احمد بادیران متولد سال ۱۳۳۲، از سال ۴۸ همزمان با تحصیل، کار مطبوعات را انجام میداد، در سال ۵۶ و قیام تاریخی مردم تبریز نیز خبرنگار و عکاس روزنامه کیهان در تبریز بود.
وی، یکی از خبرنگاران کهنه کار تبریزی است و جایگاه مخصوصی نیز در بین اصحاب رسانه دارد. از این رو روایت قیام ۲۹ بهمن از دید این خبرنگار، شاید بتواند در کنار بیان ابعاد قیام، سختیهای کار خبری را نیز بازگو کند.
مطالب زیر در گفتوگوی احمد بادیران با ایسنا، بیان شده است:
در پی انتشار مقالهی توهین آمیز روزنامه اطلاعات علیه امام (ره) در دی ماه سال ۵۶، خشم مردم و علمای شهر قم برانگیخته شد و مردم دست به اعتراض علیه این اقدام و حکومت پهلوی زدند، اما متاسفانه در این اعتراضات، تعدادی از هم وطنان و مردم قم توسط ارتش شاهنشاهی کشته و زخمی شدند.
۴۰ روز بعد از این اتفاق، مباحثی که بین علمای رده اول خطه آذربایجان با مرکزیت تبریز رد و بدل شد و مقرر کردند تا هم مجلس ختم و عزاداری برای چهلم این شهدا برگزار شود و هم مردم، اعتراض خود را به حاکمیت و خاندان پهلوی در تبریز نشان دهند.
دفتر روزنامه کیهان که بنده به عنوان عکاس و خبرنگار در آن کار میکردم، در خیابان امام (ره) تبریز و کنار خانه آیت الله شهید قاضی قرار داشت. روز چهارشنبه ( حدود سه روز قبل از ۲۹ بهمن ماه) بود که زمزمهی برگزاری جلسهای میان علما در خانه آیت الله را شنیدم و کنجکاو شدم که ببینم چه خبر است. برای همین به خانه شهید قاضی رفتم و مشاهده کردم که تعدادی از علمای تراز اول شهر در یک اتاق نشسته و مشغول صحبت هستند. به من اجازه ورود ندادند اما با این حال هنوز هم کنجکاو شدم که بدانم نتیجه این گفتوگو چه خواهد شد.
به دفتر روزنامه بازگشتم و بار دیگر عصر به دفتر شهید قاضی رفتم. از فردی که در آن دفتر کار میکرد و بنده را فردی مورداعتماد و صمیمی میدانست، پرسیدم که موضوع جلسه امروز چه بود؟ گفت: در جلسه امروز، ۱۱ نفر از علمای سرشناس تبریز تصمیم گرفتند تا روز شنبه (۲۹ بهمن ماه) بعد از مجلس ختم و سوگواری شهدای قم، بازار تبریز را تعطیل کنند و مردم، نارضایتیها و اعتراضات خود علیه حکومت شاهنشاهی را نشان دهند.
در این راستا نیز علمای تبریز، بیانیهای صادر کردند و بر اساس آن از مردم شهر خواستند تا در روز ۲۹ بهمن در بازار تبریز جمع شوند. همان فردی که در دفتر شهید قاضی کار میکرد، به من گفت که مجلس عزاداری از مقابل مسجد قیزللی تبریز در آخر بازار برگزار میشود و اعتراضات نیز از نقاط مختلف مرکز و حاشیه مرکز شهر آغاز خواهد شد.
صبح روز شنبه (۲۹ بهمن ۵۶) عملا بازار تبریز بسته شد. چون من میدانستم که مراسم در کجاست، دوربین خود را از دفتر روزنامه کیهان برداشته و راهی بازار شدم. حوالی ساعت 10 بود که وارد خیابان مسجد قزللی شدم. از دور میدیدم که جمعیت زیادی مقابل آن مسجد جمع شدهاند. یک طرف ماموران و پلیس بودند و طرف دیگر مردم به آرامی در کنار هم قرار داشتند و هیچ درگیری وجود نداشت.
