد هنگامی آغاز شد که ماموران میخواستند از ورود مردم به بهارستان جلوگیری کنند.
اعضای حزب توده با لباس متحدالشکل پیراهن سفید و شلوار خاکستری، مانند همیشه برای سوء استفاده و ایجاد آشوب و درگیری آمده بودند. تانکها بسوی بهارستان بحرکت درآمدند. پلیس اسب سوار با شمشیرهای کشیده و سربازان با سرنیزه به مردم حمله و آنها را تهدید میکردند. بزودی صدای تیراندازی و مسلسل شنیده شد.
نمایندگان جبهه ملی از پشت نردهها صحنه را تماشا میکردند و میگریستند. مردم با فریاد "زنده باد مصدق" و "یا مرگ یا مصدق" در خون خود میغلتیدند. جبهه ملی به رییس مجلس اعتراض کرد که به شاه بگوید این خونریزی را تمام کند. او هم این کار را کرد. ساعت ۲ بعد از ظهر، چهار تن از جبهه ملی (شایگان، معظمی، رضوی و مشار) که برای دیدن شاه به کاخ سعدآباد رفته بودند برگشتند.
آنان گزارش دادند که به شاه هشدار دادهاند که کشور در آستانه یک انقلاب است و او باید قوام السلطنه را برکنار کند. شاه گفته بود آنان برگردند و منتظر خبر او باشند. ساعت ۵:۳۰ بعد از ظهر تلفن مجلس زنگ زد و حسین علاء وزیر دربار خبر داد که قوام کنارهگیری کرده و شاه دستور داده نیروهای نظامی به پادگانهای خود بازگردند.
رادیو خبر عقب نشینی نیروهای نظامی راپخش کرد و حسین مکی از نردههای مجلس بالا رفت و خبر را به جمعیت درون میدان بهارستان اعلام کرد. شادی سراسر شهر را گرفت و مردم یکدیگر و سربازان را درآغوش گرفته میبوسیدند. از آنجا مردم به سوی خانه مصدق، شماره ۱۰۹ خیابان کاخ، سرازیر شدند.
در آنجا دکتر غلامحسین مصدق، پیام پدرش را برای مردم خواند:
"... ای مردم، به جرات میتوانم بگویم که استقلال ایران از دست رفته بود. ولی شما با رشادت خود آن را نگه داشتید... ای کاش مرده بودم و ملت ایران را عزادار نمی دیدم..."
روزنامه اطلاعات که مخالف مصدق هم بود، نوشت:
".. پریروز تهران در آستانه یک انقلاب وحشتناک بود. همه مردم فریاد میزدند یا مرگ یا مصدق. فریادهای زنده باد مصدق، مرگ بر قوام السلطنه از تمام خیابانهای شهر شنیده میشد..."
آمار دقیقی از کشته شدگان روزهای ۲۸ تا ۳۰ تیر منتشر نشده، ولی برآورد میشود که شماری میان ۱۰۰ تا ۱۸۰ تن در تهران و شهرستانها جان خود را از دست داده باشند که حدود ۸۰ تن آنان در تهران رخ داده است. بیست و پنج تن از شهیدان قیام ۳۰ تیر، در گورستان بابویه شهرری به خاک سپرده شده اند، همانجا که مصدق هم وصیت کرده بود به خاک سپرده شود.
مصدق سالها بعد، در خاطرات خود نوشت: "... اکنون اعتراف میکنم که راجع به استعفاء خطای بزرگی مرتکب شدم. چنانچه قوام آن اعلامیه کذا را نمیداد و با مخالفت صریح مردم روبرو نمیشد، دولت خود را تشکیل میداد و قبل از اینکه دادگاه اعلام رای کند، دولتین ایران و انگلیس روی این نظر که اختلاف در صلاح دولتین نیست، دعوای خود را از دیوان لاهه پس میگرفتند. کار به نفع انگلیس تمام میشد و زحمات هیات نمایندگی به هدر میرفت..."
رای رسمی دیوان لاهه که به سود ایران نهایی شده بود، در بعد از ظهر همان روز ۳۰ تیر صادر و خبر آن از رادیو پخش شد.
روز ۳۱ تیر ۱۳۳۱، انتظامات و امنیت شهر در دست مردم و با سازماندهی جبهه ملی ایران بود. جوانان و دانش آموزان جبهه ملی با بازوبند سیاه به نشانه سوگواری رفت و آمد خودروها و امنیت محلهها را بر دوش گرفته بودند. مجلس هم جلسه کرد تا نخست وزیر جدید را تعیین کند و با ۶۱ رای از ۶۳ تن مصدق انتخاب شد. روز بعد در مجلس سنا هم مصدق ۳۱ رای از ۴۲ رای را آورد و شاه فرمان نخست وزیری مصدق را امضاء کرد.
در این زمان، مصدق پیغامی را برای اطمینان دادن به شاه پشت جلد یک قران نوشت و برای او فرستاد:
"دشمن قران باشم اگر بخواهم خلاف قانون اساسی عمل کنم، و همچنین اگر قانون اساسی را نقض کنند و رژیم مملکت را تغییر دهند، من ریاست جمهوری را قبول نمایم."
با بازگشت مصدق، انگلستان در طی یک هفته دو ضربه مهلک خورده بود: یک رای دادگاه لاهه و یکی ادامه دولت مصدق. انگلستان در همین هفته یک ضربه سخت دیگری هم خورده بود و آن شورش نظامی در قاهره و برکناری ملک فاروق توسط ژنرال نجیب بود که بزودی عبدالناصر جانشین او شد و با الهام از مصدق آبراه سوئز "آبراه داریوش" را ملی کرد.
مجلس شورای ملی در نشست دوم مرداد ۱۳۳۱، با تصویب یک ماده واحده، خیزش ۳۰ تیر را "قیام مقدس ملی" نامگذاری کرد و کشته شدگان آن روز را شهیدان ملی. پرچم ایران در سراسر کشور نیمه افراشته شد.»
انتهای پیام
نظرات