در حالی که کمی آن سوتر صدای خود مرشد زریری از بلندگویی به گوش میرسد، نقالی آغاز میشود. کوچک و بزرگ چهارباغ، نقال جوان را تشویق میکنند. پیرمردی از راه میرسد و به مرد میانسالی که با اشتیاق گوش به نقل سپرده است، میگوید: تو جلدی مرشد زریری رفتند؟
مردپاسخ میدهد: نه. نقلی مرشدا میخونند.
پیرمرد میگوید: خدا رحمتش کنه. خودشم همینجا تو کافه سدابوالقاسم نقل میگفت. اما اون نقل کوجا و این نقل کوجا.
مرد پاسخ میدهد: همین که این بچا شناختندش خیلی مهمس.
چهارباغ هر لحظه بیشتر مملو از جمعیت میشود. صدا به صدا نمیرسد اما صدای بیات اصفهان و صدای آب در عبور آدمها به آرامی همراه تفرج اردیبهشتی رهگذران است.
ایستگاه بعدی قابی از حسین خرازی به نمایش گذاشته و صداهایی از سالهای جنگ و جبهه که در همهمه مردم گم میشود.
صدای ضرب زورخانه در ایستگاه بعدی گرچه با ریتم آرام عبور آدمها ناهماهنگ است اما بر شلوغی چهارباغ غالب است تا به یاد آورد پهلوان مستجابی، یکی از زورخانهداران قدیمی اصفهان را.
در لابهلای جمعی از دختران جوانی که سرخوشانه در هوای چهارباغ میخندند، بانگ اذان به گوش میرسد و صدای سخنرانی یکی از شاگردان بانو امین که میگوید: آنقدر زمان با حالا فرق داشت که نمیگذاشتند دختر در دبیرستانی برود که مرد درس میدهد. پیرزنی که رد صدا را گرفته و دست به عصا در چادر سرمهای گلدارش تلو تلو میخورد، نزدیک میشود و رو به یکی از رهگذران، میگوید:صدا بانو امینه؟ من آخریا پا درسش بودم.
بعد گوشه چادرش را زیر دندان میفشارد و در انبوه آدمها محو میشود.
پسر جوانی که پشت میزی پر از کتاب ایستاده و با شیطنت و زبانبازی موفق شده چند نفری را در عبور تند زمان چهارباغ، ساکن و به نقلش دعوت کند رو به دیگر رهگذران چهارباغ میگوید: تشریف میبرید یا دو دقیقه میتونم وقتتون را بگیرم؟ ما اصفانی هسیم. باید دو سه تا شخصیتا اصفانمونا بشناسیم یا نه؟
و اینطور بالاخره موفق میشود با جادوی لهجه اصفهانی چند نفری دیگر را هم به جمع تماشاگرانش اضافه کند.
میگوید: میخوام یه شخصیتی را معرفی کنم.
۱۲۸۷ پاقلعه اصفهان به دنیا اومدند و ۱۳۵۶ به رحمتی خدا رفتند.
کسی میگوید: کی هستند ایشون؟
و نقال جوان پاسخ میدهد: استاد جلال الدین همایی. حتما شنیدین که استاد از بچگی حافظ و سعدی را از بر بوده؟ یا شاید گفتند بدون که استاد کارشناسی ارشدی حقوق را اون زمان تو دانشگاه تهران خوندند؟ مکاسب و علومی حوزوی رو تو جوانی تسلطی کامل داشتند. تاریخی اصفان تو چند جلد که همیشه ماندگاره رو هم به یادگار گذاشتند؟
مرد جوانی که جلوتر از بقیه ایستاده میپرسد: این کتابا هم کتابای خود این بنده خداست که گفتید؟
نقال پاسخ میدهد: نه. ولی این صدایی که تو بلندگو در حال پخشه، صدا خودی استاده که تو دانشگاه اصفان سخنرانی داشته.
و همه رد صدای بلندگو را میگیرند و میشنوند که جلال الدین همایی میگوید: جناب رئیس محترم دانشگاه اصفهان، حضرت طبیب ادیب دکتر نواب از بنده دعوت کردند که در این جلسه تحت عنوان تاریخ اصفهان صحبت کنم.
یک گام جلوتر مردی با صورتک سفید، نمایش پانتومیم را به صحنه چهارباغ آورده و صدایی در پسزمینه اجرایش میگوید: وقتی که پرده تئاتر عقب میرود، تماشاگر منتظر یک نمایش است، نه تماشای زندگی. نمایش؛ فشردهای از زندگیست، آمیخته به بازی و خلاقیت. مهمترین لذت تماشاگر دیدن بازی و مهمترین لذت بازیگر، بازی کردن نقش است. زنی که ماسکش را روی صورت محکم میکند به دختر جوانی که با اشتیاق مشغول تماشای این اجرا است، میگوید: منظورش چیه؟ چی میگه؟ دخترک درحالی که چشم از تماشا برنمیدارد، سریع پاسخ میدهد: باید دید.