به طرف مسجد نزدیک میشدم و تقریبا اندکی مانده بود که به مسجد برسم، همهمهای از میان جمعیت بلند شد. از قرار معلوم پلیس و یا مامورانی که در آن محل بودند، اجازه تجمع و عزاداری را نمیدادند و در تلاش بودند تا مردم را متفرق کنند اما مردم هم مخالف این کار بوده و اعتراض میکردند که میخواهند مقابل مسجد به مجلس سوگواری خود ادامه دهند. در این میان سرهنگ حق شناس که در آن زمان در کلانتری منطقه سر پست بود نیز در آن تجمع و طرف ماموران حضور داشت.
وقتی نزدیک تر شدم دیدم، جوانی به نام "تجلا" در مخالفت با کار ماموران، یک پاره آجر را برداشته و به سمت آنها پرتاب کرد که به یکی از آن ماموران برخورد کرد. سرهنگ حق شناس در مقابل این اقدام جوان، با فریاد و داد و بیدار به مسجد اهانت کرد. با این اهانت، مردم بسیار خشمگین شدند و به طرف ماموران هجوم آوردند. با هجوم مردم نیز حق شناس یک تیر هوایی شلیک کرد و شلیک دوم نیز به همان جوان یعنی تجلا اصابت کرد. وقتی جوان به زمین افتاد، مردم پیکر او را بر بالای دستان خود گرفته و شروع به راه رفتن در امتداد خیابان کردند. خیل جمعیت به خیابان جمهوری اسلامی سرازیر شدند.
از تمامی حوادثی که در آن صحنه اتفاق افتاد، عکس گرفتم و به جرئت میتوانم بگویم تنها من بودم که آن رویداد را به تصویر کشیدم. خلاصه وقتی صدای تیرها را شنیدم، کمی عقب ایستادم و به دفتر روزنامه کیهان در خیابان امام (ره) بازگشتم. مسئول دفتر روزنامه کیهان، مرحوم ملازاده، به من گفت: چرا برگشتی؟. جریان را برایش تعریف کردم. ملازاده گفت که به محل تجمع برگرد. مردم کل شهر به خیابانها آمدهاند و شعار علیه حکومت و مرگ بر شاه و درود بر خمینی سر میدهند، چون من کار عکاسی هم میکردم، مجبور شدم که دوباره به صحنه اعتراضات بازگردم. اول به خیابان شمس تبریزی رفتم. در میانهی این خیابان ( و مقابل مسجد شهید مدنی کنونی) دیدم که مردم مشغول تظاهرات هستند و امکان تردد خودرو وجود ندارد. دسته جمعیت فوق العاده زیادی بود و با سر دادن شعارهایی علیه حکومت حرکت میکردند. با همین منوال خیل جمعیت به ایستگاه بالاحامام در خیابان شمس تبریزی رسید و شروع به تخریب یکی از بانکهای شاهنشاهی کردند. دوربین را در دستم گرفتم و جلو رفتم.
با 30 متر فاصله حرکت میکردم و هر کاری را که میکردند را به تصویر کشدیم. سپس به خیابان فلسطین آمدم و بعد دوباره به بازار رفتم و دیدم که گروه دیگری از مردم در حال اعتراض و شعار دادن هستند. وقتی عکسهای خود را از این اعتراضات گرفتم، به دفتر روزنامه برگشتم.
جریان را برای مرحوم ملازاده تعریف کردم. ملازاده به من گفت که به خیابان دانشسرا برو که تظاهرات اصلی در آنجاست.
وقتی به میدان دانشسرای تبریز رسیدم، شلوغی جمعیت را به عینه دیدم. اول خیابان خاقانی (مقابل استانداری کنونی) مردم همچنان شعار میدادند اما این بار تحرک مردم بیشتر بود. به اول خیابان دانشسرا ( مقابل سازمان تبلیغات اسلامی کنونی) رفتم. دیدم که تظاهر کنندگان آنقدر خشن و ناراحت هستند که داخل مکانی به نام خانه جوانان ( که این مکان قبل از انقلاب، محلی برای خوشگذرانی و لهو و لعب بود) شده و تمامی صندلیها و تجهیزات آن را از جا کندند و در خیابان به آتش کشیدند.
