اردبیلک روستایی در قزوین است که با شهر فاصله چندانی ندارد، ۱۰ سال است که بهواسطه ساخت عروسکهای سنتی و بومی بین مردم استان و کشور معروف شده است، عروسکسازی حرفه اغلب زنان روستاست، برای آشنایی با ساخت عروسک با یکی از زنان روستا قرار میگذارم، زمانی که به روستا میرسم زنان روستا یا مشغول خانهتکانی و آمادهشدن برای عید هستند یا برای خرید به شهر رفتهاند، تنها سه زن عروسک ساز در روستا حضور دارند.
فاطمه بهرامی، مسئول گروه عروسکسازی به استقبالم میآید، بهاتفاق هم به خانه یکی از زنان عروسک ساز روستا میرویم، عروسکها با لباسهای متفاوتی کنار هم چیده شدهاند، هرکدام هنر دست یکی از زنان روستاست، یکی از عروسکان نوزادی را در بغل دارد و دیگری عروسک کوچکی است که شیطنت دخترانه در چشمانش هویدا است.
بهرامی میگوید: تا قبل از سال ۹۰ ما هیچ عروسکسازی در روستا نداشتیم اما همان سال خانم احسانی کارآفرین روستایی به اینجا آمده بود و از ما پرسید شما عروسک سنتی ندارید و ما را ترغیب کرد که عروسک درست کنیم و بفروشیم، خودش هم در فروش عروسکها به ما کمک کرد درحالیکه عروسکها کیفیت خوبی نداشتند.
وی ادامه میدهد: بعد از مدتی جدیتر شدیم و از مادران روستا در مورد پوشش زنان اطلاعات گرفتیم و عروسکها را بر همان مبنا درست کردیم، در اردبیلک قدیم زنان باتوجهبه نوع لباسشان دستهبندی میشدند، مثلاً اگر زنی سربند مشکی داشت مادر دارای فرزند است، اگر بندی طلایی روی سرش باشد یا شله گلی (شبیه روسری قرمز) و کلاه پولی داشته باشد نامزد است، تازهعروسها هم زلف چتر داشتند و رنگ لباسشان شاد بود، اگر سربند نداشته باشد هم دختر کوچکی است که زمان ازدواجش فرا نرسیده است.
فاطمه با اشتیاق میگوید: برای دختران از ۷ سالگی کلاه پولی درست میکردند تا زمان ازدواج، بعد از آن کلاه را بر میداشتند و دستمال سیاه میگذاشتند که بندی طلایی داشت، اما زمانی که فرزندی به دنیا میآمد همه زنان روستا جمع میشدند طی مراسمی سربند مشکی سرش میکردند و با خواندن این شعر «شاه زنا، ماه زنا، بچه بزا، بیا تو زنا» دستمال سرش را عوض میکردند تا مشخص شود که این زن بچهدار شده است.
وی ادامه میدهد: عروسکهای زن با قامتی بلندتر و کشیدهتر با کلاهی ساده در نظر گرفته شدند، دختران نیز با قامتی کوتاهتر و پهنتر یراقهایی در پیشانی کلاههایشان دارند، سعی کردیم عروسکها طوری طراحی شوند که کودکان بتوانند با آنها ارتباط بگیرند.
نگاهی به عروسکها میاندازم، این جزئیات ریز در ساخت همه عروسکها رعایت شده است؛ هر عروسک نشاندهنده فرهنگ و هویت روستا است، روزهای اول ساخت، مشتری چندانی برای عروسکها وجود نداشت اما با گذشت زمان و رعایت کردن جزئیات و افزایش کیفیت، مشتری عروسکها نیز بیشتر شده است.
گرانی پارچه باعث گرانی عروسک شده است
زهرا افلاطونی یکی دیگر از زنان روستاست که ظرافت عروسکهایش زبانزد است، زهرا درحالیکه عروسکهای نوروزی را درست میکند، بیان میکند: اوایل کار برای دوخت عروسک از پارچههای رومتکایی استفاده میکردیم، در روستای ما برای اینکه به مهمان احترام بگذارند از پارچه اصیل برای رومتکایی استفاده میکردند.