مردی با چند بچه قدو نیمقد از راه میرسد و تلاش میکند توجه بچهها را به این نمایش جلب کنند. برخی رهگذران تند، سریع و بیتوجه به آنچه در حال رخ دادن است از کنار مرد بازیگر عبور و بعضی دیگر که آرامترند، مکث میکنند، به تماشا میایستند و دوباره طول چهارباغ را میپیمایند. بچهها هم مخاطب جدی این پانتومیماند. کودکی که به دستان پدرش آویزان شده به صورت بازیگر که گاهی شاد است و گاه غمگین نگاه میکند و بعد کمی عقب میرود. پدر میگوید: نترس پسرم نمایشه.
ریتم عبور رهگذران چهارباغ تند میشود و بازیگر به آرامی در میان انبوه جمعیت در حال عبور از بدنه شرقی چهارباغ، حرکت میکنند. بطری آب را از روی زمین برمیدارد تا بنوشد، اما آبی در کار نیست. بعد غمگین میشود و با حرکاتی نمایشی و به کمک چوب دستیاش، اجرا را ادامه میدهد. یک گروه نوجوان افغانستانی با شادی و شعف از راه میرسند و گرداگرد مرد بازیگر حلقه میزنند و تلاش میکنند به نمایش وارد شوند. یکی از آنها چوب نمایشگر را میگیرد و مثل او چوب را روی شصت نگه میدارد و بعد چند معلق میزند. بچهها که خوشحال از فتح این صحنه نمایشاند فرار را به قرار ترجیح میدهند. به دنبالشان میروم و میگویم: ماجرای این مرد چه بود؟ میگویند: داشت خودنمایی میکرد. میخواست بگه من هستم. یکی دیگر از بچهها به بازیگرانی که لباسهای تاریخی به تن دارند و در میان مردم میگذرند، اشاره میکند و میگوید: من آن مردهایی که از تاریخ آمدهاند را دوست دارم.
حالا پسران سیاهپوش چهارباغ از راه میرسند. یکی از آنها به بازیگر میگوید: کاش نقابو برمیداشتی.
نقال ایستگاه بعدی چهارباغ چند تابلو نقاشی را روبهروی مخاطبان گذاشته و خودش کنار قابی از حسین مصورالملکی ایستاده و در شرح نقاشی میگوید: جذابیت این اثر مصورالملکی در این است که روی مینیاتور ایرانی تصویری از صورت چرچیل، استالین و موسولینی را نقاشی کرده و اسم تابلو جنگ متفقین است اما اهمیت نقاشی در این که استاد قبل شکست متفقین این نقاشی را کشیده درحالی که روایت درون نقاشی سالها بعد رخ میدهد! در واقع نقاشی روایتگر زمانی است که هیتلر لهستان را گرفته و به سمت شوروی پیشروی کرده است و موسولینی به دست چرچیل کشته میشود و این رخداد تاریخی در این نقاشی اینطور تصویر شده که تیر از کمان چرچیل جدا شده و به موسولینی برخورد کرده است. و این یعنی پیشگویی یک نقاش.
پیرمردی که دستانش را پشت کمرش گرفته، میگوید: راس میگوی؟ خب کاشکی امروزم یکی بود یه همچین نقاشی میکشید. و به پیرمرد کناریاش میگوید: نه حجی؟
اما کنار مدرسه چهارباغ نقالی دیگر رو به گردشگران و مسافران چهارباغ که به آرامی عبور میکنند و از سرسبزی اردیبهشت اصفهان دل نمیکنند، میگوید: شاعران اصفهانی را میشناسید؟ ما شاعری داریم که اولین بیت شعرش را در شش سالگی سروده است. گردشگران این را میشنوند و میایستند. نقال ادامه میدهد: اما ماجرای این شعر صغیر اصفهانی این بوده که گویا در خانه آنها مهمانیای برگزار میشود و بزرگترها، بچهها را برای بازی به روی پشتبام میفرستند. صغیر کوچک آن روز در میان جمع بزرگترها حاضر میشود و میگوید: نه گفته خدا و نه گفته امام/ که اطفال مردم کنید روی بام
گردشگران که مجذوب این روایت شدند، میخندند.
زن میانسالی که از میان باغچه وسط چهارباغ به سمت حاضران در حرکت است با لهجه کرمانشاهی میگوید: چه کار خوبی، مردم امروز شاد و سرگرم شدند.