وقتی از این جریان عکس گرفتم، به خیابان خاقانی رفتم. یکی از ادارات شاهنشاهی در اواسط این خیابان وجود داشت. مردم معترض تمامی تجهیزات این اداره را نیز برداشته و در وسط خیابان به آتش میکشیدند.
بار دیگر به دفتر بازگشتم. مرحوم ملازاده از من پرسید: چرا دوباره برگشتی؟ من گله کردم: خسته شدهام، مگر من چقدر باید تا عصر در همهمه و اعتراضات مردم به این خیابان و آن خیابان بروم؟
من به مدت سه ماه در تهران، دوره عکاسی خبرنگاری دیده بودم و معمولا عکسهای خبری را من میگرفتم. برای همین نتوانستم که کاری نکنم پس بار دیگر رهسپار تظاهرات شدم و به چهارراه شریعتی رفتم. در این منطقه یک سینما وجود داشت. به میدان نماز (راسته کوچه) هم رفتم که در آنجا نیز بانک و ساختمان شاهنشاهی قرار داشت. مردم معترض تجهیزات هر سه این اماکن را به دلیل اینکه از اموال رژیم پهلوی بودند، به خیابان ریخته و گاه آتش میزدند. از آنچه که اتفاق میافتاد، عکاسی کردم.
ظهر که شد، اندکی آرامش و سکوت خفیفی بر شهر حکمفرما شد. ساعت دو ظهر اما بار دیگر اعتراضات شدت گرفت و تا بعد از ظهر ادامه یافت. من در طی این مدت، تمامی خیابانهای مرکز و حاشیه مرکز شهر تبریز را گشتم و عکاسی کردم.
بر اساس بیانیه علمای شهر، قرار بود که دسته جات مردم از مرکز و حاشیه مرکز شهر، اعتراضات خود را آغاز کنند و به آرامی به یکدیگر بپیوندند اما چون جرقهی اعتراضات با گلولهای که از اسلحه سرهنگ حق شناس خارج شد، از مقابل مسجد قزللی زده شد، شدت اعتراض مردم بیشتر و خیل جمعیت خشمگین تر شدند و مردم به نشان اعتراض خود، ادارات و اماکنی که متعلق به حکومت شاه بود را به آتش کشیدند تا به حکومت شاه بگویند که نمیگذارند احدی به دین و عقایدشان که در آن روزها توسط این حکومت به حاشیه رفته و مورد اهانت قرار گرفته بود، توهین کند.
خلاصه عصر که شد، بار دیگر اندکی آرامش در شهر حاکم شد. هرچند گاه صدای تیر هوایی شنیده میشد اما وضعیت اندکی بهتر بود.
آن روزها یک آگاهی در خیابان خاقانی تبریز قرار داشت و ماموری به نام آتا حمید که خوب من را میشناخت و میدانست که خبرنگار هستم نیز در آن آگاهی سرپست بود. عصر روز ۲۸ بهمن، او را مقابل آگاهی دیدم. از او درباره تعداد کشته شدگان و مجروحان اعتراضات پرسیدم. گفت: در این بهبوهه اعتراضات، تو از من سوال میپرسی که چند نفر مجروح شدند؟ آقا هنوز چیزی معلوم نیست. همه را جمع کردیم و بردیم. بعدا معلوم میشود.
اما با این حال من دست برنداشتم و از زیر زبانش حرف کشیدم. به او گفتم: میدانی من خبرنگار هستم و از هر جایی شده این اطلاعات را پیدا میکنم. پس چه بهتر که خودت به من بگویی.
بنا به گفتهی این مامور، در اعتراضات آن روز در مجموع 14 نفر ( ۱۳ نفر به همراه تجلا) کشته شده و حدود 120 نفر مجروح شده بودند که ماموران این زخمیها را در بیمارستان نگه داری میکردند و قرار بود بعد از آن به عنوان مخالفان حکومت بازداشتشان کنند. همچنین بنا به گفتهی وی، حدود 500_600 نفر هم در صحنه اعتراضات توسط ماموران دستگیر شدند.
من این اطلاعات و جریان اعتراضات را در قالب یک گزارش نوشته و به همراه عکسها به دفتر مرکزی روزنامه کیهان در تهران فرستادم.
انتهای پیام
نظرات