وی ادامه میدهد: سال ۹۰ که کار را شروع کردیم هر عروسک را ۵۰۰۰ تومان میفروختیم حتی یادم است که یکی از عروسکها را ۱۰ هزار تومان خریدند بسیار خوشحال بودم که عروسک را با قیمت بالایی گرفتند، اما حالا پارچه بسیار گران شده است و ساخت عروسک نمیصرفد، پارچهای که یک سال پیش ۴۵ هزار تومان میخریدم حالا باید ۱۰۰ هزار تومان خریداری کنم.
زهرا از مشتریانی میگوید که میخواهند عروسکی که ۱۵۰ هزار تومان قیمتگذاری شده را با قیمت پایینتر خریداری کنند درحالیکه نمیدانند هزینه مواد اولیه چقدر شده است، همانطور که همه در حال صحبت از گرانی پارچه هستند، خاله صنوبر از راه میرسد.
خاله صنوبر نمادی از زنان قدیم روستاست
خاله صنوبر به قول دختران روستا، اصل جنس است عروسکی زنده و نمادی از زنان قدیم روستا که برخلاف بسیاری از زنان، هنوز به لباسهای سنتی روستا پایبند است و لباس شهری نمیپوشد؛ خاله صنوبر با دیدن عروسکها میگوید از وقتی دیدم جوانان عروسکدوزی را شروع کردند خیلی خوشحال شدم.
خاله صنوبر ادامه میدهد: قدیم ما عروسک را با دست درست میکردیم، چند روز که بازی میکردیم خسته میشدیم آن را کنار میگذاشتیم و عروسک دیگری درست میکردیم، آن زمان نمیدانستیم عروسک هم خریدار دارد و عروسکهای زیادی را بیرون انداختیم اما حالا جوانان در کارشان ماهر شدند و عروسکها را میفروشند.
خاله صنوبر ۲ چوب باریک را در دست میگیرد و ادامه میدهد: ما به اینها «چوله» میگوییم، با این چوله و پارچه عروسک درست میکردیم و چتری زلف (موی چتری) هم میگذاشتیم، آن زمان با دست برای خودمان لباس میدوختیم و از باقیمانده پارچه عروسک میساختیم.
خاله صنوبر از عروسکی میگوید که دوران نامزدی شبیه خودش درست کرده، عروسکی زیبا که دستهگل در دست داشته و کمرش را با چادر بسته بود، آن را روی طاقچه گذاشته بود، زنان همسایه هم دوست داشتند از آن داشته باشند اما صنوبر دیگر میخواست به فرزند و همسرش رسیدگی کند و وقتی برای ساخت عروسک نداشت.
آن عروسک را خیلی دوست داشت اما یک روز زلزلهای آمد و عروسک همراه با هزاران خاطره خاله صنوبر، زیر آوار ماند و دیگر حوصلهای نبود که عروسکی دیگر متولد شود.
صنوبر درحالیکه به سمت پارچهها حرکت میکند میگوید: به جوانان میگویم این روزها که عروسک خریدار دارد درست کنید و به دختران کوچک هم یاد دهید، حالا که امکانات زیاد است و با چرخ عروسک را درست میکنید آن زمان ما شبانه و با نور چراغ نفتی عروسک درست میکردیم چرا که صبح باید به صحرا و کشاورزی میرفتیم.
خاله صنوبر پارچه را در دست میگیرد و شروع به آموزش میکند تا عروسک بااصالت را آموزش دهد.
عروسکهایی با اصالتی ۲۰۰ ساله
زهرا (عروس خانواده) با اشتیاق حرفهای خاله صنوبر را ضبط میکند، او نیز جزو اولین نفراتی بود که برای زنده کردن هویت روستا قدم برداشته است؛ درحالیکه با تلفن همراهش از خاله صنوبر فیلم میگیرد، رو به من میگوید: اولینبار که برای مسابقه عروسک درست کردیم کیفیتش خوب نبود چون تجربه نداشتیم اما هرچه که گذشت و تشویق شدیم کیفیت کار هم خوب شد، عروسکسازی بهقدری در روستا رواج پیدا کرد که حتی مردان در آن مشارکت میکنند و مواردی مانند ساخت گاوآهن برای عروسک را برعهده گرفتند.