سپس صدای شعرخوانی صغیر اصفهانی از بلندگو پخش میشود که میخواند: به رغم عاقلان دیوانگان ردند از دنیا/ ولی اسرار عقل از مردم دیوانه پیدا شد
آنسوتر کنار حجرههای مدرسه چهارباغ و درحالی که این بیت شعر «زنده رودش نگران من و توست» از بیتو اصفهانی در بلندگو پخش شده، پسر جوانی آخرین پک را به سیگار میزند و در دنیای مجازی تلفن همراهش غرق میشود.
بالاخره دلاور خسرونیا طراح و کارگردان این اجرای محیطی را نیز میان رهگذران چهارباغ ملاقات میکنم تا از زبان او ماجرای شکلگیری این هنر محیطی را بشنوم. دلاور میگوید: اجرای اینک اردیبهشت که هدفش خلق برنامهای در هفته فرهنگی اصفهان و در چهارباغ بود از طرف سازمان فرهنگی اجتماعی ورزش شهرداری به ما پیشنهاد شد. ما پس از پذیرفتن این پروژه فکر کردیم که بهتر است برخلاف سایر برنامههایی که در چهارباغ اجرا شده است، فضای چهارباغ را به هم نزنیم و همگام با موتیف چهارباغ، کاری را ارائه دهیم.
از نظر او گرچه تئاتری که مخاطب فرهیخته دارد در فرهنگسازی نقش مهمی ایفا میکند حتی اگر مخاطبش افراد متمول باشند اما ادامه میدهد: فراموش نکنیم که در کنار آن تئاتر، اقشار متوسط یا کمدرآمد هم باید چنین خوراک فرهنگیای را تجربه کنند و با عنصر نمایش روبه رو شوند. پس ما در این اجرا تلاش کردیم مسیری را انتخاب کنیم که فاصله میان مخاطب، تئاتر و اجرا شکسته شود و هر رهگذری در هر سن، طبقه و هر جایگاه اجتماعی که هست در مواجهه با این اجرا اگر تمایل داشت از آن بهره بگیرد و اگر لذتی نبرد، عبور کند و برود. اصل کار حول هنر نقالی است به این صورت که در این اجرا ۱۲ شخصیت فرهنگی، علمی و اجتماعی اصفهان در قالب نقالی به مردم معرفی میشوند. اما در کنار این ۱۲ قاب و ۱۲ نقالی، هنر «ساندآرت» که نوعی موسیقی هنری است پخش و به وسیله آن ارتباط و اتصال این نقالیها برقرار میشود. نقل اول که با معرفی مرشد عباس زریری آغاز شد، اجرای نقالی کلاسیک است و سایر نقلها به شیوه مدرن و تنها با بهرهگیری از فاکتورهای نقالی، ارائه و مرشد عباس زریری، شهید حسین خرازی، پهلوان مستجابی، بانو امین، حسین مصورالملکی، شیخ بهایی، صغیر اصفهانی و ابوالحسن اصفهانی مدیسهای، شخصیتهایی هستند که در داستان نقالها، معرفی میشوند.
خسرونیا درباره یکی از اجراها که برخلاف دیگر نقالیها، به معرفی شخصیتی نمیپردازد اما در قالب یک نمایش پانتومیم، نقش و جایگاه هنر تئاتر اصفهان را گوشزد میکند، میگوید: از آنجایی که هنر تئاتر خود نیز در معرفی اصفهان جایگاه ویژه دارد و عنصری است که فراموش نمیشود، تلاش کردیم یکی از قابهای معرفی را به معرفی هنر نمایش اختصاص دهیم. البته در بین این ایستگاهها چند نفر بازیگر پرسهزن که لباس و ظاهر تاریخی دارند را هم قرار دادیم که نمایش خاصی ندارند اما به منزله نمادی از آدمهای تاریخی اصفهاناند که رهگذران تنها یک لحظه با تماشای فیزیک و فیگور آنها به تاریخ متصل میشوند. گاهی هم در این عبور با مردم همکلام شده و مردم با آنها عکس یادگاری میگیرند و همین جریان شاید شکسته شدن گارد بین تماشاچی و بازیگر را رقم بزنند.
خسرونیا در رابطه با تیم برگزارکننده این اجرا و روند شکلگیری متون نمایش نیز اینطور توضیح میدهد: بیش از ۳۰ نفر در شکلگیری این اجرا حضور داشتند. بازیگران که کار نقالی این اجرا را انجام میدهند اغلب نسل جدید تئاتر اصفهان هستند که با وجود کوشش بسیار نسبت به نسل قبل تئاتر به خوبی فرصت بروز خود را پیدا نکردهاند. این اجرا نمایشنامهای متفاوت داشته است. در واقع یک تیم پژوهش و دستاورد نقل در پس کار، فعالیت کردهاند و پژوهشهای تاریخی درباره شخصیتها را انجام دادهاند و درنهایت پژوهشها در کارگاه به نقل تبدیل شده است. یک بخش مهم این اجرا نیز هنر کمتر شناخته شده ساندآرت و موسیقی آن بود که توسط سینا فرزادیپور خلق شد و کار را تکمیل کرد.
سینا فرزادیپور که از موسیقیدانان شناخته شده اصفهان و اغلب بر ساخت موسیقی با تمرکز بر شاخصههای بومی اصفهان تمرکز داشته است، درباره تجربه این اجرا و به طور کلی اجرای «ساندآرت»، میگوید: ایده و خلق این اجرا طی یک هفته اخیر انجام گرفت و من در ۱۱ ساعت، ۷۶ دقیقه تولید موسیقی انجام دادم. به هر روی کاراکترهایی که برای معرفی این اجرا در نظر گرفته شده بود را به من اعلام کردند و من با توجه به زیست این شخصیتها، صدا و موسیقیای را کنارهم قرار دادم که در قالب «ساندآرت» ارائه شد.
فرزادی پور با توضیح اینکه «ساندآرت» هنر کمتر شناخته شدهای است، میگوید: «ساندآرت» در لغت به معنای اصوات هنری است. یعنی اصواتی در قالب مضمون و در خدمت محتوا ارائه شود. در واقع ما اصواتی را میسازیم یا به صورت کلاژ گردهم میآوریم که اینها مفهومی را به شکل سطحی یا زیر لایه بازنمایی کند. پایه «ساندآرت» در این اجرا صدایی از شخصیتها یا مرتبط با آنها انتخاب شده است. مثلا از صدای نقالی مرشد عباس زریری، صوتی از سخنرانی جلالالدین همایی، شعرخوانی صغیر اصفهانی و هر کجا صدای شخصیتها در دسترس نبود از موسیقی مرتبط با آنها مثل چند ترانه اصفهانی که اغلب تولیدات خود من در سالهای اخیر بوده همچون آلبوم بانک سرخ و صدای تعزیهخوانهای قدیم اصفهان که برای قاب ابوالحسن اصفهانی مدیسهای انتخاب شد یا ترانه نگار منی که برای قاب استاد مصورالملکی پخش شد، استفاده کردیم.
او درباره اصوات دیگری که در کنار این «ساندآرت» به انتقال حسهای متفاوتی درباره اصفهان به مخاطب کمک کرد، میگوید: از آنجایی که صدای آب همواره در بافت شهر اصفهان وجود داشته است. از طرفی صدای آب برای ما یادآور صدای زایندهرود نیز است، این صدا به موسیقی اجرا، اضافه شده و ما سعی کردیم انشعابی صوتی از آب را که برگرفته از خروش زایندهرود است در چهارباغ و در بین مردم جاری کنیم. موسیقی این اجرا البته با یک بیت از بیتوی اصفهانی که میگوید اصفهان نصف جهان من و توست/ اصفهان راحت جان من و توست و با آواز برادران سعیدی آغاز میشد سپس مخاطب صدای آب را میشنید و بعد صدای یکی از گوشههای بیات اصفهان(تار شهنازی و ردیف میرزا عبدالله) پس از آن صدای کاراکتر یا همان «ساندآرت» و در نهایت موسیقی با این بیت بیتو که میگوید: زنده رودش نگران من و توست، تمام میشد و این پروسه در تک تک ایستگاهها و کنار قابهای معرفی شخصیتهای اصفهانی، به مدت شش دقیقه پخش و مرتب در تکرار بود
به گفته این آهنگساز: این سبک ارائه «ساندآرت» برای نخستین بار است که در ایران اجرا میشود چراکه ارائه به وسیله ۱۲ باند که فاصله اولین و آخرین آن از دروازه دولت تا مدرسه چهارباغ یک کیلومتر و راهاندازی و پلی در ۱۲ باند باشد، کار فوقالعاده سنگین و تازهای بوده است. او بیان میکند: تجهیزات و سیستم برقی که برای پخش این سبک موسیقی نیاز داشتیم را از مغازهها گرفتیم. اینجا باید گفت که همراهی کسبه بسیار خوب و دوست داشتنی بود. از طرفی ما هم سعی کردیم ولوم بالا نباشد تا صدای اضافهای به چهارباغ تحمیل نشود.
آنطور که فرزادیپور نقل میکند درنهایت ارائه این «ساندآرت» برای خود او جذاب بوده است. شاید ارتباطی که آدمها با روایتگران، نقالان و قابها برقرار کردهاند، قویتر از ارتباط با موسیقی بود اما موسیقی در پسزمینه، هدفش را پیش برد و نبودش سبب میشد که این جریان، جریان پیوستهای به نظر نرسد.
انتهای پیام
نظرات