زهرا درحالیکه عروسک ساخته دست خاله صنوبر را برانداز میکند، ادامه میدهد: این عروسکها اهمیت ویژهای دارند، عروسکهای بومی بااصالت که پیشینه روستا را نشان میدهد، قبل از این ما فقط سنتی کار میکردیم اما میخواهیم عروسک بومی خودمان را احیا کنیم که قدمتش ۲۰۰ سال است، عروسکی که دستبهدست چرخیده و در نهایت به ما رسیده است.
وی ادامه میدهد: همه این عروسکها دارای شناسنامه هستند، هر شناسنامه حاوی یک داستان است، ما درباره این شناسنامهها از مادربزرگهایمان تحقیق میکنیم. مثلاً میپرسیم قبلاً که میخواستید بچههایتان را بخوابانید چهکارهایی انجام میدادید؟ آنها تعریف میکنند ما بازآفرینی میکنیم.
زهرا میخواهد که به خانه مادربزرگشان برویم تا این داستانها را برایمان تعریف کند.
آلزایمر هم حریف عروسکسازی نمیشود
میگویند مادربزرگ آلزایمر دارد و تنهایی در خانهاش زندگی میکند، خانهای با بافت قدیمی در کنار خانهای بهجامانده از آوار سالهای پیش؛ خانه همان ابتدای کوچه است از سراشیبی کوچه بالا میرویم، بدون اینکه در بزنیم وارد میشویم، الوارهای چوبی داخل حیاط توجهم را جلب میکند.
پیرزن داخل خانه است و متوجه حضور ما نمیشود، زهرا درب خانه را میزند، پیرزنی با چهرهای تکیده درب را باز میکند و از ما میخواهد که به داخل برویم، لبخندی زیبا به لب دارد، به قول دخترش، همیشه لباسهای شیک و مرتبی بر تن دارد؛ به جزئیات چهرهاش نگاه میکنم، چینهای روی صورتش گویای این است که پیرزن فراموش کرده است که حتی در آیینه به خودش نگاهی بیندازد.
اگرچه جوانان روستا تصور میکنند مادربزرگ ساخت عروسک را فراموش کرده است اما از او میخواهم که برایم از ساخت عروسک بگوید، فرصتی میخواهد که ظرفهای ناهارش را بشوید و به جمع ما بپیوندد، حرف کسی به گوشش نمیرود و میگوید یک زن باید اول خانهاش را تمیز کند.
پتویی در حیاط میاندازند، دختران با یکدیگر زیرگوشی صحبت میکنند، به من میگویند مادربزرگ کسی را نمیشناسد و بعید است که بتواند عروسک درست کند اما مادربزرگ با دیدن تکه پارچهها، چشمانش برق میزند، پارچهها را یکییکی نگاه میکند تا بهترین و زیباترین پارچه را انتخاب کند، با وسواس زیادی پارچهها را انتخاب میکند و اصول ساخت عروسک را توضیح میدهد.
دختران که باورشان نمیشود هنوز یادش مانده باشد، تلفنهای همراهشان را درمیآوردند و شروع به ضبط میکند، میگویند حیف است که این گنجینه ثبت نشود؛ مادربزرگ نحوه درستکردن پای عروسک را به آنها یاد میدهد و در زمانی کوتاه عروسک را درست میکند.
جوانان شگفتزده شدهاند، میخواهند که دوباره برایشان آموزش دهد مادربزرگ که گویا یاد کودکیاش افتاده است با عشق، عروسک دیگری درست میکند و کودکان هرکدام تلاش میکنند که زودتر از دیگری یاد بگیرند، شوق مادربزرگ، جوانان را نیز سر ذوق آورده است آنها هم میخواهند عروسک بومیشان را به درستترین روش یاد بگیرند.
ترجیح میدهم که با سؤالهایم ذوق مادربزرگ را کور نکنم، آنجا را ترک میکنم تا دختران کوچک و جوان بتوانند با آرامش خاطر این هویت و اصالت خود را یاد بگیرند و حفظ کنند.
انتهای پیام
نظرات